ريشه مشكل كجاست؟
نوشتار حاضر، ناظر به بخشى از سر مقاله اى است كه در هفته نامه «عصر ما» آمده است. نويسنده با يك نگاه آسيب شناسانه در صدد بر آمده است ريشه مشكلات كنونى جامعه را، پيدا كرده و در آخر هم از سر تلطف و تواصى بحق!! توصيه و ارشاداتى صادر مى فرمايند. ضمن اين كه سبك قلم به شيوه، دوم خردادى ـ ژورناليستى است و شايد مناسب باشد كه سبك اين مقال نيز به همان سياق باشد.نكته ديگر اين كه در اين جا بنا نداريم به تمام ابعاد قضيه و آن چه را كه در آن مقاله آمده بپردازيم. فقط به نكته مهمى كه ايشان اشاره كردند در حد توان به آن نظرى مى افكنيم.مهمترين شكاف و گسستى كه نويسنده به آن اشاره كردند شكاف آمريت، آزادى و استبداد است به زعم نويسنده رنجى كه كشور ما مى كشد از همين جا ناشى مى شود.
اين گفتار يك پيش فرض و زمينه ذهنى دارد كه به نظر ما بسيارى از مشكلات اجتماعى امروزه و همچنين قشر وسيعى از باصطلاح روشن انديشان و اخيراً اصلاح گران جامعه، به آن بازگشت دارد. و آن اين است كه «دموكراسى» بهترين شيوه حكومت است. حكومت بايد از نوع دموكراتيك و دولت، دولت پاسخگو باشد.رنجى كه طيفى از روشن فكران ما مى برند اين است كه بين يافته ها و بافته هاى خودشان و واقعيتهاى موجود در جامعه تطابقى نمى بينند آن گاه از آن تعبير مى كنند به شكاف، و تازه اين فهم و مشكل خودشان را به كل جامعه نيز سرايت مى دهند و تحت عنوان مشكل جامعه مطرح مى كنند. از خصائص برجسته روشن فكرى در ايران «سنت گريزى» است به هر دو معنى چه سنت به معناى جامعه شناختى اش (Tradition) و چه به معناى فقهى آن. و اين ريشه مشكلات فكرى روشن فكرى ايران است. از طرفى مسلمانند و بچه مسلمان و از طرف ديگر معلومات وارداتى را مى خوانند كه بعضاً با آموزه هاى دينيشان سازگارى ندارد. در حالى كه مدل حكومت دينى ـ مردم سالارى دينى ـ را ناموفق مى دانند و آن را ملازم با استبداد از طرف ديگر تجربه شكست خورده هفتاد ساله مكتب سوسياليسم را مى بينند، اين سنت گريزى به قدرى عميق است كه حتى از فرهنگ ايرانى ـ ملّى خودشان هم بعضاً در هراسند تا برسد به فرهنگ دينى.
گاهى اوقات دلباخته نيچه مى شوند كه گفت «خدا مرده است» مى گويند: مشكل ما ـ اصلاحات ـ در ايران اين است كه هنوز خدا نمرده است و سر توسعه و پيشرفت غرب را در اين مى بينند كه به تعبير نيچه ـ بعد از رنسانس ـ خدا در غرب مُرد. گاهى اوقات ماركس را نبش قبر مى كنند و سخن او كه گفته بود religion opute of The masses را تحريف مى كنند، جامعه شناسان از اين تعبير ماركس كه «اين پناهگاه ملتهاست» دو برداشت دارند يكى اين كه دين مأمنى است كه مردم در هنگام بروز مشكلات و حوادث به آن پناه مى برند و اگر اين باشد حرف درستى است و تعبير ديگر اين است كه دين پناهگاهى است براى آسودن و سكوت كردن و اگر اين باشد پس تجربه انقلاب اسلامى نهضتهاى جهانى، انتفاضه سنگ ها پس چيست؟ بالاتر از اين، از ماركس هم ماركس تر شده و دين را افيون دولتها هم معرفى مى كنند.شكاف قدرت و آمريتى كه ايشان اشاره كردند نمودى است از همان «سنت گريزى» كه به آن اشاره شد. گذشته از اين نكته كه عده اى از جويندگان و تشنگان قدرت كه از سرچشمه كمى تا قسمتى نازلال دوم خرداد خوب سيراب شدند و دمى در آن مأمن آسودند و به نان و نوائى رسيدند، تا جايى كه در صورت صدور مجوز از همپا كلى هايشان در وزارت مربوطه و مساعد بودن اوضاع جوى و آفتابى بودن هوا، عليه خدا نيز تظاهرات خواهند كرد، صد البته مقصود نويسنده از شكاف آمريت و قدرت بر آگاهان پوشيده نيست و كجا را نشانه رفته است و نخواسته به صورت بى پرده به آن اشاره كند بماند.اگر آن چه را كه در قانون اساسى كه مايه وفاق ملّى است آمده است همه به آن پاى بند بودند قطعاً اوضاع و شرايط بهتر از وضع موجود بود. البته در اين جا گفتنى زياد است كه بماند تا وقت ديگر.
نكته اى كه لازم است در پاسخ به اين نويسنده به آن اشاره كرد اين است كه مدل حكومت دينى يا مردم سالارى دينى كه ماهيتاً با دموكراسى متفاوت است دو خصيصه مهم دارد كه هر دو از قرآن و سنت اخذ شده است: يكى مشورت با صاحب نظران، ديگرى لزوم پاسخ گويى در برابر مردم. با اين وجود چگونه در حكومت ولايى شكافت آمريت پيش خواهد و ولى فقيه مستبد خواهد شد؟!بد نيست در اين جا به كلامى از روسو اشاره كنيم كه آبشخور بسيارى از دگر انديشان ماست وى در كتاب قرارداد اجتماعى مى گويد: «اگر هيئت حاكمه به يك شهروند گفت بمير بايد بميرد» چرا كه اين هيئت حاكمه است كه امنيت مالى و جانى را براى او فراهم آورده است حال اگر روزى به او احتياج داشت نبايد دريغ كند. البته كه اين حرفها خلاف دومكراتيزه عمل كردن نيست ولى اگر ولى فقيه حكمى ـ مانند حكم مطبوعاتـ صادر كند و به مذاق آقايان خوش نيايد، خلاف اصول دموكراسى است و تا جايى كه بى شرمانه و قيم مآبانه سخنگوى ماركس در ايران به ايشان نصيحت مى كند كه «بله، ولى بايد به ياد داشت كه در حكومت دموكراسى، اين مردم هستند كه حرف آخر را مى زنند» اين همان نكته اى است به آن اشاره شد كه انديشمندان ما اصولى را از غرب وام گرفته و همه چيز را با آن مى سنجند و اين مشكل فكرى خودشان را به كل جامعه تعميم مى دهند. نكته پايانى اين كه حكومت ولايى و مردم سالارى دينى الگويى است موفق بر خلاف دموكراسى، اصولا روح دموكراسى با روح حكومت ولايى و مردم سالارى دينى، سازگارى ندارد چه دگر انديشان بپسندند و يا نپسندند.حسن حاجي حسيني