آكل و مأكول را توضيح داده و حل آن را بيان فرماييد كه چگونه ممكن است پس از خاك شدن جسم انسان و تبديل آن به گياه يا موجود ديگر، عذاب و ثواب به انسان برسد؟ - [آكل و مأكول] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[آكل و مأكول] - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آكل و مأكول را توضيح داده و حل آن را بيان فرماييد كه چگونه ممكن است پس از خاك شدن جسم انسان و تبديل آن به گياه يا موجود ديگر، عذاب و ثواب به انسان برسد؟

پاسخ

توضيح اشكال

اگر بدن انساني تبديل به خاك شد و به وسيله ريشه درختان جزء گياه و ميوه‏اي گرديد و انسان ديگري آن را خورد و جزء بدن او شد، يا اگر مثلاًدر سال‏هاي قحطي، انساني از گوشت بدنِ انسانِ ديگري تغذيه كرد، به هنگام رستاخيز، اجزاي خورده شده جزءِ كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مي‏شود و اگر به عكس، جزءِ بدن دوم باقي بماند، اولي ناقص يا نابود خواهد شد(1).

به بيان ديگر، از نظر علمي ترديدي نيست كه بدن انسان پس از مرگ و دفن، تحت عواملي تبديل به نيترات و ازت شود و قسمتي از آن در خاك جذب مي‏گردد. همين مواد پس از زراعت، در محصولات كشاورزي جذب مي‏شوند و با مصرف آن‏ها، توسط انسان‏هاي زنده، همان مواد باعث رشد و نمو انسان‏هاي زنده گشته و تشكيل دهنده سلول‏هاي بدن فرد جديد مي‏شوند.
در روز رستاخيز و در موقع احياي مجدد انسان، كمبود مواد سازنده بدن فرد اول چطور جبران مي‏گردد؟ اگر با همان مواد اوليه تكميل شود، بدن فرد ثانوي دچار نقص مي‏گردد! و اگر تكميل نگردد، بدن فرد نخستين ناقص خواهد ماند(2)!

به اين پرسش، پاسخ‏هاي گوناگوني داده‏اند كه به بعضي از آن‏ها اشاره مي‏كنيم:

1 - بازگشت به آخرين ذرات

اين پاسخ مبتني بر سه مقدمه است كه به طور خلاصه بيان مي‏شود:

الف - هم‏چنان كه مي‏دانيد در مدتي كمتر از ده سال، تقريباً همه سلول‏هاي بدن (حتي سلول‏هاي مغزي با اين كه از نظر تعداد كم و زياد نمي‏شوند) از نظر اجزا دگرگون گشته و هيچ يك از ذرّات پيشين بدن انسان باقي نمي‏ماند.
در عين حال تا آستانه مرگ همه ذرات قبل، خواص و آثار خود را به سلول‏هاي تازه مي‏سپارند، به همين دليل خصوصيات جسمي انسان مانند رنگ، شكل، قيافه و... با گذشت زمان ثابت هستند. بنابراين جسمِ آخرين خاك شده انسان، داراي مجموعه صفاتي است كه انسان در طول عمر خود كسب كرده است.

ب - اساس شخصيت انسان را روح تشكيل مي‏دهد، ولي "روح" همراه "جسم" پرورش و تكامل مي‏يابد و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، لذا همان طور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند، دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت. به همين دليل هيچ روحي بدون جسمي كه با آن پرورش يافته، نمي‏تواند فعاليتِ كامل و وسيعي داشته باشد؛ لذا در رستاخيز بايد به همان جسم سابق بازگردد تا فعاليت خود را در يك مرحله عالي‏تر از سر بگيرد.

ج - انسان از روز نخست، سلولي بيش نبود؛ همان يك "سلول نطفه"، تمام صفات او را در برداشت و به تدريج از راه تقسيم، به دو سلول تبديل شد و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلول‏هاي بدن انسان به وجود آمد، بنابراين هر يك از سلول‏هاي بدن انسان شعبه‏اي از سلول نخستين مي‏باشند كه تمام مشخصات جسمي او را در بر دارند و اگر مانند آن پرورش بيابند، انساني شبيه به او از هر نظر خواهند ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.

نتيجه

با توجه به ظاهر آيات قرآن كه مي‏گويد: آخرين ذراتي كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد، در روز قيامت به همان بدن باز مي‏گردد، و با در نظر گرفتن مقدّماتي كه بيان شد، مي‏توان به اين نتيجه رسيد كه اگر انساني از انسان ديگري تغذيه كرد و قسمتي از اجزاي بدن خود را از انسان ديگري به وجود آورد، در قيامت اين اجزا از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلي بر مي‏گردد؛ تنها مشكلي كه در اين‏جا خواهد بود اين است كه بدن دوم ناقص مي‏شود، ولي بايد گفت كه در حقيقت ناقص نمي‏شود، بلكه كوچك مي‏شود؛ زيرا اجزاي بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود. پس هنگامي كه اجزاي بدن اول از آن دومي گرفته شد، به همان نسبت، مجموعه بدن دوم لاغرتر و كوچك‏تر مي‏شود؛ مثلاً يك انسان شصت كيلويي، وقتي چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگري بوده از دست بدهد، تنها بدن كوچكي از او باقي مي‏ماند.

