مردم سالارى دينى در يك نگاه
«مردم سالارى دينى» ايدهاى است كه ريشه در روى كردى اسلامى در نگاه به »مردم« دارد، روى كردى كه ثمرات بيست ساله انقلاب اسلامى را به تصوير مىكشد. عليرغم حضور و ظهور جدّى مردم در همه عرصههاى تكوين و تثبيت انقلاب اسلامى، برخى از قلم بدستان وقت نگارش و ترسيم آن، جوهر انصافشان مىخشكد و با قلم سياه خود مدعى مىشوند كه «بعد از گذشت بيش از دو دهه از پيروزى انقلاب اسلامى، مسأله نقش و جايگاه مردم در نظام و حكومت همچنان در هالهاى غليظ از ابهام، سؤال و ترديد قرار دارد».(1) ظاهراً در منطق اينان، «مردم» معناى جديدى يافته كه فقط خود مىفهمند. نقش و حضور مردم در انقلاب بديهىتر از آن است كه بر كسى پوشيده مانده، نيازمند بيان باشد. اگر حضور مردم در انقلاب و دفاع از كيان اسلام را باور نداريد، پس منتظر بمانيد كه «انّى معكم من المنتظرين».(2)امروزه در برخى از مطبوعات كه زخم كينهها مجال واقعيات را در ديدگانشان تنگ كرده است، ضمن پنهان كردن خود در پس شعار »مردم گرايى«، اين طور نمايش مىدهند كه »اكثريت مردم« تغيير رأى داده و به ديدگاه نوينى روى آوردهاند. ما ضمن بيان ديدگاه جديد آنان، خود مردم را به داورى مىخوانيم تا درباره خود قضاوت كنند. يكى از همين قلم بدستان ضمن مخدوش جلوه دادن »مردم سالارى دينى« با طرح مقولاتى چند، اين ايده را به چالش مىكشاند:(3)1ـ مردم سالارى دينى بايد بتواند نسبت خود را با مقوله »نظارت استصوابى« روشن كند.2ـ مردم سالارى دينى بايد جايگاه حكم حكومتى را از لحاظ حقوقى و نظرى روشن كند.3ـ مردم سالارى دينى بايد جايگاه حكم حكومتى را از لحاظ حقوقى و نظرى روشن كند.4ـ مردم سالارى دينى بايد پاسخ اين سؤال را بدهد كه اگر اكثريت مردم چيزى را خواستند يا نخواستند، حكومت چگونه بايد رفتار كند. قبل از هر چيز بايد تلقى خود را از واژه «مردم سالارى دينى» تصحيح كنيم.اين واژه مثل بسيارى از واژههايى كه اين تركيب را دارد «مثل قانون دينى، اخلاق دينى، تعليم و تربيت دينى، سياست دينى و...» بيانگر اين نكته است كه بايد موضوعات مفروض را از دين استخراج كرده و بر آن مبتنى نمود. بنابراين اگر مردم سالارى بخواهد دينى باشد بايد اصول، اهداف و روشهاى آن به امضاء دين و شريعت رسيده باشد. اگر مردم سالارى را از دين بخواهيد، مطلب و مطلوبتان معلوم است اما اگر بخواهيد دين را از مردم سالارى يا مردم سالارى را از غير دين بياموزيد، سؤالتان سؤال از مردم سالارى دينى نخواهد بود.
با در نظر گرفتن اين نكته، مقولات چهارگانه را مورد ملاحظه قرار مىدهيم: جايگاه نظارت استصوابى در »مردم سالارى دينى« براساس شرائط و ويژگىهايى كه دين براى حاكمان و مديران جامعه تعيين كرده، شكل مىگيرد. گفتار و رفتار معصومين ملاكات گزينش را تعيين كرده است، »تعهّد و تخصص« يا «امانت و ثقافت» مهمترين معيارهاى گزينش دينى است كه در نامه اميرالمؤمنين به مالك اشتر اين محورها ذكر شده است. امروزه استفاده ابزارى از فنون و تكنيكهاى پيچيده تبليغات، تشخيص و تطبيق معيارهاى فوق بر افراد را مشكل كرده است لذا بهترين شيوه عقل پسند آن است كه بىغرضترين افراد، براساس امانت و فقاهت اين مهم را به عهده بگيرند و از اين طريق آسيبهاى بزرگ احتمالى را مانع شوند.و اما جايگاه حكم حكومتى در نظام مردم سالار دينى: مرحوم علامه طباطبائى حكم حكومتى را اين چنين تعريف مىكند: احكام حكومتى تصميماتى است كه ولىّ امر در سايه قوانين شريعت و رعايت موافقت با آنها، برحسب مصلحت زمان گرفته، طبق آنها مقرراتى وضع نموده به اجراء در مىآورد. مقررات نام برده لازم الاجراء بوده و مانند شريعت داراى اعتبار است».(4) بنابراين حكم حكومتى ولىّ فقيه برطبق قوانين و مقررات شريعت و موافق نياز و مصلحت روز جامعه اسلامى شكل مىگيرد، لذا با توجه به اين مهم، امرى را واجب يا حرام، و مسألهاى را ممنوع يا جايز اعلام مىدارد.
