چالشهاي نظري بين اسلام و ليبراليسم
ليبراليسم پديدهاي متعلق به جهان غرب و جهان نو بوده است و در خلال قرنهاي پانزدهم و شانزدهم در اروپاي غربي پديد آمد. ليبراليسم يك نظريه سياسي، مكتب فكري و ايدئولوژي سياسي است كه نگرش خاصي به زندگي انسان دارد و بر ارزشهايي همچون آزادي، برابري، قانونگرايي، عقلگرايي، تساهل و تسامح تأكيد ميكند.[1] چنانكه ميدانيد در اسلام نيز اين ارزشها به نحوي مورد توجه قرار گرفته است، اين همگوني ظاهري موجب شده است كه برخي توهم كنند «ليبراليسم با اسلام مغايرتي ندارد.»[2] ولي مطالعه نظام فكريي ليبراليسم و مباني آن روشن ميكند كه بين اسلام و ليبراليسم فاصلههاي عميقي وجود دارد. اگر آن مباني حفظ شود نه تنها ليبراليسم و اسلام به هم نميرسند، بلكه همواره در چالش و تعارض خواهند بود. در اين نوشته به صورت بسيار فشرده، مواردي از چالش بين اسلام و ليبراليسم را بيان ميكنيم.1ـ اولين مورد چالش اسلام و ليبراليسم «آزادي» است. در اينكه آزادي يك ارزش انساني است همگان اتفاق نظر دارند، اما سخن در اين است كه آيا آزادي داراي ارزش مطلق است يا نسبي؟ يكي از مهمترين ويژگيهاي انديشه ليبرال، اعتقاد به ارزش آزادي است. مراد از «ارزش مطلق» ارزشي است كه فوق همه ارزشها است و هيچ ارزشي نميتواند با آن برابري كند و يا آن را مخدوش و محدود سازد. تنها در صورتي ميتوان آزادي را محدود كرد كه آزادي ديگران در خطر باشد.ليبرالها اعتقاد عميق دارند كه همه عقائد حتي عقائد باطل و گمراه كننده بايد در بيان آزاد باشد و هيچ مرزي حتي دين نميتواند آن را محدود نمايد.[3]اما انديشه ديني در عين اينكه آزادي را يك ارزش بزرگ انساني تلقي ميكند، به هيچ وجه آن را فوق همه ارزشها،قرار نميدهد. معيار آزادي در اسلام مصالح مادي و معنوي افراد و اجتماع است؛ يعني همچنانكه نميتوان آزادي اجتماعي و منافع مادي اجتماع را به خطر انداخت، نميتوان به معنويت اجتماع نيز لطمه زد. افراد آزاد نيستند كه هر عمل اجتماعي را انجام دهند. پيام اسلام و بانگ قرآن اين چنين است: «كساني كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد،عذاب دردناكي براي آنها در دنيا و آخرت است.»[4] نه تنها نميتوان گناهكاري و زشتيها را در ميان اجتماع شيوع بخشيد، بلكه براي دوستداران گسترش زشتيها و پليديها نيز عذابي در ناك است. روابط جنسي بين زن و مرد حريم دارد و هرگونه مراوده و معاشرتي آزاد نيست. آزادي بيان نيز حدود و مرزهايي دارد، مثلاً ترويج كتب ضالّه و افكار الحادي ممنوع است، انكار ضروريات دين باعث ارتداد ميشود. در نگرش ليبراليستي، خودكشي و خودسوزي، چون تجاوز به ازادي و حقوق ديگران نيست، ممنوعيت قانوني ندارد، ولي اسلام خودكشي و اقدام به آن را نيز جرم ميداند و ممنوع كرده است.[5]2ـ نگاه ليبراليسم به انسان يك نگاه اومانيستي است. اومانيسم «حالت و كيفيتي از تفكر است كه بر اساس منافع بشري و كمال مطلوب به جاي اصول مذهبي و الهيات استوار است.»