رابطه دين و ايدئولوژي - رابطه دين و ايدئولوژي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه دين و ايدئولوژي - نسخه متنی

نویسنده: محمدتقی اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه دين و ايدئولوژي

در يكي دو ماه اخير چندين گفتگو از جناب آقاي ملكيان در روزنامه ايران به چاپ رسيد كه در آن سلسله از گفتگوها، ايشان حاكميت ديني را مورد انتقاد قرار داده و سكولاريسم را از جهاتي بر حكومت ديني ترجيح داده بودند. با اين كه در آن مباحث هم اشكالات فراواني به ذهن مي‏رسيد، امّا اصل دين محفوظ مانده بود، تا اين كه در گفتار روزهاي 14 و 16 آبان روزنامه ايران ملاحظه شد كه متأسفانه ايشان بياناتي را در دانشكده فني دانشگاه تهران ايراد فرموده‏اند كه ظاهراً اصل دين را زير سؤال مي‏برد و نكاتي منفي را كه منسوب به ايدئولوژي است، به دين هم سرايت مي‏دهد. و اگر اين نكات منفي به معني وجود عناصر مذموم و نامطلوب در دين باشد، بايد شخص ديندار از خود بپرسد كه با وجود اين همه ويژگي‏هاي منفي و نامطلوب در درون ذات دين، چگونه مي‏توان متديّن بود؟!

بدين سبب با كمال احترام و ادب خدمت ايشان چندين نكته را در كلماتشان قابل نقد و اشكال دانستم كه به ترتيب زير است:

1ـ در مورد تعريف ايدئولوژي، همان گونه كه خود ايشان مي‏پذيرند، از اين واژه تعريف‏هاي متعدد صورت گرفته است. لكن محققيني كه در كشور ما در مورد رابطه دين و ايدئولوژي بحث كرده‏اند، ظاهراً در اين كه ايدئولوژي عبارت باشد از: «مكتبي سيستمانيزه و سامان يافته كه اركان آن كاملاً مشخص شده است؛ ارزشها و آرمان‏ها را به آدميان مي‏آموزاند؛ موضع آن‏ها را در برابر حوادث و سؤالات، معين مي‏كند و راهنماي عمل ايشان قرار مي‏گيرد»،(1) توافق دارند. منتهي اختلاف بر سر لوازم اين تعريف است؛ كه برخي بر اساس اين تعريف، لوازمي منفي را براي ايدئولوژي بر مي‏شمارند و در نتيجه، دين را مبرّاي از ايدئولوژي مي‏دانند.(2) و برخي ديگر با پذيرش همين تعريف، آن را از اين لوازم منفي به دور مي‏دانند و در نتيجه ايدئولوژي را جزء دين و داخل در دين مي‏شمارند.(3)

بنابراين مي‏توان دريافت كه اين لوازم، لوازم ذاتي ايدئولوژي نيستند و ما مي‏توانيم ايدئولوژي اي داشته باشيم كه عاري از اين لوازم منفي باشد. پس اين كه از سخنان آقاي ملكيان به نظر مي‏رسد كه برخي از لوازم منفي را براي ايدئولوژي، ذاتي مي‏دانند - اگر چنين برداشتي از كلمات ايشان صحيح باشد - نظري است كه خود ايشان در تعريف ايدئولوژي پسنديده‏اند و نه همگان.

آن گاه ايشان با وجود اين لوازم منفي كه براي ايدئولوژي بر مي‏شمارند، دين را نيز ذاتاً ايدئولوژيك مي‏دانند، يعني از نظر ايشان دين هم از آن‏جا كه يك ايدئولوژي است، همان آثار و لوازم منفي را داراست. و چون تعبير ايشان كلي است و دين را از آن جهت كه دين است داراي اين خصوصيات منفي مي‏دانند و حتي در كلماتشان قرينه‏ي آشكاري وجود ندارد كه نشان دهد بعضي از جنبه‏هاي دين - مثلاً جنبه اجتماعي آن - را مدّ نظر دارند )كه اگر آن را هم منظور مي‏داشتند اشكالات خاص به خود را داشت( و چون تعبيرات ايشان همه اديان الهي، از جمله دين مبين اسلام را نيز شامل مي‏شود، ما از منظر اسلامي با ايشان بحث داريم و در نكات بعدي ثابت خواهيم كرد كه در ميان اديان، دست كم اسلام، مبرّاي از اين مايه‏هاي منفي است، هر چند در اين هم كه ايشان دين را از آن جهت كه دين است، داراي اين ويژگي‏هاي منفي مي‏دانند، محل بحث و اشكال هست.

