تعقل در آيات قرآن (نقد مقاله تأملي در آيه اي قرآني)
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کرِيمٍ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلا مَا تُؤْمِنُونَ وَلا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِيلا مَا تَذَکرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ».[1]مقاله «تاملي در آيه اي قرآني» بر آن است که اثبات کند «الفاظ و معاني قرآن ساخته و پرداخته خود پيامبر است و ارتباطي با وحي الهي و آمدن جبريل ندارد و معاني قرآن، يا بر گرفته از کتاب هاي آسماني پيشين است و يا تجلي باطني و ضمير ناخودآگاه خود پيامبر مي باشد». حاصل کلام وي براي اثبات اين ادعا که بخشي از قرآن برگرفته از انجيل است، شباهت مضموني، آيه 40 سوره اعراف با آيه 25 باب 18 انجيل لوقا مي باشد، وي معتقد است که اين آيه برگرفته از انجيل مي باشد. البته صرفاً نه به دليل شباهت ميان آن دو، بلکه او معتقد است تمثيل «لا يدخلون الجنه حتي يلج الجمل في سم الخياط» ـ که در نزد بيشتر مسلمانان به معناي داخل شدن شتر در سوراخ سوزن است و مقصود از آن بيان ناممکن بودن کاري است ـ همان تمثيلي است که در انجيل نيز آمده است و مسيحيان همچون بيشتر مسلمانان به همين معناي، داخل شدن شتر در سوراخ سوزن دانسته و مقصود آنان نيز بيان ناممکن بودن کاري مي باشد.در حالي که از جهت هنري اين برداشت نازيبا مي باشد. زيرا تناسبي ميان شتر و سوراخ سوزن نمي باشد، به همين خاطر برخي از مسلمانان واژه جمل را به معناي کم استعمال «ريسمان ضخيم» گرفته اند تا بتوانند تناسب ميان سوراخ سوزن را با جمل، حل کنند. اما بر پايه تفسير برخي از مفسران مسيحي، واژه aliguille به معناي سوزن نام محلي در اورشليم است که در آن دري تنگ و پر ازدحام بوده است که عبور از آن بسيار مشکل بوده است، يا اين که سوراخ سوزن نام در کوچکي بوده که در دروازه هاي بزرگ شهرها جا سازي مي کردند تا افراد پياده داخل شهر شوند.و نيز در برخي تفسيرها گفته اند: به جهت شباهتي که واژه يوناني kamelos به معناي شتر با واژه kamilos به معناي ريسمان دارد، احتمالا اشتباهي رخ داده و اين کلمات جابجا شده اند. واين برداشت نادرست و معناي نازيبا از تمثيل که در ميان مسيحيان دوران پيامبر رايج بود، به دست دو غلام رومي به نام جبر و يسار (نه جبريل)، به پيامبر اسلام انتقال داده شد و پيامبر هم آن را با همين صورت، به عنوان آيه اي از قرآن و وحي الهي ارائه نمود.[2]پاسخ: 1. انکار زيبايى اين تمثيل، و ادعاي نبود مبناى هنرى، پذيرفته نيست. زيرا آيه «... لايدخلون الجنّه حتّى يلج الجمل في سمّ الخياط» به صورت يک قياس استثنايى و قالب تمثيلى بليغ، دخول به بهشت مستکبران را رد شدن شتر از سوراخ سوزن تشبيه نموده است. چون مشبَّه به ناممکن است، مشبَّه نيز به مانند آن. امّا ادّعاى اين که «مبناى اين تمثيل نه ضرب المثل است و نه تلميح» مغالطه بلاغى اى بيش نيست؛ زيرا بسيارى از تمثيل هاى بليغ، نه مبتنى بر تلميح هستند و نه از امثال رايج؛ بلکه سخنان نغز و حکيمانه اى هستند که پس از صدور آنها از سوى سخن آفرينان ممتاز، به عنوان امثال و حکم، مورد توجّه سخن شناسان قرار مى گيرد و رواج مى يابد.