[6] در اين نگرش انسان محور و مدار همه چيز و خالق همه ارزشها است. بر خلاف دين كه «خداوند» را مدار و محور همه ارزشها تلقي ميكند و اگر به انسان حق تعيين سرنوشت ميدهد، در محدودهاي است كه خداوند تعيين و مشخص كرده است.ليبراليسم اول انسان را به جاي خدا مينشاند و آنگاه وي را به گونهاي تعريف ميكند كه كاملاً ماديگرايانه است. انديشه ليبرال انسان را همان «من طبيعي» ميداند. بنابراين وقتي از حقوق انسان سخن ميگويد، منظور فقط حقوق طبيعي يعني حيات، آزادي و مالكيت است. «ديويد هيوم» يكي از بنيانگذاران مكتب ليبراليسم به صراحت اظهار ميدارد كه انسان چيزي نيست جز مجموعهاي از غرائز و اميال. او حتي اين بحث را مطرح ميكند كه عقل آدمي مهيمن بر اميال و غرائز او نيست، بلكه صرفاً ابزاري است كه در جهت يافتن راههاي براي نيل به اميال تلاش ميكند.[7]اين طرز نگرش به انسان باعث ميشود كه از يك سو ابعاد روحي و معنوي انسان به فراموشي سپرده شده، مباحث مربوط به روح آدمي و معنويت جايگاه خود را از دست بدهد، از سوي ديگر وجدان خرد و عقل آدمي جاي دين و قوانين ديني را در زندگي اجتماعي بگيرد. از اين رو ليبراليسم در زندگي اجتماعي، تمشيت امور و تنظيم روابط اجتماع اعتنايي به دين و بعد معنوي زندگي انسان ندارد. از نظر ليبرالها، نيل به آزادي كامل، مستلزم دنيوي يا غيرديني ساختن زندگي عمومي است.[8]آنها عقل و خواست اجتماع را راهنما و هدايتگر خود ميدانند و نه وحي و دين را و بدين ترتيب ليبراليسم همسويي كامل با سكولاريزم دارد نه اسلام، اسلام اولاً انسان را يك موجود دو بعدي (مادي و معنوي) ميداند كه سير الي الله دارد و لذا در عين تشويق به توسعه بعد مادي زندگي. كرامت او را در تقوي و رشد بعد معنوي ميبيند. ثانياً ضمن احترام به عقل به عنوان يكي از منابع شناخت احكام الهي، معيار اصلي را خواست و اراده خداوند تلقي ميكند. «كساني كه مطابق با حكم خدا، حكم نكنند از ظالميناند.[9] بر اين اساس بين اسلام و ليبراليسم تعارضهاي جدي رخ مينمايد. در رهيافت ليبراليسم، قانوني بر جامعه حكومت ميكند كه از خواست مردم برخاسته باشد و هيچ كس حتي خداوند حق دخالت در آن عرصه را ندارد، در حالي كه در گرايش اسلام معيار قانون خدا است و ما بايدها و نبايدهايمان را از خداوند ميگيريم. و لذا اگر احياناً تعارضي بين خواست خدا و مردم بود، خواست خدا را مقدم ميكنيم؟[10]3ـ دولت محدود يا حداقل، از مهمترين عناصر آموزه ليبراليسم است. دولت ليبرال دولتي است كه مسئوليتهاي آن به طور چشمگيري اندك بوده، فقط از چارچوبهاي كلي حيات اجتماعي دفاع ميكند.[11] بنابراين دولت حق ندارد به هيچ بهانهاي ولو ديني، محدوديتهايي را براي جامعه ببار آورد. اما در انديشه ديني، دولت علاوه بر اينكه بايد نظم و امنيت و رفاه بياورد، بايد فضيلت گسترهم باشد. همچنانكه حافظ جان، مال و ناموس شهروندان است، پاسدار حريم فضيلتهاي اخلاقي و الهي نيز هست. دولت بايد مراقبت كند، حدود الهي مورد خدشه قرار نگيرد، «تلك حدودالله فلا تعتدوها».