فلسفه چيست؟ - فلسفه چيست؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه چيست؟ - نسخه متنی

آیت الله مصباح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فلسفه چيست؟

شامل: رابطه موضوع با مسائل، مبادي علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل، موضوع و مسائل فلسفه، تعريف فلسفه.

رابطه موضوع با مسائل

پس از آشنائي با اصطلاحات مختلف فلسفه لازم است كه موضوع بحث روشن شده و توضيح دهيم كه منظور ما از فلسفه چيست و از چه مسائلي گفتگو مي‏شود ولي پيش از آنكه به تعريف فلسفه و معرفي اجمالي مسائل آن بپردازيم خوبست توضيح بيشتري پيرامون موضوع و مسائل و مبادي علوم و روابط آنها با يكديگر بدهيم .

واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعه‏اي از قضايا اطلاق مي‏شود كه مناسبتي بين آنها لحاظ شده باشد و اين مناسبتهاي گوناگون‏اند كه علوم را از يكديگر جدا و متمايز مي‏كنند و نيز معلوم شد كه بهترين مناسبتهايي كه بين مسائل مختلف لحاظ مي‏شود و ملاك تمايز علوم قرار مي‏گيرد مناسبت موضوعات آنها است‏يعني مسائلي كه موضوعات آنها اجزاء يك كل يا افراد يك كلي را تشكيل مي‏دهند به صورت علم واحدي درمي‏آيند .

بنابر اين مسائل يك علم عبارت است از قضايايي كه موضوعات آنها زير چتر عنوان جامعي كل يا كلي قرار مي‏گيرند و موضوع يك علم عبارت است از همان عنوان جامعي كه موضوعات مسائل را در بر مي‏گيرد .

در اينجا خوبست‏يادآور شويم كه ممكن است‏يك عنوان موضوع دو يا چند علم قرار گيرد و اختلاف آنها به حسب غايات يا روشهاي تحقيق باشد اما نكته ديگري را نبايد از نظر دور داشت و آن اين است كه گاهي عنواني كه براي موضوع يك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نيست و در واقع قيد خاصي دارد و اختلاف قيودي كه براي يك موضوع لحاظ مي‏شود موجب پديد آمدن چند علم و اختلاف آنها مي‏گردد مثلا ماده از حيث تركيبات دروني و خواص مربوط به تجزيه و تركيب عناصر موضوع علم شيمي و به لحاظ تغييرات ظاهري و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فيزيك قرار مي‏گيرد يا كلمه از جهت تغييراتي كه در ساختمان آن حاصل مي‏شود موضوع علم صرف و از نظر تغييرات اعرابي موضوع علم نحو واقع مي‏شود .

بنا بر اين بايد دقت كرد كه آيا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معيني است‏يا با قيد و حيثيت‏خاصي و بسا هست كه عنوان جامعي بطور مطلق موضوع علم عامي قرار داده شود و بعد با افزودن قيودي به صورت موضوعاتي براي علوم خاصي در آيد مثلا در تقسيم معروف فلسفه به اصطلاح قديم جسم موضوع همه علوم طبيعي است و با اضافه كردن قيودي به صورت موضوع معدن شناسي گياه شناسي حيوان شناسي و غيرها در مي‏آيد و در كيفيت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتي از انشعابات به وسيله محدود كردن دايره موضوع و با افزودن قيودي به عنوان موضوع مادر حاصل مي‏شود .

از جمله قيودي كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قيد اطلاق است و معنايش اين است كه در آن علم از احكامي گفتگو مي‏شود كه براي ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتيجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصي براي مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدني باشد يا آلي و خواه گياه باشد يا حيوان يا انسان در اين صورت مي‏توان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اينگونه مسائل را به عنوان علم خاصي مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبيعيات را به اين احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبيعي يا سمع الكيان مشخص ساخته‏اند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصي مانند كيهان شناسي معدن شناسي گياه شناسي و حيوان شناسي اختصاص داده‏اند .

عين اين كار را در مورد انشعابات جزئي علوم نيز مي‏توان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حيوانات را علم خاصي قرار داد كه موضوع آن حيوان مطلق يا حيوان بما هو حيوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعي از حيوانات را در علمهاي خاص ديگري مورد بحث قرار داد .