و گر نه تمثيلى ـ جز در محدوده تلميح ـ شکل نمى گرفت و رايج نمى گشت. از همين رو اين تمثيل پس از نزولش رواج يافت و مورد اعجاب دانشوران خبير در دانش بيان قرار گرفت. امّا ادعاى نبود تناسب ميان جمل و سوراخ سوزن! سخني بي دليل است، کيست که نداند سوراخ سوزن از معروف ترين نمادهاى ريزى وجثه شتر از نمادهاى معروف براى درشتى محسوب مى شوند؛ بلکه در عرف مخاطبين اوليه قرآن يعنى عرب حاضر در زمان نزول قرآن، شتر بى استثنا معروف ترين نماد در اين مفهوم شمرده مى شود. در چنين ظرف تخاطبى، وقتى سخن از استحاله فرضِ عبور مستکبران از دربهشت به ميان آيد، کدام وجهى مناسب تر از عبور شتر از سوراخ سوزن، قابل تصوّراست؟!بى ترديد براى اين دست از مخاطبان يعنى عرب که سر و کارش با شتر بيش از «رسن» است، وجهى مناسب تر از شتر نمى يابيم. اما اين که چرا به جاى «جمل» يعني شتر نر، «بعير» که به معناى مطلق شتر است، ذکر نشد؟ در پاسخ مى توان گفت: واژه «الجمل» در اينجا وزن موسيقايى آيه را ـ که در زيبايى و فصاحت گفتار نقش تعيين کننده اى دارد ـ بهتر تأمين مى کند. به علاوه گرچه جمل به معناى شتر نر است، ليکن به معناى شتر بدون قيد جنسيت نيز چه بسا به کار مى رود، همچنان که کلمه «مرء» و «رجل» نيز به معناى شخص به کار مى رود بى آن که قيد جنسيت در آن مورد نظر باشد. چنان که قرآن کريم شراره هاى سهمگين دوزخ را به «جِماله صُفر» يعنى شتران زرد مو، تشبيه مى کند.روشن است که در اين تشبيه جنسيت نر و ماده اين شتران مورد نظر نيست. بر اين پايه، اگر هم به پذيريم که اين تمثيل در اصل براي رسن و سوراخ سوزن بوده است و يا سوزن نام جايغŒ در اورشليم و يا نام در کوچک دروازه بوده است، نبايد از اين نکته غافل بود که خداوند به نمادهاي معهود در نزد مخاطبان نظر داشته و با عباراتي متناسب با اين دست مخاطب، قرآن را نازل کرده است.2. همان گونه که نويسنده پذيرفته است، تفسير مشهور در نزد مسلمانان و مسيحيان، همان شتر و سوراخ سوزن است و تفسير ديگران بيشتر براي ايجاد تناسبي بوده است که (به گمان خودشان) در ميان شتر و سوراخ سوزن وجود ندارد. و ادعاي جابجايي کلمات و يا وجود محلي به نام سوزن در اورشليم و يا ناميدن در کوچک دروازه به سوزن، تنها حدس و گمان هاي بي مدرکي است که حکايت از تلاش براي توجيه عدم درک از تمثيل دارد وگرنه اين تمثيل افزون بر انجيل لوقا، در انجيل مرقس باب 10/ 24 و در انجيل متي باب 19/23 به همين صورت آمده است و در طول قرن ها توسط مترجمان کليسا به همين معناي شتر و سوزن ترجمه شده است.[3]در «قاموس الکتاب المقدس» که به دست نخبگان و اساتيد مسيحي نوشته شده است در توضيح واژه «جمل» تمثيل ياد شده را آورده و گفته است که مقصود از آن تصوير امر خارق العاده مي باشد و نوشته است که اهالي ملبار اين تمثيل را با واژه «فيل» (به جاي شتر) استعمال مي کنند.در همين کتاب مي نويسد: برخي از مفسران گفته اند که مقصود از سوراخ سوزن، اصطلاحي بوده است براي «در کوچکي» که در ميان «در بزرگ» ايجاد مي کردند تا تنها گوسفندان از آن عبور کنند و در ادامه مي نويسد: اما ترجيح با راي و نظر غالب (مسيحيان) است که گفته اند: مسيح از اين تمثيل معناي ساده و روشني را اراده کرده است و آن دلالت بر محال بودن اين کار (رفتن ثروت اندوز به ملکوت) مي کند.