ولي از آن‏جا كه اين بدنِ كوچك، تمام صفاتِ شخصِ دوم را بدون كم و كاست، در بر دارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندي كه كوچك است و سپس بزرگ مي‏شود، به صورت انسان كاملي محشور مي‏گردد، چنين تكامل و رشدي، هيچ مشكل عقلي و نقلي به وجود نمي‏آورد.
اما اين‏كه پرورشِ هنگام رستاخيز، فوري است يا تدريجي بر ما روشن نيست؛ فقط مي‏دانيم كه هر كدام باشد هيچ اشكالي ايجاد نمي‏كند و در هر دو صورت مسأله حل شده است.
تنها در اين‏جا يك سؤال باقي مي‏ماند و آن اين است كه اگر تمام بدن انساني از اجزاي بدن ديگري تشكيل شده باشد، در آن صورت تكليف چيست؟

روشن است كه چنين چيزي اصولاً محال مي‏باشد، زيرا مسأله "آكل" و "مأكول" فرع بر اين است كه بدن اول، موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد. از اين رو ممكن نيست تمام ذرات بدن اول (آكل) از بدن دوم (مأكول) تشكيل گردد، زيرا بايد قبلاً بدني فرض كنيم تا از بدن ديگري بخورد. در اين صورت بدن ديگر (مأكول) حتماً جزء او (آكل) خواهد شد نه كل او، و از اين‏جا روشن مي‏شود كه "معاد جسماني" با همين بدن هيچ‏گونه اشكالي ايجاد نمي‏كند(3).

2 - وحدت نفس

تغيير و تحليل كلّ سلول‏هاي انسان از اموري است كه امروزه به اثبات رسيده؛ در عين حال شخص انسان همان شخص سابق است و تغيير اجزاي بدن هيچ تأثيري در بطلان شخصيت وي ندارد. به عبارت روشن‏تر هر انسان كه مثلاً پنجاه - شصت سال، كمتر يا بيشتر، عمر كرده، به طور واضح در خود مشاهده مي‏كند كه همان انساني است كه روزي كودك و روز ديگر جوان بود و اكنون پير شده است و حقيقتي كه از آن به لفظ "من" تعبير مي‏شود و ما آن را "نفس" مي‏ناميم، هيچ‏گونه تغييري نيافته و ثابت است. به همين دليل اگر شخصي در جواني مرتكب جرم و جنايتي شود، در پيري به سبب آن جرم مجازات مي‏گردد.

پس "شخصيت" انسان با "نفس" اوست نه با بدن او، و از ميان رفتن مقداري از مادّهِ بدني شخصيّت انسان را تغيير نمي‏دهد و اگر روزِ رستاخيز نفسِ انسان به هر كدام از بدن‏هايي كه اجزاي آن‏ها عوض شده و از بين رفته تعلّق يابد، يا كمبودي داشته باشد، يا به اجزاي ديگري تقسيم شده باشد، بدن انسان همان بدن دنيوي و انسان به عينه همان انسان دنيوي خواهد بود(4).

3 - اجزاي اصليه

گفته‏اند: هر فردي از افراد انسان داراي دو قسم از اجزا است:

الف - اجزاي اصليه

اجزايي است كه در علم خداوندي به فردي معيّن از افراد انساني اختصاص داده شده.

ب - اجزاء فضليه

اجزايي است كه در طول عمر انسان جزء بدن مي‏گردند و كم‏كم به تحليل مي‏روند. از اين جهت، بدن احتياج به غذايي دارد كه به جاي مواد مصرف شده و تحليل رفته بدن بنشيند.
بنابراين، اگر انساني انسان ديگر را خورد، "اجزاء اصليه" انسان مأكول، "اجزاء فضليه" آكل مي‏گردد و از او دفع مي‏شود و خود آكل نيز داراي اجزاي اصليه‏اي است كه در علم خداوند سبحان مضبوط است.

همچنين اگر انساني از دنيا رفت و از خاك بدن او، كشت و زرعي به وجود آمد، و محصول آن، مأكول انسان ديگري شد و در او به نطفه تبديل گشت و شخص سومي به وجود آمد، در اين فرض كه اجزاي اصليه انساني كه خاك شده جزء بدن آكل، يا تبديل به نطفه شود، "اجزاي اصليه" شخص آكل، شخص سوم را به وجود نخواهد آورد، بلكه جزء فضلي او خواهد بود، و هر يك از آن‏ها داراي اجزاي اصليه جداگانه‏اي خواهند بود كه در علم خدا معيّن است.