2ـ اوّلين ويژگي منفي‏اي را كه ايشان براي ايدئولوژي مي‏شمارند اين است كه:

ايدئولوژي عقيده‏اي است كه پذيرش آن بدون دليل است.

«
و آن گاه مي‏گويند: »دين به اين معني، ايدئولوژيك است... دين از آن جهت كه دين است نمي‏توان براي تمامي گزاره هايش استدلال عقلي و منطقي ارايه كند.»(4)

بايد از ايشان پرسيد كه با اين توصيف، پس تكليف تأكيدات قرآن كريم بر تفكّر و تعقّل و تدبّر كه با تعابير مختلف، مؤمنان و بلكه همه انسان‏ها را به انديشه و فكر و تعقّل فرمان مي‏دهد، چه مي‏شود؟! آيا العياذ بالله، »لعلّكم تعقلون«، »لعلّكم تتفكّرون«، »افلا يتدبّرون« و »افلا تعقلون«هاي خداوند متعال در قرآن كريم، لغو و عبث است؟!

در تفكّر اسلامي، هر مسلماني بايد اصول دين خود را با تحقيق و استدلال عقلي بپذيرد؛ و در اين زمينه اگر بر اساس تقليد رفتار كند، مؤمن نيست. كتب كلامي ما مملو از دلايل عقلي بر اثبات توحيد و نبوّت و معاد است. البته اين بدان معني نيست كه مؤمن بايد دليلي داشته باشد كه همگان از او بپذيرند؛ همين كه اين دليل براي خود او يقين آور باشد كافي است؛ و لازم هم نيست كه دليل منطقي را همه بپذيرند، چه بسا كساني كه به سبب پيروي از نفسانيات خود و يا به دواعي ديگر، دليلي صددرصد عقلاني و منطقي را نپذيرند.

البته ايشان همه گزاره‏هاي ديني را بدون پشتوانه عقلي نمي‏داند و معتقد است برخي از آن‏ها بي‏دليل هستند و نمي‏توان بر آن‏ها استدلال عقلي اقامه كرد. شايد مقصود ايشان احكام فرعي اسلام باشد كه مي‏پندارند اين احكام، تعبّداً پذيرفته شده و استدلال منطقي را بر نمي‏تابند. امّا در پاسخ خواهيم گفت كه حتّي همان احكام تعبّدي اسلام نيز حاوي پشتوانه عقلي هستند. به تعبير ديگر مي‏توان گفت كه به طور كلّي احكام نوراني اسلام در سنجش با ميزان عقل از دو حال خارج نيستند: يا عقل نيز همانند شرع، صدق و حقّانيت اين احكام را تأييد مي‏نمايد، و يا نسبت به صدق يا كذب آن‏ها ساكت است و هيچ گونه قضاوتي نمي‏تواند بكند. حالت سومي كه در آن عقل، حكم به كذب و خلاف واقع بودن حكمي از احكام شرع بكند، وجود ندارد، يعني در اسلام، حكم ضدّ عقل نداريم.

در مورد تعبّديات، عقل حالت دوم را دارد؛ يعني مي‏گويد: من نمي‏توانم بفهمم كه اين حكم (مثلاً دو ركعت بودن نماز صبح) داراي چه مصلحتي است؛ اما از آن‏جا كه خداوند را به عنوان خالق عقل مي‏شناسم و مي‏دانم و مي‏فهمم كه چنين موجودي، حكمي بر خلاف مصلحت ندارد، اين حكم را تعبّداً از او مي‏پذيرم. بنابراين تعبّد به معناي بي دليلي نيست؛ بلكه به معني تسليم در برابر موجودي است كه او فراتر از عقل بشر بوده و علم او مطلق است و مافوق عقل است.