بدين ترتيب مطلق جسم موضوع بخش طبيعي از فلسفه قديم و جسم مطلق موضوع نخستين بخش از طبيعيات سماع طبيعي و هر يك از اجسام خاص مانند جسم كيهاني جسم معدني جسم زنده موضوعات كيهان شناسي معدن شناسي و زيست‏شناسي را تشكيل مي‏دهند و به همين ترتيب مطلق جسم زنده موضوع علم زيست‏شناسي عام و جسم زنده مطلق موضوع علمي كه از احكام همه موجودات زنده بحث مي‏كند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زيستي جزئي را تشكيل مي‏دهند .

در اينجا سؤالي مطرح مي‏شود و آن اين است كه اگر احكامي مشترك بين چند نوع از انواع موضوع كلي بود ولي شامل همه آنها نمي‏شد چنين احكامي را بايد در كدام علم مورد بررسي قرار داد مثلا اگر اموري مشترك بين چند نوع از موجودات زنده بود نمي‏توان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زيرا شامل همه موجودات زنده نمي‏شود و از طرفي طرح كردن آنها در هر يك از علوم جزئي مربوطه هم موجب تكرار مسائل مي‏گردد در اين صورت كجا بايد آنها را طرح كرد .

پاسخ اين است كه معمولا اينگونه مسائل را نيز در علمي مورد بحث قرار مي‏دهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتيه موضوع مطلق را به اين صورت تعريف مي‏كنند احكامي كه براي ذات موضوع ثابت مي‏شود قبل از آنكه مقيد به قيود علوم جزئي گردد و در واقع اين مسامحه در تعريف را بر تكرار مسائل ترجيح مي‏دهند چنانكه بعضي از فلاسفه در مورد فلسفه اولي يا ما بعد الطبيعه گفته‏اند كه از احكام و عوارضي بحث مي‏كند كه براي موجود مطلق يا موجود بما هو موجود ثابت مي‏شود قبل از آنكه مقيد به قيد طبيعي يا رياضي شود

مبادي علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل

دانستيم كه در هر علمي از يك سلسله قضاياي متناسب و مرتبط بحث مي‏شود و در واقع هدف قريب و انگيزه تعليم و تعلم آن علم حل آن قضايا و مسائل يعني اثبات محمولات آنها براي موضوعاتشان مي‏باشد پس در هر علمي فرض بر اين است كه موضوعي وجود دارد و مي‏توان محمولاتي را براي اجزاء يا افراد آن اثبات كرد .

بنابر اين پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمي نياز به يك سلسله شناختهاي قبلي وجود دارد مانند:

1- شناخت ماهيت و مفهوم موضوع .

2- شناخت وجود موضوع .

3- شناخت اصولي كه به وسيله آنها مسائل آن علم ثابت مي‏شود .

اين شناختها گاهي بديهي و بي نياز از تبيين و اكتساب است و در اين صورت مشكلي وجود نخواهد داشت ولي گاهي اين شناختها بديهي نيست و احتياج به بيان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعي مانند روح انسان مورد ترديد واقع گردد و احتمال داده شود كه امري موهوم و غير حقيقي باشد در اين صورت بايد وجود حقيقي آن را اثبات كرد همچنين اصولي كه بر اساس آنها مسائل يك علم حل و فصل مي‏شود ممكن است مورد تشكيك قرار گيرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتايجي كه متفرع بر آنها مي‏شود داراي ارزش علمي و يقيني نخواهد بود .

اينگونه مطالب را مبادي علوم مي‏نامند و آنها را به مبادي تصوري و تصديقي تقسيم مي‏كنند .

مبادي تصوري كه همان تعاريف و بيان ماهيت اشياء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح مي‏شود ولي مبادي تصديقي علوم مختلف‏اند و غالبا در علوم ديگري مورد بحث قرار مي‏گيرند و چنانكه قبلا اشاره كرديم فلسفه هر علمي در واقع علم ديگري است كه عهده دار بيان و اثبات اصول و مبادي آن علم مي‏باشد و سرانجام كلي‏ترين مبادي علوم در فلسفه اولي يا متافيزيك مورد بحث و بررسي واقع مي‏شوند .

از جمله مي‏توان از اصل عليت‏ياد كرد كه در همه علوم تجربي مورد استناد دانشمندان مي‏باشد [1] و اساسا پژوهشهاي علمي با پذيرفتن قبلي اين اصل انجام مي‏گيرد زيرا محور آنها را كشف روابط علي و معلولي بين پديده‏ها تشكيل مي‏دهد ولي خود اين اصل در هيچ علم تجربي قابل اثبات نيست و بحث در باره آن در فلسفه صورت مي‏پذيرد

موضوع و مسائل فلسفه

از آنچه گفته شد به دست مي‏آيد كه بهترين راه براي تعريف يك علم اين است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودي دارد دقيقا مورد توجه قرار گيرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضايايي كه موضوع مزبور محور آنها را تشكيل مي‏دهد معرفي گردند .

