تبيين نظريات عين القضات با چه موقعيتي - تبيين نظريات عين القضات با چه موقعيتي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تبيين نظريات عين القضات با چه موقعيتي - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تبيين نظريات عين القضات با چه موقعيتي

روزنامه‏ي ايران در مورخه‏ي چهارم مهرماه 1379 مقاله‏اي را با عنوان «عادت پرستي، آفت روا داري؛ مروري بر آراي عين القضاه همداني» نوشته‏ي آقاي حميدرضا چگيني، منتشر كرد. در اين خصوص تذكر نكاتي چند را شايسته مي‏دانم.

1ـ نويسنده‏ي محترم، مقاله‏ي خود را ناظر به مبحث تعدّد اديان مي‏داند كه به اذعان خود او، يكي از مباحث عمده و مناقشه برانگيز دين پژوهي است. سؤال من نه تنها از آقاي چگيني بلكه از دست اندركاران يك روزنامه اين است كه اولاً، آيا طرح مباحثي اين گونه تخصصي كه معركه‏ي زور آزمايي فيلسوفان و متكلمان گرديده، در قالب يك روزنامه و ارائه‏ي آن به عموم امري پسنديده است؟
و ثانياً، اگر قرار است صفحاتي از روزنامه را به اين گونه مباحث اختصاص دهيم و مخاطباني ويژه را در نظر گيريم، آيا اين گونه بحث كردن شيوه‏اي درست است؟

با كمي تأمل مي‏توان دريافت كه القاي اين موضوعات با چنين روش‏هايي بيش از آن كه براي عموم روشن‏گري داشته باشد، گمراه كننده است و براي محققين نيز چيزي جز ابهام نمي‏افزايد. آيا مي‏توان با يك مقاله‏ي نيم صفحه‏اي نظر يك فيلسوف عارف را نسبت به موضوعي دريافت؟

دشواري درك نظريات يك انديشمند به قدري است كه مي‏تواند موضوع يك رساله يا كتاب قرار گيرد. به ويژه در اين جا كه مي‏خواهيم ديدگاه عارف را در باب انديشه‏اي نو ظهور به دست آوريم كه خود اشاره‏اي مستقيم به آن ندارد. گذشته از آن كه زبان عارفان، زباني خاص است و نوشته‏هاي آن‏ها پر از استعارات و كنايات و تشبيهات كه بدون آن‏ها نبايد جوياي نظر آن‏ها در مسئله‏اي معرفتي شد.

2ـ مبحث تعدد اديان را معمولاً در قلمروِ مباحث فلسفه‏ي دين مطرح مي‏كنند و گاه با رويكردي كلامي با آن مواجه مي‏شوند. در مباحث فلسفي، تنها بر استدلال تكيه مي‏شود و گزارشات شخصي يك عارف هيچ نقشي ندارد. اگر در مباحثي عقلي به اشعار شاعران و گفتار عارفان تمسّك كنيم و از اين راه شاهدي براي اثبات ديدگاه خود دست و پا كنيم، در واقع از شأن تخصصي مباحث خود كاسته‏ايم. به نظر مي‏رسد نويسنده‏ي محترم در اين خصوص دچار گونه‏اي تناقض شده است. در ابتدا بر «ابزاري يك سر متفاوت از خرد ورزي» تأكيد دارد و به مسئله‏ي تعدد اديان با «ابزار ذوق و سلوك» نگاه مي‏كند؛ ولي در ادامه توجّه خود را به دلايل عقلي عين القضاه معطوف مي‏دارد. البته اگر هدف صرفاً به دست آوردن نظريات يك عارف در موضوعي باشد، بيان تجارب شخصي و دلايل عقلي وي ـ آن هم به شيوه‏اي درست ـ هيچ اشكالي ندارد؛ امّا اگر مقصود، القاي ديدگاهي خاص در ذهن مخاطبين و «تجديد طعم روا داري و تساهل در كام مؤمنان» باشد، آن گاه بايد گفت: «اين ره كه تو مي‏روي به تركستان است». اخذ ديدگاهي درست در اين مسئله تنها از راه عقل امكان‏پذير است و هر گاه بخواهيم از درون دينِ خود به آن نگاه كنيم، تمسّك به كلام وحياني ارجح است تا استفاده از گزارشات شخصي يك عارف آن هم از مذهبي غير از مذهب خود.

