زنهار!! كه از واقعيات چشم نپوشيم
چندي پيش بخش چهارم از گفتوگوي گروه فرهنگ و انديشه روزنامه ايران با دكتر حميد احمدي «پژوهشگر جنبشهاي اسلامي معاصر» را با عنوان «فرداي بنيادگرايي» مطالعه كردم و با توجّه به چالش جدّي كه در دو حوزه اسلامي و تاريخي در آن به نظر رسيد، نسبت به آنها ملاحظاتي مطرح ميگردد كه مطالب مورد نظر را در سه بخش و با توجّه به كلام ايشان به عرض ميرسانم اگر چه ملاحظاتي ديگر نيز مطرح است كه از بيان آنها صرفنظر ميكنم.1ـ ايشان در بخشي از صحبتهايشان در مقام بيان كيفيت رويكرد جريانات مختلف اسلامي به سياست ميگويند: «عدّهاي نميخواهند اسلام را سياسي و ابزار كسب و اعمال قدرت كنند.» يعني در واقع اوّلاً اسلام با سياست كاري ندارد و «عدّهاي ميخواهند اسلام را سياسي كنند.» و ثانياً سياست را به عنوان «ابزار كسب و اعمال قدرت» معرفي ميكنند و بعد در مقام تحليل كيفيّت رويكرد مسلمانان به اسلام و جايگاه اسلام در جهان اعلام نظر ميكنند كه «به گمان من چشمانداز آتي اسلامگرايي، عمدتاً تأكيد بر وجه قدسي و معنوي ديني خواهد بود و از وجوه سياسي آن كاسته خواهد شد.» و نسبت به ايران هم ميگويند: «شايد اين نقش را مدتي است ايران شروع كرده است»[1] كه نتيجه بديهي اين كلام «جدائي دين از سياست» در ايران و جهان اسلام و تقويت وجه فرديّت دين و تضعيف رويكرد اجتماعي و سياسي اسلام ميباشد.در تبيين اشكال ديدگاه ايشان نسبت به سياست در اسلام و رويكرد مسلمانان به سياست اسلامي، لازم ديده شد اشارهاي به نظريّه اسلام در باب حكومت و سياست نموده و اين سؤال اساسي طرح شود كه آيا دين در صحنه سياست دخالت دارد و اگر دارد با چه رويكردي؟ سؤال مهمّي كه قرنها در كشورها و جوامع گوناگون مطرح گشته و در كشور ما نيز، به خصوص از زمان مشروطيت به اين سو، مطرح شده و در اطراف آن بحثهاي گوناگوني انجام گرفته است.در فرهنگ غربي، دين از جامعيّت برخوردار نيست و به گونهاي تعريف ميشود كه عرصههاي مسائل اجتماعي و سياسي را در برنميگيرد و دين تنها بيانگر رابطه انسان با خدا و ترسيم كننده رابطه شخصي و فردي با خداوند است. از اين منظر، مسائل اجتماعي و سياسي و بينالمللي و روابط بين دولت و مردم و دولتها با يكديگر، از حوزه رابطه انسان با خداوند خارج است و در نتيجه بيگانه با دين است.امّا از نگاه مسلمانان، دين از جامعيّت برخوردار است و همه مسائل فردي و اجتماعي انسان را در بر ميگيرد و شامل روابط انسان با خدا و انسان با انسانهاي ديگر و تمام عرصههاي مسائل اجتماعي، سياسي و بينالمللي ميشود. چون از منظر اسلام خداوند حاكم بر جهان و انسان است، بنابراين عرصه سياست، اقتصاد، تعليم، تربيت، مديريّت و ساير مسائلي كه به زندگي انسان ارتباط دارد، زير مجموعه احكام و ارزشهاي دين است و از همين منظر است كه بايد به جنبشهاي اسلامي معاصر در جهان اسلام و ايران بنگريم.
البتّه در ايران با توجّه به انقلاب اسلامي و بيانات امام راحل (ره) و شعار معروفي كه توسط مرحوم شهيد مدرس بر تارك انديشه سياسي ما نقش بست كه «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ماست» اين مسئله براي مردم ما حل شده است. اگرچه قدرتهاي بزرگ و استعمارگر و مدعي «مردمسالاري» و «دموكراسي» در ترويج تفكر تفكيك دين از سياست، فعاليّتهاي فرهنگي و تبليغي گستردهاي را آغاز كرده و هنوز هم دست نكشيدهاند ولي خدمت جناب دكتر احمدي بايد گفت كه آيا بهتر نيست به جاي گمانهزني «به گمان من...»
