ماهيت دينداري در همه اعصار
نقدي بر مقاله ماهيت دينداري در عصر حاضر، نوشته: مژگان دادفرسر دبير محترم روزنامه حيات نو؛ با عرض سلام و احترام به عرض ميرساند در تاريخ 16/8/79 مقالهاي تحت عنوان «ماهيت دينداري در عصر» در آن نشريه به چاپ رسيده بود. آن چه در پي ميآيد نگاهي است انتقادي به مقاله مذكور كه خواهشمند است در صورت امكان نسبت به چاپ آن اقدام فرماييد. پيشاپيش از همكاري شما تشكر به عمل ميآيد.مقاله مذكور مبتني بر رويكردها و رهيافتهاي خاصي است كه غالب آنها در بستر خاصي و بر اساس نيازها و شرائطي به وجود آمدهاند كه در همه جوانب بر محيطي كه فضاي فكري مخاطبان آن مقاله را تشكيل ميدهد قابل تطبيق نميباشند. نقد همه آن مباني در اين نوشتار كوتاه نه مقدور است و نه مقصود، ليكن نگاهي كوتاه به بستر خاصي كه اين رويكردها در آن به بار نشسته است ميتواند روشنگر بسياري از مسائل باشد.پيش فرض همه مباحث آن مقاله بشري دانستن دين است. ايشان دين را از »وجوه تمدن بشري« ميدانند كه به تعبير ايشان «حركتي است كه در آغاز با آشتي دادن انسان با طبيعت آغاز گرديد». خاستگاه چنين رويكردهايي غالباً و رهيافتهاي جامعه شناسانه به دين ميباشد كه دين را به گونهاي تحليل ميكنند كه بر اساس نيازهاي انسان و توسط انسان ابداع شده است و نتيجه قهري اين ديدگاه تغيير دين به مقتضاي تغيير نيازها و شرائط انساني است اما اين ديدگاه هيچ گاه داراي پشتوانه علمي نبوده و صرفاً مبتني بر مشاهده ناقص عقايد و آداب اقوام بدوي موجود ميباشد كه طبعاً استقرائي ناقص است و قابل تعميم به همه اديان و از جمله دين مبين اسلام نخواهد بود. نگاهي كوتاه به تاريخ اسلام نشان ميدهد كه اسلام حركتي است در راستاي رها كردن انسان از بند طبيعت و بر خلاف پندار نويسنده هيچ گاه با آشتي دادن انسان با طبيعت آغاز نشده است.در ادامه مقاله آمده است كه دين در گذشته داراي نقش اجتماعي بوده است ولي امروزه از شعائر و آئينها فاصله گرفته و صورتي درونيتر يافته است. نفي نقش اجتماعي دين، جدا كردن دين از شعائر و آئينها و در نهايت دروني كردن دين، ترجماني ساده از سكولاريسم ميباشند كه نويسنده محترم بدون آنكه براي آن دليلي اقامه كند، آن را قطعي تلقي كرده است.امروزه عدهاي بر اين عقيدهاند كه سكولاريزاسيون و عزمي سازي فرآيند و پروسهاي است كه تخلفناپذيراست و همه جوامع لا جرم اين تجربه را از سر خواهند گذراند و جامعه ديني ما هم به ناچار بايد به اين فرآيند تن در دهد ولي به نظر ميآيد كه نميتوان اين نسخه عام را براي تمام جوامع پيچيد. سكولاريزاسيون فرآيندي است كه در بستري خاص كه مبتني بر زير ساختهاي اجتماعي و فلسفي ويژهاي است بروز و ظهور ميكند كه در اين مختصر مجال بسط آنها وجود ندارد و تنها اجمالاً ميشود به اين نكته اشاره كرد كه حكومت نبوي در جزيره العرب و احكام اجتماعي اسلام نشانگر تفاوت ماهوي حكومت اسلامي با ديگر جوامع ميباشد و با لحاظ اين واقعيت ديگر نميتوان سخن از دروني كردن دين اسلام گفت.