چالشهاي فراروي ايران اسلامي
از يك ديدگاه ميتوان جهان امروز را عصر بحران ناميد. وجود بحرانهاي متعدد و تهديدهاي فراگير يكي از ويژگيهاي زمانه ما است. از اين جهت يكي از ضروريترين كارها، بررسي و شناخت دقيق بحرانها و سپس چارهجويي و مديريت آنها است. ايران اسلامي نيز امروزه با بحرانها و تهديدهاي متعددي در چالش است. بايستي با نگاهي موشكافانه به بررسي و شناخت چالشهاي فرار پرداخت و آنگاه در پي يافتن راهكارهايي براي برون رفت از اين چالشها و تهديدهاي بالقوه و بالفعل برآمد.1. جهاني سازي
نظريه واحدي درباره اين پديده وجود ندارد. به طور كلي اين پديده ماهيتي پيچيده دارد. اما پيچيدگي جهاني سازي از سويي، ناشي از بعد فناوراي آن ميباشد. از اين جهت جهاني سازي عبارتست از برقراري روابط متنوع و متقابل بين دولتها و جوامع كه به ايجاد نظام جهاني كنوني انجاميده است و نيز فرآيندي كه از طريق آن، تصميمات و فعاليتها در يك بخش از جهان ميتواند پي آمدهاي مهمي براي ساير افراد و جوامع در بخشهاي ديگر كره زمين داشته باشد. تهديد جهاني سازي از آن جهت كه اين پديده ماهيتي هدفدار و ايدئولوژيك نيز دارد. زيرا كه چه جهاني سازي را به عنوان يك پروسه تاريخي تلقي نماييم و يا يك پروژه غربي،در هر دو حالت مظروف اين ظرف ايدههاي ليبراليسم است و فرهنگ ليبراليستي، به عنوان گفتمان مسلط عصر جهاني اين امر به معناي چالش جدي هويت و فرهنگ اسلامي است.قدرتهاي بزرگ به ويژه آمريكا كه از لحاظ قدرت نظامي و اقتصادي و توان فناوري پيشرفته هستند، سعي در هدايت جريان جهاني شدن به سوي غربي شدن و آمريكايي شدن دارند. جهاني سازي آثار ناخوشايندي دارد كه از جمله آن ميتوان به تضعيف دولت ملي،بحرانهاي مالي،بيكاري گسترده، شكاف مطلق اقتصادي، وخيم تر شدن وضعيت زيست محيطي، تسلط فرهنگ آمريكايي و تضعيف دمكراسي واقعي، اشاره كرد. مسلماً ايران اسلامي نيز از اين آثار تهديد آميز بركنار نيست. هر چند كه با كمال تأسف شاهد آن هستيم كه برخي از صاحب نظران ايراني، چنان خود را در مقابل جريان جهاني سازي باختهاند كه هرگونه مقاومت فرهنگي و اقتصادي را تضييع و امپرياليسم جهاني را تطهير ميكند و يك باره چشم بر تاريخ پر از جنايت و غارت كشورهاي استعمارگر ميبندند. اكنون شايد بزرگترين چالش نظام جمهوري اسلامي ايران براي غلبه و مقابله با روند جهاني سازي غلبه بر تبليغات امپراطوري رسانهاي غرب است كه به طور كامل نظاممند بوده و در پوشش علمي مقاصد خود را القاء ميكند به ويژه در بعد فرهنگي بايستي هوشيارانه در برابر اين پديده ايستاد.بايد توجه داشته باشيم كه امروزه مهمترين چيزي كه در مراكز قدرت سياسي دنيا براي بلند مدت مطرح است سلطه فرهنگي است. البته ممكن است هدف اصلي فرهنگ نباشد، ولي آن چيزي كه در بلند مدت مطرح است به مراكز سلطه جهاني اقتدار حقيقي و تضمين شده ميبخشد، سلطه فرهنگي است كه اگر بر كشوري تسلط فرهنگي پيدا كند، نظام سلطه جهاني آسوده خاطر خواهد شد. و در بين مسايل فرهنگي از نظر آنان، فرهنگ سياسي در درجه اول از اهميت قرار دارد و به همين جهت به ترويج ليبراليسم و دموكراسي غربي اهميت زيادي ميدهند.