3ـ دومين ويژگي منفي ايدئولوژي از ديدگاه ايشان اين است:

«ايدئولوژي معمولاً جزميت دارد. جزميت يعني مثلاً اعتقاد به اين كه الف ب است امّا براي شنيدن هر سخني كه غير از اين حكم باشد خود را كر كنم و سخن مخالف را نشنوم... همه اديان به اين معني ايدئولوژيك اند. چرا كه همه اديان اصول عقايدي دارند كه عدول از آن‏ها را ممكن نمي‏دانند.»(5)

اولاً بايد بگوييم هر گونه جزميت و دگماتيزمي منفي و نامطلوب نيست. زيرا اگر جزميت به معني داشتن اصول قطعي و عدول ناپذير باشد، نه تنها همه اديان داراي چنين اصول قطعي و مسلّمي هستند، بلكه هر نظريه و مكتبي حتي شك گرايي نيز دست كم به يك اصل ثابت و قطعي معتقد است و هيچ گونه تساهل و مدارايي نسبت به مخالفان آن ندارد؛ و آن اصل عبارت است از اين كه واقعيتي وجود ندارد يا هيچ نوع يقيني ممكن نيست. شك گرايان به دليل اعتقاد به مطلق و ثابت بودن اين اصل با واقع گرايان مخالفت مي‏كردند. امروزه نيز ليبرالترين نظريه‏هاي موجود، اصول ليبرالي خود را همچون وحي منزَل مي‏دانند، تا آن‏جا كه حاضرند تن به تناقض دهند، اما از اصول خودشان دست بر ندارند. از اين رو نمي‏توان با جزمي دانستن اصول ديني اشكالي را بر دين وارد ساخت، زيرا بدون اصول جزمي و ثابت حتّي خواندن و نوشتن و صحبت كردن نيز ميسّر نخواهد بود. آري در دين جزميت وجود دارد. امّا تفاوت جزميت ديني با جزميت غير ديني آن است كه جزميت غير ديني چيزهايي را جزمي مي‏داند كه با تجربه و حس يا عقل ناقص به آن‏ها رسيده است، اما دگماتيزم ديني چيزهايي را دگم مي‏داند كه خالق هستي و حكيم مطلق تغيير ناپذير، آن‏ها را معرفي كرده است.(6)

ثانياً چنين نيست كه اسلام در مورد شنيدن سخنان مخالف، خود را كر كند و حرف مخالف را نشنود. اسلام در حوزه انديشه و فكر، طرفدار آزادي انديشه است: »لا اكراه في الدين«(7) و مباحثه و گفتگو حتي در باب اصول عقايد اسلامي، آزاد است. هر چند عقيده و دل بستن به باطل و تبليغ آن مردود و ممنوع است.(8)

4ـ ويژگي منفي سوم ايدئولوژي به نظر آقاي ملكيان اين است كه:

«ايدئولوژي‏ها به دليل جزميتي كه از آن برخوردارند، معمولاً به تغيير روي خوشي نشان نمي‏دهند و با تغييراتي كه در صحنه جهان انساني رخ مي‏دهد معمولاً موافق نيستند... ايدئولوژي تغييراتي را كه در عرصه‏هاي مختلف فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و... رخ مي‏دهد نمي‏پذيرد... به اين معني آيا ديني را مي‏توان يافت كه با رضا و رغبت به مقوله تغيير روي خوش نشان دهد؟... به نظر من لااقل تلقي‏هاي سنتگرايانه و بنيادگرايانه به هيچ وجه با مقوله تغيير كنار نمي‏آيند»(9)

خوشبختانه در اين قسمت از فرمايشات ايشان مي‏توان دريافت كه حساب اصل دين را از حساب تلقي‏هاي مختلف از دين جدا دانسته‏اند و نيز در اين كه كدام تلقّي از دين، درست و بر حق است، سخني به ميان نياورده‏اند. پس صرف نظر از حق يا ناحق بودن هر كدام از اين تلقّي‏ها، مي‏توانيم نتيجه بگيريم كه وجود تلقي‏هاي مختلف در زمينه مورد بحث، نشان مي‏دهد كه ناسازگاري با تغييرات مختلف در عرصه‏هاي انساني و جهاني، جزء ذات دين نيست و دين، مصون و محفوظ از اين اشكال است.

