حديث دار
ائمه اسلام و حافظان حديث و سيره نويسان و مورخان شيعي و سني به اسناد معتبر از راويان ثقه آورده اند كه رسول الله (ص) بعد از نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين و نزديكترين خويشاوندان خود را هشدار بده». (شعراء، 214) . دعوت ناهاري از حدود چهل تن از اعمام و بني اعمام در خانه خود (يا در خانه ابو طالب) ترتيب داد و ايشان را به اسلام دعوت كرد و ابلاغ فرمود كه هر يك از شما پيش قدم شود و زودتر از سايرين ايمان آورد و مسلمان شود برادر من و وصي و خليفه من، و به روايت ابو صادق هلالي، برادر من و وصي من و خليفه من در امت من و ولي همه مؤمنان بعد از من خواهد بود. تنها كسي كه از آن جمع دعوت رسول خدا (ص) را لبيك گفت امير المؤمنين علي (ع) بود. پس رسول الله (ص) به او اشارت نمود و فرمود:«اين است برادر من و وصي من و خليفه من بين شما. سخنش را بشنويد و از او اطاعت كنيد»
(تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، 2/62، كنزل العمال في سنن الاقوال و الافعال، علي متقي هندي، 6/392) .حديث رسول الله (ص) كه گزارش مذكور طي آن بيان شده به نام حديث «بدء الدعوه» يا حديث دار (چون در خانه رسول الله يا ابو طالب صادر گرديده) معروف است. صورتهاي مختلف آن را امين عاملي در اعيان الشيعه (1/273 به بعد) ، سيد مرتضي فيروز آبادي در فضائل الخمسه في الصحاح السته (2/19 تا 21) و اميني در الغدير (2/278 تا 289) و ساير محدثين و مورخين روايت كرده اند. در اين جا ترجمه دو روايت به طور نمونه ذكر مي شود:
1) محمد بن جرير طبري در تاريخ الامم و الملوك (2/62) از سلمه از محمد بن اسحاق از عبدالغفار ابن القاسم از منهال بن عمرو از عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب از عبدالله بن عباس، از امير المؤمنين علي (ع) چنين روايت كرده است: وقتي آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» بر رسول خدا (ص) نازل شد مرا (علي را) بخواند و فرمود: همانا خدا به من امر كرده است خويشان و اقرباي خود را هشدار دهم و از عذاب دوزخ بترسانم. من خود را با تكليفي دشوار رو به رو ديدم و دانستم كه اگر ايشان را به اين امر دعوت كنم پاسخي دريافت مي كنم كه مرا ناخشنود خواهد ساخت. از اين رو خاموش ماندم و اين راز را در دل نگاه داشتم. تا اين كه جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي محمد، اگر امري كه به تو شده به كار نبندي خدا ترا عذاب خواهد كرد. اكنون تو بايد با پيمانه اي گندم و يك پاي گوسفند طعامي بسازي و قدحي شير براي ما حاضر كني، سپس فرزندان عبدالمطلب را بخواني تا پيش من آيند و با ايشان حرف بزنم و پيغام خداي را بگزارم.
من آنچه را رسول خدا (ص) دستور داده بود انجام دادم و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كردم. ايشان در آن روز چهل مرد بودند ـ يكي كمتر يا بيشتر ـ بين آنها اعمام پيغمبر، ابوطالب و حمزه و عباس و ابو لهب نيز حاضر بودند. وقتي همه جمع شدند مرا فرمود: طعامي كه ساخته اي بياور. من طعام را آوردم. وقتي آن را بر زمين نهادم پيغمبر (ص) دست در غذا برد و تكه گوشتي ستبر برگرفته با دندان تكه تكه كرد و قطعات گوشت را به دور كاسه نهاد. سپس فرمود: بخوريد به نام خدا. آن قوم از آن طعام بخوردند تا همه سير شدند. از غذا هيچ كاسته نمي شد و ما جز آثار انگشتان ايشان را نمي ديديم. به خدا سوگند، خوراك يك تن از ايشان به اندازه همه آن چيزي بود كه آورده بودم.
پس به من امر نمود كه قوم را سقايت كنم و من قدح شير را پيش ايشان بردم. همه از آن نوشيدند تا سيراب شدند. به خدا قسم هر يك از آن جمع به اندازه همه آن قدح مي آشاميد چون پيغمبر (ص) خواست حرفي بزند ابولهب پيش دستي كرد و گفت: رفيق شما همه را جادو كرد... بعد از اين سخن آن جمع پراكنده شدند. پيغمبر (ص) نيز ديگر چيزي نگفت. روز ديگر باز به من فرمود: اي علي چنان كه شنيدي اين مرد در سخن پيش دستي كرد و باعث شد، پيش از آنكه چيزي به مهمانان بگويم پراكنده شوند، بار ديگر همان غذا و آشاميدني ديروز را آماده كن و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كن.