2. تلاش براي بالكانيزه كردن (تجزيه كشورها)
تهديد بارز ديگري كه امروزه كشور ما را در بر گرفته است، تلاش قدرتهاي بزرگ و مخالفان نظام مقتدر ايران اسلامي براي تفرقه انداختن و در نهايت از بين بردن وحدت كلمه كه به تعبير امام (ره) رمز پيروزي و ماندگاري است، ميباشد تا به اين طريق راه را براي تجزيه سرزمين بزرگ ايران اسلامي كه امروزه به تنهايي با تكيه بر ايمان، اعتقاد و همراهي با حكومت در برابر مقتدرترين قدرت مادي دنيا ايستاده است، مهيا كنند. ترديدي نيست كه قدرتهاي بزرگ جهاني و در رأس آنها آمريكا با جديت تمام در تلاشند براي گسترش سيطره و هژموني خويش بر جهان به ويژه بر قلب جهان يعني خاور ميانه، بزرگترين مانع يعني ايران اسلامي را در مسير منافع خود قرار دهند. از اين جهت سعي در تكرار تجربه بالكان دارند.يعني با تجزيه كشورمان به چند سرزمين كوچك اقتدار و توان ايستادگي در برابر گسترش و توسعه امپرياليسم جهاني را از بين برده و به غارت و چپاول ثروتهاي انساني، طبيعي و فرهنگي بپردازند. براي مقابله با اين تهديد وفاق ملي در شرايط حساس كنوني ضروري است. وفاق ملي نه يك شعار تاكتيكي بلكه اساساً سياستي استراتژيك است كه بايد تمامي برنامههاي كشور براي تحقق عملي آن به كار گرفته شوند.
3. دامن زدن به مسايل قومي ـ زباني ـ سرزميني و مرزي
استراتژي و برنامههاي نفوذ و سلطه فرهنگي و سياسي امپرياليسم سرمايهداري و طبقات پيوسته به استعمار در جوامعي همچون جامعه ايران اسلامي بر اين پايه استوار بوده است كه اولاً با تبليغ فرضيههاي نادرست و مردود درباره نژادهاي متعدد هم چون نژاد آريايي، سامي، ترك و... سالهاست كه كوشش ميكنند اين اقوام كه از نظر فرهنگي و قومي پيشينه مشترك طولاني دارند از يكديگر جدا شده و به صورت گروهكهاي انساني دشمن يكديگر، در جهت منافع اقتصادي و سياسي امپرياليسم سرمايهداري به جان هم افتند. تحقير قومي، نژادي، و نيز زباني و مذهبي ابزار سلطه قدرتهاي استعماري جديد و قديم بر ملتها و اقوام خويشاوند در سطح جهاني و در سطح ملي نيز بر دولتها و ملل مستقل جهان بوده است.ثانياً، تحريف تاريخ مشترك اقوام ايراني هم چون كرد، ترك، لر،بلوچ و غيره و القاي يك رشته دشمنيها نيز از ابزارهاي سلطه استعمار بوده است. استعمارگران به ويژه آمريكا در دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي در اين راستا طرحهاي متعددي را اجرا كرده و ميكنند. تلاش براي جدايي كردهاي غيور و اصيل از ايران اسلامي و قرار دادن آنان در برابر نظام و نيز تبليغ جدايي اقوام ترك و آذري از ايران و القاي مقابله آنان با نظام اقداماتي حساب شده است در كنار اين تبليغات كوشش ميشود كه با بهرهبرداري سنجيده و حساب شده از شعرها و داستانها و افسانهها،آنچه موجب تفرقه و دشمني در ميان اقوام خويشاوند است را زنده نگه دارند و در برابر آنچه در طول تاريخ چندين هزار ساله ميان اين اقوام مشترك بوده و نيز روزگاران صلح و دوستي با يكديگر و نيز مقاومت همگاني در برابر دشمنان كه اوج آن در دوران هشت سال دفاع مقدس بود،به فراموشي سپرده شود. در اين راستا دشمنان نظام و ايران اسلامي از هيچ تلاشي دريغ نميكنند حتي مسئله تعلق اين يا آن دانشمند يا فيلسوف و شاعر و اديب به اين يا آن كشور و ملت، به گونه دشمني آفرين مطرح ميگردد.