و همراهي آگاهانه يا غيرآگاهانه با اين محور فعاليّت فرهنگي سكولاريزم و مترجمان انديشه سياسي غرب، با احساس تعهّد نسبت به دين، ملت و مليّت خود ابتدا با جايگاه سياست در اسلام آشنا شويم؟ آشنايي كه با اندك شناخت نسبت به زبان عربي و مراجعه سطحي به قرآن ميتواند حاصل شود و در مسير تقويت دين كامل خدا، اسلام، همگي مسلمانان را در اين حركت همراه نماييم و از ايجاد تزلزل در افكار و انديشه جوانان خودداري كنيم.2ـ ايشان در پاسخ به اين سؤال كه «معمولاً ميگويند آغاز بنيادگرايي، در ايران و توسط يك ايراني (سيد جمال) بوده است...» ميگويند «به يك تعبير، اين تحليل درست است. سيد جمال يك بنيادگراي افراطي نيست. ولي به هر حال روايت خاصّي از سلفيگري و رجوع به بنيادها را عرضه ميكرد و لذا ميتوان آغاز بنيادگرايي را توسط اين تفكر ايراني دانست.»[2]در تبيين جايگاه تفكر سيد جمال در تاريخ معاصر جهان اسلام و ايران ابتدا ناچارم به يك تقسيمبندي كلّي پيرامون كيفيت واكنشها و مواضع مختلف فكري، سياسي در جهان اسلام، بعد از هجوم گسترده و همه جانبه استعمار غربي و پي بردن مسلمانان به عقب ماندگي داخليشان، اشاره نموده تا با دو جريان به وجود آمده در ميان مسلمانان آشنا شويم:1ـ جريان پيروي از تمدن غرب، از غربگرايي تا غربزدگي.2ـ جريان احيا[3] و بازسازي[4] تفكر ديني؛ از بنيادگرايي[5] تا راديكاليسم اسلامي؛[6] (اصلاحطلبي ديني).[7]جريان اوّل كه با يك تقدم تاريخي نسبت به جريان دوّم، از ناحيه روشنفكران شكل گرفت، تركيب اجتماعي از سياستمداران و رجال سياسي، اداري، نظامي و دانشجويان را تشكيل داد كه هر يك از اين گروهها از لحاظ روانشناختي انگيزهها و اهداف گوناگوني داشتند ولي مشخصه اصلي آنها از طرفي تقليد و تبعيّت از نهادها، ارزشها، گرايشها و الگوهاي غربي و فرهنگ و تمدن غرب و خودباختگي، بيهويتي و جهتگيريهاي مبتني بر سكولاريسم، ماترياليسم، اومانيسم، ليبراليسم و ناسيوناليسم بود و از طرف ديگر ردّ بدون ملاك و ميزان ارزشها، گرايشها، مايههاي فكري، اجتماعي، تاريخي، فرهنگي و ديني و تمدن گذشته خود بوده است.امّا جريان دوّم به دنبال مسئله احيا و تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمانان و در مرحله پيشرفتهتر آن، تجديد بنا يا بازسازي تفكر ديني، در دو سه قرن اخير از طرف رهبران، علما، مصلحان و متفكران ديني جهان اسلام به منظور حل و رفع مسئله عقبماندگي و انحطاط داخلي و نيز برخورد با مسئله غرب و هجوم فرهنگ و تمدن و استعمار غربي، مطرح و دنبال شد. اين تفكر به خصوص از نيمه دوّم قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تا دوره جنگ جهاني اوّل، انديشه غالب بر جريانهاي فكري و سياسي مسلمانان بود و تأثيرات زيادي بر حيات فرهنگي، سياسي و اجتماعي جهان اسلام به جا گذاشت. اكنون نيز به ويژه پس از انقلاب اسلامي در ايران و رشد و گسترش جنبشهاي اسلامي، پس از يك دوره فترت (در فاصله جنگ جهاني اوّل تا سال 1980 م) اين تفكر به شدت مورد توجّه جهان اسلام قرار گرفته است.جريان اصلاحطلبي ديني در دو قرن اخير به دو بخش و شاخه تقسيم شد.[8]
1ـ شاخه بنيادگرايي از ابنعبدالوهاب تا رشيد رضا و مودودي
.2ـ شاخه راديكاليسم (از سيد جمال تا اقبال و شريعتي) دو شاخه فوق شعارهاي اصلاحي مشتركي داشتند، امّا به دليل درونمايههاي متفاوت فكري، فلسفي و اجتهادي، وجوه افترافي نيز دارند.