اساس حكومت اسلامى براى اقامه همين امر مهم است. حكم حكومتى در مردم سالارى دينى اين نقش را ايفاء مىكند كه نيازها، ضرورتها و مطالبات جامعه اسلامى را بشناسد و آنگاه در چارچوب قوانين شريعت حكمى را سازماندهى دهد. با اين توضيح، جايگاه حكم قضائى هم در نظام مردم سالار دينى معلوم مىگردد. حكم قضائى در اين نظام مبتنى بر افكار عمومى نيست كما اينكه در تعارض با افكار عمومى نيست زيرا مردم مسلماناند و فرض اين است كه قوانين قضائى و جزائى اسلام را طلب مىكنند «و اَنْ احْكُمْ بَيْنَهم بِما اَنْزَلَ اللَّه و لاتتّبعْ اهوائَهم»(5) يعنى بر اساس وحى و حكم خدا بين آنها حكم نما و از متابعت ميل و هواى ايشان بپرهيز. در «مردم سالارى دينى» مردم بايد به محاكم اسلامى مراجعه كنند و مراجع قضائى هم بايد براساس حكم الهى داورى كنند، در اين ميانه ممكن است حكم به نفع برخى و به ضرر برخى ديگر تمام شود.و امّا جايگاه مطالبات مردم در »مردم سالارى دينى«: شريعت و حكومت دينى براى سازماندهى عقائد و رفتار انسانها در مسير صحيح است فلذا هم به فرد انسانى فرمود: «فأَقِمْ وَجْهَك للدّين القيِّم»(6) يعنى طائر جان را سوى جانان بدار و دين قوام بخش او را برگزين، و هم به جامعه انسانى فرمود: «اَنْ اَقيمُوا الدّينَ و لا تَتَفَرَّقُوا فيه»(7) يعنى خيمه دين را برپاى داريد و در وادى تفرقه سقوط نكنيد. مطالبات يك ملّت اگر در راستاى شريعت نباشد، اين همان گريز از خيمه دين است كه مورد نهى خداوند متعال است. اميرالمؤمنين در نامه معروفشان به مالك اشتر، تحصيل رضايت توده مردم را به مالك گوشزد مىكند، اما اين سفارش را در كنار دو توصيه ديگر بيان مىفرمايد: «وَلْيَكُنْ اَحَبُّ الأُمورِ اليكَ اَوْسَطَها فى الحقِّ وَ اَعَمَّها فى العَدْل و اَجْمَعَها لِرَضِىَ الرَّعيّه»(8) يعنى محبوبترين امورات براى يك زمامدار سه چيز است:
1 - نزديكترين كارها به حدّ وسطى كه به دور از افراط و تفريط است، و اين همان حق مىباشد.
2 - فراگيرترين كارها باشد از جهت عدل به حيثى كه نفعش عائد همگان باشد نه فقط براى خواص.
3 - در برگيرندهترين كارها باشد در جلب رضايت مردم. مطالبات مردم در چنين چارچوبى مىگنجد.
حال اگر تمام افراد يك جامعه يا اكثريت آنها تن به تعليم و تربيت اسلامى ندارد، در چنين شرائطى حاكم مشروع اسلامى قدرت و توانائى تعقيب مصالح اسلامى را ندارد و به اصطلاح مبسوطاليد نخواهد بود، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين در شرائطى سخت در برابر مردم لجام گسيخته بىپروا قرار گرفت و دست از برخى تاكتيكها برداشت و مسائلى مثل حكميت و داورى فردى مثل ابوموسى اشعرى را به اصرار مردم قبول كرد ولى تا آنجا كه مىتوانست مانع بيراههها مىشد. آرى اگر جامعهاى رهبرى به مثل »على« عليه السلام داشته باشند ولى همگام با او نباشند، چه سود؟ دشمنان اسلام چنين چيزى را تبليغ و ترويج مىكنند كه با هوشيارى امت اسلام، خداوند كيدشان را مىشكند.
1) روزنامه دوران امروز، شماره 69، تاريخ 17/11/79.2) سوره يونس، آيه 102.3) دوران امروز، همان.4) حكم ثانوى در تشريع اسلامى، على اكبر كلانترى، ص 108.5) مائده، 49.6) روم، 43.7) شورى، 13.8) نهجالبلاغه، نامه 53.نصراللَّه آقاجانى