3ـ در مباحث مطرح پيرامون مسئله‏ي تعدد اديان، خلط بين مقام عمل با مقام نظر، خلطي شايع است و تمييز بين اين دو مقام، هدايت‏گر ما در تعيين موضع صحيح خواهد بود. در برخورد با موضوع تعدد اديان دو سؤال اساسي مطرح مي‏شود: اول اين كه آيا همه‏ي اين اديان بر حق‏اند و يا تنها يك دين حق وجود دارد؟

و دوم اين كه رفتار ما با پيروان اديان ديگر چگونه بايد باشد؟

سؤال اول، سؤالي معرفتي است و حال آن كه سؤال دوم، سؤالي است ناظر به مقام عمل. انحصار گرايان، تنها دين و مذهب خود را بر حق و همه‏ي اديان و مذاهب ديگر را باطل مي‏دانند. آن‏ها معتقدند رستگاري و نجات تنها در يك دين وجود دارد. پيروان اديان ديگر نيز حتّي اگر انسان‏هاي خوبي باشند نمي‏توانند از طريق دين خود رستگار شوند. يكي از حربه‏هاي مخالفان انحصار گرايي اين بوده است كه انحصارگرايي را به بُعد عملي نيز كشانيده‏اند و چنين وانمود كرده‏اند كه انحصار گرايان به دليل آن كه تنها دين و مذهب خود را بر حق و اديان و مذاهب ديگر را باطل مي‏دانند، در برخورد با پيروان ساير اديان رفتارهاي تند و متعصبانه‏اي از خود نشان داده‏اند و هميشه مروّج خشونت بوده‏اند. در حالي كه هيچ ملازمه‏ي منطقي ميان اين دو وجود ندارد. انسان مي‏تواند انحصار گرا باشد و در عين حال با پيروان ساير اديان نيز خوش‏رفتار باشد.

چه بسا يكي از تعليمات ديني‏اش خوش رفتاري با سايران باشد؛ گرچه آن‏ها از دين باطل پيروي كنند. شايد اين خود يكي از راه‏هاي نجات و سعادت خودش و يكي از راه‏هاي هدايت ديگران باشد. امّا يك انتقاد اساسي كه بر انحصارگرايي وارد شده اين است كه تكليف كساني كه صادقانه و با روح حق‏طلبي به جست و جو پرداخته امّا به حقيقت دست نيافته‏اند چه مي‏شود؟

آيا اين جاهلان قاصر به جرم آن كه در جايي ديگر از دنيا و با شرايطي متفاوت به دنيا آمده‏اند بايد گرفتار عذاب ابدي خدا شوند؟

و آيا اين با عدالت خدا سازگار است؟

آيا مي‏توان پذيرفت كه اين تعداد كثير از انسان‏ها دچار آتش دوزخ گردند؟

اين اشكال، ما را به ديدگاه شمول‏گرايي رهنمون مي‏سازد. شمول‏گرايان بين مسئله‏ي حق بودن اديان و مسئله‏ي نجات انسان‏ها تمييز قائل مي‏شوند. به اعتقاد آن‏ها از آن‏جايي كه در اديان مختلف دعاوي متعارض وجود دارد و نمي‏شود مدعيات متعارض، همه صادق باشند، بنا بر اين تنها يك دين وجود دارد كه واجد حق مطلق يا دست كم واجد بيش‏ترين حق است. راه اصلي رستگاري نيز همان دين حق است. اما در عين حال، پيروان اديان ديگر نيز مي‏توانند اهل نجات باشند. تنها يك شاهراه وجود دارد و بقيه‏ي راه‏هاي فرعي تا آن جا كه به آن شاهراه نزديك شوند بهره‏مند از حقانيت‏اند و رهروان صديق آن راه‏ها نيز اهل نجات‏اند.

جان كلام اين كه تفكيك بين مقام نظر و مقام عمل راه را بر بسياري از اشكالات مي‏بندد و براي گريز از برخي اشكالات مجبور نيستيم به ديدگاهي (كثرت گرايي) تن دهيم كه مخالف صريح عقل است. آيا معقول است كه بگوييم مدعيات متعارض اديان همگي صادق‏اند؟

آيا مي‏توان هم ادعاي وحدانيت خدا را صادق دانست و هم ادعاي سه گانگي خدا را؟

آيا مي‏توان پذيرفت كه دين اسلام كه خداي متعال را از هر گونه صفات مادّي و نقايص بشري منزه مي‏داند با ديني برابر است كه به تجسّد خدا قائل است و يا با ادياني برابر است كه حيوان يا آلات تناسلي را نماد خدا مي‏دانند و آن‏ها را مي‏پرستند؟