از سوي ديگر تشخيص موضوع و قيود آن در گرو تعيين مسائلي است كه براي طرح كردن در يك علم منظور شده‏اند يعني تا حدودي بستگي به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترين مفاهيم براي امور حقيقي است در نظر بگيريم خواهيم ديد كه همه موضوعات مسائل حقيقي در زير چتر آن قرار مي‏گيرد و اگر آن را موضوع علمي قرار دهيم شامل همه مسائل علوم حقيقي مي‏شود و اين علم همان فلسفه به اصطلاح قديم است .

ولي مطرح كردن چنين علم جامع و فراگيري با اهداف تفكيك علوم سازگار نيست و ناچار بايد موضوعات محدودتري را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تامين شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظري را كه محورهاي مشخصي دارند در نظر گرفته‏اند و يك دسته را به نام طبيعيات و دسته ديگر را به نام رياضيات ناميده‏اند و سپس هر يك را به علوم جزئي‏تري تقسيم كرده‏اند دسته سومي از مسائل نظري در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسي يا معرفه الربوبيه نامگذاري نموده‏اند ولي يك دسته از مسائل عقلي نظري باقي ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات ياد شده بود و اختصاصي به هيچيك از موضوعات خاص نداشت .

گويا براي اين مسائل نام خاصي را مناسب نديدند و به مناسبت اينكه بعد از طبيعيات مورد بحث قرار مي‏گرفت آنها را ما بعد الطبيعه يا متافيزيك ناميدند موقعيت اين مسائل نسبت به ساير مسائل علوم نظري همان موقعيت‏سماع طبيعي نسبت به علوم طبيعي است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبيعه را هم موجود مطلق يا موجود بما هو موجود قرار داده‏اند تا تنها مسائلي را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پيرامون آن مطرح نمايند هر چند همه اين مسائل شامل همه موجودات نشود .

بدين ترتيب علم خاصي به نام ما بعد الطبيعه يا متافيزيك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلي يا فلسفه اولي نيز ناميده شد .

چنانكه قبلا اشاره كرديم در عصر اسلامي مسائل متافيزيك با مسائل خدا شناسي درهم ادغام شد و به نام الهيات بالمعني الاعم نامگذاري گرديد و گاهي به مناسبت مسائل ديگري مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدي انسان و حتي پاره‏اي از مسائل نبوت و امامت نيز به آنها ضميمه شد چنانكه در الهيات شفاء ملاحظه مي‏شود و اگر بنا باشد كه همه اين مسائل به عنوان مسائل اصلي يك علم تلقي شود و بعضي از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد بايد موضوع اين علم را خيلي وسيع در نظر گرفت و شايد تعيين موضوع واحد براي چنين مسائل گوناگون كار آساني نباشد و به همين جهت تلاشهاي مختلفي براي تعيين موضوع و بيان اينكه همه اين محمولات از عوارض ذاتيه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقيت آميز نبوده است .

به هر حال امر داير است بين اينكه ساير مسائل نظري غير از طبيعيات و رياضيات به عنوان علم واحدي در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدي براي آنها منظور گردد يا معيار و ملاك همبستگي و وحدت آنها وحدت هدف و غايت قرار داده شود و يا اينكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصي دارد علم خاصي تلقي گردد و از جمله مسائل كلي وجود تحت عنوان فلسفه اولي مورد بحث واقع شود چنانكه يكي از اصطلاحات خاص فلسفه هم همين است .

به نظر مي‏رسد كه اين وجه مناسبتر است و بنابر اين مسائل مختلفي را كه در فلسفه اسلامي تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح مي‏شود به صورت چند علم خاص تلقي مي‏كنيم [2] و به ديگر سخن سلسله‏اي از علوم فلسفي خواهيم داشت كه همه آنها در روش تعقلي شريكند ولي فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولي اطلاق خواهيم كرد و هدف اصلي اين كتاب هم تبيين مسائل آن است ولي چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت مي‏باشد نخست حث‏شناخت‏شناسي را مطرح مي‏كنيم سپس به بررسي مسائل هستي شناسي و متافيزيك مي‏پردازيم