ثالثاً: با برنامهريزي حساب شده كوشش ميشود كه نسل امروزي از تاريخ مبارزات اجتماعي و برنامههاي اين مبارزات عدالت خواهانه ناآگاه بماند. حاصل اين ناآگاهي عبارتست از الف ـ پديد آمدن و رشد عقده حقارت تاريخي و چشم دوختن به تاريخ اقوامي كه در ديگر جوامع و سرزمينهاي بيگانه به سر ميبرند (از خود بيگانگي فرهنگي و تاريخي و اجتماعي) ب ـ رونويسي و تقليد از نظريات و سازمانهاي اجتماعي جوامعي كه جريان تاريخي رشد و تكاملشان با تاريخ رشد و تكامل طبقات و افكار اجتماعي و سياسي در جامعه ما داراي تفاوتهاي اساسي است.نتيجه اين دو روند، دور ماندن انديشمندان اجتماعي و سياسي جامعه از تاريخ تودههاي محروم از نظر فكري و سازماني است كه سيطره امپرياليزم سرمايهداري و استعمارگران بر اين انديشمندان و تودههاي محروم را ميسر ساخته و ميسازد. ج ـ پديد آوردن هويت كاذب سياسي در ميان مردمان و گروهها و اقوام مختلف درون واحد دولت ـ ملت ايران اسلامي تهديد و بحراني ديگر در اين راستا است. تلاش ميشود كه با ايجاد هويت كاذب سياسي، قومي و نژادي از يك سوره از سوي ديگر با تبليغ دشمني نژادي در درون جامعه تفرقه افكني كنند تا بتوانند سرزمين عزيزمان را زير نفوذ و كنترل داشته باشند. د ـ با تبليغات نفاق افكنانه،به اختلاف سني و شيعه دامن ميزنند و از اين امر همراه با تبليغ فرضيههاي نژادي براي تشديد دشمني ميان گروههاي اجتماعي در درون يك قوم بهرهبرداري ميكنند.
به هر حال تفرقه بينداز و حكومت كن جان كلام و مهمترين درونمايه استراتژي سلطه امپرياليسم سرمايهداري و استعماري در جامعه بزرگ اسلامي و به تبع آن در ايران اسلامي است و راه مقابله با آن تلاش گسترده و همه جانبه در مبارزه با جهل و افسون با نشان دادن واقعيتهاي تاريخي و حقايق اجتماعي و ديني به تودههاي محروم در سطوح ملي و منطقهاي است. بايستي با آگاهي دادن و ارتقاي سطح آگاهي و بينش مردم با تحريف و تخريب باورهاي ديني، مذهبي و ملي مردمان مقابله كنيم و از ترويج فرهنگ غربي جلوگيري كنيم و خودباوري و اعتماد به نفس و آگاهي به عظمت فرهنگ و دين عزتبخش را در ميان تك تك افراد افراد جامعه و نيز گروهها و اقوام مختلف نهادينه و دروني سازيم.
4. تضعيف حاكميت ملي
همان طور كه در بخش جهاني سازي اشاره شد، تضعيف حاكميت ملي تهديدي است كه بايستي در عصر جهاني سازي و به عبارتي عصر استعمار نو و پسا استعماري، در برابر آن چاره جويي كرد. آمريكا و ساير قدرتهاي بزرگ سياسي در اجراي نقش امپرياليستي جديد تلاش دارند با تضعيف حاكميت ملي كشورها را به واحدهايي كوچك و كوچكتر تبديل كنند و آنان را در همه ابعاد امنيتي، سياسي و اقتصادي و فرهنگي به خود وابسته كنند.حاكميت ملي در ايران اسلامي كه مبتني بر مردم سالاري ديني و به تعبير امام (ره) جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر است، بر دو پايه مردم سالاري و اسلاميت استوار است. راهكار جلوگيري از تضعيف حاكميت ملي، تقويت علمي و عملي بين اسلاميت و مردم سالاري و كارآمدتر كردن اين الگو در جامعه است و كارآمدتر بودن حاكميت ملي بسته به اين است كه دولت بتواند پاسخگوي نياز ذهني همه ايرانيان به عنوان يك ملت برتر يا يكي از ملل برتر باشد، براي چنين كاري بايستي بر قدرت سياسي و اقتصادي خود بيفزايد تا بين آرزوي ملي و واقعيت ملي انطباق حاصل گردد.5. سوء استفاده از آزادي
