دفاع از اعلاميه تا كجا؟ - دفاع از اعلاميه تا كجا؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دفاع از اعلاميه تا كجا؟ - نسخه متنی

محمد جعفري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دفاع از اعلاميه تا كجا؟

اشاره

در روزهاي 15 و 16 ارديبهشت به همت دانشگاه مفيد، كنفرانس بين المللي حقوق بشر و گفت و گوي تمدنها درتهران برگزار شد. مطالب مطروحه در اين كنفرانس گر چه در مواردي درست و قابل تأمل مي باشد ولي در بسياري مواضع جاي نقد و بررسي دارد كه در اين نوشتار كوتاه تلاش مي شود به برخي از آنها اشاره گردد.

جناب آقاي محمد مجتهد شبستري كه از سخنرانان روز دوم اين كنفرانس بود بيان داشته است:

«در متون اديان ابراهيمي، تعابيري هست كه بر كرامت ذاتي انسان دلالت دارد... حقوق ناشي از شخص بودن، منشأ كرامت و حرمت انسان است... حقوق ناشي از شخص بودن انسان، حق ناحق بودن را براي انسان محفوظ مي دارند.»[1] قريب به همين تعبيرات را نيز جناب آقاي كديور در همان كنفرانس ايراد فرموده اند.[2] اين نكته كه كرامت و حرمت ذاتي انسان مورد تأييد اديان ابراهيمي است كاملاً درست است ولي اين كه اين كرامت به انسان حق ناحق بودن بدهد، مغلطه اي بيش نيست. جناب آقاي مجتهد شبستري در اثبات اين مدعا هيچ دليلي جز كنوانسيون حقوق بشر را مستند خود قرار نداده اند كه مشخّصاً در ماده نوزدهم اين اعلاميه مي خوانيم: «هر كسي حق آزادي عقيده و بيان دارد و حق مزبور شامل آن است كه از داشتن عقائد خود بيم و اضطرابي نداشته باشد...»[3]

براساس اين اعلاميه هر كسي حق دارد هر عقيده اي را انتخاب كند و به آن پايبند باشد و كسي حق تحميل عقيده اي بر كس ديگر ندارد. اين مطالب كه در وهله اول بسيار فريبنده و جذّاب به نظر مي آيند به هيچ وجه با آموزه هاي ديني ما تطابق ندارد زيرا آنچه در اسلام به رسميت شناخته شده است، آزادي تفكر است نه آزادي عقيده و بين اين دو مقوله تفاوت،‌ بسيار است. اسلام در مسئله تفكر نه تنها آزادي تفكر داده است بلكه يكي از واجبات در اسلام تفكر است. اسلام اصول عقايد را جز از طريق تفكر و اجتهاد فكري نمي پذيرد و اين ادلّ دليل بر آن است كه در اسلام نه تنها فكر كردن در اصول دين جايز و آزاد است بلكه در يك حدودي عقلاً لازم مي باشد.

اما عقيده به معناي دل بستن است كه گاهي مبناي اين اعتقاد و انعقاد، تفكر است كه در اين صورت مورد احترام دين است ولي گاهي منشأ اين دلبستگي، احساسات، تقليد، تأثّر از محيط، علائق شخصي و منافع گروهي و جناحي است كه اكثر عقايدي كه مردم بدان دلبسته اند از اين دسته است و اين دلبستگي هاست كه در انسان، تعصب و جمود، خمود و سكون به وجود مي آورد و اساساً، دست و پاي فكر را مي بندد.

مغالطه اي كه در اين اعلاميه است همين جا آشكار مي گردد كه از سويي مدعي است كه فكر و عقل بشر بايد آزاد باشد و از سوي ديگر اصرار بر اين دارد كه عقيده هم بايد آزاد باشد و حال آن كه بسياري از عقايد ضد آزادي فكر است و همچون غل و زنجيري دست و پاي فكر را مي بندد. آيا لازمه كرامت ذاتي انسان آن است كه او را در انتخاب راه ضلالت و رذالت آزاد بگذاريم و يا برعكس بواسطه احترام به ‌حيثيت او، مي بايست او را در راه ترقي و تكامل هدايت كنيم! چرا اعلاميه حقوق بشر بر ضد تعليمات اجباري قيام نمي كند و در ماده 26 خود، تعليمات در حدود ابتدايي را اجباري مي داند و حق آزادي را از بشر در اين قضيه سلب مي كند؟[4] آيا اين يك بام و دو هوا نيست؟