در مقاله مذكور در تبيين فردگرائي ديني علاوه بر پلوراليزم به دو مبناي اجتماعي و معرفت شناختي هم اشاره دارند. در مورد پلوراليزم تنها با بيان اين نكته كه در جهان كثرات وجود دارند از آن ميگذرد اما در پايان مقاله بدون ارائه هر گونه دليلي و تنها با تمسك به صنعتي شدن و تمايل انسان به مشاركت در تجارب ديني ديگر اديان پلوراليسم را به نحوي مسلم و اثبات شده ميپندارد، ما تنها ايشان را به اين مسأله توجه ميدهيم كه مطرح كننده نظريه كثرت گرائي ديني در جامعه ديني مسيحيت يعني جان هيك از جامعه ديني مسيحيت به سختي طرد شده است(1) و خود اذعان دارد كه نظريه او تنها يك تئوري است(2) كه مبتني بر دليل قابل قبولي براي عموم نميباشد؛(3) لذا پلوراليسم آن گونه كه ايشان القاء ميكنند حتي در نزد انسان معاصي - خصوصياتي كه در مقاله ايشان براي انسان معاصر بيان شده است تنها بر انسان غربي قابل تطبيق است - به طور فراگير پذيرفته نشده است.مبناي اجتماعي مدّ نظر ايشان انفجار اطلاعات و تكوين دهكده جهاني است كه از آن نتيجه جالبي ميگيرند و آن اين كه در چنين فضائي درك مذهبي ديگر در انحصار گروهي خاص نيست. اين جمله در محيط كليساي كاتوليك معناي قابل قبولي خواهد داشت چرا كه كشيشان مسيحي خود را واسطه ميان انسان و خدا ميدانند و بدون وساطت آنها اجراي هيچ يك از اعمال و آداب ديني ممكن نخواهد بود اين شايد به تعبير ايشان نوعي انحصار درك مذهبي باشد، اما مخاطب ايشان معتقد به شرع مبين اسلام است و در اسلام هيچ واسطه يا انحصاري وجود ندارد. البته عالمان ديني به عنوان آگاهان از تعالم الهي هميشه مرجع فكري كساني بودهاند كه به دليل پرداختن به وظائفي ديگر در جامعه قادر نيستند همه زندگي خويش را صرف آموختن مباني و شيوههاي استنباط احكام الهي كنند، روشن است كه اين مسأله از باب رجوع به خبره مبنائي عقلائي دارد و هيچ گاه به معني انحصار در درك ديني نميباشد.در مورد پايه معرفتي فردگرائي ايشان به نسبيت معرفت انساني تمسك ميكنند. ما بدون ورود به مباحث شناختشناسي تنها اين پرسش را مطرح ميكنيم كه اگر پيش فرض هر نويسندهاي و از جمله شخص نويسنده محترم نسبي بودن معرفت انساني باشد آيا باب مفاهمه و از جمله فهم مراد خود نويسنده مقاله از اين نوشته مسدود نخواهد شد؟ آيا همين كه ايشان به هر غرضي درباب دين قلم ميزنند به معني پذيرش اين نكته نيست كه خوانندگان مقاله، فطرتاً به مطلق بودن معرفت و شناخت قائل هستند؟ اگر معرفت انساني نسبي است پس چرا در پايان مقاله به طور مطلق فردگرايي را واقعيتي ميدانند كه گريزناپذير است و دليل رشد تفكر بشري است. بهتر است قضاوت در مورد اين ابهامات بر عهده خوانندگان گذاشته شود. آنها به يقين تصديق ميكنند كه امكانات بشر غربي يا به قول نويسنده محترم انسان معاصر بيش از امكانات ديگر انسانها است و اين امكانات افقهاي جديدي را فراروي بشر گشوده است. اما تكاملي بودن حركت جوامع بشري بسته به نحوه استفاده از اين امكانات در راستاي كسب اهداف والاي خلقت ميباشد. بشر غربي تسلط بيشتري بر طبيعت دارد اما دليلي بر كاميابي و آرامش دروني بيشتر آنها نسبت به خدا باوران مشرق زمين وجود ندارد. به هر حال پيام مقاله فوق دعوت به ترك شعائر و مناسك ديني به دليل تغيير شرائط انساني است و پاسخ عملي به آن، جشنهاي مذهبي نيمه شعبان و زيباتر از آن اجراي شعائر ديني در ماه مبارك رمضان و بيرقهاي عزا در ماه محرم ميباشد كه نشان ميدهد در اسلام عقيده و عمل توأم با يكديگر رشد ميكنند و نسخه دروني كردن دين در جامعه اسلاميايران كاربردي ندارد.------------------------------------------------------------------------پينوشتها:1) ر،ك: هيك، جان، مباحث پلوراليسم ديني (ترجمه عبدالرحيم گواهي) ص 16-38.2) همان، ص 74.3) جان هيك، مقاله تعدد اديان، كيان، شماره 16، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي.رضا صادقي