آيا گريه كردن از رسوم جاهل عرب است؟ اگر هست چرا براي امام حسين(ع) گريه مي كنيم؟ - آيا گريه كردن از رسوم جاهل عرب است؟ اگر هست چرا براي امام حسين (ع) گريه مي كنيم؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آيا گريه كردن از رسوم جاهل عرب است؟ اگر هست چرا براي امام حسين (ع) گريه مي كنيم؟ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا گريه كردن از رسوم جاهل عرب است؟ اگر هست چرا براي امام حسين(ع) گريه مي كنيم؟

پاسخ

در كتب تاريخ شيعه و اهل سنّت آمده است كه عزاداري از ابتداء با دستور و تأكيد و توصية پيامبر اسلام (ص) شكل گرفته است و رفته رفته در ميان امت به صورت يك سنّت ديني در آمده است. ابن هشام در كتاب السيرة النبويه مي‌گويد: «وقتي رسول خدا(ص) بعد از جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع) وارد مدينه شدند، صداي تعدادي زنان (انصار) را شنيدند كه بر كشتگان خود گريه مي‌كردند، پس چشمان مبارك رسول خدا (ص) پر از اشك شد و گريه كردند و فرمودند:

«چرا براي حمزه كسي گريه نمي‌كند! پس از شنيدن اين سخن سعد بن معاذ و اسيد بن حُضير (دو تن از بزرگان انصار) به خانه‌هاي انصار رفته و دستور دادند كه زن‌هاي انصار براي عموي پيامبر (ص) گريه كنند؛ و هنگامي كه رسول اكرم (ص) گريه‌هاي آنان را شنيد، در حق آن‌ها دعا كرد.»[1]

طبري[2] و ابن اثير[3] و ديگر مورخان كه نام حمزه را برده‌اند به اين موضوع اشاره مي‌كنند. يعقوبي درتاريخ خود نقل مي‌كند كه: «پيامبر اكرم (ص) از شنيدن شهادت جعفر (ع) سخت بي‌تاب شد و گفت: «علي مثل جعفر فلتبك البواكي» بر مانند جعفر، بايد زنان نوحه‌گر گريه كنند.»[4]

ابن هشام[5] و محمد بن عمر واقدي[6] و ابن اثير[7] و... اين واقعه را نقل مي‌كنند. واقعاً جاي تعجب است كه بگوييم پيامبر (ص) از گريه كردن نهي كرده باشد در صورتي كه در داستان يوسف و يعقوب در قرآن مي‌خوانيم كه:

«حضرت يعقوب براي مفارقت يوسف آن قدر گريه كرد تا چشم‌هاي او بي‌نور شد و حضرت يوسف نيز در زندان آن قدر گريه كرد كه اهل زندان ناراحت شده و قرار گذاشتند يك روز گريه كند و روز ديگر آرام بگيرد.»[8]«خليفة دوّم گريه بر مردگان تازه گذشته را تحريم كرد تا جايي كه وقتي عايشه براي مرگ پدرش ابوبكر مجلس عزا گرفت شخصاً آمد در خانه و زنان را از گريه كردن نهي كرد آنان اعتنا نكردند به هشام دستور داد وارد خانه شود و عايشه را احضار كند. عايشه چون شنيد به هشام گفت: اجازه نمي‌دهم وارد خانه شوي. عمر گفت: وارد شو من به تو اجازه دادم. چون هشام وارد شد، خواهر ابي‌بكر، امّ فروه جلو آمد. عمر هم بدون معطلي با تازيانه او را زد و زنان چون اين وضع را شنيده و ديدند پراكنده و متفرق شدند.»[9]

در زمان حيات رسول خدا (ص)‌رقيه دختر حضرت از دنيا رفته بود، زنها بر مرگش گريه مي‌كردند عمر در حضور پيامبر اسلام (ص) با تازيانه به آنان مي‌زد و مي‌گفت صدا نكنيد. حضرت فرمود: «به آن‌ها چه كار داري، بگذار گريه كنند و بعد خود حضرت كنار قبر نشسته و فاطمه زهرا پهلوي پدر سر قبر خواهر گريه مي‌كرد و رسول خدا (ص) او را دلداري مي‌داد و از روي مهرباني اشك چشمش را پاك مي‌كرد.»[10] و در جاي ديگر«جنازه‌اي را كه بستگانش بر او گريه مي‌كردند و به قبرستان مي‌بردند، عمر آنان را (از گريه كردن) نهي كرد. رسول خدا (ص) فرمود: رهايشان كن، آدم مصيبت زده دلش مي‌سوزد و اشك او جاري مي‌شود.»[11]

علامة بزرگوار اميني در كتاب پرارزش خود «سيرتنا و سنتنا» به موارد زيادي اشاره مي‌كند كه از طريق راويان موثّق اهل سنّت به طرق گوناگون بيان شده است. كه به چند مورد از آن اشاره مي‌كنيم:

