الفاظ شناخت ضعف راوي
- قدح و جرح
در ميان علماي علم رجال، الفاظي وجود دارد، كه بيانگر نظر مثبت و يا منفي آنان درباره افراد و راويان است. اگر خواسته باشند، راوي را از وثاقت خارج كنند، از الفاظي كه بعداً خواهد آمد، استفاده ميكنند؛ همان طور كه توثيق را با الفاظي ديگر بيان ميكنند. چنانچه رجالييان درباره يك راوي به ضعف و يا صفاتي تصريح كرده باشند، كه ضعف او را ميرساند و در نهايت، ذم و قدح از آن استفاده شود، ميگويند فلان راوي جرح شده است. جرح در لغت به معناي زخمي كردن است. گفته ميشود: «جَرَحه»؛ يعني او را زخمي كرد و بدنش را شكافت. «جَرَحه بلسانه»؛ يعني بر او عيب گرفت و او را تنقيص كرد.[1]زمخشري معناي دوم را مجازي دانسته و از همين معني است، كه گفته ميشود: «جرح القاضي الشاهدَ»؛ بر شاهد عيب گرفت و شهادت او را نپذيرقت.[2] جرح حديث؛ يعني طعن بر آن كه مراد، عدم صحت آن است و جرح راوي، طعن بر اوست.[3] قدح نيز به همين معني است: «قدح في نفسه»؛ يعني شخصيت او را جريحهدار كرد.[4]- الفاظ قدح و جرح
1. مضطرب الحديث؛ 2. ضعيف؛ 3. ضعيف في الحديث؛ 4. غالٍ؛ 5. في مذهبه ارتفاع؛ 6. مرتفع القول؛ 7. كان من الطياره؛ 8. كَذُوب؛ 9. وَضّاع؛ 10. فاسد المذهب؛ 11. فاسد العقيده؛ 12. مخلِّط؛ 13. ليس بشيء؛ 15. ليس بذلك (بذاك)؛ 16. يروي عن الضعفاء؛ 17. لايبالي عمّن أخذه؛ 18. يعتمد المراسيل؛ 19. حديثه يُعرَف و يُنكرَ؛ 20. ليس بنقي الحديث؛ 21. لم يكن بذلك؛ 22. ليس بذلك النقيّ؛ 23. ليس بكل التثبت في الحديث.[5]مضطرب الحديث
پارهاي از علما اين لفظ را مفيد ضعف راوي دانستهاند، [6] ولي آيت الله خويي معتقد است، كه اين كلمه بر ضعف راوي دلالت نميكند. و وي ميگويد:... اين كه نجاشي درباره فلان راوي گفته است: «مضطرب الحديث و المذهب» ضرري ندارد؛ زيرا معناي اضطراب در حديث آن است، كه روايات او مختلف است؛ به گونهاي كه اخذ به مدلول آنها مشكل است، و مراد از اضطراب، اضطراب در نقل و حكايت نيست؛ پس اين لفظ با وثاقت راوي منافات ندارد.[7]ضعيف
لفظ ضعيف در مورد راوي در كتابهاي رجالي به دو گونه آمده است:الف) مطلق يعني بدون اضافه به حديث.ب) مضاف به حديث، يعني ضعيف الحديث.مرحوم علّامه صدر ميفرمايد: در فرض اوّل، از اسباب قدح در راوي است؛ ولي در فرض دوّم، دلالت بر قدح او نميكند.[8]غالٍ، في مذهبه ارتفاع، مرتفع القول، كان من الطيارهعلاّمه صدر و شيخ بهايي تمام الفاظ فوق را الفاظ قدح ناميدهاند.[9]4ـ 1ـ 4. كَذُوب، (وضّاع، فاسد المذهب، فاسد العقيده)
شيخ بهايي در الوجيزه، لفظ كذوب را كه صيغه مبالغه است، از الفاظ قدح دانسته است.علاّمه صدر، شارح الوجيزه، الفاظ ديگر فوق را نيز اضافه كرده، آنها را دالّ بر قدح راوي ميداند.[10]4ـ 1ـ 5. مخلّط
