حديث رايت خيبر
رايت در لغت به معني درفش فرماندهي كل و بزرگترين پرچم است. آن را ام الحرب يعني مركز و اصل و اساس جنگ گفته اند زيرا تا در ميدان برافراشته است بدان معني است كه فرمانده در مركز ستاد باقي است و جنگ ادامه دارد. هر واحد رزمي نيز جداگانه پرچمي دارد كه لواء گفته مي شود و رتبت آن از رايت پائين تر است. معمولا رايت به سرداري سپرده مي شود كه استعداد نظامي و نيروي بدني و هوش و استقامت و سرعت عمل و معنويات او از ديگران بيشتر باشد و تا آخرين نفس براي بر پا داشتن آن مقاومت و فداكاري نمايد.رايت رسول الله (ص) در همه غزوات به دست علي (ع) بود (اعيان الشيعه، 1/337) انس بن مالك و جابر بن عبدالله انصاري از رسول الله (ص) روايت كرده اند كه «علي پسر عم و حامل رايت من است» علي متقي از طبراني از بريده بن الحصيب آورده است كه از رسول الله (ص) پرسيدند : روز قيامت چه كسي رايت ترا در دست خواهد داشت؟فرمود چه كسي بهتر از آن كه آن را در دنيا در دست دارد علي بن ابي طالب (ع) (كنز العمال، 12/1301، 15/342) . عبدالله بن احمد بن حنبل به اسناد خود از ابن عباس روايت كرده است كه «در روز بدر علي (ع) رايت رسول الله (ص) را در دست داشت. حكم ـ راوي اين حديث ـ علاوه نموده كه او در روز بدر و در همه غزوات علمدار پيغمبر (ص) بود» (مناقب ابن حنبل، نسخه خطي كتابخانه مرعشي، 92 به بعد) . مير حامد حسين لكنهوئي نيشابوري جلد نهم از منهج دوم كتاب عبقات الانوار (الذريعه، 15/214ـ 215) را به ذكر طرق اسناد و ادله تواتر از مآخذ اهل سنت اختصاص داده است.
حديث پيروزي معجزه آساي علي (ع) در جنگ خيبر سخناني است كه در فضائل آن حضرت به آن مناسبت بر زبان رسول الله (ص) جاري شده است خيبر كلمه اي است عبراني (خبر« kheber) »يعني طايفه و جماعت يا قلعه و پادگان. لغت نويسان عرب آن را عالم به احكام خدا يا كشاورز... معني كرده اند (تاريخ العرب قبل الاسلام، دكتر جواد علي، 6/159، 1376 ق) . واحه خيبر در دويست و پنجاه كيلومتري شمال مدينه در راه تبوك و شام واقع است. اين دشت سرسبز از دير باز مسكن دسته اي از يهوديان بوده كه خود را از نسل ركاب (تورات، سفر ملوك، فصل نوزدهم، آيه 15) مي دانستند و مي گفتند بازماندگان جندب (يونادب« junadeb) »پسر ركابند و بعد از ويران شدن هيكل و قتل عام اورشليم به خيبر مهاجرت كرده اند.
مرداني ثروتمند و ملاك و رباخوار ولي شجاع و پركار بودند. به زبان عربي با لهجه يهودي حرف مي زدند و از بين ايشان شاعران به نامي برخاسته بودند. واحه خيبر به نام سه دژ بزرگ آن به سه منطقه تقسيم و هر منطقه شامل چند قلعه بزرگ و كوچك بود و باغها و مزارع سرسبز داشت. يكي از آنها منطقه دژ نطاه (يعني تاج خوشه خرما) دويمي منطقه دژ شق (برادر) و سيمي منطقه دژ كتيبه (بر وزن سفينه يعني دسته اي از لشكريان) نام داشت.
قلاع صعب بن معاذ و ناعم و زبير (بر وزن امير نامي است عبري) در منطقه نطاه و قلعه هاي ابي و نزار در منطقه شق و قلاع قموص (بر وزن چموش و به همان معني) و وطيح (گلي كه به سم حيوانات و چنگال مرغان مي چسبد) و سلالم (شايد به معني نردبان) در منطقه كتيبه واقع بود. اين قلاع استوار مأمن خيبريان و مخزن اموال و انبار اسلحه و غلات و علوفه بود و هنگام بروز خطر احشام خود را به داخل آنها برده آماده دفاع مي شدند. بعد از آن كه قبايل يهود مدينه از آن شهر تار و مار شدند بقيه السيف ايشان به خيبر پناه بردند و در آنجا به تحريك و تفتين پرداختند.