5ـ در بيانات ايشان به عنوان چهارمين ويژگي منفي ايدئولوژي آمده است:

«گفته مي‏شود كه ايدئولوژي‏ها بعضاً در پي ارضاي منافع گروهي خاص قدم برمي‏دارند... هر ديني به هر حال منافع گروهي خاص را تأمين يا تحكيم مي‏كند.»(10)

در اين ادّعا دو پيش فرض وجود دارد: پيش فرض اول اين است كه همه اديان، حتي دين اسلام براي گروهي خاص آمده‏اند و يا تأمين منافع گروه خاصي را در نظر دارند. و پيش فرض دوم اين است كه تأمين منافع گروهي خاص، مطلقاً امري نامطلوب است، حتي اگر آن گروه بر حق باشند. هر دوي اين پيش فرضها مردود است پيش فرض اوّل، اسلام را يك دين قشري معرفي مي‏كند. در حالي كه ادلّه فراواني در متون ديني اسلام وجود دارد كه خلاف اين ادعا را ثابت مي‏كند. وقتي به قرآن كريم و روايات معصومين‏عليهم السلام مراجعه مي‏كنيم، در مي‏يابيم كه بسياري از خطابات دين اسلام، متوجه كل بشريت و انسانيت است. به عنوان نمونه آياتي از قرآن كريم كه با عبارت «يا ايها الناس» كلّ انسان‏ها و مردم را مورد خطاب قرار مي‏دهد، مانند اين آيه شريفه: «يا ايها الناس اعبدوا ربّكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلّكم تتّقون»(11) گواه خوبي بر اين حقيقت است. اسلام همواره تمام انسان‏ها را دعوت به پذيرش دين اسلام مي‏كند و اگر تأمين منافع گروه يا دسته خاص در نظر بود، چنين دعوت عامي صورت نمي‏گرفت.

و امّا پيش فرض دوم كه به صورت مطلق تأمين منافع گروهي خاص را امري نامطلوب قلمداد مي‏كند نيز مردود است، چون عدالت كه از نظر عقل امري پسنديده است به معني دادن حق به حقدار تعريف شده است و معلوم است كه پذيرش عدالت به اين معني، مساوي است با پذيرش اين كه همه انسان‏ها با هم مساوي نيستند. تساوي در بسياري از موارد، خلاف عقل و شرع است و اگر دين در برابر ظالم و عادل، جاهل و عالم، ضعيف و قوي و... به صورت يكسان موضع‏گيري كند، مورد مذمت عقل و عقلاء قرار خواهد گرفت. پس تأمين منافع گروهي خاص به صورت مطلق امري ناپسند نيست، بلكه اگر آن گروه استحقاق و لياقت اين تأمين را نداشته باشد، تأمين منافع براي آن مذموم و منفي است.

6ـ ويژگي پنجمي كه ايشان آن را مؤلّفه مذموم ايدئولوژي دانسته و آن را ذاتي دين نيز مي‏شمارد، آرزو انديشي است. و مي‏گويد: «آرزو انديشي اين است كه كسي بگويد »الف ب است چون من خوش دارم كه الف ب باشد« هر وقت استدلال كسي، آگاهانه يا ناآگاهانه اين‏گونه شود، فرد دچار آرزو انديشي شده است... در آرزو انديشي، فرد چيزهايي را مي‏پذيرد كه از آن‏ها خوشش مي‏آيد... اين آرزو انديشي در دين هم وجود دارد. اتفاقاً يكي از رموز جدّي ماندگاري اديان همين امر است.»(12)

البته ايشان در اين باره بسيار كوتاه سخن گفته‏اند و معلوم نيست كه مي‏خواهند اين خصيصه را ويژگي ذاتي دين بدانند و يا صفت برخي از متدينان. اگر مراد ايشان وجود خصيصه مذموم آرزو انديشي در ذات دين بوده باشد، بايد گفت شواهد خلاف فراواني در متون ديني اسلام در خصوص ادعاي ايشان وجود دارد.

