نقد و بررسي «نسبت دين و رسانه در دنياي مدرن»
نسبت دين و رسانه در دنياي مدرن «به عنوان مقالهاي است كه در سه بخش در روزنامه ايران در تاريخ 10 / 11 / و 12 دي ماه 80 به چاپ رسيده كه از جهاتي قابل نقد و نظر است كه در سطوري به آن ميپردازيم.جهان امروز، حذف فاصلههاي زماني ارتباطات خود را مديون گسترش وسايل ارتباط جمعي است. در اين جهان كه برخي[1] از آن تعبير به «فضاي الكترونيكي معاصر» كردهاند، رسانهها نقش اوّل را در ارتباطات افراد جامعه جهاني ايفا ميكنند. اگرديروز بشر در برقراري ارتباط با ديگر همنوعان خود با محدوديتهايي روبرو بودند، امروزه، به راحتي و تنها با فشار دادن چند كليد ميتواند با هر نقطه جهان ارتباط برقرار كند. اهميّت رسانهها و وسايل ارتباط جمعي چندان جدّي است كه برخي صاحبنظران به اين بحث پرداختهاند كه آيا جهان و جامعه موجد وسايل ارتباط جمعي است و يا اينكه اساساً اين وسايل ارتباط جمعي بودند كه باعث به وجود آمدن جامعه و جهان نوين شدهاند.[2]رشد گسترده رسانهها مباحث فراواني را باعث شد از جمله مباحث مطرح در اين زمينه، رابطه دين ورسانههاست. آيا بايد رسانه را رقيبي براي دين دانست كه كمكم بر آن غلبه يافته و آن را به انزوا ميكشاند، يا آنكه ميتوان رسانه را موهبتي محسوب داشت كه ميتواند در خدمت رشد و بالندگي هر چه بيشتر دين قرار گيرد. نويسنده در اين مقاله با تأثيرپذيري محسوس از تحولات رسانه در غرب و ديدگاههاي برخي نظريهپردازان غربي، اين دو را رقيب يكديگر تلقي كرده و نتيجه اين رقابت را نيز به سود رسانه، پيشبيني كرده است به نظر ميرسد كه نويسنده محترم مقاله، كه سخت تحت تأثير چند نظريهپرداز غربي و تحولات ديني غرب ميباشد، در تمهيد مقدمات و نيز در نحوه نتيجهگيري از آنها دچار محدودنگريهايي شده است؛ از اين رو و براي شفافتر شدن دامنه وسيع بحث به نكاتي اشاره ميكنيم:1. نويسنده، به تعريف رسانه از ديدگاه «اولسون» ميپردازد كه آن را نوعي تكنولوژي دانسته كه با نمادها سروكار دارد. دين را نيز از ديدگاه اولسون نوعي شكل يا صورت نمادين ميداند كه بر شيوههاي خاصي از شناخت، ادراك و تجربه دلالت دارد[3] و نتيجه ميگيرد كه رسانه و دين بر سر موضوع «نمادها» اتفاقنظر دارند. ناگفته پيدا است كه اينگونه ورود به بحث همچون رابطه دين و رسانه، قانع كننده نيست. با وجود مباحث و ديدگاههاي بسيار زياد و حتّي گاه متضادي كه در تعريف دين وجود دارد و نيز اختلاف نظراتي كه در حد و حدود وظايف رسانهها مطرح ميباشد،[4] نويسنده محترم مقاله، نبايد به بيان يك ديدگاه، آن هم ديدگاه يك فرد در دو عرصه تخصصي، بسنده ميكرد.به راستي اگر كمونيسم، همچنان كه برخي از فيلسوفان دين تصريح كردهاند،[5] به عنوان يك دين قلمداد شود، بايد آن را بر محور چه نماد يا نمادهايي تفسير كنيم؟ به هر روي در بحث بسيار مهمي همانند بحث حاضر، اگر بنا به ارائه تعريف و پرداختن به بحثي جامع است بايد از هرگونه جزءنگري در ارائه ديدگاه پرهيز شده و حتّيالامكان به تعاريف ديگر نيز اشاره شود. نوسيسنده در ادامه بحث، با بهرهجويي از ديدگاه «مكارم كوئيل» دين و رسانه را دو نهاد معرفت و دين را نهادي اجتماعي قلمداد كرده است.