رسول الله (ص) كه بعد از صلح حديبيه در صدد فتح مكه بود و مي بايست قبلا خاطر خود را از يهود عربستان شمالي آسوده سازد حدود سه هفته بعد از بازگشت از حديبيه در اواخر ذي حجه سال ششم هجري عازم خيبر شد و راه مدينه خيبر را كه هشت منزل بود چهارده روز پيمود و شبانگاهي به كنار قلاع خيبر رسيد. يهوديان كه از اين لشكركشي خبر شده بودند قبلا مردان جنگي را در دو قلعه نطاه و قموص و زنان و كودكان را در دژ كتيبه جاي دادند. سلاح و تداركات را در دژ شق جمع آوردند و علوفه را در قلعه صعب بن معاذ انباشتند. از آن سو مواد غذائي در سپاه اسلام اندك بود و مسلمانان ناچار شكم خود را با گوشت خران باركش و خرماي نارس سير مي كردند. معذلك محاصره و جنگ ادامه داشت. ابتدا قلعه ناعم گشوده شد. بعد قلاع نطاه و شق و قموص به دست مسلمانان افتاد و آن گاه وطيح و سلالم فتح شد ولي تا فتح قلعه صعب بن معاذ مسلمانان همچنان دچار عسرت و بي غذايي بودند.مقاومت قموص كه امرا و اشراف يهود در آن بودند از همه بيشتر بود. بزرگان صحابه چون ابوبكر و عمر از فتح آن عاجز بودند تا اين كه رسول الله (ص) علي (ع) را مأمور فتح آن نمود و او حماسه اي چنان بزرگ آفريد كه تاريخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد كرد. علي با كشتن سردار قهرمان يهود مرحب حميري و برادرش ياسر و چند پهلوان ديگر يهود و با نمايش قدرت فوق بشري خود در پرش از روي خندق قموص و كندن در سنگي قلعه و به كار بردن آن به جاي سپر و هجوم برق آسا به داخل قلعه و نابود كردن فوري همه مقاومتها و اسير گرفتن همه زنان و كودكان از جمله صفيه دختر حيي بن اخطب (بانوي اول يهود) كه به همسري رسول خدا درآمد چنان رعب و هيبتي در دل خيبريان افكند كه قدرت هر گونه دفاع را از آنان سلب نمود و ناچار بدون قيد و شرط تسليم گشتند. بعد از اين فتح بود كه ثروت بي كران و ملك و برده و سلاح و ستور بسيار به دست دولت اسلام افتاد و مسلمانان يك باره از حالت پريشاني به درآمدند. عمر مي گفت بعد از اين فتح توانستيم غذاي سير بخوريم و عايشه مي گفت حالا مي توانيم هر چه بخواهيم خرما بخوريم (السيره النبويه، ابن هشام، 2/316) . به علاوه روحيه مسلمانان چنان قوي گرديد كه سال بعد توانستند مكه را فتح كنند و اسلام را بر سراسر جزيره العرب مسلط سازند.احاديثي كه درباره قدرت نمايي و شجاعت و معجزات و مناقب علي (ع) در روز خيبر روايت شده بي شمار است. ابن اسحاق سيره نويس و مورخ قديم اسلام حديث ذيل را از سلمه بن عمر و الاكوع ـ صحابي رسول الله (ص) ـ روايت كرده است: «پيغمبر رايت خويش را به ابوبكر صديق داد و او را به يكي از قلاع خيبر فرستاد. او برفت و منتهاي كوشش را به كار برد اما توفيقي به دست نياورد و فتح ناكرده بازگشت. روز ديگر عمر بن الخطاب را فرستاد. او هم برفت و جهد بسيار كرد اما كاري از پيش نبرد و برگشت. آن گاه رسول الله (ص) فرمود: «لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله (و يحبه الله و رسوله) يفتح الله علي يديه ليس بفرار، همانا فردا اين رايت را به مردي خواهم داد كه خداي و رسول او را دوست دارد (در بعض روايات : و خدا و رسول او هم او را دوست دارند) خدا خيبر را به دست او مي گشايد.
