آسيب شناسي جنبش نرم‌افزاري - سيب شناسي جنبش نرم‌افزاري نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سيب شناسي جنبش نرم‌افزاري - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آسيب شناسي جنبش نرم‌افزاري

همان طور كه مستحضر هستيد مقام معظم رهبري در پاسخ به نامه جمعي از انديشمندان حوزه، پديده جنبش نرم‌افزاري را در جامعه مطرح كردند. براي شروع بحث نظرتان را راجع به پيام مقام معظم رهبري در خصوص جنبش نرم‌افزاري ارائه فرمائيد؟

وقتي اين نامه منتشر شد، به ويژه در حوزه يك سري پرسشهايي را به دنبال داشت. با اين كه بحث، بحث مهمي بود و آقا هم به عنوان يك امر كليدي و زير بنايي به آن اشاره كردند يك سري دغدغه‎ها و شبهاتي را براي بعضي از فرهيختگان فراهم كرد. از جمله اين كه نويسندگان از طرح نامه چه انگيزه‎اي داشتند؟ چرا بحث به اين مهمي را با اين رويكرد دنبال كردند؟ بنده تا آن جا كه اين عزيزان را مي‎شناسم، برايم هيچ ترديدي نيست كه دلسوزانه اين نامه را نوشتند و احساس كردند كه يك خلائي در جامعه علمي ما وجود دارد. عليرغم اين كه رهبري مكرر در جلسات حوزه و هم در دانشگاه به اين مسأله اشاره كردند ولي به صورت يك فرهنگ عمومي فراگير نشد.

بنابراين اين توقع نيست كه بحثي مثل جنبش نرم‌افزاري با نامه نگاري و دستور العمل از سوي رهبري ارائه و تحقق پيدا كند. در اين كه اين عزيزان حس فاعلي داشتند ترديدي نيست. سئوال ديگري در ذهن برخي از دوستان اين است كه چرا رهبري مطلب به اين مهمي را در پاسخ به نامه‎اي ارائه كردند؟ آيا اين يك نوع برخورد انفعالي نبود؟ بعضي از آقايان مكرر نامه‎هايي براي آقا ارسال مي‎كنند و ايشان گاهي اوقات با يك يا دو جمله جواب مي‎دهند اما به اين نامه خيلي مفصل پرداختند. پاسخ اين مسأله اين است كه معظم له در جلسات متعددي از جمله در سال 74 كه با اساتيد حوزه در فيضيه جلسه داشتند به اين مطلب پرداختند و اهميتش را ذكر كردند. بعد هم در جلساتي كه با اهل قلم داشتند و بعضي محققين مكرر به نيازهاي مهم و اساسي كشور جهان اسلام اشاره دارند.

بحث تمدن نو بنياد اسلامي از سوي ايشان مطرح شد. ولي دوستان در پيگيري اين كار چندان موفق نبوده‎اند. بعضي از عزيزان اين دغدغه را داشتند كه نكند اين امر هم مانند امور ديگر شود و چندان كامياب نباشد. با توجه به اين سابقه بدي كه رهبري از اين مسائل داشته‎اند ديگر چه ضرورتي بوده است كه دوباره اين مسائل را طرح كرده‎اند.

اين دغدغه، دغدغه درستي است. ولي هيچ وقت مانع اين نمي‎شود كه رهبري اين مسائل را بيان نكند. وظيفه رهبري اين است كه ضرورتها را شناسايي كند و بعد ابلاغ نمايد چرا كه وظيفه اولياي الهي هميشه هدايت‎گري بوده است. ممكن است اين امر در آينده به عنوان يك راه كار علمي براي انديشمندان و فرهيختگان باشد. اگر دقت كرده باشيد در پاسخ مقام معظم رهبري خطاب ايشان، همه فرهيختگان و انديشمندان است نه آن تعداد خاصي كه نامه نوشته‎اند.

هر چند به لحاظ اجرايي به شوراي عالي انقلاب فرهنگي يا شوراي عالي حوزه تأكيد بيشتري داشتند. بعضي از اساتيد سطح اول حوزه كه كرسي درس خارج را دارند معتقدند كه نكند بحث جنبش نرم‌افزاري سبب شود كه يك عده بيايند نظام حوزه را تغيير دهند بدون اين كه بدل مناسبي داشته باشند، كتابها را تغيير دهند.

اين دغدغه‎ها كاملاً به جا است لذا مسئولين امر مخصوصاً شوراي عالي انقلاب فرهنگي و شوراي عالي حوزه بايد خيلي با احتياط، با ظرافت و عالمانه مسأله را پيگيري كنند تا نتيجه بهتري بدهد.

تعريف و تلقي خود را از جنبش نرم‌افزاري ارائه فرماييد؟

يكي از پرسش‌هاي ضروري و مهم، چيستي جنبش نرم‌افزاري است. اين اصطلاح از مفاهيم ماهوي نيست كه دنبال تعريف جنس و فصلي و عرض عام و عرض خاصش بگرديم. دقيقاً مراد خود را از اين اصطلاح روشن كنيم. اين اصطلاح از دو كليد واژه مدخل يعني جنبش و نرم‌افزاري تشكيل شده است، البته در تبيين اين اصطلاح مقام معظم رهبري يكسري واژه‎هاي تبيين ديگري هم ذكر كرده‎اند مانند پاسخ به سئوالات، توليد انديشه، نظريه‌پردازي و مانند اينها. اصطلاح جنبش يا به تعبير ديگر نهضت، معمولاً در جايي گفته مي‎شود كه آن جامعه گرفتار ركود، سكون و ثبات است. لذا نهضت يك نوع حركت فزاينده است. نرم‌افزاري هم از اصطلاحاتي است كه امروزه بيشتر در علوم رايانه‎اي مطرح است در برابر سخت افزار.

معمولاً حركت‎هاي علمي كه مي‎خواهند تحقق پيدا كنند به دو امور سخت افزاري و نرم‌افزاري نيازمند هستند. امور سخت افزاري عبارتند از نيازهاي لجستيكي مانند ساختمان وسايل آموزشي و كمك آموزشي. طبيعتاً جنبش نرم‌افزاري با اين ساحت از برنامه‎هاي علمي كار ندارد البته در جاي خودش لازم است و شايد مقدمه‎اي باشد براي تحقق جنبش نرم‌افزاري ولي خود نرم‌افزاري ناظر به امور لجستيكي نيست. نرم افزار به محتواي علوم و آن چيزي كه به توليد انديشه و نظريه‌پردازي است مربوط مي‎شود. اين جنبش نرم‌افزاري صرفاً به معناي آموزش، تدريس و تعليم و تعلم نيست. اين فرآيند قرنها در جوامع و كشور خودمان هم وجود داشته است. دانشگاه از سال 1313 به سبك جديد تأسيس شد و قبل از آن هم ما مراكز علمي داشتيم. قبل از جهان اسلام هم در قرون وسطي و يونان باستان آكادمي‎هايي بودند كه آموزش و تعليم و تربيت را داشته‎اند.

يك پروسه و فرآيند خاصي است كه مي‎خواهد فرآيند آموزشي و علمي مجامع حوزوي و دانشگاهي ما را تغيير دهد.