[12] اين احكام حدود دين است، از آن سركشي نكنيد. از همين رو است كه شراب خواري، قوّادي و روزهخواري آشكار در ماه رمضان موجب حد و تعزير توسط حاكم شرع ميگردد.4ـ تساهل و تسامح جزء ارزشهاي انعطافناپذير ليبراليسم است. از اين نظر، مذهب و گرايش مذهبي رابطهاي بين فرد و خداي اوست و او در زمينه انتخاب مذهب و يا عدم انتخاب هرگونه مذهبي و ديني و عمل به هر گونه حكم و دستورالعمل آن كاملاً آزاد است.[13] در حاليكه ما متعقديم اسلام كفر والحاد را نميپذيرد. گرچه انسان تكويناً در انتخاب دين و حتي بيديني آزاد است و در اين مقام هيچگونه اجبار و الزامي در كار نيست.[14] اما تشريعاً جز اسلام از او پذيرفته نيست و جز يك انتخاب ندارد و آن اسلام است.[15] بهمين شكل انجام اعمالي كه ضداخلاقي شمرده ميشود، مجاز نيست. اقليتهاي مذهبي هر چند فعاليتشان در محدوده خاصي مجاز ميباشد ولي نمي توانند در جامعه اسلامي اقتدار سياسي را بدست بگيرند.[16] تبليغ و ترويج عقايد انحرافي ممنوع است و..بنابراين بين اسلام و ليبراليسم معارضهاي آشتي ناپذير وجود دارد و نميتوانيم بين دين و مكتب يگانگي ايجاد كنيم، مگر اينكه ليبراليسم از مباني خود فاصله بگيرد و در رابطه با شعارهايي كه مطرح ميكند از قبيل آزادي، قانونگرايي و.. خود را با اسلام هماهنگ نمايد. با يك چنين پيش فرضي حتي ميتوان بين اسلام و كمونيسم كه از عدالت و برابري سخن ميگويد، نيز آشتي داد. البته در آن صورت ليبراليسم و كمونيسم ديگر آن مكتبي نخواهند بود كه بنيانگذاران آنها مطرح نمودهاند.
[1] - جان سالوين شاپيرو، ليبراليسم؛ معنا و تاريخ آن، نشر مركز، تهران، ، 1380، ترجمه محمدسعيد حنايي كاشاني، ص 8-1.[2] - عدم تغاير اسلام و ليبراليسم، مطلبي است كه از حجت الاسلام آقاي علي ايازي در نشريه توسعه، شماره 156،تاريخ 14/8/80 تحت عنوان ليبراليسم با اسلام مغايرتي ندار، درج گرديده است. گرچه استفاده اطلاقي كه در عنوان آمده از متن سخنان گوينده مشكل است، ولي بهر حال عنوان مطرح شده در نشريه، خالي از تأمل نيست..[3] - جان سالوين شاپيرو، همان ص 6.[4] - سوره نور، آيه 19.[5] - مصباح يزدي، محمدتقي، نظريه سياسي اسلام، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم 1378، ج اوّل، ص 163.[6] - رحيمي، عليرضا، تفكر عصر جديد در اروپا، بعثت، تهران، 1368، ص 100.[7] - آنتوني آر پلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، نشر مركز، تهران، (بي تا)، ترجمه عباس مخبر، ص 206.[8] - جان سالوين، شاپيرو، همان، ص 7.[9] - سوره مائده، آيه 44،45،47.[10] - مصباح يزدي، همان.[11] - قادري، حاتم، انديشههاي سياسي در قرن بيستم، سمت، تهران 1379، ص 24.[12] - سوره بقره، آيه 229، همچنين سوره نساء، آيه 14.[13] - اكبر، علي، سيري در انديشههاي سياسي معاصر، الست، تهران، 1370، ص 28.[14] - سور بقره، آيه 256.[15] - سوره آل عمران، آيه 85.[16] - در قرآن ميخوانيم: خداوند از براي كافران بر مؤمنين تفوق و برتري قرار نداده است. (سوره نساء، آيه 141).عباس بصير