او هرگز نمي گريزد ـ پس علي رضوان الله عليه را بخواند ـ و او به درد چشم مبتلي بود پس رشحه اي از آب دهان در چشم او چكانيد و گفت: «خذ هذه الرايه فامض بها حتي يفتح الله عليك» اين رايت را بگير و آن را با خود ببر تا خداي خيبر را بر تو بگشايد. علي با آن رايت از نزد رسول الله (ص) بيرون آمد. به سرعت مي دويد و نفس مي زد. ما هم در پي او رفتيم. تا اين كه رايت خود را در زير ديوار قلعه بر كومه اي از سنگ نشاند. جهودي از فراز قلعه سر برآورد و گفت: تو كيستي؟
گفت: علي بن ابي طالب، جهود گفت: علوتم و ما انزل علي موسي سوگند به كتابي كه بر موسي نازل شده غلبه كرديد. سلمه گويد: علي از آن جنگ برنگشت تا خدا خيبر را به دست او نگشود».ابن هشام در سيره (2/334) به روايت ابن اسحاق از بريده بن سفيان اسلمي از پدرش سفيان و او از سلمه بن عمرو، نسائي خصائص امير المؤمنين علي بن ابي طالب (51 به بعد) ، بخاري و مسلم و ابن ماجه، هر يك در صحيح خود (فضائل الخمسه في الصحاح السته، فيروزآبادي، 2/162) ، سبط ابن جوزي در تذكره الخواص (41964) ، حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين (3/37 و 4/356) ، شمس الدين محمد جزري دراسني المطالب، هيثمي در مجمع الزوائد (9/108) ، محب طبري در الرياض النضره 25/203) حديث رايت را با الفاظ مختلف نقل كرده اند.ابو ليلي انصاري حديث رايت را از پدرش و او از امير المؤمنين (ع) به صورت ذيل آورده است: «پدرم در حالي كه با علي راه مي رفت به او گفت: در تو چيزي هست كه موجب شگفتي و پرسش مردم شده است. تو در سرماي زمستان با دو لنگ نازك بيرون مي آيي و در گرماي تابستان لباس ضخيم مي پوشي. علي گفت مگر تو در غزوه خيبر با ما نبودي؟
گفت: آري بودم. علي گفت : رسول خدا (ص) لوايي براي ابوبكر بست و او را به جنگ فرستاد اما او برگشت. بعد لوايي براي عمر بست و او را مأمور فرمود اما او هم برگشت. پس فرمود: رايت خود را به مردي خواهم داد كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد و او هرگز به دشمن پشت نمي كند. آنگاه به دنبال من فرستاد و من به درد چشم مبتلي بودم. او رشحه اي از آب دهان در چشمهاي من فشاند و گفت: اللهم احفظه من اذي الحر و البرد «خدايا او را از آسيب گرما و سرما حفظ كن. علي گفت: بعد از آن هرگز از گرما و سرما احساس ناراحتي نمي كنم». اين حديث را به الفاظ گوناگون احمد بن محمد بن حنبل در المسند (1/23، 99) ، متقي در كنزل العمال (5/284 و 358) ، حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء (4/356) و ساير محدثين (فضائل الخمسه، 2/161، 179) روايت كرده اند.قتيبه بن سعيد از يعقوب بن عبدالرحمن زهري از ابو حازم و او از سهل بن سعد ساعدي حديث رايت را چنين آورده است: «در روز خيبر پيغمبر فرمود: اين رايت را فردا، به مردي خواهم داد كه خداي اين دژ را به دست او مي گشايد. او خداي و رسول او را دوست دارد و خداي و رسول او هم او را دوست دارند. چون بامداد روز ديگر شد مردم نزد پيغمبر گرد آمدند. همه اميدوار دريافت رايت بودند. آن حضرت فرمود: علي بن ابي طالب كجاست؟
گفتند: يا رسول الله او از درد چشم رنج مي برد. فرمود كسي را دنبالش بفرستيد. پس علي (ع) را نزد پيغمبر آوردند. رشحه اي از بزاق خود در چشمانش چكاند و براي او دعا كرد. علي در دم از آن درد شفا يافت به طوري كه گويي دردي نداشته است. پس رايت را بدو داد. علي گفت: اي رسول خدا آيا بايد آن قدر با آنها بجنگم كه مثل ما شوند؟