ناظر به اين امر كه اين وضعيت، وضعيت مطلوبي نيست و ما به وضع مطلوبي برسيم. وضع مطلوب چيست؟ فرآيند علمي جنبش نرم‌افزاري چيست؟ جنبش نرم‌افزاري مي‎خواهد بگويد كه فرآيند علمي موجود در جامعه ما فاقد دو ركن مهم است. يكي ركن روحيه علمي و دوم نظام سيستماتيك علمي. جنبش نرم‌افزاري يك حركت علمي اجتماعي است كه اين دو ركن روحيه علمي و نظام سيستماتيك را به فرآيند تعليم و تعلم ما تزريق مي‎كند. روحيه علمي آن روحيه‎اي است كه همراه با اراده فهميدن، گشودن باب گفت‌وگو، نقادي عالمانه، منطقي و نوآوري است.

البته عنصر اراده فهميدن، عنصر گفت‌وگو و نقادي و نوآوري ذو مراتب است. نوآوري معنايش اين نيست كه محققان و مراكز علمي دنبال اين باشند كه حتماً يك نظام معرفتي و يك دستگاه معرفتي جديدي معرفي كنند بلكه بتوانند اصطلاحات جديدي را جعل كنند يا تقرير نويي از مطالب با يك ادبيات جديد و گفتمان نويي مطالب گذشته را بازنويسي و بازخواني كنند تا پاسخ جديدي نسبت به پرسش‎هاي نو عرضه كنند. يا نيازهاي جديد را كشف كنند تا به دستگاه و روش معرفتي جديد برسد.

بحث از نوانديشي ديني يا نوآوري ديني كه مي‎شود، بعضي‎ها گمان مي‎كنند كه بايد حتماً يك پايه معرفتي جديد، يك نظام و يك دستگاه معرفتي جديد ارائه دهند و تمام ميراث گذشته را پشت پا بزنند. اين غلط است. نوآوري مي‎تواند مراتبي را داشته باشد. دغدغه‎اي كه بعضي از آقايان حوزوي دارند كه نكند اين نوآوري مستلزم بدعت در دين شود چون نوآوري و بدعت تقريباً هم معني هستند.

خير، نوآوري اصلاً به معناي بدعت نيست. نوآوري مراتبي دارد كه يك مرتبه‎اش پاسخ به سئوالات و شبهات و نيازهاي جديدي است كه الآن در جامعه وجود دارد. كار اجتهادي فقهاي ما در حوزه‎ها، يك كار نوآوري است. چون در برابر پرسشها به پاسخ‎هاي جديدي مي‎پردازند. نظام سيستماتيك به ترتيب داراي عناصري است. تبيين و كشف مباحث زير ساختي علوم اولين عنصر آن است. از نظام سيستماتيك مرادم اين است كه ما اگر ادعاهايي را در هر عرصه‎اي از علوم چه علوم ديني و چه علوم غير ديني مطرح مي‎كنيم، چه علوم طبيعي و چه علوم انساني، حتماً بايد به اين فرآيند و عناصر آن توجه داشته باشيم.

يكي تبيين و كشف مباحث زير ساختي و بنيادين علوم است كه بايد بپذيريم هر ادعايي كه ما مطرح مي‎كنيم يك پيش فرضهاي معرفت‌شناختي، هستي‌شناختي و جهان‌شناختي دارد كه به عنوان مباحث زير ساختي و بنيادين همه علوم به شمار مي‎آيد. دوم نيازشناسي فكري و نظري است. يعني به اين بايد توجه داشته باشيم كه ما به هر حال انسان هستيم. در جهاني هم زندگي مي‎كنيم كه گرفتار حركت و تغيير است. هم ما انسانها از يك حركت هويتي و جوهري برخورداريم و هم كل اين عالم طبيعت كه ما در آن زندگي مي‎كنيم. اين تغيير و تحول جزء لاينفك حيات فردي و اجتماعي ما است. از طرفي ما هم قبول داريم كه دين يك سري متغيراتي دارد.

ما اين نيازهاي متغيري كه روز به روز بر ما نمايان است را بايد بشناسيم و اگر ما اينها را كشف نكنيم نظام ما سيستماتيك نخواهد بود. عنصر سوم بازپژوهي و بازپيرايي ذخاير علمي است كه تاكنون داشته‎ايم. يعني وقتي ما به نياز جديدي برخورد مي‎كنيم نبايد خودمان را از هويت علمي و فرهنگي گذشته‎مان دور كنيم و بعد شروع كنيم به پاسخ يابي. بايد ميراث گذشته را هم شناسايي كنيم عنصر چهارم پاسخ يابي و دريافت انديشه‎ها و علوم است كه جاي نوآوري در انديشه است.

عنصر پنجم كه بسيار حياتي است مطالعه تطبيقي بين انديشه برگزيده و انديشه‎اي كه در مكاتب و نظريات معارض وجود دارد، است. يعني ما نمي‎توانيم چشم‎مان را ببنديم و از مكاتب و ايسم‎هايي كه در كنارمان وجود دارد غفلت كنيم. بايد ببينيم چه تمايز اشتراكي بين ديدگاه ما و ديدگاه ديگران وجود دارد كه همين مطالعه تطبيقي در انديشه ما نوعي رشد و بالندگي هم ايجاد مي‎كند.

بعد از اين كه ما اين فرآيند را طي كرديم و اين نظام سيستماتيك را طي كرديم به تمدن‌سازي و فرهنگ‌سازي مي‎رسيم.

البته براي من جالب بود كه ايشان نفرمودند فرهنگ‌سازي بلكه تمدن‌سازي را تصريح كردند و من فكر مي‎كنم كه اين با عنايت هم بوده است.

زيرا فرهنگ جنبه محتوايي دارد و تمدن عمدتاً به جنبه عيني و خارجي قضيه مي‎پردازد. آن بُعد جنش نرم‌افزاري است كه بُعد محتوايي و فرهنگ‌سازي را مطرح مي‎كند. يعني اگر ما بتوانيم جنبش نرم‌افزاري را با دو ركن روحيه علمي و نظام سيستماتيك تحقق ببخشيم. در نهايت مي‎توانيم بگوييم ما فرهنگ‌سازي كرده‎ايم و بعد از اين مرحله است كه تمدن‌سازي تحقق پيدا مي‎كند يعني بحث تكنولوژي و صنعت، معماري و هنر و ساير مقولات كه به عنوان دست آورد علوم و فرهنگ به شمار مي‎آيد در چارچوب تمدن‌سازي كه به عنوان دست‌آورد و كاركردي است كه در نظام سيستماتيك علمي مي‎توانيم به آن اشاره كنيم. اگر اجازه بدهيد يك توضيح ديگري براي اين تعريف بدهم و آن هم اين است كه يك واقعيتي كه ما الآن با انسان جديد مواجه هستيم. با دنياي نويي رو به رو شده‎ايم.

مناسبات اجتماعي ما، ارتباطات فرهنگي ما روز به روز در حال تغيير و تحول است. اين وضعيت نو براي ما يك سري پرسشها و مسائل جديدي را فراهم مي‎آورد. يك عده به اين پرسشهاي جديد پاسخهايي داده‎اند كه اين پرسشها سبب شده است اسلام مدعي جامعيت و كمال است و حضور اجتماعي دارد پس بايد براي مناسبات اجتماعي، ارتباطات فرهنگي و پرسشها و مكاتب نوين، پاسخي داشته باشد.

