شيعه رؤيت خدا را ناممكن ميداند، در حالي كه رؤيت خدا در آخرت از آيات و روايات استفاده ميشود؟
پاسخ
اهل سنت درباره رؤيت خداوند متعال به وسيله چشم ظاهري نظر واحدي ندارند. چنان كه معتزله و به طور كلي، كساني كه بر اساس دريافت هاي عقلي استدلال ميكنند، منكر ديده شدن خداوند هستند.[1]امتناع رؤيت خدا، اختصاص به شيعه ندارد. در ميان قائلين به امكان رؤيت نيز، ديدن در اين جهان يا آن جهان محل اختلاف ميباشد و تمامي فرق مجسمه، هم چون كراميه و مشبهه اعتقاد دارند كه خدا را ميتوان در جهت و مكاني خاص مشاهده كرد.[2]اين بحث جهت عقلي و نقلي دارد. و چون سؤال بيشتر ناظر به مباحث نقلي و قرآني است، اشارهاي به دلايل فلسفي و عقلي ميكنيم.از دلايل فلسفي نفي هرگونه جسميت و ماديت و بلكه نفي هر گونه جهت امكاني حاصل مي شود. و بديهي است كه با نفي جسميت خداوند، امكان رؤيت نيز منتفي خواهد شد.[3]دليل ديگر بساطت ذات الهي است. توضيح آن كه: اگر ديدن خدا با چشم ظاهري ممكن باشد، آنچه ديده ميشود يا همه ذات خداست و يا بخشي از آن. ديده شدن تمام ذات خدا مستلزم احاطه غير خدا بر خداست، كه محال است، و ديده شدن جزء و يا بخشي از خدا نيز، به معني تركيب ذات الهي از اجزاء است كه آن نيز، ممتنع ميباشد.[4]ممكن است گفته شود كه اين استدلالات، همه مبتني بردادههاي عقلي است. در حالي كه مسائل جهان آخرت دور از دسترس عقل بشر قرار دارند. در پاسخ ميگوييم: قواعد عقلي اختصاص به اين دنيا ندارند و در هر عالمي صدق ميكنند، و مثلا در آن دنيا نيز معلول نيازمند به علت دارد و اجتماع نقيضين محال است.[5] و ميدانيم كه تلازم بين امكان رؤيت ظاهري و جسميت امري است قطعي و غيرقابل انكار.تنها دليل عقلي كه بر امكان رؤيت اقامه كردهاند، اين است كه؛ آن چه باعث ديده شدن جواهر و اعراض ميشود، بايد ميان آنها مشترك باشد. و تنها وجه مشترك بين آنها نيز، «وجود» است، پس وجود مطلق ديدني است. و لذا خداوند متعال نيز به چشم خواهد آمد.[6]پاسخهاي متعددي به اين استدلال داده شده است از جمله اين كه، جوهر و عرض پيش از آن كه در وجود مشترك باشند، در امكان و حدوث اشتراك دارند.[7] هر چند اين دو صفت نيز براي رؤيت حسي كافي نيستند، به علاوه كه ديده شدن همه جواهر هم ممتنع است، و كسي نميتواند ادعا كند كه عقل و نفس، كه جزو جواهرند، ديني هستند.