فرمود: راه بيفت و تا پاي قلعه پيش برو. آن گاه آنان را به اسلام دعوت كن و آن چه را از سوي خدا بر ايشان واجب است به همه خبر بده. زيرا اگر خداي تنها يك نفر را به وسيله تو به راه راست هدايت كند براي تو از آن سودمندتر است كه شتران سرخ مو داشته باشي».اين حديث را سيوطي در تاريخ الخلفاء علي بن سلطان قاري در مرقاه المفاتيح (5/566) ، حافظ گنجي در كفايه الطالب، موفق خوارزمي در المناقب، ابن سعد در طبقات (2 ق 1/80) ، خطيب در تاريخ بغداد (8/5) و عموم محدثين شيعي و سني با الفاظ مختلف روايت كرده اند (مأخذي كه قبلا نام برده شد) .ابن اسحاق به اسناد خود از ابو رافع خادم و پيشكار رسول الله (ص) چنين روايت كرده است : «با علي بن ابي طالب رضي الله عنه در حالي كه رايت رسول الله را در دست داشت به سوي يكي از قلاع خيبر رفتيم. همين كه علي نزديك قلعه رسيد اهل آن بيرون آمدند و به جنگ پرداختند. در گيراگير نبرد يكي از جهودان ضربتي بر او وارد آورد كه سپر از دستش بيفتاد. پس علي دست يازيده در قلعه را از جاي بركند و چون سپري در پشت آن به جنگ پرداخت و آن قدر كوشيد تا خداي قلعه را بر او فتح كرد. وقتي جنگ تمام شد و علي آن در را از دست بينداخت من و هفت تن ديگر جهد بسيار كرديم تا آن را بجنبانيم و برگردانيم اما نتوانستيم (مأخذ قبلي) . در تاريخ بغداد آمده است كه كمتر از چهل تن نتوانستند در قلعه خيبر را از زمين بردارند. ذهبي در ميزان الاعتدال (2/218) و ابن حجر عسقلاني در فتح الباري (9/18) و محب طبري در الرياض النضره (2/188) آورده اند كه هفتاد مرد هم زور شدند تا در قلعه را به جاي خود برگرداندند.امام فخر رازي در تفسير كبير ذيل آيه «ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا» (كهف، 9) آورده است كه «هر كس بر احوال غيب وقوف بيشتر داشته باشد قلبي قوي تر و اعصابي محكم تر و مسلطتر دارد. از اين روست كه علي بن ابي طالب (ع) مي فرمايد: «والله ما قلعت باب خيبر بقوه جسمانيه بل قلعتها بقوه ملكوتيه» يعني به خدا سوگند كه در خيبر را با نيروي بدني نكندم بلكه آن را با نيروي ملكوتي و الهي از جاي در آوردم (فضائل الخمسه، 2/325) .حديث رايت و خيبر در همه كتب حديث و تاريخ شيعي و سني روايت شده و از دلائل استوار تقدم و افضليت علي (ع) بر ساير صحابه است. امين عاملي در اعيان الشيعه (1/337 به بعد) اكثر صورتهاي مختلف اين حديث را ذكر كرده است. مضمون اين حديث و شرح شجاعتهاي علي (ع) در غزوه خيبر در ادب و هنر و عرفان همه زبانهاي اسلامي به نظم و نثر از ديرباز جلوه گر است. در زبان فارسي فاتح خيبر و خيبرگشا و خيبرشكن از القاب علي (ع) است و جهود خيبري كنايه از مرد بي نواي شكست خورده مي باشد. از صحابه و رجالي كه حديث رايت (حديث خيبر) را با الفاظ مختلف ذكر كرده اند ذيلا نام برده مي شود: عمر بن الخطاب خليفه دوم و صحابي معروف (م 23 ق) (الاعلام زركلي، 5/203 و غالب كتب حديث در تاريخ) ، عايشه ام المؤمنين و دختر ابوبكر (م 58 ق) (الاصابه، كتاب النساء، 701، طبقات ابن سعد، 8/39) ، بريده بن الحصيب اسلمي (م 63 ق) (مأخذ آن قبلا ذكر شد) ، عبدالله بن العباس، صحابي و پسر عموي نبي اكرم (ص) (68 ق) ، ابو حمزه انس بن مالك انصاري (م 93 ق) (تهذيب التهذيب، 1/376، شذرات الذهب، 1/100 و ساير كتب) ، جابر بن عبدالله انصاري، صحابي پيامبر (م 78 ق) (الاصابه، 10213، ذيل المذيل، 27) ، سهل بن سعد ساعدي (م 91 ق) (الاصابه و ساير كتب) و عده زيادي از مؤلفين كتب رجال و راويان حديث و محدثين مورد وثوق كامل فريقين كه بعضي از آنها در متن ذكر گرديده است.مشايخ فريدني - دايرة المعارف تشيع، ج 6، ص 163