ما نمي‎توانيم بگوييم كه كاري به اين پرسشهاي جديد نداشته باشيم و در دنياي امروز هم حضور داشته باشيم و حرف حسابي هم بزنيم يا بگوييم كه ما پاسخ اين پرسشها را مي‎دهيم ولي كاري به مكاتب جديد نداريم. به هر حال امروزه مكتب پوزتيويست‎ مكتب اگزيستانسياليست، مكتب تأثير زباني، مكتب پديدارشناسي و دهها مكتب ديگر رو به روي ما هستند و به بعضي از اين پرسشها پاسخ داده‎اند. ما حتماً بايد بگوييم كه پرسشهاي ما در قبال پاسخ‎هاي ديگران چه وجه اشتراكي دارد. اگر بخواهيم اسلام را در دنياي امروز، ظهورش را نشان بدهيم چاره‎اي نداريم جز اين كه توليد انديشه و نوآوري داشته باشيم و اين با نقد، مناظره، گفت‌وگو و جنبش نرم‌افزاري فراهم مي‎شود.

بر اين اعتقاد هستيد كه جنبش نرم‌افزاري عبارت است از يك حركت اجتماعي ـ علمي كه در سايه اين حركت روحيه علمي در قالب يك نظام سيستماتيك به ظهور مي‎رسد. يعني جنبش نرم‌افزاري در درجه اول داراي يك ابعاد روان‌شناختي است. در درجه دوم داراي يك ابعاد ساختاري و معرفتي است و ديگري فضاي همه‌گيري يعني جنبش‌شناسي است كه بايد آن را در روان‌شناسي يا جامعه‌شناسي پي بگيريم. لطفاً وضع موجود ما را در اين سه بخش تبيين فرماييد سپس وضع مطلوب و وضع انتقالي را توضيح دهيد؟

مفهوم جنبش حركت فزاينده همگاني است. پس اولاً حركت است نه ركود و سكون و يك حركت رو به رشد و تزايد است نه يك حركت آرام. از طرفي همگاني است يعني جنبه پابليك دارد و شخصي و فردي نيست. اين جنبشي بودن حركت و تبييني كه اشاره كرديم، پاسخ بعضي از پرسشها را مي‎دهد. چون بعضي از آقايان ادعا مي‎كنند كه تا به حال مگر باب گفت‌و‌گو بسته بوده است، مگر نقد و نظري نبوده، مگر كسي نظريه‌پردازي نكرده است؟ مگر اين تحولات علمي كه در حوزه و دانشگاه اتفاق افتاده است وجود خارجي نداشته است؟ اگر همين الآن حوزه علميه را مقايسه كنيم با حوزه قبل از انقلاب مي‎بينيم كه واقعاً تحول جدي داشته است. ما الآن در رشته‎هاي كلام، فلسفه، تاريخ، تفسير، اقتصاد، روان‌شناسي و جامعه‌شناسي و رشته‎هاي ديگر مي‎بينيم كه در حوزه تأسيس شده است و طلبه مي‎پذيرد و آموزش در سطوح مختلف در اين رشته‎ها برقرار است. ما الآن فرهيختگاني در حوزه داريم كه در رشته خودشان صاحب‌نظر هستند و حتي مقالاتشان در همايش‎هاي جهاني امتياز مي‎آورد. در دانشگاه هم پيشرفتهاي خيلي خوبي مخصوصاً در رشته‎هاي پزشكي و فني داشته‎ايم.

يعني اگر ركورد جدي در علوم انساني بوده است در علوم فني و پزشكي هم پيشرفتهاي خوبي داشته‎ايم. خوب اينها نوآوري و نظريه‌پردازي است. بزرگاني مانند علامه طباطبايي حركت نو صدرايي را احيا كرد و خودش را مقابل ماركسيسم و ليبراليسم قرار داد و آثاري را به منصه ظهور رساند. آقاي مطهري، آقاي مصباح، آقاي جوادي و خيلي از اساتيد ديگر كارهاي مهمي انجام داده‎اند. اين حركت‎ها قبلاً هم بوده است ولي جنبش نبوده است. مراد از بحث جنبش كه در برابر ركود و سكون و حركت‎هاي آرام يا حركتهاي شخصي و فردي (مراد ركود شخص خاص و يا مركز خاصي نيست) مي‎خواهد بگويد كه در مجموعه، جامعه گرفتار اين ركود است.

يعني اگر بخواهيم برآيند حركت‎ها را حساب كنيم داراي ركود است و الا ما الآن در قم مؤسساتي داريم كه سير صعودي دارند با بعضي از دانشگاهها و دانشكده‎ها حركت اشتدادي دارند ولي وقتي من حيث المجموع مي‎سنجيم برآيند، برآيند مثبتي نيست. لذا جنبش نرم‌افزاري بايد به صورت يك فرهنگ عام در بيايد. يعني اگر ما ديديم كه اين ميوه‎ها و ثمره‎هاي جنبش كه توليد انديشه و نظريه‌پردازي است، يك فرآيند طبيعي به خودش گرفت، مي‎توانيم ادعا كنيم كه جنبش نرم‌افزاري تحقق پيدا كرده است. ارزيابي بنده از وضع موجود اين است كه جنبش تحقق پيدا نكرده است.

ما در دانشگاهها شاهد هستيم كه براي عده‎اي از اساتيد، دانشگاه محل كسب شده است. استادي كه در هفته پنجاه ساعت تدريس بگيرد و در يك ترم سي يا چهل رساله از دانشگاه دولتي و آزاد بگيرد وقتي سر جلسه دفاع مي‎رود، نمي‎داند كه استاد راهنما است يا مشاور يا داور.

ما هيچ ابزاري براي نظام‌مند كردن اساتيد براي امور آموزش نداريم. يا در حوزه درست است كه فرهيختگان نسل دوم انقلاب يك حركت جهشي خوبي داشتند كه خطاب رهبري هم بيشتر به اين گروه بود ولي هنوز عده‎اي از اساتيد در حوزه هستند كه وقتي به آنها مي‎گوييم كه مثلاً بحث بيمه يك سري پرسشهاي فقهي را به ارمغان آورده است. اينترنت، رايانه و مسائلي از اين قبيل يك سري سئوالات و پرسشهاي فقهي را فراهم آورده است؛ ولي متأسفانه به اين مسائل اصلاً توجه نمي‎كنند و چندان دغدغه‎اي براي اينها ندارند. ب

نابراين روحيه علمي كه مطرح كردم متأسفانه در جامعه ما وضعيت مطلوب ندارد. يا مثلاً عده‎اي مي‎گويند اين مسأله جنبش نرم‌افزاري كه مطرح شده است همان پروژه دانشگاه اسلامي است كه آقا طرح كرده است يا آن پروژه انقلاب فرهنگي است كه حضرت امام مطرح كردند و در ارديبهشت 59 اتفاق افتاد و چندان نتيجه مطلوبي نداشت. من مي‎خواهم عرض كنم كه طرح جنبش نرم‌افزاري هم هست و هم نيست. يعني هم در درون دانشگاه اسلامي وجود دارد و هم در درون انقلاب فرهنگي وجود دارد و هم تمدن نو بنياد و حتي در مردم‌سالاري ديني وجود دارد.