وقتي اسلام در مقام نظر، مردم را به مطالعه در آفاق و انفس دعوت مي‏كند، آيا مي‏خواهد بگويد هر آن چه را خوشتان مي‏آيد دنبال كنيد و يا توصيه به درك واقعيات مي‏كند؟ قطعاً هر مسلماني مي‏تواند بفهمد كه مقصود اسلام يافتن واقعيات است گرچه نامطلوب و ناخوشايند براي شخص بوده باشد. و يا در تاريخ اسلام مي‏خوانيم وقتي در جريان فوت ابراهيم پسر پيامبرصلي الله عليه وآله، همزمان با فوت ابراهيم، خورشيد گرفتگي پيش مي‏آيد، مردم دوست داشتند گرفتن خورشيد را معلول مرگ ابراهيم بدانند و به اين وسيله تبليغاتي را به نفع پيامبرصلي الله عليه وآله به راه بياندازند، نبي اكرم اسلام‏صلي الله عليه وآله با اين پندار باطل مبارزه فرمودند و مردم را متوجه واقعيات زندگي نمودند. از اين داستان و مشابه آن در اسلام به خوبي استفاده مي‏شود، وصله آرزو انديشي به پيكر مقدّس و منزّه اسلام نمي‏چسبد.

و اگر مراد ايشان اين باشد كه برخي متدينان چنين خصوصيتي را دارا هستند؛ خواهيم گفت كه حساب دين از حساب عمل متدينان جداست.
و اگر مرادشان اين باشد كه بعضي از امور ديني مانند انتظار منجي و امثال آن، از قبيل جريان قيامت و بهشت و دوزخ، به لحاظ عرفي، محتمل الوقوع نيست، بايد گفت اگر مبناي سخن آقاي ملكيان قضاوتي دنيا مدارانه كه زندگي و حيات را به زندگاني اين جهاني خاتمه يافته مي‏داند باشد، چنين سخناني ممكن است قابل توجيه باشد.

اما با بينش اسلامي كه زندگاني را بسيار فراتر از زندگي دنيوي بر شمرده، چنين عقايدي نه تنها آرزو انديشي نيست بلكه لازمه زندگي و حيات طيبه است.

7ـ ششمين ويژگي از ويژگي‏هاي منفي ايدئولوژي، اتوپيايي يا خيال پردازانه بودن آن است كه جناب آقاي ملكيان در اين باره مي‏گويند: «اديان هم به اتوپيا توجه دارند. اگر هم در دين 1 نباشد در دين 2 و 3 اين خصيصه به وضوح وجود دارد... به عبارت ديگر احكام و قواعد به گونه‏اي در شكل نهايي و آرماني اش عرضه مي‏شود كه گويي براي انسان معمولي و مبتدي غير قابل اتّكاست. به اين خاطر است كه معتقدم دين هم همانند ايدئولوژي اتوپيايي است و لذا ذاتاً ايدئولوژيك است».

گرچه جناب آقاي ملكيان مراد خود را از دين 1 و 2 و 3 بيان ننموده‏اند، اما همين كه مي‏فرمايند احكام و قواعد ديني، دست كم در دين 2 و 3 براي انسان معمولي و مبتدي غير قابل اتكاست و يا اين كه نوعي خلاف واقع بيني در برخي احكام و عقايد ديني وجود دارد كه آدمي را وسوسه مي‏كند فكر كند كه اين احكام و عقايد براي انساني غير از انسان واقعاً موجود وضع شده است، مطلبي در خور تأمل است. زيرا در اسلام و خصوصاً در فقه شيعي كه باب اجتهاد باز است، چنين ويژگي اي را نمي‏توان يافت كه انسان در مقام عمل، متحيّر رها شود.