در قرآن كريم نيز، نه تنها شاهدي بر امكان رؤيت وجود ندارد، بلكه آياتي وجود دارند كه با صراحت ديده شده خداون متعال را نفي ميكنند، نظير:1. آيه شريفه «ليس كمثله شيء»[8]، هرگونه شباهت بين خدا و غير خدا را نفي ميكند، و در نتيجه جسميت، تحيز و...، همه درباره خدا منتفي ميگردند، با نفي اين صفات، امكان رؤيت ظاهري نيز منتفي خواهد بود.2. آيه «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير»؛[9]
به صراحت مشاهده حسي خداوند را منتفي اعلام ميكند.3. پاسخ منفي خداوند به درخواست حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ با عبارت «لن تراني»[10] نيز همين مدعا را اثبات ميكند. زيرا كلمه «لن» كه مفيد نفي ابدي است، نفي رؤيت در قيامت را نيز شامل مي شود. در اين آيه يك نكته ديگر نيز جلب توجه ميكند، و آن تعليق رؤيت خداوند، به يك امر ناممكن، يعني استقرار كوه در برابر تجلي الهي است. و از آنجا كه آيه، خبر از عدم استقرار كوه داده است، «فلمّا تجلي ربه للجبل جعله دكاً»، ميتوان نتيجه گرفت كه رؤيت خداوند نيز غيرممكن است. در انتهاي آيه نيز سخن توبه موسي ـ عليه السّلام ـ و تسبيح تنزيه خداوند به ميان آمده و حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ خود را اولين مؤمن به عدم امكان رؤيت ظاهري خداوند معرفي ميكند. «فلمّا افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين».[11]4. آيات 55 سوره بقره و 153 سوره نساء نيز ميتوانند مؤيد انتفاء رؤيت خداوند باشند. چرا كه در اين دو آيه، بنياسرائيل، به خاطر تقاضاي ديدن آشكار خداوند، مستحق عذاب به وسيله صاعقه شناخته شدهاند.[12]البته در قرآن كريم آياتي نيز وجود دارد كه برخي از فرق اسلامي مشاهده ظاهري خدا در قيامت را نتيجه ميگيرند. مانند آيه 143 سوره اعراف اين آيه، هم مستند اشاعره براي خداوند رؤيت در آخرت است، و هم دليل معتزله بر امتناع رؤيت. اشاعره، به دو نكته موجود در آيه استناد ميكنند؛ يكي تقاضاي حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ ، كه اگر رؤيت ممكن نبود، پيامبري چون موسي ـ عليه السّلام ـ آن را از خداوند درخواست نميكرد. و ديگر، آن كه رؤيت، معلق بر استقرار كوه شده است، و استقرار جبل ذاتاً امري است ممكن.[13]آيه شريفه «وجوه يومئذٍ ناضرة ـ الي ربها ناظرة»[14]، از مهمترين ادله قائلين به امكان رؤيت است.در منابع اهل سنت، رواياتي نيز يافت ميشود كه خبر از رؤيت خداوند در قيامت ميدهند. مثل اين كه خداوند مثل ماه شب چهارده ديده خواهد شد،[15] و يا اين كه خداوند پايش را برجهنم ميگذارد و جهنم پر ميشود،[16] و يا اين كه خدا پايش را نشان ميدهد تا مؤمنين او را بشناسند،[17] و در يك روايت نيز براي خداوند دست و انگشت قائل ميشوند.[18] اگر اين روايات حمل بر معناي ظاهري شوند، مستلزم جسميت و ماديت خدا خواهند بود و با احكام صريح عقل و نيز آيات محكم قرآن در تعارض قرار ميگيرند. و اگر اين روايات را برخلاف ظاهرشان حمل كنيم، آن گاه نتيجه بحث، چيزي جدا از رؤيت ظاهري ميشود كه خارج از محدوده اين نوشتار است. و چنان كه برخي از محققين شيعه و سني نيز اشاره كردهاند، اگر رؤيت به معناي انكشاف تام و يا علم حضوري به خداوند متعال باشد، ديگر اختلافي در اين مسأله باقي نخواهد ماند و همه فرق مسلمين اين نكته را ميپذيرند.[19] چنان كه برخي از كتب تفسيري اهل سنت نيز، با استناد به حديث پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مدعي رؤيتي هستند كه در آن، خداوند نه كيفيتي دارد و نه به حدي محدود است و نه داراي صفتي معلوم ميباشد.[20] به علاوه، در چنين رؤيتي، تقابل را نيز شرط نميدانند.[21]پاسخ استدلال به آيه 143 سوره اعراف، به صورت مفصل در كتاب شرح تجريد العقايد علاء الدين قوشجي مورد بحث قرار گرفته است. درباره آيه «الي ربها ناظرة» مفسرين شيعه معتقدند كه مراد از كلمه نظردر اين آيه، يا به معني انتظار است. كه در اين صورت معناي آيه اين است كه مؤمنين منتظر ثواب و رحمت الهي هستند و يا اين كه به نظر همان معناي اصلي خود يعني نگاه كردن به كار رفته است، ولي منظور نگاه به خدا نيست بلكه نگاه كردن به ثواب و نعمتهاي الهي مراد است.