يعني اين عنصر نقد و نظر اگر تحقق پيدا كند. مردم‌سالاري ديني قانونمند مي‎شود. الآن ما حركتهايي در جامعه داريم. اگر بعضي‎ها نظريات جديدي دارند. حرفهايي دارند، نقدهايي راجع به حركتهاي نظام دارند و ممكن است به عده‎اي بخورد و حركتهاي منفي از خود نشان دهند. يا حالتهاي انحصار گرايانه‎اي كه در خطوط سياسي وجود دارد و تحمل رقيب را ندارند همه اينها آفتها و پيامدهاي منفي است كه مي‎تواند در جنبش نرم‌افزاري كاهش پيدا كند و آن روحيه علمي فراهم بيايد. اين حركت را حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در زمان حياتشان داشتند و به نظر من مقام معظم رهبري از امام الگو گرفتند. اگر خاطرتان باشد در زماني كه امام قيام خودشان را شروع كردند سوسياليسم و ليبراليسم دو قطب و دو غول انديشه‎اي زمان حركت انقلابي امام بودند و خيلي از انديشمندان و روشنفكران هم در حوزه و هم در دانشگاه يا به سوسياليسم گرايش پيدا كرده بودند يا به ليبراليسم.

اما حضرت امام در مقابل اين دو مكتب تئوري جمهوري اسلامي را مطرح كرد. يعني با اين كه به ايسم‎هاي مختلف توجه داشت با استفاده از ميراث گذشته يك تئوري جديد و نوآوري و نظريه‌پردازي ارائه داد و آن را تحقق داد.

تمام اين نظريه‎هاي علمي كه درمحيط‎هاي دانشگاهي و حوزوي مطرح مي‎شود مبتني بر پيش فرضهاي معرفت‌شناختي و جهان‌شناختي است. شايد بحران هويت علمي كه در بعضي از انديشمندان ما وجود دارد چه برسد به دانشجويان شنيده‎ايد. بنده اساتيدي را سراغ دارم كه به لحاظ اعتقادي انسانهاي متديني هستند ولي مثلاً در روان‌شناسي تخصص دارند كه كاملاً متأثر از روان‌شناسي فرويد است. جامعه‌شناس است اما متأثر از ماركس وبر است. چرا؟ چون توجه ندارد كه اين تئوري و اين نظريه جامعه‌شناختي و روان‌شناختي از چه مباني زير ساختي سرچشمه گرفته است؟ منبع آن كجاست؟ اصلاً به اينها توجه ندارد.

پس اين تئوري‌پردازي و نظريه‌پردازي يا حتي شأن اين نظريه با آن مباني زير ساختي هماهنگي ندارد. اصلاً توجه ندارد كه چه ارتباط جدي و عميقي بين اين بحث رو بنايي و آن بحث زير بنايي وجود دارد. يا مثلاً بحث نيازهاي فكري و نظري كه الان در جامعه وجود دارد. چقدر پژوهشگران ما و مراكز پژوهشي به تحقيقات ميداني اهميت مي‎دهند. چقدر نياز سنجي مي‎كنند؟ اخيراً بنده مطرح شده‎ام در يكي از دانشگاهها مثلاً رشته فلسفه دين تأسيس شده است.

يا در چند سال گذشته رشته فلسفه علم تشكيل شده است. آيا واقعاً براساس يك نوع نيازشناسي اين رشته‎ها در دانشگاههاي ما تأسيس مي‎شود؟ يا خير يك استادي يك ذوقي دارد، علاقه‎اي دارد و عضو شوراي انقلاب فرهنگي هم هست و پيشنهاد مي‎دهد كه اين رشته، رشته خوبي است و به اعتبار ذوق و علاقه‎اي كه ايشان دارند با تأسيس اين رشته موافقت مي‎كنند. چقدر از ذخاير علمي گذشته خودمان استفاده مي‎كنيم؟

چقدر ما پاسخ‎هاي جديدي نسبت به پرسشهاي نو پيدا كرده‎ايم؟ بيشتر متأثر از ترجمه‎هايي هستيم كه ديگران انجام مي‎دهند؟ اگر پاسخي را به دست آوريم چقدر با انديشه‎هاي مكاتب ديگر تطبيق داده‎ايم؟ اگر مي‎بينيم در قرن سوم يك تمدن اسلامي نضج مي‎گيرد و چندين قرن ادامه پيدا مي‎كند به دليل اين است كه اولاً انديشمندان و بزرگاني مانند ابن سينا، فارابي، غزالي، ابن رشد و فخر رازي از منابع ديني بهره گرفته‎اند. تمام دستاوردهايي كه از رم و يونان به دستشان رسيده بود را مطالعه و بررسي كردند و بعد در آنها بالندگي ايجاد كردند. افرادي كه مي‎گويند فلسفه اسلامي همان فلسفه يوناني است به نظر من نه فلسفه يونان را فهميده‎اند و نه فلسفه اسلام را.

شما فلسفه يونان را از تالس و فيثاغورث گرفته تا برسد به افلاطونيان مانند فلوتين بررسي كنيد. آن چه كه فارابي و ابن سينا و غزالي و ابن رشد گفته‎اند همين‎ها است؟ خير. از آنها استفاده كرده‎اند. با توجه به نيازهايي كه در جامعه اسلامي خودشان ديدند از آنها استفاده كردند و آن چه كه با فرهنگ اسلامي سازگاري نداشت را كنار زدند و مستدلانه نقد كردند، بعد به تئوري‌پردازي و نظريه‌پردازي پرداختند.

لذا كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» فارابي يك نوآوري است يك تئوري نويي در عرصه سياست است. الآن علوم تجربي و طبيعي ما نظام‌مند نيست. يعني اگر هم فلسفه اسلامي الآن در حوزه‎ها و دانشگاه‎ها مطرح مي‎شود باز يك بخشي از آن دنبال مي‎شود. گام چهارم كه پاسخ يابي براي پرسشهاي جديد هست ما خيلي عقب هستيم. به ندرت و گهگاهي مطالعه تطبيقي را انجام مي‎دهيم. مثلاً بحثهايي را كه در علم اصول داشته‎ايم شبيه همين مباحثي است كه در هرمنوتيك و فلسفه تحليل مطرح است.

يا مباحث الفاظ علم منطق بايد در مورد اين مباحث كار تطبيقي انجام شود تا ضعفهاي خودمان را متوجه شويم و بتوانيم در اين زمينه يك رشدي را ايجاد نماييم. وضع موجود عليرغم پيشرفتهاي خوب و رشد عميقي كه در اين سالهاي اخير داشته‎ايم مطلوب نيست. زيرا به نظر بنده نه آن ركن اول كه روحيه علمي هست را تأمين مي‎شود و نه آن ركن دوم كه حركت سيستماتيك است.
آسيب‌شناسي جنبش نرم‌افزاري كه حركتي است كه با رهنمود مقام معظم رهبري آغاز شده است و در گام‎هاي ابتدايي خودش به سر مي‎برد چيست؟