شاخه اوّل
يعني بنيادگرايي، عميقاً ريشه در نهضت سلفيه و افكار افرادي چون ابن تيميّه و غزالي دارد و بنام سلفيه نيز خوانده ميشود. شعار آنها بازگشت به كتاب و سنّت و وحدت مسلمين عليه خطرات فرهنگي بود. آنان داراي گرايشهاي ضد عقل، فلسفه، كلام، عرفان، علوم تجربي و دانشهاي جديد بودند و اساساً با هرگونه ژرفنگري و فراتر رفتن از ظواهر، در هر شكل آن مخالف بودند. به طور كلي بنيادگرايي و يا اصولگرايي، خواهان بازگشت به اصول و بنيادهاي اوليه با همان سادگي نخستين آن و فاقد ديدي مثبت، اجتهادي، انقلابي، نوگرا و آيندهنگر است؛ لذا به جمود، قشريگري، تحجّر و محافظهكاري منتهي شد.شاخه دوّم
يعني اصلاحطلبي ديني (راديكاليسم) در واقع مرحله پيشرفتهتر و تكامل يافتهتر جنبشهاي اسلامي و ضد استعماري مسلمانان در دوره معاصر است و مهمترين و عمدهترين نقش را در حيات فكري و سياسي مسلمانان از اواخر قرن 19. م. (13 هـ.) تا دهههاي اخير داشته است. آنها برخلاف شاخه اوّل، با عمق و غناي فراوان به عقل، اجتهاد، ابتكار، نوآوري و علوم جديد توجّه كردند و در برخورد با مسئله غرب و مبارزه با چهره استعماري آن، به اخذ و اقتباس از علوم و تكنيك پيشرفته تمدن غرب معتقد بودند.شاخه دوّم (اصلاحطلبان) برخلاف متحجران و نيز بنيادگرايان، هيچ يك از دو ديدگاه «پذيرش مطلق غرب» و «ردّ غرب» را نپذيرفتند و با شناخت عميقتر و غنيتر، به تفكيك جنبههاي مثبت و منفي آن از هم معتقد شدند و اخذ و اقتباس جنبههاي مثبت و مفيد فرهنگ و تمدن غرب و مبارزه با چهره استعماري آن در همه ابعاد را خواستار شدند.[9]حال با توجّه به مطالب فوق، توجه جناب آقاي دكتر احمدي را به اين سؤال جلب ميكنم كه آيا عدم تفكيك اين دو شاخه و يكي دانستن اصلاحطلبي ديني (به رهبري سيد جمالالدين اسدآبادي) با سلفيه از خطاها و لغزشهاي قابل اغماض است؟؟ خطايي كه داراي عوارض منفي و سردرگميهاي زيانباري است و هيچ محقق و پژوهشگري بر آن رضايت نخواهد داد.3ـ ايشان در بخشي ديگر از گفتوگو، دچار چالش جدّي ديگري پيرامون تحليل ريشه فكري انقلاب اسلامي ميشوند و ميگويند «انقلاب 57 انقلاب روشنگري بود كه با روشنگري كساني چون شريعتي به وقوع پيوست.» در تحليل صحّت و سقم ادعاي فوق، لازم ديده شد مطالبي پيرامون ريشه انقلاب اسلامي ايران ارائه شود تا معلوم شود كه انقلاب اسلامي با چه مباني فكري فرهنگي و توسط چه عواملي شكل گرفت؟چرايي و چگونگي انقلاب اسلامي، كارگزاران، رهبري، نقاط عطف، نيروهاي تأثيرگذار انقلاب و روابط قبل و بعد از پيروزي ايران با دولتها و ملتها، در عداد صدها مبحث گوناگون است كه طي دو دهه گذشته، طيّ مقالات، كتب و مجلات متعدد و پرتيراژ مورد بحث و بررسي قرار گرفته است كه مجال پرداختن به برخي از آنان نيز در اين مقال كوتاه فراهم نميباشد، امّا جاي اين سؤال و بررسي آن باقي است كه آيا انقلاب اسلامي خود به خود و بدون پشتوانه فكري و نظري واقع شده يا اينكه قبل از وقوع انقلاب، براي زمينهسازي آن تلاشهاي فكري و نظري صورت گرفته است؟ اگر چنين تلاشهاي فكري و نظري انجام شده، از سوي چه گروه و جرياني بوده و كدام جريان فكري در سالهاي قبل از انقلاب اسلامي، طرحي از انديشه اسلامي داشته است؟