از سوي ديگر، دولتها نيز به اندازه اي كه از ناحيه شيعيان پاكستان احساس خطر مي كرده اند، رفتار سياسي خود را بر اين اساس تنظيم كرده اند و به خاطر هراس از شورش و خيزش مردمي شيعيان و حتي اهل تسنّن در پاكستان، واكنش دولت در برابر صدور انقلاب به پاكستان، تندتر و در عين حال، همراه با مصلحت سنجي بوده است.از سوي ديگر، نبايد وضعيت جغرافيايي دولت پاكستان و نزديكي آن با ايران انقلابي را فراموش كرد. بدين سان، دولت مردان پاكستان خطر صدور انقلاب و نفوذ آن را در ميان مردم خود بيشتر احساس كرده و به صورت طبيعي، مواضع سخت تري اتخاذ نموده اند.گذشته از مواضعي كه دولت پاكستان در برابر شيعيان اتخاذ نموده، در مجموع، اين دولت به دنبال برقراري امنيت نااستوار داخلي، در زمانهاي گوناگون، اقدام به ممنوعيت فعاليت برخي گروههاي سياسي ـ مذهبي داخلي نموده است؛ گروه هايي مانند «لشكر طيبه»، «جيش محمّد(صلي الله عليه وآله)»، «سپاه صحابه»، «نهضت جعفري» و «نهضت اجراي شريعت محمّدي(صلي الله عليه وآله)». اين اقدام برخي دولت هاي، عمدتاً، نظامي پاكستان مورد استقبال برخي رؤساي جمهور آمريكا قرار گرفته است.[6]
2. سياستهاي منطقه اي
مناسبات دو كشور ايران و پاكستان پس از استقلال آن كشور در آبان ماه 1326 و شناسايي آن از سوي ايران ـ كه اولين كشور شناسايي كننده بود[7] و تأسيس سفارت ايران در «كراچي»، شكل جديدي گرفتند و از آن پس توسعه يافتند. همكاريهاي سياسي دو كشور در دوران پهلوي همواره برقرار بودند؛ چنان كه براي مثال، هنگامي كه در اوايل دهه 1960م، روابط دو دولت پاكستان و افغانستان بر سر «پشتونستان» قطع گرديد، با وساطت ايران مناسبات دو كشور تجديد شدند. در سال 1965م، هنگام بروز جنگ بين هند و پاكستان، دولت ايران همه گونه كمك ممكن به دولت و متحد خود پاكستان نمود. در بحران سال 1971م در ميان آن دو كشور نيز ايران تمام مساعي خود را به كار برد تا از وقوع جنگ ميان آنها جلوگيري به عمل آورد. پس از جنگ هند و پاكستان و تأسيس «بنگلادش»، سياست ايران، حمايت از پاكستان بود و سياست آن در قبال شناسايي بنگلادش بر اين اساس قرار داشت كه تا وقتي مناسبات بين پاكستان و بنگلادش روشن نگردد، ايران هيچ گونه اقدامي نسبت به شناسايي بنگلادش به عمل نياورد و به همين نحو نيز عمل گرديد.[8]در مجموع، از بدو تأسيس پاكستان تا امروز، هميشه مناسبات ايران و پاكستان تحت تأثير معادله اي قرار داشته است كه هند در آن مهم ترين مفروض شناخته مي شود. افغانستان نيز يكي ديگر از مؤلّفههاي تعيين مناسبات ايران و پاكستان بوده است؛ چنان كه به نظر مي رسد ايران هميشه بر سر دو راهي انتخاب پاكستان يا هند قرار داشته است و پاكستان نيز همواره براي همزيستي مسالمت آميز با هر رژيمي در ايران تلاش نموده كه در بسياري موارد، اين خواست پاكستان، پيش از انقلاب و پس از آن، براي ايران نيز دردسر آفرين بوده است.[9]صحنه سياسي افغانستان يكي از چالشگاههاي عمده سياست منطقه اي ايران و پاكستان و محل بروز رقابت منطقه اي آنان بوده است؛ چنان كه «از دهه 1950 به بعد، مدرسه هايي در پاكستان كه ملّاهاي افغان در آن درس مي خواندند، مورد حمايت مالي وهّابيان سعودي، فرقه اي بسيار سختگير، جزمي و راست آيين قرار گرفت. اما سير بنيادگرايي پس از تهاجم شوروي به افغانستان تشديد شد. از سال 1985 ورود صدها عرب از اخوان المسلمين و وهّابيها به افغانستان از طريق احزاب اسلامگرا براي اقدام به جهاد شخصي آغاز شد. آنها عمدتاً از ميان كارگران مهاجر سعودي عضوگيري مي شدند و به منظور ورود به افغانستان به پيشاور در پاكستان اعزام مي گشتند. از منظر اليويه ريوا، در مقاطعي، ايران به رغم محكوم كردن لفظي سياست طرفدار غرب پاكستان، هيچ گاه سعي نكرد با تسلط پاكستانيها بر سنّيها به معارضه برخيزد، بلكه به جاي آن، خواستار معامله متقابل بود. در حقيقت، نوعي تقسيم ضمني در عمل پيش آمد. به اين ترتيب كه سنّيها در پيشاور باقي ماندند و شيعهها در قم. پاكستانيها از مداخله بيش از حد در امور شيعيان اجتناب مي كردند.»[10]