نتايج و پيامدهاي نهضت عاشورا
قيام و نهضت امام حسين ـ عليه السلام
مهدي پيشوايي - سيره پيشوايان، ص 214ـ آثار و نتايج بزرگي در جامعه اسلامي بر جا گذاشت كه ذيلاً برخي از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسي قرار مي دهيم:1ـ رسوا ساختن هيئت حاكمه
از آنجا كه بني اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ ديني مي دادند و بنام اسلام و جانشيني پيامبر بر جامعه اسلامي حكومت مي كردند و با شيوه هاي گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه هاي جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت ديني خود در جامعه مي كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه وقت را رسوا ساخت ؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روي ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايي آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومي قرار گرفت، به طوري كه «مجاهد»، يكي از شخصيتهاي آن روز، مي گويد:به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روي گرداندند[1].يزيد با آنكه در آغاز پيروزي خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومي قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن علي ـ عليه السلام ـ را به گردن عبيد الله بن زياد (حاكم كوفه) افكند.2ـ احياي سنت شهادت
پيامبر اسلام با آوردن آييني نو كه بر اساس ايمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پي ريزي كرد و به گواهي تاريخ، عامل بسياري از پيروزيهاي بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزي حق بود. اما پس از در گذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامي از مسير اصلي خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيه سلحشوري را از دست دادند و به رفاه و آسايش خو گرفتند، به طوري كه هر كس به هر نحوي قدرت را در دست مي گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگي آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاي اجتماعي براحتي از او اطاعت مي كردند، و ستمگراني كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت مي كردند، از اين روحيه آنان استفاده مي كردند و هر چه از عمر حكومت بني اميه مي گذشت، اين وضع بدتر مي شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد.در آن زمان شيوخ قبايل و رجال ديني، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت نا چيز دنيا مي فروختند. رهبران ديني و سياسي آن روز، با آنكه از ريشه پست خانوادگي «عبيد الله بن زياد» كاملاً آگاه بودند، در برابر وي سر تسليم فرود مي آوردند. اين گونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زير دستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مي توانستند در سايه تقرب و دوستي با آنها به نام و نان و نوايي برسند.دسته ديگري نيز كه در پستي كمتر از دسته اول نبود، زاهد نمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسي مي كردند تا از طريق ظاهر فريبنده خويش، لقمه چربي گير بياورند، ولي همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مي كردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار مي گرفتند.مردم آن روز با اين چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعي و عادي جلوه مي كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادي نمي شد.زندگي مردم عادي آن عصر نيز طوري بود كه يگانه هدف آنان، تامين حوائج شخصي بود. هر كس به خاطر زندگي شخصي خود كار مي كرد و به خاطر رسيدن به هدفهاي شخصي زحمت مي كشيد و هيچ فكري جز دستيابي به مقاصد شخصي نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادي نبود.
تنها چيزي كه مورد توجه اين گونه افراد بود و خيلي مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقرري، دستور روسا و رهبران خود را بي كم و كاست اجرا مي كردند و از بيم اين موضوع، با هر گونه صحنه ظلم و فساد كه روبرو مي شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمي گشودند.قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامي زنده كرد. حسين ـ عليه السلام ـ با قيام خود، پرده از روي زندگي آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نويني پيش پاي آنان گذاشت كه درّ آن سختي هست، حرمان هست، اما ذلت نيست.براي آنكه ميزان تاثير قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ در بيداري روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامي آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعه اسلامي پيش از حادثه عاشورا (با صرفنظر از اعتراضهاي موضعي و مقطعي چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولاني موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعي رخ نداده بود.در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نماينده شجاعِ سالار شهيدان ـ عليه السلام ـ پراكنده ساخت.
فاجعه كربلا وجدان ديني جامعه را بيدار كرد و تحول روحي اي به وجود آورد كه شعاع تاثير آن، جامعه اسلامي را فرار گرفت، و همين كافي بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وا دارد، روح مبارزه را ـ كه در جامعه به خاموشي گراييده بود ـ شعله اي تازه بخشد، و به دلهاي مرده و پيكرهاي افسرده، حياتي تازه دميده آنها را به جنبش در آورد.از نخستين جلوه هاي اين تحول، قيام و مخالفت «عبد الله بن عفيف ازدي » در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنراني پس از جنگ مبني بر اعلام پيروزي خود را با دشنام و ناسزا به امام حسين ـ عليه السلام ـ آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردي نابينا بود[2] روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهي از دژخيمان را جهت دستگيري او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولي سر انجام دستگير شد و به شهادت رسيد[3].