4ـ نويسنده‏ي محترم، كلمات بريده و بريده‏ي عين القضاه را به عنوان شاهد بر ديدگاه مورد نظر خود ذكر نموده است؛ و چنان كه اشاره نموديم، اين شيوه‏ي تحقيق نمي‏تواند صحيح باشد. در مقوله‏ي فهم متن، گر چه ديدگاه‏هاي مختلفي وجود دارد و برخي بر عوامل بيرون از متن تاكيد مي‏ورزند و برخي تنها نظام دروني متن را ملاك قرار مي‏دهند، امّا هر روشي را كه برگزينيم براي فهم آراي مؤلف - كه به ظاهر منظور نويسنده‏ي محترم نيز همين است ـ بايد بيش از اين‏ها دقت به خرج دهيم. در اين جا لازم مي‏دانم توجه خوانندگان را به برخي عبارات ديگر عين القضاه جلب كنم؛ البته نه به هدف درك مراد واقعي مؤلف كه در اين صورت من نيز به همان راهي رفته‏ام كه ديگري را بر حذر مي‏دارم، بلكه تنها بدين منظور كه از يك‏سونگري پرهيز شود و برخي ابهامات زدوده گردد.

نويسنده‏ي محترم بر مسئله‏ي »ترك عادت« تأكيد ورزيده، امّا مراد خود از آن را به خوبي روشن نكرده است. اگر آن چه عارفان مي‏گويند مراد باشد، آن‏ها معمولاً ترك عادت در اعمال را پيشنهاد مي‏كنند تا آن كه عملي به صرف عادت انجام نشود. آن‏ها اين را در مراحل سير و سلوك عرفاني ذكر كرده‏اند و هيچ دلالتي بر آن ندارد كه عادت هميشه امري مذموم است. با اندك تأمّلي درمي‏يابيم كه عادت چه اثرات مثبتي در زندگي مي‏گذارد و نبود عادت تا چه حدّ موجب كُندي انسان در شغل و فعاليت‏هاي روزمره‏اش مي‏شود و زندگي را سخت و دشوار مي‏سازد، امّا اگر مراد، ترك عادت در اعتقادات باشد و مراد از عادت در اعتقاد، ثابت بودن اعتقاد باشد، بايد پرسيد آيا منظور اين است كه نبايد در زندگي هيچ اعتقاد دايمي داشته باشيم؟

و آيا اعتقادات ما بايد در هر زمان تغيير كنند تا اتّهام عادت به اعتقاد بر ما وارد نيايد؟

آيا ثبات در عقيده امري مذموم است؟

آري، مسلم است كه افكار و رفتار هر كس در زندگي دست‏خوش تغيير مي‏شود و بلكه بايد بشود و تهجّر و جمود فكري به هيچ وجه پسنديده نيست امّا اين بدان معنا نيست كه ما نبايد به هيچ اصولي پاي‏بند باشيم. اعتقاداتي قطعي وجود دارند كه تغيير ناپذيرند. آيا اين امر مذموم است كه ما از كودكي معتقد بوده‏ايم كه »دو به اضافه‏ي دو مساوي است با چهار«؟ بنا بر اين ما نبايد هرگز در اعتقادات حقه‏ي خود كوتاه بياييم و به هواي ترك عادات، راهي براي اعتقادات باطل ديگران در ذهن خود فراهم آوريم و احتمال صدق آن‏ها را هم بدهيم.

امّا براي اين كه مراد عين القضاه را از »عادت پرستي« دريابيم، خوب است اين گفته‏ي او را نيز ملاحظه نماييم كه «عادت پرستي را مسلماني چه خواني؟ اسلام آن باشد كه خدا را منقاد باشي و او را پرستي؛ و چون نفس و هوا را پرستي، بنده‏ي خدا نباشي».(1) عين القضاه هم چنين، با نظر به حديث «بني الاسلام علي خمس.

..»، بارها بر اركان پنج‏گانه‏ي اسلام تاكيد مي‏ورزد و آن‏ها را تغييرناپذير مي‏داند. وي در تمهيد اصل اوّل با آوردن اين مثال كه وقتي بيماران داراي امراضي گوناگون باشند، پزشك براي هر كدام نسخه‏ي خاصي مي‏نويسد، در كار سلوك براي هر سالك راه خاصي را پيشنهاد مي‏كند امّا در عين حال، اركان پنج گانه‏ي اسلام را دواي مشترك همه‏ي مؤمنان شمرده و مي‏گويد. «... اكنون علت دين و اسلام، قالب يك رنگ باشد. "بني الاسلام علي خمس" خود نسخ‏هاي معين داده است كه پنج نسخت است كه علاج و دواي جمله‏ي مؤمنان است؛ امّا كار باطن و روش قلب، ضبطي و اندازه‏اي ندارد؛ لا جرم به هر واردي پيري ببايد كه طبيب حاذق باشد كه مريد را معالجه كند، و از هر دردي مختلف درماني مختلف فرمايد».(2) وي اين پنج ركن را براي هر طالبي شرط مي‏داند »اركان مسلماني پنج است... و علم به اركان همه مطلوبي شرط طالب بُود. پس طالب اسلام را ـ ما او را سالك خوانيم ـ هم شرط بود كه علم به اركان مطلوب خودش، كه اسلام است، حاصل بود. و اول آن اركان شهاده ان لا اله الاّ اللّه است...»؛(3) بنا بر اين نمي‏توان گفت از نظر عين القضاه، اديان مختلف همگي در حقانيت يك سان‏اند و راه براي عقايد مختلف باز است.