«از حاكم صاحب مستدرك نقل مي‌كند كه: هر زمان حسين نزد پيامبر (ص) مي‌رفت پيامبر (ص) او را در بغل مي‌گرفت و گريه مي‌كرد و خبر از قتل او مي‌داد.»[12] و باز نقل مي‌كند كه: «چون امام حسين (ع) به دو سالگي رسيدند حضرت براي سفري از شهر خارج شدند و چون به محلي رسيدند ايستادند و چشمان آن حضرت از اشك پر شد. اصحاب علّت اين كار را سؤال كردند. حضرت فرمودند: «جبرئيل به من خبرداد كه در كربلاء فرزندم حسين كشته مي‌شود ...» و بعد از برگشتن به منبر رفتند و داستان را نقل كردند... قال: فضج الناس في المسجد بالبكاء...»[13]

علامه اميني حديثي از عايشه نقل مي‌كند كه مضمون آن چنين است: «جبرئيل بر نبي اكرم (ص) نازل شد و به او خبر شهادت امام حسين (ع) را داد و سپس مقداري از خاك كربلاء را به آن حضرت داد و فرمود در اين سرزمين فرزند تو شهيد مي‌شود و چون جبرئيل رفت هنوز خاك در دست پيامبر (ص) بود پس حضرت شروع به گريه كردند و فرمودند: اي عايشه جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين در سرزمين طف به شهادت مي‌رسد. و سپس آن حضرت خارج شدند و اصحاب آن حضرت از جمله علي (ع)، ابوبكر، عمر، حذيفه، عمار و ابوذر آن حضرت را ديدند در حالي كه آن حضرت گريه مي‌كرد و...».[14]

اين واقعه از عايشه، ام سلمه، زينب بنت حجنش و.... نقل شده است كه براي روشن شدن مطلب به كتاب نام‌برده رجوع شود. هنگامي كه رسول خدا (ص) خبر شهادت امام حسين (ع) و مصائبي كه به آن حضرت وارد مي‌شود را براي حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ بيان كرد، حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ گرية شديدي نمود سپس از پيامبر اسلام(ص) سؤال كرد:

اي پدرم اين واقعه در چه زماني است؟

پيامبر (ص) فرمودند: در زماني اين حادثه واقع مي‌شود كه من و تو و علي نيستيم. گرية حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ بيشتر شد و فرمود: پدرم پس چه كسي بر حسينم گريه خواهد كرد؟ و چه كسي مجلس عزا براي پسرم برپا مي‌كند. رسول خدا (ص) فرمود: اي فاطمه زنان امتم بر زنان اهل‌بيت من گريه مي‌كنند و مردان امتم بر مردان اهل‌بيت من، و اين عزاداري را هر سال به پا مي‌كنند. و روز قيامت تو براي زنان امتم شفاعت مي‌كني و من هم براي مردان و هر كس كه از امت من بر مصيبت حسين گريه كند، دست او را مي‌گيريم و او را داخل بهشت مي‌كنيم. فاطمه جان روز قيامت هر چشمي گريان است، مگر ديده‌اي كه در مصيبت و عزاي حسين (ع) گريسته باشد كه آن چشم در روز قيامت خندان است و به نعمت‌هاي بهشتي مژده داده مي‌شود.»[15]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. نفس المهموم، شيخ عباس قمي.

2. كحل البعر، شيخ عباس قمي.

3. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي.


[1] - ابن هشام، السيرة النبويه، بيروت، دارالقلم، ج 3، ص 105، 104.

[2] - ابن جرير طبري، تاريخ طبري، بيروت، دارالكتب العلميّه، ج 2، ص 74.

[3] - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالاحياء التراث، ج1، ص558.

[4] - تاريخ يعقوبي، ترجمه: محمد ابراهيم آيتي، شركت انتشارت علمي و فرهنگي، چاپ اوّل، ج 1، ص 427.

[5] - ابن هشام، السيرة النبويه، ج 4، ص 22.

[6] - مغازي، محمد بن عمر واقدي، ترجمة دكتر مهدوي دامغاني، مركز نشر دانشگاهي، ج 2، ص 585 ـ 584.

[7] - ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 609.

[8] - طبرسي، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفة، ج6ـ 5، صص235 ـ 257.

[9] - تاريخ طبري، ج 2، ص 349، (در حوادث سنة 13 وفات ابي‌بكر).

[10] - مسند احمد بن حنبل، جزء اوّل، ص 235.

[11] - مسند احمد بن حنبل، جزء 2، ص 333.

[12] - اميني، سيرتنا و سنتنا، ص 43.

[13] - همان منبع، ص47.

[14] - همان منبع، ص65.

[15] - مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج44، ص293.




/ 1