من نيز چنان كردم. وقتي مهمانان حاضر شدند فرمود: غذا را بياور. من نيز آن را حاضر كردم و نزد ايشان نهادم. پيغمبر (ص) مثل روز پيش رفتار كرد و حاضران خوردند و آشاميدند و سير و سيراب شدند. پس لب به سخن گشود و فرمود: يا بني عبدالمطلب اني و الله ما اعلم شابا في العرب جاء قومه بافضل مما جئتكم به. اني جئتكم بخير الدنيا و الآخره و قد امرني الله ان ادعوكم اليه فايكم يوازرني علي امري هذا علي ان يكون اخي و وصيي و خليفتي فيكم؟
يعني: اي پسران عبدالمطلب به خدا قسم من در همه عرب جواني را سراغ ندارم كه چيزي بهتر و برتر از آن چه من براي شما آورده ام براي قوم خويش آورده باشد. من خير دنيا و آخرت براي شما آورده ام و خدا به من امر كرده است شما را به دين اسلام دعوت كنم. اكنون كدام يك از شما در اين امر مرا ياري مي دهد تا برادر من و وصي من و خليفه من بين شما باشد؟ اعمام و بني اعمام پيغمبر (ص) همه خاموش ماندند. من (علي) با اين كه از همه جوانتر و چشمم از همه آشفته تر و شكمم از همه برآمده تر و ساق پايم از همه باريكتر بود گفتم: اي فرستاده خداي، من وزير و دستيار تو خواهم بود.
فقلت و اني لاحدثهم سنا و ارمصهم عينا و اعظمهم بطنا و احمشهم ساقا: انا يا نبي الله اكون وزيرك عليه، پس رسول الله گردن مرا گرفت و گفت: اين است برادر من و وصي من و خليفه من بين شما. پس سخنش را بشنويد و از او اطاعت كنيد. فاخذ برقبتي ثم قال: ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا. پس آن گروه برخاستند در حالي كه مي خنديدند و به ابو طالب مي گفتند: به تو امر كرد از علي حرف بشنوي و مطيع او باشي.
اين حديث را علاوه بر طبري، علي متقي در كنز العمال (ج 15 حديث 324) به نقل از ابن اسحاق، طبري، ابن ابي حاتم، ابن مردويه، ابو نعيم اصفهاني و بيهقي (دلائل النبوه) و فيروزآبادي در فضائل الخمسه في الصحاح السته (2/19 و 20) و محسن امين در اعيان الشيعه (1/361) به روايت از طبري در تفسير و تاريخ خود و بغوي و ثعلبي در تفسير و نسائي در خصائص و علي بن برهان الدين حلبي در السيره الحلبيه و به روايت از ثقات محدثين شيعه مثل محمد بن علي بن بابويه قمي و شيخ ابو جعفر طوسي و اميني در الغدير (2/278 و 279) به نقل از ابو جعفر اسكافي (در نقض العثمانيه) و فقيه برهان الدين انباء نجباء الابناء و ابن اثير در الكامل و ابو الفداء دمشقي در تاريخ خود و شهاب الدين خفاجي در شرح شفاء قاضي عياض و در شرح دلائل النبوه بيهقي و خازن علاء الدين بغدادي در تفسير و سيوطي در جمع الجوامع و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (3/254) و جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلامي (1/31) و محمد حسنين هيكل در حيات محمد (104) ... نيز ثبت كرده اند.در كتاب ابو صادق سليم بن قيس هلالي تابعي (الغدير، 2/106) ضمن حديث مبسوطي از قيس بن سعد بن عباده، صحابي مشهور چنين آورده است: «... پس رسول خداي (ص) همه فرزندان عبدالمطلب را جمع آورد. ابو طالب و ابو لهب نيز بين آنها بودند و در آن روز شمار ايشان به چهل مرد بالغ مي گرديد. رسول الله آنان را به اسلام دعوت نمود. علي (ع) خادم او بود و آن حضرت در خانه ابو طالب به سر مي برد. به آنان گفت: كدام يك از شما دعوت مرا اجابت مي كند تا برادر و وزير من و وصي و خليفه من در امت من و ولي همه مؤمنان بعد از من باشد ـ ايكم ينتدب ان يكون اخي و وزيري و وصيي و خليفتي في امتي و ولي كل مؤمن بعدي؟ ـ آن جمع خاموش ماندند و كسي جوابي نداد.