اساساً كار انبيا اين بوده كه زنجيرهاي اعتقادي كه مانع تكامل انسانها بوده را از دست و پاي آنها باز كنند. در آيه 157 سوره اعراف مي خوانيم: «و يَضَعُ عَنهم اِصْرَهم و الاغْلالَ التي كانَتْ عليهم» يعني؛ به وسيله پيغمبر بار گران خرافه ها و اعتقادات بي پايه از دوش مردم برداشته شد. لابد اگر اين اعلاميه در آن زمان هم حاكم بود،‌عده اي در برابر انبياء به اين بهانه مي ايستادند كه چرا متعرّض آزادي عقيده ديگران مي شويد؟! از همين جا سستي سخن يكي ديگر از سخنرانان كنفرانس مذكور روشن مي شود كه بيان داشته اند: «از آنجا كه حقوق بشر بر پايه عقلانيت آدمي استوار شده است، لذا حقوق بشر چيزي جز تحقق آرمانهاي بلند ديني نمي باشد.»[5]

و يا در عبارتي ديگر دارند: «در كنوانسيون هاي حقوق بشر چيزي جز تعاليم نبوي وجود ندارد.»[6]

آيا جاي اين پرسش نيست كه چه مناسبتي ميان تعاليم نبوي و مواد حقوق بشر وجود دارد؟

آيا بهترين دليل براي مخالفت اين دو اين نيست كه در يكي خرافات به اسم آزادي عقيده، محترم دانسته مي شود و در ديگري به اسم غلّ و زنجير محكوم مي گردد؟

آيا روش و عملكرد حضرت ابراهيم - عليه السلام - كه عمداً براي آن كه بتواند فكر مردم را آزاد كند دست به تبر مي برد و بتها را سرنگون مي كند با كنوانسيون حقوق بشر همخواني دارد؟ و يا عمل حضرت موسي ـ عليه السلام ـ كه وقتي مي بيند كه قومش گوساله سامري را به عنوان بت انتخاب كرده اند، فرياد بر مي آورد و مي فرمايد: «لَنُحَرِّقَنَّه ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّه في اليَمِّ نَسْفاً» هر آينه آن را سوزانده و خاكسترش را در دريا پراكنده خواهيم ساخت.»[7] آيا اين رفتار موسي با ماده نوزدهم اعلاميه حقوق بشر سازگاري دارد كه مدعي است هر كس حق آزادي عقيده و بيان دارد. لابد آقايان العياذ بالله عملكرد اين دو پيغمبر را محكوم مي كنند و چون حقوق بشر را منطبق بر اهداف عالي انساني مي دانند اين دو پيغمبر عزيز را ضد انسانيت معرفي مي كنند؟

البته جناب مجتهد شبستري براي اين كه راه گريزي از اين ماجرا داشته باشند در جايي ديگر چنين مي گويند: «در جوامع سنتي كه حقوق اساسي و دموكراتيك در آگاهي هاي مردم نبوده طبعاً تجربه خشونت گرايي پديد نمي آيد؛ زيرا خشونت در بحث ما يعني اعمال قدرت حكومتي برخلاف آزادي هاي انساني.»[8]

ولي ايشان نمي تواند از اين سؤال طفره رود كه اگر در جوامع سنتي حقوق بشر به معناي امروزين وجود نداشته پس چطور ادعا مي كنيد كه تعاليم انبياء چيزي جز پابندي به حقوق بشر نمي باشد؟!

علاوه بر آنچه گذشت سؤال اساسي تر اين است كه پيش فرض ايشان مبني بر حقانيت حقوق بشر بر چه پايه و برهاني استوار است؟ متأسفانه چه در اين سخنراني و چه در كتابها و مقالات ايشان آنچه به وفور يافت مي شود نظراتي است كه ايشان آنها را بي هيچ دليل متقن و روشني ( كه حتي ظن آور باشد) مسلّم انگاشته و حال آن كه اين نظرات حتي در انديشه غرب نيز مسلم و مرجح انگاشته نمي شود ولي زبان ايشان در بيان مدعيات و پيش فرضهاي خود در باب مدرنيته، هرمنوتيك و نهادهاي سياسي و حقوقي غرب، چنان قاطع و دگماتيك است كه گمان نمي رود حتي خود صاحبان اين ايده ها چنين قاطعانه سخن بگويند.