تأكيد بر آزادي و ليبراليسم غربي تكيهگاهي براي تداوم و گسترش هژموني آمريكا و ساير قدرتهاي بزرگ سياسي بوده است. مداخلات ناهمگون و تبعيضآميز ايالات متحده در كشورهاي مختلف به بهانههاي واهي نشان ميدهد كه آمريكا از مقوله آزادي و دموكراسي استفاده ابزاري ميكند در حقيقت تأكيد بر آزادي ابزاري براي گسترش هرج و مرج و ايجاد نوعي آنارشيسم در درون كشورهاي مخالف منافع قدرتهاي بزرگ بوده است. به بهانه آزادي، امنيت ملي را مخدوش كردن و اجازه نفوذ به گروههاي مخالف و برانداز دادن و در نهايت زمينه ترويج فرهنگ غربي را دادن مسلماً تهديد آفرين است. آزادي، امنيت ملي و عدالت و فرهنگ تعالي بخش همگي بايستي در چارچوب فرهنگ بومي و اسلامي نگريسته شوند تا با اين نگرش جامع، هيچ حقّي از بين نرود و اين ارزشها در كنار يكديگر و نه برابر يكديگر تحقق پيدا كنند.6. الگوهاي تحميلي و بروني دموكراسي
همان طور كه اشاره شد، آنچه كه در دراز مدت به هژموني و سلطه قدرتهاي سياسي بزرگ اقتدار حقيقي و تضمين شده ميبخشد، سلطه فرهنگي است. آنچه كه به ويژه در جهان امروز در بوق و كرنا ميشود، فرآيند دموكراتيزه شدن جهان و گسترش دموكراسي غربي در سراسر گيتي ميباشد. انگار كه اين نوع دموكراسي، سراسر پاكي و مزيت ميباشد و همه ملتها و دولتها براي نجات از تمامي مشكلات خويش، دست به دامن دموكراسي غربي بشوند. غافل از اينكه اولاً در خود غرب، تعريف نظري و عملي واحدي از دموكراسي وجود نداشته و ندارد. ثانياً آنچه كه به نام دموكراسي و آزادي در عمل تحقق پيدا كرده است،نه حاكميت مردمي بلكه حاكميت قدرتهاي بزرگ سرمايهداري و اليگارشي قدرت ـ ثروت،با استفاده از قدرت غول آساي تبليغات و رسانهها، بر مردم اين كشورها ميباشد.به گونهاي كه مردم عادي و تودههاي محروم اين دولتهاي به اصطلاح دموكراتيك غربي، عملاً هيچ نقشي در حاكميت و حكومت ندارند. امروز نيز همين مراكز قدرت جهاني هستند كه به بهانه گسترش دموكراسي، سعي در پيش بردن اهداف و منافع خود دارند. حال آن كه فلسفه سياسي هر سرزمين و نيز نوع حكومتداري آن برخاسته از فرهنگ بومي و سنتهاي ملي و ديني آن باشد. تا بر اساس نوع تكامل تاريخي، فرهنگ سياسي و ساير عوامل بتواند حاكميتي مقتدر، توانا و در عين حال حافظ و مدافع حقوق و آزاديهاي مردم خويش باشد.در اين راستا تلاش آمريكا و ساير متحدانش بر اين است كه حكومت و نظام ايران را غير دموكراتيك نشان بدهند، در حالي كه بر اساس همان ملاكهايي كه آنها براي دموكراسي دارند،نظام جمهوري اسلامي ايران مردم سالار و دموكراتيك است. البته مسلم است كه دموكراسي ايران اسلامي تفاوت فاحشي با دموكراسي غربي يا همان ليبرال دموكراسي دارد. دموكراسي ايران اسلامي تفاوت فاحش با دموكراسي غربي يا همان ليبرال دموكراسي دارد. دموكراسي و مردم سالاري در ايران مبتني بر ارزشهاي اسلامي است. حال آن كه در كشورهاي غربي مبتني بر ايدهها و ارزشهاي سرمايهداري و ليبراليسم است. يكي از ترفندهاي آمريكا اين است كه براي تضعيف پايههاي نظام جمهوري اسلامي ايران، سكولاريسم را در جامعه گسترش دهد. البته در اين راستا، روشنفكران دگرانديش و نيز برخي از روشنفكران ديني، آگاهانه يا ناآگاهانه تلاش وافر دارند. خاستگاه همه حركتهاي سكولاريتسي در جهان اسلام به دو چيز ختم ميشود يكي تشويق و ترغيب استعمارگران غرب و وارثان آنان اما خاستگاه دوم اين كه برخي از مسلمانان كه پيشرفت اروپاييان را ديدهاند و مرعوب آنان شدهاند به تقليد از آنان به سكولاريزم روي آوردهاند. گسترش سكولاريسم در ايران اسلامي تهديد آفرين است.