چه آسيب‎هايي اين جنبش را تهديد مي‎كند؟

و براي برطرف كردن اين موانع چه راهكارهايي را پيشنهاد مي‎كنيد؟

آسيب‎ها را مي‎توان به سه دسته تقسيم كرد. آسيب‎هاي معرفتي، آسيب‎هاي اجتماعي و آسيب‎هاي روان‌شناختي. آسيب‎هاي معرفتي ريشه‎اي‎تر و مهم‎تر هستند. يك دسته از اين آسيب‎ها، آسيب‎هاي معرفت شناختي است. اين آسيب‎هاي معرفت شناختي در سه عنوان خودشان را نشان مي‎دهند. يكي شكاكيت است. دوم نسبي‌گرايي و سوم ناكارآيي رويكرد واقع‌گرايي است. يك عده از انديشمندان ما خصوصاً در عرصه علوم انساني گرفتار شكاكيت يا نسبي‌گرايي هستند معتقد هستند كه معرفت يقيني امكان ندارد يا معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. يعني اگر معرفت را به معني باور صادق موجه تعريف كنيم (البته معرفت تصديقي را) يك عده مي‎گويند اصلاً باور تحقق‌پذير نيست و يقين يا ظن قريب به يقين تحقق‌پذير نيست. اينها گرفتار نوعي نسبي‌گرايي شده‎اند و مي‎گويند معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. اين حركت‎هاي اخير نسبي‌گرايي يا پست مدرن كه در جامعه ما هم ظهور پيدا كرده است و در بعضي از روشنفكران كه ادعاي طرفداري از مدرنيست دارند ولي گه گاه از ديدگاه افردي مانند داگامر استفاده مي‎كنند و سر از پست مدرنيست در مي‎آورند، اينها نسبي‌گرا هستند و معيار معرفت صحيح از سقيم را انكار مي‎كنند.

بسياري از اساتيد جامعه‌شناس در دانشگاههايي كه جامعه‌شناسي تدريس مي‎كنند و نهادهاي اجتماعي را تبيين مي‎كنند هستند و دقيقاً‌ همين مسأله را مطرح مي‎كنند كه يك زماني نهاد خانواده ارزش داشت و الآن نهاد همجنس‌بازي ارزش دارد. وقتي شما يك جامعه شكاك و نسبي‌گرا داشته باشيد آيا مي‎توان از جنبش نرم‌افزاري صحبت كرد؟ پس ما بايد حتماً واقع‌گرايي را تبيين كنيم وجايگاه مكتب رئاليسم را در جنبش نرم‌افزاري پيدا كنيم تا علم و نوآوري و توليد انديشه رشد پيدا كند. اما نظريه واقع‌گرايي هم يك سري كاستي‎هايي دارد. اينها را بايد حل كرد. چون نظريه واقع‌گرايي معتقد است كه ما معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم داريم و معرفت يقيني هم امكان پذير است. چطور؟

از اين طريق كه معرفتهاي ما به دو دسته بديهيات و نظريات تقسيم مي‎شوند. بديهيات معرفتهاي خود معيار هستند و قضاياي نظري را با كمك معرفت‎هاي خود معيار و معرفتهاي پايه به مرحله استنتاج مي‎رسانند. بعد هم شروع مي‎كنند و بديهيات را ذكر مي‎كنند. مثلاً اوليات، فطريات وجدانيات و مانند اينها، آسيب جدي كه اين جا وجود دارد و حل نشده اين است كه اوليات اصلي استحاله تناقض، اصل عليت، اصل الوهيت يا فطريات و وجدانيات را جمع كرديم اين ده بيست گزاره پايه چگونه مي‎توانند تمام گزاره‎هاي نظري عالم را حل كنند؟ ما اين همه چالشهاي علمي در عرصه علوم تجربي، طبيعي، انساني، علوم فلسفي، علوم عقلي، اين همه علوم حقيقي اعتباري وجود دارد.

ميلياردها گزاره معرفتي وجود دارد. چگونه مي‎تواند اين بيست گزاره پايه آن همه گزاره نظري را براي ما معلوم كند؟ و معيار كشف صدق و كذب اين همه گزاره نظري شود؟ اين يك خلاء معرفت شناختي است يك دسته ديگر از آسيب‎ها، آسيب‎هاي فلسفي است كه اين هم باز مظاهري دارد از جمله حاكميت عقلانيت سكولار در جامعه ما. حالا مي‎خواهد به صورت پوزتيويستي باشد يا مي‎خواهد به صورت نئو پوزتيويستي باشد. مي‎خواهد به صورت تحليل زباني باشد، مي‎خواهد به صورت فلسفه اگزيستان باشد. عقلانيتي كه الان در جامعه ما حاكم است عقلانيت سكولار است.

خودش را هم در برنامه‌ريزي سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور نشان مي‎دهد. من نمي‎خواهم ادعا كنم كه كارگزاران نظام سكولار هستند. ممكن است كه بعضي‎هاشان باشند و بعضي‎ها هم لااقل ادعا كنند كه ما سكولار نيستيم. ولي سكولاريزاسيون در برنامه خودش را نشان مي‎دهد. چرا؟ چون عقلانيت حاكم بر برنامه‌ريزي عقلانيت سكولار است و عقلانيت ديني نيست و اين خيلي مهم است كه ما نمي‎توانيم عقلانيت گفت‌وگويي داشته باشيم.

آسيب فلسفي كمبودي است كه ما در فلسفه‎هاي مضاعف داريم. به نظر من اين كه ما در علوم انساني رشدي نداشته‎ايم و بيشتر مقلديم اين است كه فلسفه‎هاي مضاعف در عرصه علوم انساني رشد نكرده است و اصلاً مطرح نشده است. فلسفه روان‌شناسي، فلسفه جامعه‌شناسي، فلسفه اقتصاد كه همه اينها تحت عنوان فلسفه علوم اجتماعي هم قابل طرح است. يا فلسفه زيست‌شناسي و فلسفه شيمي و فلسفه فيزيك كه تحت عنوان فلسفه علم مطرح است اينها يك نگاه تاريخ‌مندانه به تمام دست آوردهاي علوم به ما مي‎دهند.

قدرت تجزيه و تحليل را در ذهن انسان تقويت مي‎كنند. لذا اگر بخواهيم جنبش نرم‌افزاري در كشور ما تحقق پيدا كند بايد آسيب فلسفي يعني فقدان فلسفه‎هاي مضاعف را بايد جبران كنيم. دسته سوم از آسيب‎هاي معرفتي، آسيب‎هاي دين‌پژوهي است. ما يك سري مسائل زير ساختي دين‌پژوهي داريم كه بايد آنها را حل كنيم. يعني جزء ولايت است. مانند مسأله انتظارات بشر از دين و مسأله قلمرو دين. سالها است كه در جامعه ما گفته مي‎شود سياست عين ديانت ماست و ديانت عين سياست ما. دين نمي‎تواند سياسي نباشد. از آن طرف هم عده‎اي مي‎گويند سياست نيرنگ است و حقه بازي است. دين مقدس است و سياست نامقدس. امر مقدس را در حريم نامقدس راه ندهيد.

چه مقدار انتظارات ما از دين در عرصه سياست و در عرصه اقتصاد موجه است و چه مقدار ناموجه؟ قلمرو آن چقدر است؟ شما وقتي از اقتصاد سخن به ميان مي‎آوريد، به ترتيب داراي فلسفه اقتصاد، مكتب اقتصاد، نظام اقتصاد، فقه و حقوق اقتصاد، اخلاق اقتصاد و علم اقتصاد داريم. اقتصاددانان شش ساحت براي اقتصاد ذكر كرده‎اند. ما از كارشناسان استفاده كرده‎ايم. وقتي مي‎گوييم اسلام و دين اقتصاد دارد كدام يك از اين ساحتها مورد نظر است؟

آيا اقتصاد همه همين است؟ مباني فلسفي اقتصاد منتج مي‎شود به مكتب اقتصاد. از مباني مكتب اقتصاد، احكام اقتصاد سرچشمه مي‎گيرد و از اين دو حقوق اقتصادي و اخلاق اقتصادي و از اين دو نظام اقتصاد و بعد علم اقتصاد. در بحث تعليم و تربيت در نظام تعليم و تربيت ما يك مباني تعليم و تربيت داريم. يك اصول تربيتي داريم. يك روش تربيتي داريم.