در بررسي سؤال فوق بايد بگويم كه تحولات سياسي ـ اجتماعي انقلابها، خصوصاً انقلابي به عظمت انقلاب اسلامي، مسبوق به انديشه و تفكر است و بدون پشتوانه فكري و نظري، وقوع انقلاب و سرنگوني نظام سياسي مستقر ممكن نميباشد و به تعبير شهيد مطهري «هر نهضت اجتماعي بايد پشتوانهاي از نهضت فكري و فرهنگي داشته باشد.[10]جهت بررسي و جستجوي مكتب فكري حامل انديشه انقلاب اسلامي ناچاريم به طور عمده به تحولات فكري ـ فرهنگي سالهاي 57 ـ 1332 نظر بيافكنيم؛ چرا كه كودتاي 28 مرداد 1332 را اعلام رسمي بنبست انديشهها و بينشهاي غير مذهبي و مادّي در ايران دانستهاند.[11] زيرا با اين كودتا، عملاً دوره تفكر ناسيوناليستي غربگرا و تلاش براي اصلاح حكومت از طريق مبارزه پارلمانيستي اصلاحطلبانه به شكست انجاميد و متعاقب آن و در پي تحكيم ديكتاتوري محمد رضا و حاكميّت امريكا در ايران، حزب توده و جريان فكري ماركسيستي نيز به افول گراييد. شكست عملي اين انديشهها و جريانها در عرصه مبارزات سياسي ـ اجتماعي زمينه را براي پذيرش بديلهاي مذهبي فراهم كرد.بنبست انديشهها و جريانهاي وارداتي، مادّي و غير مذهبي در حل مشكل جامعه ايران، حاوي اين پيام بود كه در شرايط جديد بايد الگوي جديد و جامعي ايجاد شود كه مبادي فلسفي و نظري جامعه سنّتي و مذهبي را با نتايج و مسايل سياسي ـ اجتماعي عصر جديد پيوند داده و طرحي نو ارائه دهد. بر اين اساس در دوره 57 ـ 1332 شاهد ظهور انديشهها و جريانها مختلف فكري در چارچوب الگوي تفكر اسلامي هستيم كه به منظور حل مشكل جامعه، يكديگر را به چالش ميطلبند و راهحلهايي ارائه ميدهند.
جريان فكري اصلاحطلب
با برداشتي سياسي ـ جامعه شناختي از مشكل جامعه (استبداد) به فعاليّت در چارچوب قانون اساسي و سلطنت مشروطه روي آورد و براي اصلاح ديكتاتوري، به دولت فشار وارد كرد تا به امتيازي در جهت اصلاح امور دست يابد، از سوي ديگر، اين جريان كه پايه و اساس مذهبي دارد و به مسايل جديد و علوم جديد نيز واقف است سعي ميكند از طريق تحليل علمي دين، بين اسلام و مسايل و معيارهاي دمكراتيك جديد پل بزند. اساس فكر اين جريان، نقد دين و روحانيّت و اصلاح جنبههايي از تفكر ديني به منظور توانمند ساختن دين در مواجهه با مشكلات جامعه و تحوّلات عصر جديد بود. بدين لحاظ دچار نوعي از التقاط شد.امّا جريان فكري فقاهتي ـ ولايتي با برداشتي فرهنگي ـ فلسفي از مشكل جامعه، به فعاليّتهاي فكري و فرهنگي روي ميآورد و با اهتمام به تربيت و آموزش مردم در صدد تقويت بنيادهاي فكري مردم و ايجاد تحولي اساسي (نه روبنايي) در جامعه است. مبناي تفكّر اين جريان فكري آن بود كه اصلاح جامعه و شئون سياسي ـ اقتصادي و اجتماعي آن (تحول بيروني) منوط به تغيير و تحول انسان (تغيير دروني و فكري) است.اين جريان فكري ضمن اعتقاد راسخ به تماميت و جامعيت دين اسلام، مشكل جامعه (زوال و انحطاط فرهنگي)را ناشي از تخريب و تحليل فرهنگ اسلامي و مباني آموزش مذهبي ميداند و راهحلش، احياي ارزشهاي اسلامي از طريق تزكيه و تعليم و آموزش مباني فكري اسلامي است. بدين لحاظ، گفتمان جديد، زوال و انحطاط را درد جامعه ميداند و پالايش اخلاقي و اجتماعي را به عنوان نسخه درمان طرح ميكند و حل معظلات اجتماعي را بر فلسفه و اخلاق مبتني ميسازد.