آيا وقتي او شهادت به «لا اله الا الله» را ركن اول مي‏شمارد، باز مي‏توان او را معتقد به اين دانست كه هر ديني مي‏تواند انسان را به سعادت برساند؟

آري! برخي اديان ريشه‏ي الوهي دارند. امّا آن‏ها در زمان خود معتبر بوده‏اند، نه اين زمان كه اسلام، به معناي خاص كلمه، از سوي خدا نازل شده است. به ويژه آن كه آن اديان در طول تاريخ دچار تحريفات زيادي شده‏اند. ما نمي‏گوييم هيچ حقيقتي در آن اديان وجود ندارد. حتّي عقل انسان نيز مي‏تواند به حقايقي دست يابد. امّا مي‏گوييم اين‏ها براي نيل به سعادت كافي نيستند. انسان اگر تنها به خود تكيه كند و وحي را ناديده بگيرد، به راه خطا مي‏افتد و نتيجه‏اش سر بر آوردن اديان و مذاهب گوناگون با اعتقاداتي باطل است.

مسئله‏اي ديگر كه نويسنده بر آن تأكيد مي‏ورزد، عنصر تساهل و رواداري است؛ امّا تساهل در چه؟

تساهل در عقيده، و تشكيك در اصول عقيدتي خود و راه ذهن را بر عقايد خلاف گشودن؟

يا تساهل در رفتار با پيروان ساير اديان؟

اگر كلام عين القضاه را جويا باشيم او دست كم، كلّيت هيچ كدام را نمي‏پذيرد. وي نه تنها بر عقايد خود پا مي‏فشارد، گاه عنان از دستش مي‏رود و تاب شنيدن حرف خلاف را هم ندارد. »امّا مشتي احمقان بي حمّيت، بي عقل، بي دين، شهوت پرست چنين هذيانات گويند، و ايشان را خود هيچ سلوكي نبوده است، لا بل كه قدم در راه خدا هرگز بر نگرفته‏اند. ايشان را خود حديث نشايد كرد كه تضييع الوقت بود. و نيز نيك ندارم كه قلم خود يا زبان به ذكر ايشان آلوده كنم«.(4) حال آيا مي‏توان تصويري كه در اين مقاله از عين القضاه به دست مي‏آيد، تصويري درست دانست؟

آيا مي‏توان گفت عين القضاه آن چنان سازش‏كار است كه به هر كس با هر عقيده‏اي به ديده‏ي احترام مي‏نگرد و همه را مشمول لطف و رحمت حق مي‏پندارد؟ پس چرا سوگند ياد مي‏كند كه
:

«به جلال قدرِ لم يزل كه عموم نام خدا برند جز لعنت از آسمان بر ايشان نبارد...»(5)؟

او حتّي غضبي را كه از ايمان برخاسته باشد و ريشه در هوي و هوس نداشته باشد، برازنده‏ي مؤمن مي‏شمارد. «اكنون بدانستي كه مؤمن را غضب بود و ليكن لللّه و في اللّه و بامراللّه»(6). در جايي ديگر عين القضاه اهميت توحيد و نفي شرك را در آن حدّ مي‏داند كه براي تبليغ آن، پيامبر وظيفه دارد بجنگد.

«دريغا مصطفي را ـ عليه السلام ـ فرموده‏اند كه خلق و مردم را كُشند تا «لا اله الا اللّه» قبول كنند».(7)

حال آيا تسامحي را كه منظور نظر نويسنده است، مي‏توان به عين القضا نسبت داد؟



1) تمهيد، اصل خامس، ص 68، بند 94.

2) تمهيد، اصول اول.

3) نامه‏هاي عين القضاه همداني؛ مقدمه، تصحيح و تعليق: دكتر علينقي منزوي، (تهران، انتشارات اساطير)، ج 3، نامه‏ي 139، ص 339.

4) همان، نامه‏ي 144، ص 383.

5) همان، نامه‏ي 145، ص 395.

6) همان، نامه‏ي 144، ص 386.

7) ص 72 بند 100.

/ 1