در اينجا نيز از يك نظريه خاص و مورد نظر خود بهره جسته و از هرگونه اشاره به مباحث دامنهدار در اين مورد طفره رفته است. و پرواضح است كه چنين روشي، سازگار با اصول علمي تحقيق نيست. چنانچه بخواهيم به طور مفصل به اين بحث بپردازيم بايد ديدگاههاي مختلف را درباره تعريف نهاد، عدل و خاستگاه پيدايش نهاد، معناي نهاد اجتماعي بودن دين، لوازم نهاد اجتماعي دانستن دين و بسياري ديگر از مباحث فرعي را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم كه البتّه در اين مختصر ميسّر نيست؛ امّا اشاره ميكنيم كه نهاد اجتماعي بودن دين به يكي از دو معناي زير قابل تصور است:يا به معناي آن است كه ظرف تحقق آن اجتماع بوده همانند آداب و رسوم ملي يا قوانين اجتماعي جز در ظرف اجتماع قابل تصور نيست؛ هر چند ممكن است پديد آورنده دين فرد يا موجودي مافوق انسان و طبيعت باشد. بنابراين معنا پيش از آنكه اجتماعي تشكيل شود ديني وجود نداشت و چنانچه زماني زندگي اجتماعي از بين برود دين نيز ظرف تحقق خود را از دست داده و از بين خواهد رفت.2. امّا گاه مراد از نهاد اجتماعي بودن دين آن است كه دين محصول و معلول جامعه و زندگي اجتماعي و در واقع معلول برخي از نيازهايي است كه با طي مراحلي در جريان زندگي اجتماعي به وجود آمدهاند.
دين را به هيچ يك از اين دو معنا نميتوان نهادي اجتماعي دانست. دين با تعاريف گوناگون آن ميتواند هم در ظرف اجتماع و هم در صحنه زندگي فردي جلوهگر شود. در واقع دين با برخورداري از دايره بسيار وسيع، در برگيرنده هر دو عرصه زندگي اجتماعي و زندگي فردي است. همچنين نميتوان دين را معلول صرفاً نيازهاي اجتماعي و برآمده از زندگي اجتماعي دانست بلكه دين در بسياري از آموزههاي خود نيازهاي فردي و اجتماعي را توأمان در نظر دارد. به عبارت ديگر دين هم به روابط اجتماعي و هم به امور فردي نظر دارد.[6]نويسنده محترم، در بيان ويژگيهاي رسانههاي جديد نيز به بيان يك نظريه خاص (نظريه تامسون) بسنده كرده است تامسون سومين نقش اساسي رسانههاي جديد را تضعيف اقتدار ديني از طريق بخشي شدن آن ميداند. «در واقع تامسون معتقد است كه رسانههاي جديد قدرت نمادي را از انحصار نهادهاي ديني خارج كردند و موجبات تكثر آن را فراهم كردند.»[7] در اين بحث نيز (ظاهراً به خاطر پيش فرض نادرست رقيب بودن دين و رسانه) صرفاً به نقل همين ديدگاه پرداخته و از اشاره به ديدگاههاي ديگر خودداري كرده است.
در حالي كه ديدگاههاي ديگري نيز وجود دارد كه نه تنها اين دو را رقيب يكديگر ندانستهاند كه به نوعي همكاري بين اين دو معتقد شدهاند. مثلاً دكتر لگن هاوزن، فيلسوف دين معاصر، ضمن بحث جالبي با عنوان «هشدارهاي اسلام بر نقض اخلاق اجتماعي»[8] رسانهها را به عنوان يكي از وسايل مهم امر به معروف و نهي از منكر در جامعه تلقي كرده كه ميتوانند نقش هشدار دهي نسبت به نقض اخلاق جمعي را بر عهده گيرند و بدين ترتيب ضمن كمك به بالندگي و شكوفايي اخلاق اجتماعي در خدمت اجراي فريضه امر به معروف و نهي از منكر باشند. اين تلقي بسيار راهگشا و درخور توجّه است».2. نويسنده، در بخش دوّم مقاله، سه نوع رابطه در سه مرحله تاريخي را ميان دين و رسانه مطرح ميسازد و معتقد ميشود كه در مرحله دوّم (مرحله چالش بين دين و رسانهها) مهمترين اتفاقي كه رخ داد آن بود كه رسانه به عنوان رقيبي براي دين ظاهر شد و به تدريج انحصار قدرت فرهنگي را از چنگ آن در آورد.[9]
صرفنظر از صحت و سقم اين تقسيم نسبت به سير تاريخي ارتباط ميان دين و رسانه، آنچه مهم است، اين است كه ايشان، اين دو را همچون رقيبي ديرين مفروض دانسته است، و از ديد مورخان يكي از مهمترين علل موفقيّت مارتين لوتر و جنبش پروتستانيسم را رسانه چاپي دانسته است.[10] به نظر ميرسد كه وي مبارزات اصلاحطلبانه لوتر را، كه خود يكي از روحانيان برجسته مسيحي بود، مبارزهاي بر ضد دين پنداشته كه رسانه در اين راه به كمك او شتافته است، و حال آنكه مبارزات اصلاحي لوتر كاملاً صبغهاي ديني و در جهت زدودن انحرافات از چهره مسيحيت بود.