تعريف فلسفه

بنابر اين كه فلسفه را مساوي با فلسفه اولي يا متافيزيك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانيم مي‏توانيم آن را به اين صورت تعريف كنيم علمي را كه از احوال موجود مطلق بحث مي‏كند يا علمي كه از احوال كلي وجود گفتگو مي‏كند يا مجموعه قضايا و مسائلي كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مي‏شود. [3]

براي فلسفه ويژگيهايي ذكر شده كه مهمترين آنها از اين قرار است:

1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلي است بر خلاف علوم تجربي و علوم نقلي ولي اين روش در منطق خدا شناسي روان شناسي فلسفي و بعضي از علوم ديگر مانند فلسفه اخلاق و حتي در رياضيات نيز به كار گرفته مي‏شود بنابر اين نمي‏توان آنرا ويژه فلسفه اولي دانست .

2- فلسفه متكفل اثبات مبادي تصديقي ساير علوم است و اين يكي از وجوه نياز ساير علوم به فلسفه مي‏باشد و از اين روي بنام مادر علوم ناميده مي‏شود .

3- در فلسفه معيار باز شناسي امور حقيقي از امور وهمي و اعتباري به دست مي‏آيد و از اين روي گاهي هدف اصلي فلسفه شناختن امور حقيقي و تمييز آنها از وهميات و اعتباريات شمرده مي‏شود ولي بهتر آنست كه آنرا هدف شناخت‏شناسي بدانيم.

4- ويژگي مفاهيم فلسفي اين است كه از راه حس و تجربه به دست نمي‏آيد مانند مفاهيم علت و معلول واجب و ممكن مادي و مجرد اين مفاهيم اصطلاحا معقولات ثانيه فلسفي ناميده مي‏شوند و توضيح آنها در مبحث‏شناخت‏شناسي خواهد آمد .

با توجه به اين ويژگي مي‏توان دريافت كه چرا مسائل فلسفي تنها با روش تعقلي قابل اثبات است و چرا قوانين فلسفي از راه تعميم قوانين علوم تجربي به دست نمي‏آيد.

خلاصه

1- مسائل يك علم عبارت است از قضايايي كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعي كل يا كلي مندرج مي‏شوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع .

2- ممكن است‏يك عنوان موضوع علم عامي قرار گيرد و با اضافه كردن قيودي به آن موضوعات علوم خاصي در قلمرو آن علم عام پديد آيد و از جمله اين قيود قيد اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبيعي و جسم مطلق موضوع سماع طبيعي و جسمهاي مقيد موضوعات ساير علوم خاص طبيعي را تشكيل مي‏دهند .

3- پيش از ورود در مباحث هر علمي لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بديهي نباشد و همچنين لازم است اصولي كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها است‏شناخته شوند و اين همه را مبادي تصوري و تصديقي علم مي‏نامند .

4- كلي‏ترين مبادي علوم در فلسفه اولي مورد بحث قرار مي‏گيرند .

5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامي كه شامل همه علوم حقيقي مي‏شود مطلق موجود است ولي موضوع فلسفه به معناي اخص متافيزيك موجود مطلق است و مسائل آن قضايايي هستند كه اختصاص به نوع خاصي از موجودات ندارند .

6- فلسفه به معناي اخص عبارت است از علمي كه از احوال كلي وجود و به عبارت ديگر از احوال موجود بما هو موجود بحث مي‏كند .

7- مفاهيم فلسفه از قبيل معقولات ثانيه فلسفي هستند كه از راه حس و تجربه حسي به دست نمي‏آيند و از اين روي مسائل آن با روش تجربي قابل اثبات نيستند و نمي‏توان قوانين فلسفي را از تعميم قوانين علوم تجربي به دست آورد .

8- در فلسفه معيار بازشناسي حقايق از وهميات و اعتباريات به دست مي‏آيد.


[1] . البته بايد پوزيتويستها را استثنا كرد زيرا ايشان معتقدند كه پژوهش علمي فقط در راه كشف چگونگي تحقق پديده‏ها انجام مي‏گيرد نه در راه كشف چرايي آنها و اصولا مفاهيم علت و معلول و مانند آنها را مفاهيمي متافيزيكي و غير علمي به حساب مي‏آورند.

[2] . اين مطلب را مي‏توان از بعضي از سخنان صدر المتالهين بخصوص در اوائل سفر سوم الهيات بالمعني الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد.

[3] . انتخاب واژه موجود به جاي وجود اين مزيت را دارد كه با قول كساني كه قائل به اصالت ماهيت هستند هم كاملا سازگار است و پيش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر اين است كه موضوع فلسفه چيزي قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

/ 1