[4]همان گونه که در اين گزارش آمده است، اهالي ملبار از واژه «فيل» براي اين تمثيل استفاده مي کنند و اين گواهي است براي تفسير رايج که همان ناممکن بودن عبور شيء بسيار بزرگ است از سوراخ سوزن، با اين تفاوت که در نزد مردم منطقه نزول قرآن و انجيل، عظيم الجثه ترين حيوان شتر مي باشد و در نزد اهالي ملبار، فيل است.3. جبر و يسار، دو غلام رومي اند که داراي شغل آهنگري بودنده اند، اين دو معتقد به آئين مسيحيت بوده و برخي مواقع مشغول به خواندن انجيل مي شدند. پيامبر به جهت فراهم بودن زمينه هدايت در آن دو، به نزد آنها مي رفت تا رسالت الهي خود را انجام دهد و از آنجا که در قرآن و احاديث، دلايل روشن و صريحي وجود دارد که پيامبر بر همه کتاب هاي پيشين (تحريف نشده) از طريق غيبي آگاهي داشته است. از اين رو، مي توان گفت، خواندن انجيل بر پيامبر به جهت تصحيح تحريفات آن بوده است. وگرنه نسبت دادن قرآن به اين دو غلام، دروغي است که قرآن با اقامه دليل آن را نفي کرده است و در پاسخ کساني که قرآن را از آموزه هاي اين دو مي دانند، مي گويد:
«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ».[5]
يعني: اگر منظورشان اين است که معلم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در تعليم الفاظ قرآن، کسي بوده است بيگانه از زبان عرب مي باشد، چنين کسي چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد که صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانايى مقابله با يک سوره آن را نداشته باشند؟!. و اگر منظورشان اين است که محتواى قرآن را از يک معلم عجمى گرفته است، باز اين سؤال پيش مى آيد که ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى که همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، آيا مي تواند گفت به وسيله جز خدا باشد ! از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف، آن چنان است که ما فوق افکار بشر است، زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب که سهل است حتى امروز با آن همه پيشرفتى که در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است، و اين همه تاليفات که انعکاسى نيرومند از افکار انسان ها در جوامع بشرى است، و اين همه قوانين و نظاماتى که به وجود آمده، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه کاملاً آشکار است.
حتى به گفته سيد قطب در تفسير «فى ظلال» جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى که مى خواستند در کنگره مستشرقين که در سال 1954 ميلادى تشکيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند که اين کتاب نمى تواند تراوش مغز يک انسان ـ محمد ـ بوده باشد، بلکه بايد نتيجه تلاش و کوشش جمعيت بزرگى باشد! حتى نمى توان باور کرد که همه آن در جزيره العرب نوشته شده باشد، بلکه بطور قطع قسمت هايى از آن در خارج جزيره العرب نوشته شده است!. اين همان چيزى است که تاريخ به کلى آن را انکار مى کند.با اين همه، تاريخ زندگى پيامبر هرگز نشان نمى دهد که او با چنين اشخاصى (جبر و يسار) تماس مداومى داشته باشد در حالى که اگر واقعا آنها مبتکر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد.[6]4. قرآن با اهل کتاب، تحدي و هماوردي مي کرد تا آنان کتاب هاي آسماني شان را ارائه دهند و پيامبر اسلام تحريف هاي آنان را نشان دهد، و اين تحدي نشانه ناسازگاري انجيل و تورات با قرآن است، و اگر قرآن اقتباسي از تورات و انجيل مي بود، به چنين تحدي که پايانش چيزي جز سرافکندگي نيست، هرگز فرا نمي خواند!
«قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاهِ فَاتْلُوهَا إِنْ کنْتُمْ صَادِقِينَ».[7]
«فَأْتُوا بِکتَابِکمْ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِينَ».[8]
«لَقَدْ کفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَهٍ».[9]
«يَا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ».[10]«نويسنده براي اثبات اينکه برخي از معاني قرآن تجلي باطني خود پيامبر است، آراي مسلماناني را يادآور شده است که با عربي بودن قرآن مشکل دارند و الفاظ قرآن را بسان احاديث قدسي، ساخته شده از جانب خود پيامبر مي دانند و به همين خاطر است که معتقدند، الفاظ قرآن تحت تاثير زبان و فرهنگ عربي مي باشد و اموري را ياد آور شده است که براي عرب ها جاذبه دارد، همانند (حور مقصورات في الخيام). ولي خود اشکال ديگري را مطرح مي کند و آن: نظريه غالب ادبي مدرن است که معتقد است (تفکيک لفظ از معنا محال است) بر پايه اين نظريه، همان گونه که الفاظ از جانب پيامبر است، معاني نيز از جانب خود اوست، زيرا تفکيک و جدايي ميان لفظ و معناي قرآن محال است، بر اين پايه مي بايست پذيرفت که معاني قرآن، ـ بسان شعر شاعران ـ از جايي مثل ضمير ناخودآگاه برون تراويده و پيامبر آن معاني را با الفاظ عربي که خود براي آن ساخته است، به عنوان وحي الهي ارائه کرده است».[11]پاسخ: 1. شما هيچ انديشمند معتقد به قرآن را نمي توانيد بيابيد که با عربي بودن قرآن مشکل داشته و معتقد باشد که الفاظ قرآن ساخته خود پيامبر مي باشد، کسي که اندک آگاهي از قرآن داشته و بدان معتقد باشد ترديدي در وحياني بودن الفاظ قرآن نخواهد داشت.
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ»[12]
«وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ».[13]2. نادرستي نظريه محال بودن جدايي لفظ از معنا، براي همگان روشن است، کساني که داراي فرزندي مي شوند و يا چيزي اختراع مي کنند و يا کتابي تاليف مي نمايند، گاهي مدتي طولاني را در انديشه يافتن نام مناسب، سر مي کنند، و چه بسيارند نويسندگان و شاعراني که تلاش مي کنند تا براي معاني ذهني خود، الفاظ مناسب با عبارت هاي فصيح و بليغ بيابند، با اين حال چگونه مي توان جدايي ميان لفظ و معنا را محال دانست!.3. به چه دليل مي توان وحي الهي را تراوش ضمير ناخودآگاه به شمار آورد! تجلي شعور باطن در زندگي انسان بسيار کم است و بيشتر در شرايط خاصي که توجه انسان از شعور ظاهري منقطع مي شود، تحقق پيدا مي کند. پيامبري که در طي 23 سال رسالتش در شرايط پر تلاطم مبارزه با مشرکان مکه و جنگ هاي متعدد، گذرانده و ذهن و انديشه وي همواره درگير مسائل گوناگون مسلمانان بوده، چگونه مي تواند از شعور ظاهر منقطع گردد! مگر نه اين است که بسياري از آيات قرآن در شرايط جنگي و اضطراري نازل شده است! افزون بر اين، عناصر سازنده ضمير ناخودآگاه بسيار ناچيزتر از آن است که در انسان حقيقتي پديد آورد که سرچشمه يک چنين معارف بلند و دستورات حيات بخش باشد، آيا عناصر سازنده ضمير باطن، توان ترغيب به فداکاري و جان فشاني در راه تحقق خود را دارند! مگر نه اين است که سرچشمه اطلاعات موجود در ضمير ناخودآگاه عناصري همچون: تمايلات سرکوفته و يا بازمانده ازدوران طفوليت و يا برگرفته از وراثت، مي باشد، آيا اينها توان توجيه تعليمات بلند توحيدي و قوانين حيات بخش قرآني را دارند! مگر محيط عربستان در آن دوران، بهره اي از علم و فرهنگ برده بود که تا بگوييم آنها درضمير ناخودآگاه پيامبر پنهان مانده بود و سپس تراوش نمود![14]4. تشبيه وحي به شعر، ناشي از ناآگاهي از قرآن است، زيرا جملات و عبارات آيات قرآن به هيچ وجه شبيه اشعار عربي نبوده و هيچ کس تا اکنون، قرآن را از قبيل اشعار رايج