ما علم سياسي، فلسفه سياسي، كلام سياسي، فقه و حقوق سياسي، نظام سياسي، نظريه و تئوري سياسي، جامعه‌شناسي سياسي، تحليل سياسي، شكل سياسي، جريان سياسي و رفتار سياسي داريم.
خوب وقتي كه دين در سياست دخالت مي‎كند كدام يك از اينها است؟ بحث انتظارات از دين، قلمرو دين، بحث مقاصد دين و شريعت بايد روشن شود.

مثلاً آيا فقه مي‎تواند كل مشكلات جامعه ما را حل كند؟ آيا فقه برنامه‌ساز است يا حكم‌ساز؟ اين يك سئوال جدي است. اين بحثهاي زير بنايي دين‌پژوهي است كه در اولويت پژوهش هستند.

يعني آن شورايي كه مي‎خواهد مسأله جنبش نرم‌افزاري را راه بيندازد بايد از اين جا يك پروژه تحقيقي را شروع كنند. يا مثلاً بحث مصلحت در فقه شيعه. اين هم از بحثهاي زير ساختي دين‌پژوهي است. مثلاً بعضي‎ها خيال مي‎كنند كه بحثي كه حضرت امام (ره) مطرح ‎كردند همان مسائل مرسله‎اي است كه اهل سنت گفته‎اند. خيال كرده‎اند كه فقه شيعه يك منطقه الفراغي در احكام دارد كه آن جا جاي مصلحت است.

شبيه حرفي كه اهل سنت مي‎زنند. اصلاً منظور امام از مصلحت اين نبوده است. يا بعضي ديگر خيال كرده‎اند مصلحتي كه امام فرموده همان مصلحتي است كه سكولارها گفته‎اند. فقه شيعه خصوصاً ولايت مطلقه فقيه و عنصر مصلحتي كه امام طرح كرده‎اند جامعه را به سمت سكولاريزاسيون مي‎كشاند. خير مصلحتي كه حضرت امام مطرح كرده‎اند نه شبيه مسائل مرسله اهل سنت است كه بحث منطقه الفراغ مطرح شود و نه مصلحتي است كه سكولارها مطرح مي‎كنند و اينها باز نشده است و من تعجب مي‎كنم كه وقتي با اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام در باب مصلحت صحبت كردم، اصلاً برايشان روشن نيست كه مصلحت چه جايگاهي در نظام كارگزاري اسلام دارد؟ يعني اصلاً تبيين امام و فقه شيعه برايشان روشن نيست. خوب اينها چگونه مي‎توانند يك حكم مصلحتي صادر كنند.

مصلحت حكم حكومتي است و نبايد منافاتي با اصل دين داشته باشد. يعني ما حكم حكومتي را در داخل دين تعريف مي‎كنيم. دسته چهارم آسيب‎هاي معرفتي، آسيب‎هاي علمي است كه در عرصه علوم انساني بيشتر شاهد آن هستيم. علوم انساني ساحت‎هاي مختلفي دارد. در اقتصاد، علم اقتصاد است كه به كشف روابط بين پديده‎هاي اقتصادي مي‎پردازد و اين كه بين عرضه و تقاضا چه رابطه‎اي هست.

در علم سياست پديده‎هاي سياسي و روابط بين آنها را كشف مي‎كند. پس اين بحثي كاملاً تجربي است. يعني شما بايد در جامعه‎اي كه زندگي مي‎كنيد يك تحقيقات ميداني داشته باشيد تا روابط بين پديده‎ها را كشف كنيد. يك عده از محققان آمريكايي و انگليسي يك تحقيق ميداني از جامعه آماري خودشان انجام مي‎دهند و يك نظريه‌پردازي در علم سياست يا علم اقتصاد انجام مي‎دهند و نيازهاي اجتماعي و روان‌شناختي سياسي و اقتصادي خودشان را برطرف مي‎كنند. همين دستاوردها به دانشگاههاي ما مي‎آيد و به عنوان علوم انساني مطرح مي‎شود. بدون اين كه جامعه آماري آمريكا يا انگلستان وفاقي با جامعه آماري ايران داشته باشد.

بعد مي‎گويند چرا مشكلات اقتصادي در كشور ما حل نمي‎شود؟ براي اين كه مسئولان و متصديان اقتصاد كشور يا الگوي چين را در اين جا پياده مي‎كنند يا الگوي اقتصادي آمريكا را. هيچ كدام ازاين الگوها جواب نمي‎دهد. براي اين كه جامعه آماري از يك فرهنگ، بينش و كنش خاصي شكل گرفته است.

در كشور ما يك عرضه و تقاضا حكم فرما است و در آن جا يك چيز ديگر.

ما نمي‎توانيم از جوامع ديگر الگو بگيريم و در كشور خودمان پياده كنيم. بنابراين اين يك آسيب علمي است. حالا بعضي از تصميم‎هايي كه نه علم مجوز آن را صادر مي‎كند و نه دين كاري نداريم.

اين مقوله تحقيقات علمي كه در كشورهاي خارجي انجام گرفته است، همان را عيناً مي‎خواهند در كشور پياده كنند. آسيب تاريخي نسبت به علوم است كه ما متأسفانه نگرش تاريخي نسبت به مسائل نداريم. آسيب علمي و معرفتي ديگري كه هست آسيب مغالطه جمع المسائل في مسأله واحده است. وقتي بحث جنبش نرم‌افزاري مطرح مي‎شود، همه جانبه است. يعني فقط جنبش نرم افزارهاي علوم ديني را شامل نمي‎شود بلكه غير ديني را هم در برمي‎گيرد. بنابراين بايد يك سهم‌بندي در جنبش نرم‌افزاري داشته باشيم.

ما بايد جنبش نرم‌افزاري را در زيست شناسي، شيمي، فيزيك، روان‌شناسي، جامعه‌شناسي و... توسعه دهيم. بحث فقط بحث علوم ديني نيست. بايد سعي كنيم جنبش نرم‌افزاري در تمام عرصه‎ها همگاني شود.

به نظر من يكي از اشكالات نامه‎اي كه دوستان امضاء كرده بودند اين بود كه افرادي كه امضاء كرده بودند همه دغدغه‎شان نرم‌افزارهاي علوم ديني است. ولي خطاب آقا به همه بود و پاسخ ايشان اين اشكال را نداشت. اغلب كساني كه نامه را امضاء كرده بودند از چهره‎هاي دين‌پژوه بودند. اصلاً دين‌پژوهي را شما از فيزيك پژوهي، شيمي پژوهي و روان‌شناسي پژوهي نمي‎توانيد جدا كنيد. اينها به صورت حلقه‎هاي در هم تنيده هستند.