چرا كه نظام اسلامي كه برخاسته از انقلاب اسلامي است با شعار اصلي ترين و مقتدرترين متحد غرب در منطقه خاورميانه ساقط كرد و امروز هم بزرگترين سلاح مقابله با تهديدها، تكيه بر اسلام و ارزشهاي اسلامي است. البته نه اسلام فردي و راكد و سازشكار و به تعبير امام (ره) اسلام آمريكايي، بلكه اسلام حركت آفرين، عزت بخش، ظلم ستيز و به تعبير امام (ره) اسلام ناب محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ.بايستي تلاش كرد كه الگوي دموكراسي مبتني بر دين يا مردم سالاري ديني را كارآمد نشان داد تا ثابت شود كه با تكيه بر ارزشهاي ملي و ديني خود ميتوان اهداف ملي و منافع ملي را پاسداري كرد و به پيشرفت و ترقي همه جانبهاي دست يافت. لازم به ذكر است يكي از دلايل مخالفت سرسختانه قدرتهاي غربي با توليد چرخه سوخت هستهاي ايران، همين اثبات كارآيي مردم سالاري ديني در كشورمان است. چرا كه آنها ساليان سال است كه تبليغ ميكنند كه اسلام چيزي جز خشونت، ارتجاع و عقب ماندگي را در پي ندارد. حال آن كه ايران اسلامي امروز توانسته است بطلان اين تبليغات را به اثبات برساند.
7. اشغال نظامي و حضور قدرتهاي فرا منطقهاي در مرزهاي ايران
يكي از تهديدهايي كه امروز جامعه و سرزمين ما ايران اسلامي با آن روبه روست و همگان بر سر آن اجماع دارند، حضور نظامي قدرتهاي فرا منطقهاي به ويژه آمريكا در مرزهاي ايران ميباشد. به ويژه پس از حادثه 11 سپتامبر، سردمداران آمريكا همواره در سياست خارجيشان نگاه امنيتي ـ نظامي به ايران داشتهاند. امروزه حضور نظامي آمريكا در افغانستان، عراق و خليج فارس و برخي كشورهاي آسياي ميانه تهديدهاي عمدهاي براي ايران به وجود آورده است. به عنوان مثال حضور آمريكا در افغانستان باعث تشديد روند يكجانبه گرايي شده است. اين امر ميتواند فشارهاي آمريكا را بر ايران در صحنه جهاني افزايش دهد. همسايگي مهمترين رقيب استراتژيك ايران يعني آمريكا در مرزهاي شرق كشور كه ميتواند باعث افزايش فشارها شود. از طرفي حضور آمريكا در اقتصاد افغانستان ميتواند سياست كنوني انرژي در منطقه را متحول كند.خليج فارس ميتواند اهميت ژئواكونوميك ايران را براي كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز كاهش دهد. حمله نظامي آمريكا به عراق و اشغال اين كشور نيز، اگر چه به بهانههاي مختلف از قبيل سرنگوني صدام،نابودي سلاحهاي كشتار جمعي و استقرار دموكراسي در عراق صورت گرفت اما در واقع با هدف غارت ثروت ملي اين كشور و تنگ تر كردن حلقهمحاصره ايران در چارچوب سياستهاي خصمانه و تهديد آميز كاخ سفيد عليه كشورمان انجام شده است. به علاوه دولتمردان آمريكا همواره تلاش كردهاند با استفاده از هر فرصتي از جمله متهم كردن ايران به تلاش براي توليد سلاحهاي هستهاي، روسيه و چين و اتحاديه اروپا را از همكاريهاي فني و تكنولوژيك با كشورمان منحرف سازند. در واقع ايران و آمريكا به لحاظ نگرش سياست خارجي و سياست بين المللي در دنياي امروز، دو منطقه مقابل از طيف موجود را تشكيل ميدهند.در حالي كه ايران معتقد به استقلال كشورها و شكل گيري نظامي عادلانه و يا اصلاح ساختار سازمان ملل براي برقراري ساز و كاري مبتني بر عدالت، صلح و امنيت در صحنهبين المللي است،آمريكاييها طرح جنگ تمدنها و نظريه حاكميت سراسر ليبرال دموكراسي آمريكايي را در جهان مطرح ميكنند. ايران از نظر آمريكا محور شرارت خوانده ميشود، دليل آن هم تجاوزگري ايران نيست بلكه صرفاً به اين دليل است كه ايران از نظم جهان تك قطبي پيروي نميكند. آمريكا در عين تحقق اهداف منطقهاي خود پس از حوادث يازده سپتامبر،قصد دارد حلقه محاصره سياسي و نظامي خود را در مناطق پيراموني و همجوار ايران تكميل و فشارهاي رواني ـ سياسي خود را عليه ايران بيشتر كند. چنين است كه بعد از وقايع اخير، ايران به ويژه از سوي غرب و شرق بين يك گيره نظامي ـ امنيتي محصور شده است.