شايد مراد ايشان عدم كارايي قوانين ديني در امور اجتماعي است كه به نحوي تأييد سكولاريسم محسوب مي‏شود كه اثبات آن مسلّم فرض شده، در صورتي كه هم سكولاريسم و هم عدم كارايي قوانين ديني در امور اجتماعي، هر دو مورد ترديد است؛ اگر دين در امور اجتماعي كارايي نداشت چگونه رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام تشكيل حكومت داده و يا در صدد تشكيل آن بودند؟! و يا چگونه امام خميني‏رحمه الله فقه را فلسفه عملي حكومت دانسته و بنيانگذار يك حكومت ديني شدند. به هر حال اگر چنين خصيصه‏اي در بعضي اديان وجود داشته باشد، در فقه شيعي قطعاً چنين چيزي نيست.

8ـ و در نهايت، آخرين ويژگي مذموم ايدئولوژي از نظر ايشان آن است كه:

«گفته مي‏شود ايدئولوژي‏ها ما را به جان هم مي‏اندازند... كدام دين را مي‏توان يافت كه اين‏گونه نباشد؟»

اولاً آن چه از اين بيان به دست مي‏آيد پذيرش نوعي برابري ميان همه انسانهاست، كه بدون دليل است. زيرا گرچه انسان‏ها به لحاظ آفرينش برابرند اما بعد از اتخاذ يك موضع و به لحاظ عملكرد شان نمي‏توان آن‏ها را برابر دانست. مگر اين كه نظام هستي را فاقد يك ملاك و معيار كلّي واحد براي قضاوت بدانيم، كه البته التزام به چنين مطلبي از طرف گوينده محترم بعيد است. و اگر هم چنين احتمالي را بتوان در سخنان ايشان داد بايد بحث را در مراتب بنيادي‏تري دنبال كنيم كه از حوصله اين نوشتار خارج است.

ثانياً در دين مبين اسلام اصل بر مسالمت و صلح است و حتي خميرمايه جهاد در اسلام، چه جهاد ابتدايي و چه جهاد دفاعي، دفاع و برداشتن مانع از سر راه سعادت انسان‏ها است.

ثالثاً اگر بين دو رياضيدان هيچگاه نزاع در نمي‏گيرد، به خاطر اين است كه پذيرش يا عدم پذيرش هر يك از مدعيات طرفين در يك مسأله رياضي، تأثيري در سعادت و شقاوت ابدي ندارد؛ در صورتي كه در امور ديني هميشه اينگونه نيست.

در پايان بگوييم كه نظر ما اين است كه: اولاً مي‏توان ايدئولوژي را طوري تعريف كرد كه هيچ كدام از ويژگي‏هاي منفي را دارا نباشد و ثانياً چنين ايدئولوژي اي جزء دين است و داخل در دين است و دين بدون ايدئولوژي ناقص است. و خلاصه آن‏كه در منفي بودن بعضي از ويژگي‏هاي مذكور در كلام آقاي ملكيان و نيز در نسبت دادن بعضي ديگر از آن‏ها به اسلام، ترديد جدي وجود دارد.



1) كه همان تعريف آقاي سروش در مقاله فربه‏تر از ايدئولوژي است.

2) ر.ك: سروش، عبدالكريم، فربه‏تر از ايدئولوژي )مؤسسه فرهنگي صراط(.

3) ر.ك: علي شريعتي، مجموعه آثار جهان بيني و ايدئولوژي، ص 105. مرتضي مطهري، مقدمه‏اي بر جهان بيني اسلامي، انسان و ايمان، مجموعه آثار، ج 2، ص 55 و 56.

4) روزنامه ايران، سال ششم، شماره‏هاي 1663 و 1661، مورخ 14 و 16 آبان ماه 1379، ص 10.

5) همان، شماره 11663، مورخ 16 آبان ماه 1379، ص 10.

6) محمود فتحعلي، تساهل و تسامح اخلاقي، ديني، سياسي، تازه‏هاي انديشه، ش 7 (مؤسسه فرهنگي طه 1378) ص 74.

7) قرآن كريم، سوره بقره: 256.

8) ر،ك: مرتضي مطهري، جهاد (انتشارات صدرا 1368) ص 54.

9)‌ روزنامه ايران، 16/8/79، ص 10.

10) همان.

11) سوره بقره: 21 «اي مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيانتان را خلق كرده است، پرستش نماييد تا پرهيزگار گرديد».

12) ايران، 16/8/79، ص 10.

محمد تقي اسلامي

/ 1