روزگاران ديرين و داوري وجدان - روزگاران ديرين و داوري وجدان نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

روزگاران ديرين و داوري وجدان - نسخه متنی

نویسنده: محمدمهدی زارعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روزگاران ديرين و داوري وجدان

در شماره 1635 روزنامه ايران، مقاله‏اي درج گرديده بود با نام »مهرگان در شاهنامه«. اين مقاله كه به بررسي مهرگان در داستان‏هاي آفريدون، رستم، لهراسب، دارا، قباد و انوشيروان پرداخته و از اين حيث قابل توجّه است، حاوي نكته‏اي است كه از كنار آن بدون تأمّل گذشتن روا نبود.

نويسنده، پايگاه مهر و منش برتر ايرانيان را از زبان سراينده‏يي چنين بازگو كرده است:




  • خوشا روزگاران ديرين ما
    در خانه مهر ما باز بود
    همه راد بوديم و آزاده مرد
    گه داوري، مؤيد دادخواه برش
    بود يكسان كشاورز و شاه



  • كه بودي جز اينگونه آيين ما
    از اين مهر گيتي پر آواز بود
    دريغا ندارد زمان بازگرد
    بود يكسان كشاورز و شاه
    بود يكسان كشاورز و شاه



راستي، روزگار پيشين، كدام روزگار است و آيين پيشين كدام آيين بوده است؟

مگر آن روزگاران چگونه بوده است كه بازگشت آن آرزو كردني است؟

آيا پيش از طلوع نور اسلام، مردم مظلوم ايران ساساني در نزد مؤبدان و در محكمه‏ها با طبقات اشرافي جامعه تا چه رسد به پادشاهان يكسان بودند؟

مگر جز اين است كه به شهادت تاريخ چنان اختلاف طبقاتي در همه شؤون جامعه جريان داشته كه حتي آتشكده طبقات مختلف با هم متفاوت بوده است؟

«كريستن سن» در كتاب «ايران در زمان ساسانيان» نظام بسته طبقاتي ايران در زمان ساسانيان را چنين بازگو مي‏كند: «به طور كلّي بالا رفتن از طبقه‏اي به طبقه ديگر مجاز نبود ولي گاهي استثناءاً واقع مي‏شد و آن وقتي بود كه يكي از آحاد رعيّت ماهيّت و هنر خاصي نشان مي‏داد، در اين صورت بنابر نامه »تنسر« (بايد) آن را بر پادشاه عرضه كنند... تا اگر مستحق بدانند به غير طائفه الحاق نمايند. مردمان شهري نسبتاً وضع خوبي داشتند، آنان هم مانند روستاييان ماليات سرشاري مي‏پرداختند ولي گويا از خدمات نظامي معاف بودند. امّا احوال رعايا به مراتب از آنان بدتر بود، مادام العمر مجبور بودند در همان قريه ساكن باشند و بيگاري انجام دهند و در پياده نظام خدمت كنند. به قول آميائوس مارسلينوس گروه گروه از اين روستاييان پياده از پي سپاه مي‏رفتند، گوئي ابد الدهر محكوم به عبوديت هستند، به هيچ وجه مزدي و پاداشي به آنان نمي‏دادند».(1)

آيا سراينده‏يي كه مي‏سرايد: «خوشا روزگاران ديرين ما« گوشه چشمي هم به اين صفحه‏هاي تاريخ داشته است؟

آيا خانم نويسنده كه آن ابيات حقيقت پوش را سروده‏يي نغز مي‏نامد و بر محتواي خلاف واقع و نادرست آن صحّه مي‏گذارد، لحظه‏يي خود را به جاي توده‏هاي زجر كشيده همان روزگاران ديرين نهاده است؟