اگر اين طور شود گرفتار آسيب مغالطه جمع المسائل في مسأله واحده مي‎شويم. آسيب معرفتي ديگر آسيب غرب ستيز در قالب معرفتي و آسيب غرب زدگي باز در ساحت معرفتي است. الآن در جامعه ما يك عده‎اي هستند كه مي‎گويند بايد غرب را يك پارچه كنار گذاشت. اصل مسأله، مسأله خوبي است كه بايد طرح شود و اين مسأله جا دارد كه برايش راه باز شود و پيش برود و اين طور تبيين مي‎كنند كه پيش فرضهاي فرهنگي بر علوم تأثير مي‎گذارد و علوم بر تكنولوژي تأثير مي‎گذارد، تكنولوژي بر صنعت تأثير مي‎گذارد. ما قبول داريم كه پيش فرضهايي تأثير گذار بر علوم انساني و طبيعي هست.

اما گاهي اوقات اين تبيين يك تبيين پست مدرني است. يعني چه؟ يعني چون معياري براي معرفت قائل نيستند، چون گرفتار نسبي‌گرايي هستند با مدرنيزم مقابله مي‎كنند و يكپارچه با غرب هم مقابله مي‎كنند. خطر اين گرايش و ره‌يافت كمتر از خطر پوزيتويست نيست. درست است كه پوزيتيويست فقط روش تجربي را مي‎پذيرد يا مدرنيست عمدتاً گوهر متدولوژي كه مدرنيسم، آمپرسيسم و تجربه‌گرايي است.

ولي به هر حال امكان معرفت را مي‎پذيرد و مي‎گويد معرفت يقيني ممكن است ولو در ساحت تجربه. ولي اين رويكرد هيچ معياري براي معرفت قابل نيست و به تعبير پست مدرنيسم اسلامي يك تفكر التقاطي است و يك تفكر تفسير به راي است. آسيب غرب زدگي كه عده‎اي اسلاميزه كردن مدرنيسم را مطرح مي‎كنند اسلام ماركسيستي را مطرح مي‎كنند. يعني غرب و دستاورد علم غرب را مي‎پذيرند و آن را بر ديدگاههاي اسلام تحميل مي‎كنند، دقت بفرماييد. من نمي‎خواهم بگويم در جامعه ما ماركسيسم، ليبراليسم، مدرنيسم و پست مدرنيسم مطرح نشود بايد مطرح شود و الا نظام سيستماتيك تحقق پيدا نمي‎كند، غرض اين است كه آسيب علمي است كه ما يا غرب را در بست بپذيريم و در پذيرش، گرفتار نوعي تحميل شويم و دچار تفسير به راي شويم يا آن را در بست رد كنيم كه رد غرب هم باز برگرفته از رويكرد جديدي از خود غرب است.

لطفاً عناوين آسيب‎هاي اجتماعي را هم مطرح فرماييد؟

من سلسله‌وار اين آسيب‎ها را عرض مي‎كنم. آسيب اول وجود نهادهاي در عرض يكديگر است. جنبش نرم‌افزاري توسط شوراي انقلاب فرهنگي، شوراي عالي حوزه، دفتر تبليغات و پژوهشگاه پيگري مي‎شود. باز هم قصه گذشته در حال تكرار شدن است.

جنبش نرم‌افزاري بايد نهادينه شود نه اين كه نهادها تكثير شوند. بعد كه نهادينه شد به مقتضاي آن، نهادها متكثر شوند. آسيب دوم فرمايشي بودن و حكومتي انگاشتن مسأله است. بعضي‎ها خيال مي‎كنند كه آقا يك مطلبي را گفته است و ما هم به نحوي وابسته هستيم به رهبري و آقا انتظار دارند يك حركتي بكنيم ما هم براي رفع تكليف گزارش كار را كه معمولاً فاقد تخصص است اين نوع كارها انجام مي‎دهيم.

به جاي اين كه دولت بسترسازي كند و موانع را بر طرف كند، كار را به كاردان بسپارد.

انديشمندان مي‎توانند به آن تحقق ببخشند نه دولت. اين كار، كار دولت نيست. اگر دولت بخواهد دخالت كند (منظور از دولت، عام كلمه است) اين امر به نتيجه نخواهد رسيد. دولت بايد بسترسازي و زمينه‌سازي كند. مسأله فرمايشي و حكومتي نيست. يعني پاسخ رهبري به عنوان يك فرهيخته و انديشمند بايد مد نظر گرفته شود نه از آن جهت كه ايشان عالي‎ترين مسئول نظام هستند.

آسيب سوم اجتماعي مديريت تفرعن‌گونه يا تساهل‌گونه‎اي كه در نهادها و مراكز پژوهشي است. در بعضي از مراكز پژوهشي، يك مدير تمام شخصيت‎هاي علمي آن جا را جاهل مطلق و خودش را عقل كل فرض مي‎كند. بعضي از مراكز، مديريتي كاملاً تساهل‌گونه دارند. اينها افراط و تفريط است و جالب اين جا است كه گاهي اوقات همه آنها زير مجموعه يك نهاد هستند ولي با دو سياست غلط. چهارم، شتاب زدگي، ساده انديشي و روزمرگي شدن اين مسأله است. به جاي اين كه تأمل و تعمق‌گرايي حاكم شود. پنجم، اداري محور كردن مراكز پژوهشي به جاي پژوهش محوري است.

اگر از اين مراكز آماري گرفته شود، مي‎بينيد كه از صددرصد بودجه، هفتاد درصدش بودجه اداري و سي درصد پژوهش است. چطور مي‎توانيم جنبش نرم‌افزاري را در كشور ايجاد نمائيم؟ شش، نيازهاي اقتصادي پژوهشگران است. پژوهشگراني كه ما در كشور داريم و فرهيختگان كشور به لحاظ اقتصادي نمي‎توانند روي يك موضوع واحدي تمركز پيدا كنند. با اين مشكل تمركززدايي مي‎شود. واقعاً نيازهاي اقتصادي مشكل جدي است. در كشورهاي توسعه يافته مي‎بينيم كه يك پژوهشگري يك عمري را روي يك مسأله صرف مي‎كند.

فلان فيلسوف روي يك تئوري در باب عدالت سي سال كار مي‎كند. ولي در مركز پژوهشي ما مي‎گويند شما بايد سالي يك كتاب بنويسيد بعد در آن كتاب نوآوري داشته باشيد، نظريه‌پردازي كنيد و با تمام مكاتب معارض رقيب هم درگير شوي. اين جنبش نرم‌افزاري نيست. هفتم؛ فقدان طرحهاي كليدي در مراكز پژوهشي است. ما در اين مراكز بيشتر روي طرحهاي سطحي كار مي‎كنيم. يكي ديگر از اين آسيب بي‎توجه به حقوق معنوي محققان است. اگر يك محققي سي سال روي يك مسأله فقهي، كلامي، اصولي، ديني و غير ديني كار كرده و نظريه‌پردازي كرده باشد آيا يك مركزي داريم كه تئوري‎هاي او را ثبت كند تا كس ديگري آنها را به خودش نسبت ندهد؟ سرقت‎هاي علمي در كشور ما بي‎داد مي‎كند. محققي زحمت مي‎كشد و كتابش هنوز چاپ نشده كس ديگري در جاي ديگر آن را مطرح كرده است.