از اين رو اين امر را ميتوان تأييدي براي همكاري دين و رسانه دانست كه طي آن رسانه در خدمت بالندگي و شكوفايي دين قرار گرفته است و از همين جا ميتوان به نادرستي اين تقسيمبندي تاريخي (دست كم در برخي ابعاد) پي برد زيرا اگر اين تقسيمبندي واقعگرايانه بود بايد كمك رسانهها به انديشههاي اصلاحي لوتر به عنوان نوعي تعاضد و همياري رسانه نسبت به دين تلقي ميشد و نه تلاشي براي به حاشيه كشاندن دين.
با تأمل در اين نكته اساسي ميتوان به اين واقعيت مهم پي برد كه، برخلاف پندار ايشان، ضربه اساسياي كه در غرب بر پيكره دين وارد شد ذاتاً معلول گسترش رسانهها نبود، بلكه معلول عوامل ديگري، از جمله سياستها و عملكردهاي نادرست دستگاههاي دولتي در قرون وسطي و از سوي ديگر توجيه اين عملكردها از سوي دستگاه كليسا، بود. اگر بعدها، رسانه در خدمت حذف دين از صحنه اجتماعي قرار گرفت، بدان معنا نيست كه رسانه ذاتاً رقيب دين است. در واقع اگر در قرون وسطي از دين سوء استفاده و سوء استنباط نميشد و احكام دين به انحراف كشانده نميشدند، نه تنها دين از صحنه اجتماعي به كنار نميرفت بلكه ميتوانست رسانههاي مختلف جمعي را نيز در خدمت رشد وبالندگي خود قرار دهد.5. نويسنده در بخش سوم و پاياني مقاله، با ذكر مرحله سوم از مراحل سير تاريخي رسانه و دين، دين را در اين مرحله تحت پوشش رسانه دانسته و ميگويد: «امروزه، خوب يا بد، دين نيز جزيي از همه چيزهايي است كه تحت پوشش رسانهها هستند. همه زندگي امروز تحت پوشش رسانههاست و دين نيز از آن مستنثنا نيست و نميتواند باشد.»[11] با توجّه به نكات پيش، روشن ميشود كه نميتوان دين را به طور مطلق هم عرض با ساير چيزها قرار داد. دين حقيقتي است كه ميتواند با نقش كاملاً تأثيرگذار، بر انديشهها، كه در واقع گرددانندگان رسانهها محسوب ميشوند، سلطه يابد.در اينجا بايد دو مقوله از يكديگر متمايز كرد آنچه كه در غرب رخ داد؛ و آنچه كه ميتوانست يا بايد رخ ميداد. آنچه كه رخ داد آن بود كه عوامل مختلفي دست به دست هم داده و دين را به انزوا كشاندند و در اين راه رسانه نيز در غالب موارد در خدمت اين رخداد قرار گرفت امّا احتمال وقوع رخدادهاي ديگر نيز وجود داشت. كاملا موجه و منطقي بود كه با تبيين دست احكام دين و راهبري درست انديشهها، رسانهها نيز در خدمت دين قرار ميگرفتند.