حضور نظامي آمريكا در افغانستان و عراق و خليج فارس و تلاش براي نفوذ بيشتر در آسياي مركزي و قفقاز به همراه گسترش ناتو به شرق و تلاش ايالات متحده آمريكا براي باز كردن اين پيمان امنيتي به خاورميانه حاوي چالشها و تهديدات جدي براي جمهوري اسلامي ايران است به نحوي كه مستلزم هوشياري دولتمردان ايراني است. اين تحولات سبب شده است كه حلقه محاصره كشور تنگتر از قبل شود و لزوم تدوين استراتژي جديد و جامع امنيت ملي احساس گردد تا اولاً مانع از انزواي جمهوري اسلامي در منطقه شود و در ثاني بتواند با حفظ اصول خود به حركت ادامه دهد. ايران بايد از نفوذ و تأثيرگذاري خود در عراق و افغانستان به عنوان مهمترين ابزار چانه زني خود استفاده كند و با گسترش ديپلماسي خود و روابط با كشورهاي ديگر تهديدها را به حداقل برساند.
8. طرح خاورميانه بزرگ
البته اين مقوله در ادامه مقولات قبلي و در راستاي آنهاست. اين طرح نيز بيانگر استراتژي آمريكا به عنوان يك نو امپرياليست، براي ثبوت و گسترش هژموني و سلطه جهاني خود و پايه ريزي نظم نوين با تعريف آمريكايي آن و تقويت يكجانبه گرايي ميباشد. هدف از اين طرح در مرحله اول جلوگيري از ظهور قدرتي بزرگ به ويژه ايران به عنوان يك قدرت منطقهاي در خاورميانه و غرب آسيا است. هر چند كه در سياست اعلامي آمريكا، در اين طرح گسترش دموكراسي و دموكراتيزه كردن خاورميانه مدنظر است، اما در سياست عملي آمريكا به وضوح هر جا كه دموكراسي حقيقي مستلزم به قدرت رسيدن نيروهاي اسلامگرا كه جايگاهي قابل اتكا در ملل اسلامي دارند باشد، به بهانههاي واهي تروريسم، بنيادگرايي و غيره به راحتي سركوب ميشود. نمونه آشكار آن مصر است. مبارك آشكارا در مصر ديكتاتوري پيشه ميكند و اجازه شركت آزادانه هيچ كانديدايي از گروههاي اسلامي را نميدهد، اما آمريكا از او حمايت كرده و هيچ لزومي براي تحت فشار قرار دادن مصر براي اصلاح ساختار سياسي مصر نميدهد. مشخص است كه همه اين سياستها، پوشش تئوريك براي به پيش بردن استراتژي آمريكا در منطقه خاورميانه است. هدف آمريكا اين است كه اقتدار جمهوري اسلامي ايران در حوزه خليج فارس، برتري رواني در خاورميانه و فرصت سازي ايران در حوزه همكاري با كشورهاي جديد آسياي مركزي را تضعيف كند.راهكار مبارزه با اين تهديدات تكيه بر توانايي ژئوپلتيك ايران كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي با ويژگي تازهاي يعني خصلت ژئواستراتژيك عجين شده است، ميباشد. مطمئناً، ايران توانايي توازن بخش در ترقيات خاورميانهاي دارد. بايستي از همه نيروهاي انساني و نخبگان و منابع قدرت مادي و معنوي خويش در راستاي اقتدار ايران اسلامي استفاده كنيم و به تعبير امام (ره) از هياهوي دنيا هراس به دل راه ندهيم.
