1- گفتمان تجدد
اين امري پذيرفته شده و طبيعي است كه فرآورده هاي گفتماني (Discursive Practices) هر عصر، زاده نياز معرفتي و فضاي روشنفكري زمانه باشد. از اين منظر بايستي ملاحظه داشت كه پيش از استقرار مشروطيت به عنوان نقطه اوج خواسته هاي مدرن، اين فرآورده ها از چه نيازي و منبعي منتج و اخذ مي شده اند. خود جهان غرب به منظور وصول به مرحله اي قابل توجه از مدرنيت راهي طولاني و پر چالش را پشت سر نهاد. گويي در اين مسير، همنوايي با تجدد پس از مبارزه عليه اعقاب كليسا و از پي آن با چهارچوب هايي فلسفه مدار به ايجاد پيوندي ميان آرمان گرايي موعودي و واقع گرايي ناشي از خرد تكنيكي منجر شد. (براي نمونه اين بحث نگاه كنيد به (Nisbet، 1980»فارغ از چهارچوب فرامتني، در «داخل» نيز گرايش به تغييراتي بنيادين در كل ساختار حكومتي ايران پيش آمد كه داعيه حركت به سمت پذيرش تغييراتي وسيع در حوزه هاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي را طلب مي نمود. فضاي خارج از متن و گفتمان بومي غرب، شاهد رخدادهاي سنت شكن و شالوده شكني مثل انقلاب و اصلاحات بود. در كنار تأثيرات مستقيم و غير مستقيم تحولات اقتصادي و تكنيكي غرب (ابراهاميان، 1377)، حوادث سياسي ـ اجتماعي نيز مسأله ساز بود.رخدادهايي چون انقلاب كبير فرانسه، سرريز كردن نمودهاي روشنفكري آن به اين سو، شرايطي بر خلق و بسط مدارهاي روشنفكري تجدد طلب ايجاد كرد. با اين احوال محيط بومي همچنان خفته كردار ايستا و وامدار سنت نهادينه شده از پيش بود و شرايط پذيرش چنين سيلابي را نداشت.
گفتمان تجدد، در چنين شرايطي، لاجرم بر محور پذيرش اقتدار بي بديل و بي رقيب «عقلانيت تك روايت غربي» برآمد. گويي بنا آن بود تا تعبيري كه از آزادانديشي روشنفكران غرب مي شد، به منزله هجوم بنيادين به ساختارهاي عقيدتي و فرهنگي محيط بومي باشد، گفتمان مذكور از اين حيث بي مرز و ثغور بود و ملتزم به تفكيك افراطي سياست از دين، طالب حكومتي صد در صد عرفي و استقبال از عينيت بخشيدن به حقوق طبيعي. مجموعه گفتماني اين عصر شاهد تلاش كوشندگان در خارج و نيز كوشندگان در داخل بود.[1]در نياز به بيدار كردن فكر ايراني، قلم فرسايي به مدد حلقه تجدد طلب آمد. روزنامه و كتاب همگي در ايجاد تربيت فكري نوين به كار آمد. آنگونه كه هفتاد و دو سال پيش از رخدادي چون انقلاب مشروطه، شخصي چون ميرزا صالح، اولين روزنامه را به چاپ رساند. كانونهاي خارج از محيط بومي نيز هم آواز چنين جرياني بودند. در اسلامبول، اختر سربرافراشت و حبل المتين نيز در هندوستان به مدد علماي آن سامان و نيز قانون ميرزا ملكم خان هم در لندن.
اين مجموعه از يك سو شاهد انحطاط و درماندگي محيط بومي بودند و از ديگر سوي، با اوضاع اروپا آشنايي پيدا كرده و مدعي شناخت انديشه هاي آن سامان بودند. همچنين روشنفكراني، به دليل نبود شرايط داخلي، آنچنانكه ملكم خان مي گفت: «حرف حق در خاك ايران ممنوع است»، تلاش خود را معطوف در خارج از ايران كردند. و از همين چارچوب كه معطوف به خارج مي شد رگه هايي از يكسويه نگري و تمام تسليم شدن به آن سامان را در آن جستجو كرد. به هر تقدير افراد نام آشنايي چون آخوندزاده، طالبوف، مراغه اي، ملكم خان، مستشارالدوله، و سيد جمال در چنين چهارچوبي بودند. هرچند فضاي داخل، غبار غليظي از تحجر تاريخي و استبداد حكومتي داشت اما بنيانگذاران موج اوليه مدرنيسم و تجدد نيز، تلاشي در فهم و آنگاه پيوند معرفتي تجدد در اين متن نكردند و لذا مي توان گفت، فرآيند نوگرايي در ايران از همان نخستين مراحل و زايش و پويش تاريخي، نطفه تقليد را كه با نوآوري و خلاقيت در تناقض است، در بطن خود پروراند.[2]از سوي ديگر، هواداران حركت تجدد طلب، به دليل عشق و شيفتگي كه به ايجاد انقلاب و تحول بنيادين پيدا كرده بودند، از يك معنا غافل ازعمق تمدني غرب بودند. در آن شرايط دو رويه كارشناسي و دانش و نيز رويه استعماري ـ در پايان سده هجده و آغاز سده نوزدهم به هم رسيده بودند و اين حضور ممكن نمي بود مگر در صورتي كه فرهنگ بومي به حالتي از شيفتگي و تقليد در مي آمد.[3]