جالب آنجاست كه آقاي شبستري معتقد است كه در دوران جديد در هيچ جا حق و باطل يا درست و نادرست به طور كامل قابل تشخيص نيست، ولي خود قاطعانه فتوا مي دهد كه «مقتضاي مسلّم مسلمان زيستن ما در عصر حاضر و وفاداري به رسالت پيامبر گرامي اسلام همين است كه حقوق بشر را بپذيريم و آن را اساس سازمان دهي اجتماعي خود قرار دهيم.»[9] بايد پرسيد كه اگر در دنياي كنوني صرفاً از ترجيح يك نهاد يا نظريه بر نظريه ديگر مي توان سخن گفت، چرا ايشان نظريه قرآن در نظام خانواده يا در نظام حقوق جزا و معاملات را قاطعانه ناكارآمد و سنتي مي شمرد و از حقوق مدني و جزايي غرب به عنوان تنها نظام قابل پذيرش، دفاع مي كند.[10] در اين راستا ذكر نكته اي ديگر ضروري است:

روشن است كه شكل گيري كنوانسيون فعلي حقوق بشر از سويي عكس العملي بود نسبت به جريان تفتيش عقايد در دوران قرون وسطي (انگيزاسيون) و از سوي ديگر واكنشي بود نسبت به آثار مرگبار دو جنگ جهاني كه ريشه و آغاز آن در اروپا بود. لذا موادّ و مؤلفه هاي اين اعلاميه در فضاي غرب و متأثر از زير ساخت هاي اجتماعي، فرهنگي و فلسفي آن ديار شكل گرفت و به هيچ نحو منطبق بر فطرت انساني و اصول فرا فرهنگي و فرا قومي نبود و لذا از ابتداي تصويب تاكنون از سوي كشورهاي مسلمان و شرقي مورد اعتراض بوده است و خود جناب شبستري نيز به اين نكته اعتراف دارند[11] و حال سؤال اين جا است كه آقاي شبستري و همفكران ايشان چرا اين قدر بر جهاني بودن و جامعيت و كمال اين اعلاميه پافشاري مي كنند. ايشان در مقاله اي، بومي سازي ايده هاي غربي را در كشور ما، پروسه اي ناكارآمد و محكوم به شكست معرفي مي كنند[12] و حال خود در اين سخنراني و در جاي جاي نوشته ها و گفته هاي ديگرشان در دام اين پروسه گرفتار آمده اند.

اين مقال را با اشاره و نقد سخني ديگر از ايشان در آن همايش به پايان مي بريم: «پذيرش اصل حاكميت خداوند به هيچ وجه با حقوق بشر ناسازگار نيست چرا كه حق حاكميت خداوند،‌حق به معناي حقوقي آن نبوده است. حق خداوند حق قدوسيت و كامل بودن است نه حق حقوقي.»[13] اي كاش ايشان تنها يك مستند قرآني، روايي و يا عقلي براي اين ادعاي خود مي آوردند. كدامين متكلم يا فيلسوف يا مفسري تاكنون حق حاكميت خدا را كه شامل ربوبيت تكويني و تشريعي مي شود به معناي حق قدوسيت و كامل بودن آورده است. اين كلام غريبي است كه از ايشان مي شنويم. اين تلاعب با الفاظ براي چيست؟

حاكميت الهي واژه اي است كه با تعريف روشن در كتاب و سنت وارد شده است. روشن نيست كه اين تعاريف را ايشان از كجا به دست آورده اند و تخريب واژه هاي ديني و قرآني چه توجيهي دارد؟

و آيا بر زبان راندن چنين كلماتي از يك مؤمن شايسته و رواست؟!

والسلام.


[1]. روزنامه‌ ايران، 17/ 2 / 80، ص 2.

[2]. همان.

[3]. ر. ك: اعلاميه جهاني حقوق بشر و تاريخچه آن، نگاشته گلن جانسون،‌ترجمه محمد جعفر پوينده.

[4]. ر. ك: مرتضي مطهري،‌ پيرامون جمهوري اسلامي، (تهران، صدرا، چ يازدهم، 1377)، ص 100، 90.

[5]. روزنامه ايران، 17 / 2 / 80، ص 2: سخنراني دكتر سيد مصطفي محقق داماد.

[6]. همان.

[7]. سوره طه، آيه 97.

[8]. ر. ك: روزنامه ايران، 20 و 25 / 12 / 79، نقدي بر قرائت رسمي از دين در گفت و گو با مجتهد شبستري.

[9]. ر. ك:‌ مصاحبه مجتهد شبستري با روزنامه ايران، اسفند 79، و نيز كتاب «نقدي بر قرائت رسمي از دين»، صص 311، 265.

[10]. ر. ك: بازتاب انديشه در مطبوعات روز ايران، ش 12، ص 32.

[11]. ر. ك: مجتهد شبستري،‌نقدي بر قرائت رسمي از دين، ص 217.

[12]. ر. ك: روزنامه حيات نو، 26/ 7 / 79، ص 8، گفتگو با مجتهد شبستري، ستون 2.

[13]. روزنامه ايران، 17 / 2 / 80، ص 2.

محمد جعفري

/ 1