هدف از آفرينش انسان از ديدگاه فلسفه و عرفان اسلامى چيست؟
پاسخ
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
ز كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم
به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم
خداوند چرا من را آفريده است و به عبارتى چرا هستم و براى چه بايد زندگى كنم؟
اميرالمؤمنين على(عليه السلام)مى فرمايد: رحم الله امرء اعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من اين؟ فى اين؟ و الى اين؟[1]
خداوند رحمت كند آن انسانى را كه آن چه را لازم است، براى نفس خود تهيه كند و خويشتن را براى قبر مستعد و آماده سازد، آن انسانى كه بداند از كدامين مبدء آمده و در كدام راه است و به سوى كدام مقصد بازگشت مى نمايد. مولوى چه خوب توانسته است اين كلام نورانى را با زبان هنر در شعر بالا بيان كند; ز كجا آمده ام (من اين)، آمدنم بهر چه بود؟ (فى اين) به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم؟ (الى اين).به گفته ژان فوارستى (دانشمند آلمانى):
هر چه بشريت ترقى مى كند اين سوال بيشتر مطرح مى شود كه چرا بايد بميرد و منظور از اين آمدن و رفتن چيست؟
و به قول سقراط «زندگى بررسى نشده ارزش زيستن ندارد».[2]حال قبل از پاسخ به اين پرسش كه هدف از آفرينش آدمى از ديدگاه فلسفه و عرفان اسلامى كه ملهم از آيات و روايات است بپردازم توجه شما را به چند نكته جلب مى كنم:
1. هدف چيست؟
هدف در لغت به معناى نقطه و نشانه اى است كه تيرانداز در نظر مى گيرد و تير را به طرف آن پرتاب مى كند و در محاورات عرفى به نتيجه كار اختيارى گفته مى شود كه عاقل مختار، از آغاز در نظر دارد و كار را براى رسيدن به آن، انجام مى دهد، به طورى كه اگر نتيجه كار، منظور نباشد آن كار انجام نمى گيرد و اين نتيجه از آن جهت كه منتهى اليه است «غايت» و از آن جهت كه از آغاز، مورد نظر و قصد فاعل بوده است «هدف و غرض» و از آن جهت كه مطلوبيت آن موجب تعلق اراده فاعع به انجام كار شده است، «علت غائى» ناميده مى شود.[3]2. زنگ خطر
در اولين قدم از جستجو، براى يافتن هدف و راه رسيدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برخورد مى كند كه هر چند تكان دهنده است براى هوشيارى و دقت بيشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنين مى گويد: «تنها يك بار اين راه را خواهى رفت و يك زندگى را تجربه خواهى كرد» اين اخطار و گوش زد مهم و جدى، ما را بر آن مى دارد كه با دقتى متناسب به موشكافى و كاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايى براى يافته خود دست و پا كنيم.3. ديدگاه عرفانى و فلسفى
اين دو ديدگاه در طول يكديگر و قابل تميز هستند. امتياز آنها تابع امتياز آنها در هستى شناسى است از نگاه عرفانى خداوند همان هستى نامحدود و مطلق است كه داراى مصداق خارجى بوده و در عرض و يا در طول آن هستى ديگرى كه مباين و يا مشارك با آن باشد يافت نمى شود اما در نگاه فلسفى واجب در عرض و يا در طول ديگر موجودات حقيقى قرار داشته و علت براى كمالات حقيقى و واقعى آنها مى باشد، ذات واجب در سرسلسله هستى ها قرار گرفته و مجرد از قيود جزيى و امكانى ديگر موجودات شمرده مى شود. البته بايد توجه داشت كه اهل فلسفه و حكمت نيز پس از صعود بر پلكان عليت به اطلاق و عدم تقيد ذات بارى پى مى برند و در پايان كار بر وجه الهى نظاره و به توحيد هستى اعتراف مى نمايند.فلسفه و عرفان اسلامى در پاسخ به اين پرسش كه چرا آفريده شده ايم به زوايا و جلوه هاى زير اشاره مى كند:1. حب ذات
پرى روى تاب مستورى ندارد. هدف از آفرينش، خود ذات حق تعالى است. چون او خود و آثارش را دوست دارد ايجاب مى كند تا صفاتش تجلى كند.[4]
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش بر همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش بر همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش بر همه عالم زد
دل سرا پرده محبت اوست
هر گل نو كه شد چمن آراى
ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست
ديده آيينه دار طلعت اوست
ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست
ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست
2. استجلاء
جلا به معناى در خود ديدن است مانند ديدن خود در آينه و استجلا يعنى حضرت حق كمالات خود را بيرون مى ريزد تا خود را مشاهده كند و كمال اين استجلاء تنها در انسان كامل نمايان مى شود; تنها انسان است كه مظهر اتم حق است و خداوند در او كمالات خود را مى بيند و همو است كه بار سنگين امانت الهى را به دوش كشيد.[8] (إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً)[9] ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند اما انسان آن را بردوش كشيد; اما بسيار ظالم و جاهل بود.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين باده مستانه زدند
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
با من راه نشين باده مستانه زدند
با من راه نشين باده مستانه زدند
3. شناخت جهان
هدف آفرينش انسان آن است كه او جهان را با ديدگاه الهى ببيند و بشناسد; قرآن مى فرمايد: (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً);[10] خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آن ها هفت زمين آفريد. او فرمان (خود را) در ميان آن ها فرود مى آورد، تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى توانا است، به راستى دانش وى هر چيزى را در برگرفته است. اعتقاد به خدايى كه علم و قدرتش نامتناهى است، براى ما سازنده است، به اين صورت كه چون او به همه چيز عالم است. پس مواظبيم كه آلوده نشويم و چون به همه چيز تواناست، مواظبيم كارها را با او در ميان بگذاريم و فقط از او كمك بخواهيم.[11]4. بندگى پروردگار
آفرينش انسان براى اين است كه بندگى كند و خداپرست شود و غير خدا را نپرستد:(ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ);[12] جن و انس را نيافريديم جز براى آن كه مرا بپرستند.
چون عبادت بود مقصود از بشر
«ماخلقت الجن والانس» اين را بخوان
جز عبادت نيست مقصود از جهان
شد عبادتگاه گردنكش سقر
جز عبادت نيست مقصود از جهان
جز عبادت نيست مقصود از جهان
خوشا آنان كه الله يارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان مأوايشان بى
كه حمد و قل هوالله كارشان بى
بهشت جاودان مأوايشان بى
بهشت جاودان مأوايشان بى
5. امتحان و آزمايش
خداوند حكيم و مهربان زمينه سازى مى كند و آدمى را بر سر دو راهى قرار مى دهد تا آن چه در نهانش است به ظهور و فعليت برسد. (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً);[14] همان كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى كنيد و او شكست ناپذير و بخشنده است.
آن خدا را مى رسد كو امتحان
تا به ما، ما را نمايد آشكار
كه چه داريم از عقيده در سرار
پيش آرد هر دمى با بندگان
كه چه داريم از عقيده در سرار
كه چه داريم از عقيده در سرار
[1]. اعلام الدين، ص 344، به نقل از: رحيق مختوم، عبدالله جوادى آملى، ص 128.[2]. ر.ك: محمد رضا شرفى، جوان و بحران هويت، ص 96; و ايدئولوژى الهى، ص 271.[3]. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج دوم، سازمان تبليغات اسلامى، 1366، ص 398; و معارف قرآن، قم، موسسه در راه حق، 1376، ص 154.[4]. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، قم، در راه حق، 1367، ص 159.[5]. شورى، 53.[6]. محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 18، ص 81، سطر 10.[7]. بقره، 115.[8]. يدالله يزدان پناه، درس هاى عرفان نظرى، قم، موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381، جلسه هشتاد و چهارم، ص 17.[9]. احزاب، 72.[10]. طلاق، 12.[11]. عبدالله جوادى آملى، توصيه، پرسش ها و پاسخ ها، قم، معارف، 1379، ص 59.[12]. ذاريات، 56.[13]. محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 18، ص 392.[14]. ملك، 2.[15]. هود، 118 ـ 119.[16]. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، قم، در راه حق، 1367، ص 168.[17]. طلاق، 10 ـ 11.[18]. احزاب، 145 ـ 146.