باتوجه به علم بي كران الهي پيش از خلقت (به تعداد بشري كه خلق خواهد كرد و مقدار موادي كه اجزاي بدن او را تا لحظه مرگ تشكيل خواهد داد) به فرض هم كه كسي مأكول ديگري شود، جزء اصلي او نمي‏گردد، بلكه او نيز داراي اجزاي خاصّ به خود خواهد بود كه جزء اصلي بدن ديگري نمي‏شود. همين‏طور اگر كسي اجزاي اصليه و فضليه را قبول نكرده و بگويد: تمام اجزاء بدن در تحليل است و اصلي و فضلي ندارد، مي‏گوييم: ممكن است يك قسمت از اجزاي بدن آكل يك قسمت بدن مأكول گردد، ولي ما دليلي نداريم كه فرداي قيامت بايد تمام اجزاي بدن دنيوي محشور گردد، بلكه اگر با يك قسمت از آن هم محشور شود. براي اثبات معاد جسماني كافي است، چه بسا قوي، ضعيف، كبير، صغير، يا برعكس هم محشور گردند.(5)




  • در حديث آمد كه روز رستخيز
    نفخ صور امر است از يزدان پاك
    باز آيد جان هر يك در بدن
    جان، تن خود را شناسد وقت روز
    جسم خود بشناسد و در وي رود
    جان عالم سوي عالم مي‏رود
    كه شناسا كردشان علم اله
    پاي، كفش خود شناسد در ظلم
    جان تن خود چون نداند اي صنم (6)



  • امر آيد هر يكي تن را كه خيز
    كه بر آريد اي ذرائر سر ز خاك
    همچو وقت صبح هوش آيد به تن
    در خرابه خود درآيد چون كنوز
    جان زرگر سوي درزي كي شود
    جان ظالم سوي ظالم مي‏شود
    چون كه برّه و ميش وقت صبحگاه
    جان تن خود چون نداند اي صنم (6)
    جان تن خود چون نداند اي صنم (6)



4 - صورت نوعيه

فيلسوفان الهي مي‏گويند: در جاي خود ثابت شده كه شخصيت انسان را "صورت نوعيه" او تشكيل مي‏دهد نه ماده متغير بدن. و نفس ناطقه (روح) كه قوام و هستي بدن به او بستگي دارد، كالبد شخصي خود را هميشه به همراه دارد و هرگز آن بدن از روح جدا نمي‏شود و آكل و مأكول در آن جسم تحقّق پيدا نمي‏كند، بلكه اين سلسله تحوّلات، تنها در كالبد "محسوس" يافت مي‏شود و كالبد ثابت و اصلي، هيچ گونه نيازي به خاك كثيف و متغيّر مادي ندارد(7) مي‏توان گفت كه آن جسم ثابت و لطيف در هر ماده‏اي حلول كند، صورت انساني به وي مي‏بخشد و از اين جهت، تغييرات گوناگوني كه در مادهِ بدن حاصل مي‏شود، در شخصيّت آدمي تغييري ايجاد نمي‏كند؛ به علت اين‏كه صورت نوعيه در تمام تغييرات به قوت خود باقي و ثابت است. حقيقت هر موجودي را در صورت نوعيه او بايد جستجو نمود كه آن هم همواره ثابت مي‏باشد و جزء بدن ديگري نمي‏شود.

منابع ديگر براي مطالعه:

1- محمدبن ابراهيم صدرالدين شيرازي با حواشي حكيم سبزواري، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه، ص 261 به بعد، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 1360 ه ش.

2- لاهيجي، ملاعبداللَّه، گوهر مراد، ص 450 به بعد، تهران، كتابفروشي اسلاميه.



1- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ص 229.

2- طباطبايي، سيدمحمدحسين، بررسي‏هاي اسلامي، ج 2، قم، انتشارات هجرت، ص 102.

3- ر.ك، تفسير نمونه، پيشين، ص 229 تا 232.

4- بررسي‏هاي اسلامي، پيشين، ص 102 و 103؛ (ملاصدرا) صدرالدين شيرازي، الحكمة المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج9، الطبعه الثالثه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981م، ص 200 و 201؛ ملاهادي سبزواري، شرح منظومه، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ص 346.

5- ر.ك، طيب، سيدعبدالحسين، كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، چاپ سوم، تهران، كتابفروشي اسلام؛ ص 633 632، استاد زاهدي، زين الدين(جعفر)، شرح منظومه فارسي، ج 3، قم، انتشارات ايران، ص 263 .

6- (مولانا) بلخي، جلال الدين، مثنوي معنوي با هفت كتاب نفيس ديگر، تهران، چاپخانه خاور، ص 309.

7- شريعتي(سبزواري)، محمدباقر، معاد در نگاه وحي و فلسفه، تهران، 1361، انتشارات دانشگاه تهران، ص 189.



/ 1