عرب ندانسته است و خود قرآن در بسياري از آيات، به مخالفت با اين نسبت ناروا پرداخته است، کدام شاعر است که ديگران را تا روز رستاخيز به هماوردي اشعارش فرا خوانده باشد و رسوا نگرديده باشد! در حالي که قرآن مدعي است لفظ و معناي آن وحياني و معجزه است و همگان را به هماوردي فرا خوانده است.5. ما نيز اقرار داريم که قرآن متناسب با زبان و فرهنگ عرب نازل شده است، بلکه بايد اين گونه نازل مي گشت و خود قرآن نيز اقرار بدان دارد «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ...»[15]
زيرا قرآن اگرچه دين جهاني مي باشد ولي در گام نخست يکي از اهداف آن هدايت منطقه نزول وحي مي باشد «وَهَذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا...».[16]به همين خاطر در چهارچوب عادات و فرهنگ عرب نازل گرديد. البته انتخاب اين منطقه و زبان و فرهنگ، براي نزول قرآن به عنوان کامل ترين پيام الهي، متناسب با حکمت بالغه الهي و برنامه اي از پيش تعيين شده بوده است. قرار گرفتن کعبه در اين سرزمين و آمدن ابراهيم ـ عليه السلام ـ و جاي دادن فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر، در اين سرزمين بي آب و گياه و خالي از سکنه، و دعاي وي پس از بازسازي کعبه براي آمدن پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِک وَيُعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَهَ وَيُزَکيهِمْ إِنَّک أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَکيمُ».[17]همه اينها زمينه سازي براي تحقق رسالت آخرين سفير الهي بوده است و به همين خاطر بود که يهود و نصاري در مدينه و اطراف آن گرد آمده بودند، زيرا در تورات و انجيل خبر از ظهور آخرين پيامبر در اين منطقه داده شده بود.[18]6. اشکال زيربنايي ديگر در موضوع انتساب وحي به پيامبر، آن است که اگر الفاظ قرآن از جانب خود پيامبر مي بود، علي القاعده مي بايست، ادبيات قرآن مانند احاديث نبوي باشد، زيرا روان شناسان معتقدند که اسلوب ادبيات سخنان هر کسي برخاسته و متناسب با ويژگي هاي شخصيتي او است در حالي که آيات قرآن از جهت ادبيات و ساختار جمله ها و انتخاب واژه ها با احاديث پيامبر متفاوت است.7. يکي ديگر از دلايل قرآن بر وحياني بودنش عدم اختلاف در آيات قرآن است، قرآن به مخالفان خود مي گويد:
«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا کثِيرًا»[19]
دليل حقانيت قرآن و اينکه از طرف خدا نازل شده، اين است که در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست. زيرا روحيات هر انسانى دائما در تغيير است قانون تکامل در شرائط عادى در صورتى که وضع استثنايى بوجود نيايد انسان و روحيات افکار او را هم در بر مى گيرد و دائماً با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فکر و سخنان انسان ها را دگرگون مي سازد، اگر با دقت نگاه کنيم هرگز نوشته هاى يک نفر نويسنده يکسان نيست بلکه آغاز و انجام يک کتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصاً اگر کسى در کوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد، حوادثى که پايه يک انقلاب فکرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى کند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يکسان و يک نواخت و عطف به سابق تحويل دهد، قادر نيست، به ويژه اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يک محيط کاملا عقب افتاده اى باشد.