3ـ قيام و شورش در امت اسلامي
قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين ـ عليه السلام ـ سر چشمه نهضتها و قيامهاي متعدد در جامعه اسلامي گرديد كه به عنوان نمونه برخي از آنها را مورد بحث قرار مي دهيم:قيام توابين
نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ جنبش توابين در شهر كوفه بود. همين كه امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد و ابن زياد از اردوگاه خود در نخليه به شهر باز گشت، شيعياني كه فرصت طلايي ياري امام در كارزار عاشورا را از كف داده بودند، به شدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگي مرتكب شده اند، زيرا حسين ـ عليه السلام ـ را دعوت نموده و سپس از ياري او دست نگهداشته اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند.به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از روساي خود در كوفه كه عبارت بودند از: «سليمان بن صرد خزاعي »، «مسيب بن نجبه فزاري »، «عبد الله بن سعد بن نفيل ازدي »، «عبد الله بن وال تميمي » و «رفاعه بن شداد بجلي » رفتند و در منزل سليمان اجتماعي تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشته كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمه اي چنين گفت:«... ما پيوسته دلباخته خوبيهاي موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مي ستوديم، ولي در اين امتحاني كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سر شكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهي كرديم.حسين پسر پيامبر به ما نامه ها نوشت و پيكها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما ياري خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولي ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشن ترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستي نموديم كه نه با عمل و زبان او را ياري كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيباني وي شتافتيم و نه قبائل خود را جهت ياري او فرا خوانديم.حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذري داريم ؟به خدا عذري غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضي گردد...
آنگاه پس از چند سخنراني پر شور ديگر، (سليمان بن صرد خزاعي) كه به رهبري جمعيت بر گزيده شده بود، سخناني بدين مضمون ايراد كرد:«ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مي برديم و به آنها وعده ياري داده براي آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولي وقتي در خواست ما عملي شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستي كرده ناتواني پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد
هان ! بپا خيزيد و دست به قبضه شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را بر انگيخته ايد، و مادام كه رضاي خدا را به دست نياورده ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود باز گرديد. خدا از شما راضي نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد
از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بني اسرائيل باشيد كه موسي ـ عليه السلام ـ به آنان فرمود: شما با گوساله پرستي، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...»[4].به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به (سعد بن حذيفه بن يمان) و شيعيان ديگر (مدائن) نوشت و از آنان ياري خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به (مثني بن مخرمه عبدي) و شيعيان ديگر (بصره) نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند.
4ـ انقراض بني اميه
بحث اجمالي پيرامون نهضت توابين و قيام مختار، از اين جهت صورت گرفت كه اين دو قيام تاريخي از نظر زماني به فاصله كمي پس از شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ رخ داده اند، وگرنه مي دانيم كه قيامهاي نشات گرفته از نهضت امام حسين ـ عليه السلام ـ منحصر به اينها نبوده است، بكله طي سالهاي بعد چندين قيام صورت گرفت كه بزرگترين آنها انقلاب عباسيان بود كه در سال 132هجري به پيروزي رسيد و بساط حكومت بني اميه را برچيد. نيرومندترين عامل پيروزي عباسيان در اين انقلاب، شرح ستمگريهاي بني اميه نسبت به بني هاشم و مظلوميت اين خاندان بود و از نظر تحريك خشم مردم بر ضد بني اميه، ياد آوري شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ بيشترين تاثير را داشت.مورخان مي نويسند:هنگامي كه سر بريده «مروان »، آخرين خليفه اموي، را نزد «ابو العباس»، نخستين خليفه عباسي، آوردند، ابوالعباس سجده اي طولاني كرد و پس از آنكه سراز سجده برداشت، خطاب به سر بريده مروان چنين گفت:«ستايش خدا را كه انتقام مرا از تو و قبيله ات گرفت، ستايش خدا را كه مرا بر تو پيروز و مظفر گردانيد». سپس افزود: «اكنون، برايم مهم نيست كه مرگم كي فرا رسد، زيرا به انتقام خون حسين ـ عليه السلام ـ دو هزار نفر از بني اميه را كشتم...» [5]وقتي كه جنازه هاي نيمه جان سران بني اميه را در برابر ابوالعباس روي هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه ها سفره اي گستردند و غذا آماده نمودند، آنگاه روي جنازه ها نشست و سرگرم صرف غذا شد، در حالي كه هنوم بعضي از آنها زير پاي او تكان مي خوردند! وقتي كه از خوردن غذا فارغ شد، گفت : هرگز در عمرم غذايي به اين گوارايي نخورده ام، آنگاه گفت : پاهاي اينها را گرفته بكشيد و در راهها بيفكنيد تا مردم اينان را پس از مرگشان نيز لعن كنند (همچون زمان حياتشان).طولي نكشيد كه مردم ديدند سگها پاهاي جنازه هايي را گرفته و بر زمين مي كشند و مي برند كه لباسهاي مليله دوزي شده و گرانقيمت بر تن آنها است ! [6][1] . سبط ابن الجوزى ، تذكره الخواص ، نجف ، منشورات المكتبه الحيدريه، 1383هـ.ق ، ص 262[2] . عبدالله بن عفيف از ياران على عليه السلام بود و يك چشمش را در جنگ جمل و چشم ديگر را در جنگ صفين از دست داده بود[3] . محمد بن جرير الطبرى ، تاريخ الاءمم و الملوك ، بيروت ، دار القاموس الحديث ، ج 6 ص 263ـ ابو مخنف ، مقتل الحسين ، قم ، ص 207ـ سيد ابن طاووس ، اللهوف فى قتلى الطفوف ، قم ، منشورات مكتبه الداورى ، ص 69[4] . و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم اءنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى باركم فاقتلوا اءنفسكم ...(بقره :54[5] . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، قاهر، دار احياء الكتب العربيه، ج 7 ص 130 اين قضيه را مسعودى نيز در مروج الذهب (بيروت ، دارالاءندلس ) ج 3 ص 257نقل كرده ، ولى به جاى دو هزار نفر، دويست نفر نقل كرده است[6] . ابن ابى الحديد، همان كتاب ، ج 7 ص 139