اين سخن را در سه بار تكرار فرمود. پس علي (ع) گفت: من اي رسول خداي. درود خداي بر تو باد. رسول الله سر علي را در كنار گرفت و رشحه اي از بزاق خويش در دهان او چكانيد و گفت: خدايا وجود علي را سرشار از فهم و دانش و حكمت گردان. سپس به ابو طالب فرمود: اي ابوطالب، سخن پسرت را بشنو و از او اطاعت كن زيرا خداوند او را براي پيغمبر خود به منزله هارون براي موسي (برادر و خليفه) قرار داده است» (الغدير، 2/282) .در ساير كتب حديث نيز تعبيرات و الفاظي در حدود دو روايت مذكور آمده است. مثلا:1) من يبايعني علي ان يكون اخي و صاحبي و وليكم بعدي؟
(كنز العمال، 15/ حديث 286 و 380، الغدير، 2/281 به روايت از سيوطي و ابن مردويه) .2) هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا (كنز العمال، 6/392 و 397، الغدير 2/282) .3) ... فايكم يبايعني علي ان يكون اخي و صاحبي و وارثي؟ (كنز العمال 15 حديث 435، مسند ابن حنبل، 1/15) .4) من يواخيني و يوازرني و يكون وليي و وصيي بعدي و خليفتي في اهلي يقضي ديني؟
(الغدير، 2/283) ، به نقل از كفايه الطالب و نظم درر السمطين) .5) من يضمن عني ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنه و يكون خليفتي في اهلي؟
فقال علي : انا (كنز العمال، 15/حديث 323) .6) فايكم يقوم فينا ـ يعني ـ علي انه اخي و وزيري و وصيي و يكون مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي؟...فقام علي و ما بعد... (الغدير، 2/283) .7) فمن يجيبني الي هذا الامر و يوازرني يكن اخي و وزيري و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي؟... فقام علي فقال: انا يا رسول الله، فقال اجلس فانت اخي و وزيري و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي... (ابن تيميه در منهاج السنه 4/80، علي بن برهان الدين در السيره الحلبيه، 1/304) .ترجمه الفاظ و روايات مذكور تقريبا همان است كه ضمن روايت طبري و سليم بن قيس هلالي گذشت علاوه بر اين كه حديث مذكور از طرق ائمه اهل سنت نقل شده و بعض آنها در زمره احاديث صحيح ثبت گرديده است مشاهير و ثقات علما و محدثين شيعه نيز در صحت صدور آن اتفاق كلمه دارند و مانند احاديث صحيح متواتر غدير و ثقلين و منزلت و ولايت و تطهير و سفينه و مدينه علم و نور و اشباح و تشبيه... آن را از ادله امامت و خلافت امير المؤمنين علي (ع) به شمار مي آورند. محمد بن علي بابويه قمي معروف به صدوق و محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد حديث دار را به صورت ذيل روايت كرده اند.«محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني روايت كرد كه ما را از عبدالعزيز از مغيره بن محمد از ابراهيم بن محمد بن عبدالرحمان ازدي از قيس بن ربيع و شريك بن عبدالله. اين دو از اعمش از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل از علي بن ابي طالب (ع) آن حضرت فرموده است: پس از آن كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين نازل شد رسول الله (ص) پسران عبدالمطلب را دعوت نمود. آنان در آن وقت چهل مرد بودند ـ يكي كمتر يا بيشتر ـ پس فرمود:
كدام يك از شما قبول مي كند كه برادر و وارث و وزير من و وصي و خليفه من بعد از من باشد؟
اين امر را به يكي يكي آنان عرضه داشت ولي همه رد كردند تا نوبت به علي (ع) رسيد. او عرض كرد: من اي پيغمبر خداي! پس رسول الله (ص) فرمود: اي پسران عبدالمطلب اين برادر و وارث و وزير من و خليفه من بين شما بعد از من خواهد بود. آن جماعت برخاستند در حالي كه به من مي خنديدند و به ابو طالب مي گفتند: ترا امر كرد كه حرف پسرت را بشنوي و فرمانبردار اين جوان نورس باشي» (اعيان الشيعه، 1/362) . حديث بدء الدعوه نه تنها نزد محدثين و مورخين و علماي كلام از مقوله مسلميات تلقي شده بلكه در نظم و نثر فارسي و عربي و ساير السنه اسلامي نيز از عناوين برجسته ادب شيعه به شمار مي رود. نمونه بارز آن در شعر فارسي ديوان حكيم ناصر خسرو قبادياني (م 481 ق) و در عربي ديوان سيد اسماعيل حميري (م 173 ق) و ناشي صغير (م 365 ق) است (الغدير، 2/278) .مشايخ فريدني - دايرة المعارف تشيع، ج 6، ص 154