اما قرآن که در مدت 23 سال بر پايه نيازمندي هاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف کاملاً مختلف نازل شده، کتابى است که درباره موضوعات کاملا متنوع سخن مى گويد و مانند کتاب هاى معمولى که تنها يک بحث اجتماعى يا سياسى يا فلسفى يا حقوقى يا تاريخى را تعقيب مى کند نيست، بلکه گاهى درباره توحيد و اسرار آفرينش، و زمانى درباره احکام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امت هاى پيشين و سرگذشت تکان دهنده آنان، و زمانى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و به گفته دکتر گوستاولبون قرآن کتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلکه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است.تفسير چنين کتاب با اين مشخصات، عادتاً ممکن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گويى و نوسان هاى زياد باشد، اما هنگامى که مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است، بخوبى مى توانيم حدس بزنيم که اين کتاب زائيده افکار انسان ها نيست بلکه از ناحيه خداوند است چنان که خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان کرده است.[20]8. در قرآن داستان هايي از پيشينيان نقل شده است که خداوند آنها را جزء اخبار غيبي مي داند:
«تِلْک مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْک مَا کنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلا قَوْمُک مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَهَ لِلْمُتَّقِينَ».[21]9. چگونه مي توان گفت قرآن از جانب پيامبر است در حالي که، پيامبر حتي در امور شخصي خود، اختياري نداشته است:
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَک تَبْتَغِي مَرْضَاهَ أَزْوَاجِک وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».[22]10. در شماري از آيات قرآن آمده است که قرآن کلام خداوند است و پيامبر حق هيچگونه افزايش و کاستن از آن را ندارد:
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کرِيمٍ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلا مَا تُؤْمِنُونَ وَلا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِيلا مَا تَذَکرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنْکمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ».[23]با اين حال باز مي توان قرآن را منتسب به پيامبر دانست ! با اين که در اثبات وحياني بودن الفاظ و معاني قرآن دلايل بسيار ديگري وجود دارد، ليکن به همين اندازه بسنده مي کنيم و سخن خود را با شعري از مولانا به پايان مي رسانيم.
گــرچه قـرآن از لب پيغمبـر است
هر که گويد حق نگفت آن کافرست
هر که گويد حق نگفت آن کافرست
هر که گويد حق نگفت آن کافرست
[1]. حاقه / 40ـ43.[2]. ح. مهراج، تأملي در قرآن، راديو زمانه.[3]. ر.ک: ويليام گلن و هنري مرتن، کتاب المقدس، ترجمه عربي، ترجمه فارسي فاضل خان همداني، بيروت، دار المشرق، ش م م چاپ دوم.[4]. نخبه من الاساتذه ذوي الاختصاص و من اللاهوتيين، قاموس الکتاب المقدس، هيئه التحرير: الدکتور بطرس عبدالملک، الدکتور جون الکساندر طمس و الاستاذ ابراهيم مطر، قاهره، دار الثقافه، الطبعه السابعه، ذيل واژه جمل[5]. نحل / 103.[6]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج11، ص408.[7]. آل عمران / 93.[8]. صافات / 157.[9]. مائده / 73.[10]. آل عمران / 71.[11]. ح. مهراج، تأملي در قرآن، راديو زمانه.[12]. يوسف / 2.[13]. شعراء / 192ـ195.[14]. رجوع شود به: سبحاني، جعفر، راز بزرگ رسالت، نقد کتاب، 23 سال، ناشر مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ اول، تابستان 1386ش، ص201 الي 209.[15]. ابراهيم / 4.[16]. انعام / 92.[17]. بقره / 129.[18]. ر.ک: مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، بهار 1386ش، چاپ دوم، ص269 و 270.[19]. نساء / 82.[20]. تفسير نمونه، ج4، ص28.[21]. هود / 49.[22]. تحريم / 1.[23]. حاقه / 40ـ47.علي شاه عليزاده