جايگاه شريعتي
نقش و نفوذ دكتر علي شريعتي به عنوان نظريهپرداز جريان اوّل بسيار مهم است، نفوذ دكتر شريعتي در ايران و جهان اسلام، به دو لحاظ ميتواند ارزيابي شود؛ يكي به دليل پيش بردن و پروراندن مباني نظري «سوسياليسم اسلامي» به گونهاي كه جوانان تحصيلكرده و دانشگاهي ميفهميدند و ديگري به دليل تبليغ و ترويج ويژگيهاي اسلام مبارز و انقلابي است.[12] تركيب بيپروا از معارف ديني با مفاهيم و اصطلاحهاي جديد و بيگانه، حاكي التفاط ايدئولوژيك انديشههاي شريعتي است التفاطي كه موجب واكنش عليه انديشه و تفكرش شد و بسياري از علما كه خود را متعهّد به صيانت از حقايق ابدي شيعه در قبال «تهديد اشتراكيگري» ميدانستند، مخالف سرسخت شريعتي شدند كه از اين ميان نقش شهيد مطهري در نقد و ابطال انديشههاي شريعتي بسيار برجسته است و بالتبع اكثريت مردم، كه تابع روحانيت بودند ابراز مخالفت كردند؛ چرا كه دكتر شريعتي به لحاظ فكري و نظري از ميان وجوه سهگانه رهبري (ايدئولوك، فرمانده انقلاب و معمار بعد از انقلاب)[13] با تسامح در تعبير، نقش ايدئولوگ را، آن هم براي قشر بسيار اندكي از جامعه داشت و قاطبه ملت به دنبال رهبران سنتي روحاني بودند؛ لذا با اينكه برخي از تحليلگران مسايل ايران، اين جريان فكري را صاحب نقش اصلي در انقلاب ميدانند، به نظر ميرسد نتوانيم با توجّه به تحليل اجمالي فوق، انقلاب اسلامي را مرهون انديشه و تفكّر اين جريان بدانيم بلكه جريان فقاهتي ـ ولايتي است كه با مبارزه كاملاً فرهنگي با استناد به اسلام و قرآن، نظام سلطنتي را نفي و حق اعمال حاكميت براي فقها به عنوان نوّاب عامّ امام زمان (عج) را اثبات ميكند و امام خميني (ره) براساس آن، نظريّه «ولايت فقيه» را ارائه ميدهد لذا با توجّه به خاستگاه انديشهاي اين جريان فكري و كاملاً داخلي «خودي» بودن و به خاطر همراه داشتن امتيازات ديگر، مقبوليت مردمي و پايگاه اجتماعي بالايي يافت در نتيجه به خاطر رهبري قوي و كارآمد و شبكه ارتباطي سراسري (توسط مبلغين و مؤمنين) حلقه محاسن اين جريان تكميل و در نتيجه، اين جريان «مبتكر انديشه انقلاب اسلامي» گرديد.[14][1] - روزنامه ايران، سال هفتم، شماره 1959، ص 6.[2] - روزنامه ايران، سال هفتم، شماره 1959، ص 6.[3] - revival, resurgence.[4] - recohstruction.[5] - fundamentellistm.[6] - radicalism.[7] - ر. ك: موثقي، سيد احمد، جنبشهاي اسلامي معاصر، چ اوّل، 1374، ص 142 ـ 95؛ اصلاحطلبي ديني و جريان بنيادگرايي اسلامي (مانند جنبش وهابيت) و راديگاليسم اسلامي (مانند نهضت سيد جمال) را در برميگيرد.[8] - براي مطالعه بيشتر ر.ك: دكتر عبدالهادي حائري، نخستين رويا روييهاي انديشهگران ايران با دورويه تمدن بورژوازي غرب، تهران، چ سوّم اميركبير،1378.[9] - ر. ك: دكتر عبدالهادي حائري، نخستين رويارييهاي انديشهگر ايران با دو رويه بودن تمدّن بورژوازي غرب، (تهران؛ چ سوّم اميركبير، 1378هـ). [10] - مطهري، مرتضي، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، (قم، صدرا، 1374)، ص 73.[11] - زيباكلام، صادق، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، (تهران، روزنه، 1372)، صص 81 ـ 80.[12] - عنايت، حميد، انديشه سياسي در اسلام معاصر، مترجم بهاء الدين خرمشاهي، (تهران، خوارزمي، 1372)، ص 268.[13] - شريعتي، علي، امت و امامت، (چ دوّم، انتشارات قلم، تهران 1357)، ص 118.[14] - براي مطالعه بيشتر ر. ك: شفيعيفر، محمد، درآمدي بر مباني فكري انقلاب اسلامي، چ اوّل، (نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاهها)، زمستان 1378، باقري.حسن صادقي پناه