ماده نظر، در مواردي از جمله در شعر عرب و کلمه «ناظره» در داستان حضرت سليمان به معني انتظار به كار رفته است،[22] به علاوه كه در حديثي از امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ نيز نظر به ثواب،به عنوان منظور آيه ذكر شده است.[23]در ميان مفسرين معتبر اهل سنت كساني هستند که برخلاف نظريه مشهور آنها، براي آيه، تفسيري همانند تفسير شيعه ذكر كردهاند. كساني هم چون مجاهد، ابوصالح، حسن، سعيد بن جبير، و ...[24] در كتابهاي خود اهل سنت نيز به اين اختلاف اشاره شده است.[25]علامه طباطبايي آياتي را كه به نوعي مثبت رويت الهي است، ناظر به رويت قلبي ميدانند را شاهد ميآورند، كه رويت قلبي مورد نظر است، زيرا در يكي از آيات ديدن به قلب نسبت داده شده[26] و در آيه ديگر آنچه مانع ديدن است، رين قلب است[27] و روشن است كه اين عامل، مانع ديدن قلبي خواهد شد و ربطي به رويت بصري ندارد.[28]
نتيجهگيري
در نتيجه با رويت خداوند هيچ دليل عقلي ندارد و بلكه دلايل عقلي هم بر اتنفاي آن دلالت ميكنند. آياتي از قرآن نيز ديدن خداوند را به صراحت انكار ميكنند. دلايل رويت خداوند توانايي اثبات آن را ندارند. به علاوه كه بحث امتناع رؤيت خداوند اختصاص به شيعيان نداشته و برخي از اهل سنت نيز اين نظر را قبول دارند.[1] . ر.ك: قوشجي، علاء الدين علي بن محمد، شرح تجريد العقايد، منشورات رضي، قم، بيدار، عزيزي، بيتا، چاپ سنگي، ص 327؛ و نيز: زمخشري، جار الله، محمود بن عمر، الكشاف، قم، نشر البلاغه، 1415 ق، چاپ دوم، ج 2، ص 151 ـ 156؛ و نيز ثعالبي المالكي، عبدالرحمان بن محمد، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، تفسير ثعالبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418، ج 2، ص 503.[2] . قوشجي، همان.[3] . ر.ك:حلي،كشف المراد،تحقيق:حسن حسن زاده آملي،قم،موسسه النشر الاسلامي،1422،چاپ نهم،ص405 ـ 414.[4] . سبحاني، جعفر، رسالة حول روية الله سبحانه، قم، موسسه الامام الصادق، 1424 ق، ص 63 ـ 64.[5] . ر.ك: پيشين، ص 25 ـ 26.[6] . ر.ك: قوشجي، همان، ص 330؛ و نيز ثعالبي، ج 3، ص 74؛ و نيز: الاسكندري، امام احمد بن منير، الانتصاف، چاپ شده در حاشيه تفسير كشاف، ج2، ص152.[7] . قوشجي، همان.[8] . شوري/ 11.[9] . انعام/ 103.[10] . اعراف/ 143.[11] . درباره ناتواني استدلال به اين آيه براي اثبات مدعاي اشاعره ر.ك: زمخشري، همان، ج 2، ص 151 ـ 156؛ قوشجي، همان، ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1371 ش، چ 5، ج 8، ص 236 ـ 243.[12] . «لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة فاخذتكم الصاعقة» بقره/ 55؛ و «فقالوا أرنا الله جهرة فاخذتهم الصاعقه»؛ نساء/ 153.[13] . ر.ك: قوشجي، همان، ص 332 و نيز ثعالبي، همان، ص 523؛ و نيز القرطبي، محمد بن احمد الانصاري، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، موسسه التاريخ العربي، 1405، ج 19، ص 107 ـ 110؛ و نيز: ابن كثير القرشي الدمشقي، ابوالفداء اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار المعرفه، 1412، ج 4، ص479ـ480.[14] . القيامه، 22 ـ 23.[15] . البخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر، 1401، ج 7، ص 205؛ النيشابوري، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بيتا، ج 1، ص 112.[16] . البخاري، همان، ج 8، ص 186 ـ 187.[17] . البخاري، همان، ص 182؛ و نيز النيشابوري، همان، ص 115.[18] . البخاري، همان، ج 6، ص 33.[19] . قوشجي، همان، ص 327؛ ر.ك: سبزواري، ملا هادي، شرح الاسماء الحسني، مكتبه بصيرتي، بيتا، ج 2، ص 23.[20] . السيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، دار المعرفه، 1365، بيجا، ج 6، ص 290.[21] . ثعالبي، همان، ج 2، ص 503.[22] . نمل/ 35.[23] . فيض كاشاني،مولي محسن،تفسير الصافي،تحقيق:حسين اعلمي،تهران،كتابخانه صدر، 1416، چاپ دوم، ص 256.[24] . طوسي، همان، ص 199.[25] . الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان، بيروت، دار الفكر، 1415، ج 29، ص 239؛ و نيز القرطبي، همان، ص 108.[26]. نجم/ 11.[27]. مطففين/ 15.[28] . ر.ك: تفسير الميزان، همان، ج 8، ص 238.