آسيب ديگر فقدان برنامه كلان و جامع پژوهشي و فقدان نظرات عالي بر عملكرد مراكز پژوهشي است. بسياري از مراكز پژوهشي دانشگاهي و غير دانشگاهي وابسته به دفاتر خاصي هستند. آيا نظارت عالي بر عملكرد آنها وجود دارد؟

سازمان تبليغات كار پژوهشي مي‎كند، نهاد رهبري در دانشگاه كار پژوهشي مي‎كند، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه كار پژوهشي انجام مي‎دهد و ده‎ها مركز ديگر كه كار فرهنگي تبليغي دارند كارهاي ناپخته، ناساخته و بي‎محتوا و تكراري انجام مي‎دهند. با اين كه مقام معظم رهبري مكرر فرموده‎اند كار تكرار نكنيد، كارهاي هم عرض انجام ندهيد و از كارهاي تكراري جلوگيري كنيد. يك نظارت عالي بايد باشد كه نظارت كنند كه كار تكرار نشود.

من يادم هست كه گفتند مركز مديريت حوزه علميه بيايد و جلوي كارهاي تكراري را بگيرد و بين مراكز پژوهشي يك هماهنگي انجام دهد. بودجه يك جاي ديگري مي‎رود، هماهنگي‎اش را جاي ديگري انجام مي‎دهد. ممكن نيست. از همان جايي كه بودجه سرازير مي‎شود بايد نظارت عالي و برنامه‌ريزي را انجام داد. لذا اشكال بعدي عدم تخصيص بودجه به صورت نظام‌مند و هدف‌مند است. من فكر مي‎كنم كه يكي از مهمترين آسيب‎هاي اجتماعي در كشور همين به حاشيه راندن نخبگان است. نخبگان در كشور ما جايگاهي ندارند اين مديران كشور هستند كه جايگاه دارند غير از اين كه اين مديران در جايگاه اصلي خودشان مديريت ندارند، اشكال ديگر اين است كه هر بحثي مي‎شود مديران مي‎خواهند حرف اول را بزنند الآن در بحث جنبش نرم‌افزاري اگر مديران تصميم نهايي را نگرفتند كه چكار كنند! بگذاريد نخبگان حرف بزنند! كار را به دست نخبگان و فرهيختگان بدهيد! همين باعث مي‎شود كه خيلي از نخبگان كشور ترجيح مي‎دهند كه مدير شوند.

چون نخبه است، طرح دارد و دوست دارد به اين كشور خدمت كند ولي مي‎گويد من اگر مسئول فلان نهاد شوم بهتر مي‎توانم دغدغه‎هاي علمي و ديني خودم را در جامعه تحقق ببخشم. بعد هم كه مدير شد آن قدر گرفتار كارهاي روزمره مي‎شود كه نخبگي خودش را هم از دست مي‎دهد. اينها آسيب است و بايد آنها را حل كنيم. در باب آسيب‎هاي روان‌شناختي هم چند آسيب را تيتروار عرض مي‎كنم. اينها آسيب‎هايي است كه جنبه روحي ـ‌ رواني دارد. نخبگان و فرهيختگان يك روحيه‎اي دارند كه آن گرايش به مباحث انتزاعي است به جاي مباحث عيني.

من نمي‎خواهم بگويم كه بحثهاي عيني نيازمند به بحثهاي انتزاعي نيستند. پيش فرضهاي معرفت‌شناختي و فلسفي در همه علوم نقش دارد ولي بايد سهم‌بندي را رعايت كنيم. همه‎اش دنبال مباحث فلسفي رفتن يك روحيه‎اي است. بزرگان ما در گذشته اين طور نبوده‎اند. مثلاً فارابي وقتي بحث‎هاي فلسفي‎اش را دنبال مي‎كند. آراء مدينه الفاضله يا سياست مدرن را هم مي‎نويسد. ابن سينا و غزالي و ابن رشد هم همين طور هستند. يعني فلسفه آنها فقط يك فلسفه انتزاعي نيست كه كاري به مسائل اجتماعي و جامعه خودشان نداشته باشند.

ما بايد به گونه‎اي ديگر فلسفه را دنبال كنيم. من اصلاً اعتقاد ندارم كه فلسفه اسلامي كار آمد نيست و بايد عوض شود يا يك مدل ديگر فلسفه را بدهيم. اين حرفها، حرفهاي شعارگونه است. و اگر فلسفه ملاصدرا را بفهميم خودش خيلي كار است. فلسفه اسلامي را خوب درك كنيم خودش خيلي كار است. من مي‎خواهم بگويم بايد فلسفه را به سمت نيازهاي عيني و واقعي مثل تكنولوژي، هنر، اقتصاد، حكومت و عدالت سوق دهيم و اين توانايي را فلسفه اسلامي دارد. ملاصدرا كمتر وارد اين بحثها شده است.

چطور ما فلسفه ملاصدرا را در بحثهاي معرفت‌شناسي استفاده مي‎كنيم در كلام‌جديد. از علم اصولي خيلي استفاده مي‎كنيم ولي مي‎خواهم عرض كنم كه در بحثها و نيازهاي واقعي هم مي‎شود از اينها بهره برد. در واقع نقد بنده نسبت به انتزاعي شدن افراطي اين مباحث است نه اصل نيازي كه به فلسفه و مباحث انتزاعي داريم. نكته دوم روحيه تجدد زدگي، تحجر زدگي يا تقليد افراطي متجددان و سنتي‎ها است كه يك نوع دلباختگي بيش از حدي به انديشه ديگران و وارداتي وجود دارد و آن قدر در اين تجدد غوطه‌ور مي‎شوند كه نسبت به ذخاير مباحث علمي گذشته بي‎اعتنايي مي‎كنند يا آن قدر غرق در مباحث گذشته هستند كه حاضر نيستند به سئوالات جديد بپردازند. اين روحيه تجددزدگي يا تحجرزدگي است. آسيب روحي ديگر تفاوت عميق روحي و رفتاري ميان نسل جديد در حوزه با نسل گذشته است.

اين فاصله را بايد كم كرد و بايد برايش تدبيري اتخاذ كرد. خودخواهي و غرور انديشمندان كه باعث مي‎شود آراء خودشان را با آراء ديگران مقايسه نكنند. مثلاً در بعضي از دروس درس خارج مي‎بينيم كه استادي كه نظريات قدما را مي‎گويد بعد مي‎خواهد نظريه خودش را ابراز كند مي‎گوييم در اين جا شهيد صدر هم نظريه‎اي داشته است مي‎گويد او جزء متأخرين است. يعني حجاب معاصرت و مرده پرستي آن هم مرده‎هاي قديمي نه مرده‎هاي جديد!

توهين، تحقير و توطئه انگاشتن به جاي نقد و نوآوري خيلي مهم است. من نمي‎خواهم بگويم كه در كشور ما توطئه نمي‎شود. ولي يكي از روشهاي توطئه همين است كه بعضي از شبهات را در جامعه پياده كنند. ولي اگر شما نقد عالمانه بدهيد اين توطئه دفع مي‎شود. مگر ائمه اين شيوه را به كار نمي‎گرفتند؟ جايگزيني نفي و طرد به جاي نقد، آفت ديگري كه خيلي خطرناك است روحيه اشعري پنهان در رفتار روحي ما است. من موارد متعددي را مشاهده كرده‎ام.

از شركت حضرت عالي در اين گفت و گو سپاسگزاريم.

عبد الحسين خسرو پناه

/ 1