هرگز دور نيست كه دين در همه ابعاد حيات بشر نفوذ كرده و برهمه صحنههاي زندگي وي، از جمله صحنه ارتباطات، حكمفرما شود. در بحث رابطه ميان دين و رسانه نبايد پيشفرضها رقابت اين دو باشد چرا كه اگر دين در همه ابعاد زندگي بشر رسوخ كرد، و همه افراد راهبريِ دين را پذيرفته باشند رسانهها نيز تحت راهبري و جهتدهي دين عمل خواهند كرد به ويژه اگر ديني همانند دين اسلام كه جامع اديان بوده و هيچ گونه تحريفي در آن راه ندارد و به خوبي براي مردم تبيين شود و نهادهاي قدرت از آن سوء استفاده نكنند هيچ گاه هيچ رسانهاي در برابر دين قرار نميگيرد، زيرا آنچه بر رسانهها حكمفرماست انديشههاي گردانندگان آنهاست و در جامعهاي كه افراد آن از انديشهاي ديني برخوردار باشند سمت و سوي حركت رسانهها نيز ديني خواهد بود. مردم سالاري ديني نيز با همين بيان مفهوم خواهد بود.
در واقع با پذيرش اكثريت مردم، دين ميتواند حق حاكميت مردم بر خويشتن را جهت بخشيده و جامعه را به سمت و سويي فضيلتمدار سوق دهد. بدين قرار يكي از راهكارهايي كه ميتوان در مورد ارتباط دين و رسانه ارائه داد آن است كه با توجّه به نكته مزبور و همچنان كه پيشتر از دكتر لگنهاوزن نقل كرديم، رسانهها، به خاطر نقش آگاه ساختن افكار عمومي خود، همچون وسيلهاي بسيار مهم در خدمت فريضه امر به معروف و نهي از منكر قرار گرفته و بر نقض اخلاق اجتماعي و نقض حقوق افراد جامعه هشدار دهد. البتّه نكته مهمي كه نبايد از ان غافل شد، نقش رسانههاي رقيب است.
قدرتهاي ديگري كه منافع خود را در تعارض و ضديت با منافع جامعه اسلامي ميبينند با رسانههاي جمعي خود به مبارزه با ان خواهند پرداخت. در واقع در اين صورت رسانه در مقابل رسانه قرار خواهد گرفت و نه در مقابل دين. و سعي و تلاش جوامع اسلامي بايد آن باشد كه ضمن مجهز ساختن خود به پيشرفتهترين و مدرنترين وسايل ارتباط جمعي، با شفاف انديشيِ درخور جامعه اسلامي، به مبارزه با كساني بپردازند كه قصد مبارزه با اهداف عاليه جامعه اسلامي را دارند.
البتّه نبايد نقش رسانه را در همين عنصر مزبور خلاصه كرد؛ بلكه رسانههايي كه در خدمت جوامع اسلامي قرار ميگيرند بايد با جامعنگري خود به ايفاي ساير نقشها، نظير نقش ايجاد سرگرمي و تفريح و... نيز بپردازند تا افراد جامعه اسلامي شيفته رسانههاي رقيب نگردند و نكته پاياني آن كه در اين راه مقدس و مبارك انديشمندان جامعه اسلامي، از جمله نويسنده مقاله، بايد با جامعنگري خود همواره به ارائه راهكارهايي نو و پويا بپردازند. انشاءالله.منصور نصيري
[1] . charles taylor the ethics of authenticity harvard university press cambridge, masssachusetts and london, england, 1991, part 5.[2] . دكتر مكاوي حسن عماد و دكتر حسن السيد ليلي،مصر،الدار المصريه اللبنانيه،الطبعه الدولي،جماد ثاني 1419،ص70.[3] . ايران، دوشنبه، 10 دي ماه 1380، ص 6.[4] . به عنوان مثال ر. ك: مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه نراقي و...، (تهران، طرح نو) چ اوّل، 1376، ص 18 به بعد و علامه جعفري محمد تقي، فلسفه دين، به كوشش دكتر عبدالله نصري و در مورد رسانهها ر. ك: پيشين، ص 78 ـ 70.[5] . ر. ك: عقل و اعتقاد ديني، ص 21.[6] . براي تحقيق بيشتر و آشنايي با ابعاد مختلف بحث، ر. ك: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، جزوه جامعهشناسي، شماره 24، با عنوان «آيا دين يك نهاد اجتماعي است؟» (منتشر نشده).[7] . ايران، پيشين.[8] . dr. legenhausen muhammad, contemporary topics of islamic thought, (tehran: alhoda, p 147 _ 171.[9] . ايران، سهشنبه، 11 دي 1380، ص 6.[10] . همان.[11] . ايران، چهارشنبه، 12 دي 1380.