اين لفظ، وقتي مطلق آورده شود، مراد، راوي «مخلط في نفسه و اعتقاده» است؛ يعني او داراي اعتقادات و مذهب نادرست ميباشد؛ مثل لفظ «مختلط الأمر».دليل بر اين تفسير، روايتي است، كه شيخ طوسي آن را در تهذيب از اسماعيل جعفي نقل كرده كه گفت:«به ابو جعفر، امام باقر ـ عليه السّلام ـ عرض كردم، كه شخصي امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ را دوست دارد؛ ولي از دشمنان او برائت نميجويد و ميگويد: «امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ نزد من محبوبتر است.» امام فرمود: او خلط كننده و دشمن است. پشت سر او نماز نخوان و كرامتي براي تو نيست مگر اين كه از او پروا كني.»[11]ولي اگر درباره يك راوي عبارت «مخلّط فيما يرويه» وارد شده باشد؛ همان طور كه ابن الوليد درباره «محمد بن جعفر بن بطّه» گفته است: «مخلّط فيما يسنده» ظاهر آن است كه مخلط در حديث ميباشد، نه مخلّط در اعتقادات و دين.[12]متّهم
شيخ بهايي در متن الوجيزه آن را از الفاظ قدح راوي شمرده؛ ولي شهيد علامه سيد حسن صدر در شرح آن فرموده: «مراد از متهم؛ يعني متهم به كذب يا غلوّ يا نظاير آنها از اوصاف قادحه.» آنگاه فرموده است: «در مسلك قائل و كسي كه اين صفت درباره او گفته شده تدبر كن.»[13]وحيد بهبهاني گويد: «قدماي اماميه، در اصول نيز مانند فروع اختلاف داشتهاند. چه بسا بعضي از از اعتقادات، نزد بعضي از آنها كفر، غلو، تفويض، جبر، تشبيه و نظاير آن بوده؛ ولي همين اعتقادات، نزد گروهي ديگر، از چيزهايي بود، كه واجب بود، به آن معتقد شوند. چه بسا منشأ جرح يك راوي به وسيله اين قدما بر اساس اين گونه اعتقادات و افكار بوده است!؛ زيرا روايتهاي اين راوي متضمن بعضي از اين مسائل بوده است، يا بعضي از منحرفان، او را به خود نسبت دادهاند؛ لذا سزاوار است، كه در جرح قدما به اين امور دقت شود.»[14]ليس بشيء يا ليس بذلك
شيخ بهايي جمله اوّل را از الفاظ قدح دانسته است. علامه صدر آن را قابل تأمل ميداند و ميگويد: چه بسا اين لفظ در نفي مرتبه استعمال شود؛ همان طور كه گفته ميشود: «ليس بذلك البعيد» يا «ليس بذلك الثقه» يا «ليس بذلك الوجه».[15]تشكيك مرحوم صدر درباره «ليس بذلك» ممكن است درست باشد؛ ولي درباره «ليس بشنيء» صحيح نيست و ظاهر آن است كه «ليس بشيء» از الفاظ قدح باشد.يروي عن الضعفاء- لايبالي عمّن أخذه- يعتمد المراسيل
مراد از جمله اوّل اين است، كه راوي از راويان ضعيف روايت ميكند؛ يعني روايت را از افرادي ميگيرد، كه شكي در ضعف آنها وجود ندارد.مراد از جمله دوم آن است، كه راوي اهميت نميدهد، حديث را از چه شخصي بايد گرفت؛ خلاصه از هر گونه شخصي كه اسم او محدّث و مدعي حديث باشد، اخذ حديث ميكند.مراد از جمله سوم آن است، كه بر روايات مرسله تكيه و بر اساس آن عمل ميكند و روايات مرسلهاي كه سلسله سند آنها قطع شده، نزد او معتبر است.شيخ بهايي تصريح فرموده است، كه سه جمله فوق دلالت بر قدح راوي نميكند.