آيا مايل است دختر دهقان يا كفشگري در پارس يا تيفسون يا جي مي‏بود؟

از خانم نويسنده سؤال مي‏كنم: اگر آن روزگاران چنين آرزو كردني و دوست داشتني است، چرا مردمان ايران زمين با آغوش باز به استقبال اسلام رفتند و آن را با جان و دل پذيرا شدند و آن گونه در راه پيشرفت، گسترش و نفوذ آن تلاش كردند. ابن اثير در كتاب خويش از گفتگوي جالبي كه بين رستم فرخ زاد و مردي عرب روي داده است ياد مي‏كند. در اين گفتگو عرب با اشاره به اعمال فاسد طبقات حاكم، شكست سپاه ايران را قطعي مي‏خواند و رستم فرخ زاد دستور مي‏دهد گردن او را بزنند. پس از آن رستم و سپاهيانش به «برس» مي‏رسند و منزل مي‏كنند. سپاهيان رستم ميان مردم مي‏ريزند و اموالشان را تاراج مي‏كنند و به زنان دست درازي مي‏كنند، شراب مي‏خوردند، مست مي‏كنند و عربده مي‏كشند، ناله و فرياد مردم بلند مي‏شود و شكايت سربازان را پيش رستم مي‏برند. رستم خطابه‏اي مي‏خواند و به سپاهيان مي‏گويد: »اكنون مي‏فهمم كه آن عرب راست گفت كه اعمال ما سرنوشت شومي براي ما تعيين كرده است، من اكنون يقين كردم كه عرب بر ما پيروز است.»(2)

به شهادت تاريخ بسياري از قلعه‏ها و شهرها با كمك ايرانيان به تصرف سپاه اسلام در آمد، آيا اين جز نارضايي عمومي سبب ديگري داشته است؟ قيام‏هاي ماني و مزدك هم، نه در نتيجه دادگري مؤبدان و يكسان نگري ايشان به پادشاهان و بينوايان كه واكنشي در برابر حق كشي‏ها و ستمگري‏هاي مشترك شاهان و مؤبدان بوده است.(3)

واقعيت‏هاي تاريخي مؤبدان را مقتدرترين طبقه ايران نشان مي‏دهد كه حتي بر پادشاهان برتري داشتند »چنان كه پس از مرگ هر پادشاهي تا از ميان كساني كه حق سلطنت داشتند، كسي را بر نمي‏گزيدند و به دست خود تاج بر سرش نمي‏گذاشتند به پادشاهي نمي‏رسيد.«(4) و نيز «در تمام اين دوره پادشاهان همه دست نشانده «مؤبد مؤبدان» بودند و هر يك از ايشان كه فرمانبردار نبود، دچار مخالفت مؤبدان مي‏شد و او را بدنام مي‏كردند، چنان كه يزدگرد دوّم كه با ترسايان بد رفتاري نكرد و به دستور مؤبدان به كشتار ايشان تن در نداد، او را «بزهكار» يا «بزهگر» ناميدند... و وي پس از هشت سال پادشاهي ناچار شد مانند پدران خود با ترسايان بدرفتاري كند.»(5)

اين است آن مؤبد دادخواه كه «برش بود يكسان كشاورز و شاه»! مقال را مجالي بيش از اين نيست وگرنه تصريحات تاريخي فراواني بر اين دادخواهي! مي‏توان ارائه كرد، كه همگي نشان مي‏دهند مردم ايران از جور و بيدادگري مؤبدان و شاهان و از هم پيماني ايشان بر تخدير و استثمار توده‏هاي ستمديده به ستوه آمده بودند و پذيرش اسلام و لبّيك به آن دعوت پاك توحيدي، جلوه‏اي از ستيز با اين اتّحاد شوم بود.

در پايان بايد بيفزايم موضوع چنان روشن است كه ممكن بود با اتّكا بر وضوح مطلب، از كنار آن گذشت، امّا همه آن چه‏در اين سطور آمد مي‏تواند يادآوري اين نكته و هشداري جدّي باشد كه وقتي احساسات در هر زمينه‏يي بازيگر ميدان شود و روحيه تحقيق (حقّ جويي و حق محوري) كنار رود، حتّي مسلمات تاريخي ناديده انگاشته مي‏شود و آن گاه است كه بر حقيقت جفاها مي‏رود و اين اوّلين بار و آخرين مرتبه‏اي نيست كه احساسات ناسيوناليستي چهره حقيقت را واژگون ترسيم مي‏كند. مرحوم استاد شهيد مطهري در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران پس از نقل جمله‏اي از اقبال لاهوري كه »ملّت پرستي، خود نوعي توحّش است«، توصيه‏اي بسيار ارزنده دارند «احساسات قومي و غرورهاي ملي در هر كجا مطلوب باشد در جستجوهاي علمي و فلسفي و ديني مطلوب نيست.»(6)



1) كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ص 343.

2) ابن اثير، كامل، 317/2، به نقل از خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 422.

3) تاريخ اجتماعي ايران، 46/2.

4) سعيد نفيسي، تاريخ اجتماعي ايران، 19/2.

5) همان مدرك.

6) مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 13.

محمد مهدي زارعي

/ 1