9. خطر رژيم صهيونيستي
از همان آغاز پيروزي انقلاب اسلامي و تحقق و استقرار يك حكومت اسلامي، رژيم صهيونيستي به عنوان يك دشمن براي ايران نمودار شده است. ريشه اصلي اين دشمني اين بود كه ايران هيچگاه موجوديت سياسي رژيم اشغالگر را به رسميت نشناخته و نميشناسد و همواره از نهضت آزاديبخش مردم مظلوم فلسطين دفاع كرده است رژيم صهيونيستي به همراه آمريكا نيز به هر نحوي تلاش كردهاند به ايران ضربه وارد كنند. اين است كه در طول اين بيست و پنج سال، هيچ شورش،اغتشاش و جنگ رواني و تبليغاتي عليه ايران نبوده است كه از لابيهاي صهيونيستي و باشگاه يهوديان صهيوني منشأ نگرفته باشد و حقيقتاً اين رژيم غاصب به تعبير امام (ره) يك غده سرطاني در جهان اسلام ميباشد. تحولات خاورميانه بيانگر آن است كه آمريكا به همراه اسراييل نقش مؤثري در ايجاد تغييرات سياسي و ژئوپلتيك منطقه ايفا كرده است. تئوري خاورميانه بزرگ توسط شيمون پرز ارايه شد. وي بر ضرورت ارتقاي منافع اسراييل از طريق بكارگيري روشهاي امنيت سازي تأكيد دارد.جدال اعراب و اسراييل را ميتوان از شاخصهاي اصلي بحران در خاورميانه دانست. علت اصلي اين منازعات در موجوديت سياسي اسراييل است. اسراييليها هيچ گونه هويت منطقهاي ندارند، در حالي كه به دليل حمايتهاي بين المللي و ابزارهاي قدرتي كه از آن بهره ميگيرند، توانستهاند خود را در نظام سياسي منطقهاي تثبيت كنند. پس از جنگ جهاني،رهبري جهان غرب از انگلستان به آمريكا منتقل شد و به تبع آن اسراييل به بازوي اصلي نظم خاورميانهاي مورد نظر آمريكا تبديل شد و يكي از ريشههاي تهديد اسراييل عليه ايران ريشه در به هم خوردن هندسه امنيتي خاورميانه با پيروزي انقلاب اسلامي دارد. چرا كه تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و دولت پهلوي خود يكي از قدرتهاي تأمين كننده امنيت اسراييل غاصب بود. در حال حاضر اسراييل بازوي امنيتي آمريكا است به همين جهت هم با وجود اين همه فشاري كه بر ايران در راستاي انرژي صلح آميز هستهاي وارد ميآيد، هنوز يك بازرس از نيروگاههاي اتمي رژيم اشغالگر بازديد نكرده است.اسراييل منشأ ناامني نه تنها در خاورميانه بلكه در جهان است. نكته بسيار مهمي كه در ايجاد ذكر آن ضروري است، بررسي راهكارهاي پيشگيري از نفوذ سازمانهاي اطلاعاتي و جاسوسي رژيم اشغالگر در ايران است. بر هيچ كس پوشيده نيست كه عمليات رواني و تبليغات در جهان امروز چه تأثيرات شگرفي دارد و اسراييل از ابزار در جهان امروز بهرهمند است. اكثر رسانههاي جهاني و امپراطوريهاي رسانهاي در دست طراحان يهودي صهيوني است. آنان از اين امر در راستاي منافع خود و بر عليه منافع جمهوري اسلامي ايران استفاده ميكنند. به همين دليل از نگاه صاحب نظران در ديپلماسي و استراتژي صهيونيستها و آمريكاييها عمليات رواني و جنگ تبليغاتي از جايگاه ويژهاي برخوردار است. آنان با بهرهگيري از فنون و روشهاي عمليات رواني و جنگ تبليغاتي با هزينه كمتر، سرعت بيشتر و تلفات اندك به بسياري از اهداف استراتژيك، مقاصد تاكتيكي و اغراض سياسي دست مييابند.