[16] اين سه تعبير درباره احمد بن محمد بن خالد برقي و محمد بن احمد بن يحيي الاشعري القمي وارد شده است و فقها فرمودهاند، كه بر تضعيف خودِ راوي دلالت ندارد.[17] شيخ بهايي در الوجيزه و شارح آن علامه صدر، الفاظ ذيل را دال بر ضعف راوي ندانستهاند: «حديثه ينكر و يعرف؛ ليس بنقي الحديث؛ ليس بذلك؛ لم يكن بذلك؛ ليس بذلك النقيّ؛ ليس بكلّ التثبت في الحديث.»[18]
[1] . شرتوني، سعيد، اقرب الموارد، ج1، ص112.[2] . زمخشري، محمود بن عمر؛ اساس البلاغه، ص55.[3] . جزري، مبارك بن محمد؛ النهايه، ج1، ص255.[4] . محيي الدين، عبدالحميد؛ مختار الصحاح، ص412.[5] . جبعي عاملي، زين الدين؛ الرعايه، ص209 ـ بهبهاني، محمد باقر؛ الفوائد الرجاليه، ص37 ـ اصفهان، محمد حسين؛ الفصول الغرويّه، ص304 ـ حائري (ابو علي)، محمد بن اسماعيل؛ منتهي المقال، ج1، ص110 ـ بهايي عاملي، محمد بن الحسين؛ الوجيزه، ص47 ـ صدر، حسن، نهايه الدرايه، ص431 ـ سبحاني، جعفر؛ اصول الحديث، ص169 ـ مدير شانهچي، كاظم؛ درايه الحديث، ص110.[6] . ميرداماد، محمد باقر؛ الرواشح السماويه، ص60 ـ الرعايه، ص209 ـ الوجيزه، ص47 ـ منتهي المقال، ج1، ص115.[7] . خويي، ابوالقاسم؛ التنقيح، كتاب الطهاره، ج1، ص188 ـ معجم رجال الحديث، ج16، ص256 و ر.ك: الفوائد الرجاليه، ص43 ـ صدر، حسن؛ نهايه الدرايه، ص433.[8] . نهايه و الدرايه، ص431 و ر.ك: موسوي عاملي، محمد؛ مدارك الاحكام، ج1، ص50 ـ خوانساري، حسين؛ مشارق الشموس، ص198 ـ بحر العلوم، محمد مهدي؛ الفوائد الرجاليه، ج1، ص347.[9] . نهايه الدرايه، ص433 ـ شوشتري، محمد تقي؛ قاموس الرجال، ج1، ص62 ـ بهبهاني، محمد باقر؛ الفوائد الرجاليه، ص39 ( خاتمه رجال خاقاني).[10] . نهايه الدرايه، ص436 ـ بهايي عاملي، محمد بن الحسين؛ الوجيزه، ص47.[11] . متن عربي حديث اين است: «عن اسماعيل الجعفي قلت لأبي جعفر ـ عليه السّلام ـ رجل يحبّ امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و لا يتبرأ من أعدائه و يقول هو أحبّ اليّ فقال ـ عليه السّلام ـ هو مخلّط و هو عدو لاتصلّ خلفه و لا كرامه الا أن تتّقيه.» (شيخ طوسي؛ تهذيب الاحكام، ج3، ص28، ح9).[12] . صدر، حسن؛ نهايه الدرايه، ص436 و 437.[13] . صدر، حسن؛ نهايه الدرايه، ص435.[14] . همان، ص435 ـ بهبهاني، محمد باقر؛ الفوائد الرجاليه، ص37.[15] . نهايه الدرايه، ص436.[16] . همان.[17] . بحر العلوم، محمد مهدي؛ الفوائد الرجاليه، ج1، ص332 ـ 338 ـ اردبيلي، محمد بن علي، جامع الرواه، ج1، ص63 و ج2، ص63 ـ حائري (ابو علي)، محمد بن اسماعيل؛ منتهي المقال، ج1، ص319.[18] . نهايه الدرايه، ص436 ـ اللهياري، ملا علي؛ بهجه الآمال، ج1، ص199 ـ غروي اصفهاني، محمد حسين؛ الفصول الغرويه، ص304.محمد حسن رباني- دانش درايه الحديث(با اندکي تلخيص)، ص274