آسيب شناسي جنبش نرمافزاري
همان طور كه مستحضر هستيد مقام معظم رهبري در پاسخ به نامه جمعي از انديشمندان حوزه، پديده جنبش نرمافزاري را در جامعه مطرح كردند. براي شروع بحث نظرتان را راجع به پيام مقام معظم رهبري در خصوص جنبش نرمافزاري ارائه فرمائيد؟وقتي اين نامه منتشر شد، به ويژه در حوزه يك سري پرسشهايي را به دنبال داشت. با اين كه بحث، بحث مهمي بود و آقا هم به عنوان يك امر كليدي و زير بنايي به آن اشاره كردند يك سري دغدغهها و شبهاتي را براي بعضي از فرهيختگان فراهم كرد. از جمله اين كه نويسندگان از طرح نامه چه انگيزهاي داشتند؟ چرا بحث به اين مهمي را با اين رويكرد دنبال كردند؟ بنده تا آن جا كه اين عزيزان را ميشناسم، برايم هيچ ترديدي نيست كه دلسوزانه اين نامه را نوشتند و احساس كردند كه يك خلائي در جامعه علمي ما وجود دارد. عليرغم اين كه رهبري مكرر در جلسات حوزه و هم در دانشگاه به اين مسأله اشاره كردند ولي به صورت يك فرهنگ عمومي فراگير نشد.بنابراين اين توقع نيست كه بحثي مثل جنبش نرمافزاري با نامه نگاري و دستور العمل از سوي رهبري ارائه و تحقق پيدا كند. در اين كه اين عزيزان حس فاعلي داشتند ترديدي نيست. سئوال ديگري در ذهن برخي از دوستان اين است كه چرا رهبري مطلب به اين مهمي را در پاسخ به نامهاي ارائه كردند؟ آيا اين يك نوع برخورد انفعالي نبود؟ بعضي از آقايان مكرر نامههايي براي آقا ارسال ميكنند و ايشان گاهي اوقات با يك يا دو جمله جواب ميدهند اما به اين نامه خيلي مفصل پرداختند. پاسخ اين مسأله اين است كه معظم له در جلسات متعددي از جمله در سال 74 كه با اساتيد حوزه در فيضيه جلسه داشتند به اين مطلب پرداختند و اهميتش را ذكر كردند. بعد هم در جلساتي كه با اهل قلم داشتند و بعضي محققين مكرر به نيازهاي مهم و اساسي كشور جهان اسلام اشاره دارند.بحث تمدن نو بنياد اسلامي از سوي ايشان مطرح شد. ولي دوستان در پيگيري اين كار چندان موفق نبودهاند. بعضي از عزيزان اين دغدغه را داشتند كه نكند اين امر هم مانند امور ديگر شود و چندان كامياب نباشد. با توجه به اين سابقه بدي كه رهبري از اين مسائل داشتهاند ديگر چه ضرورتي بوده است كه دوباره اين مسائل را طرح كردهاند.اين دغدغه، دغدغه درستي است. ولي هيچ وقت مانع اين نميشود كه رهبري اين مسائل را بيان نكند. وظيفه رهبري اين است كه ضرورتها را شناسايي كند و بعد ابلاغ نمايد چرا كه وظيفه اولياي الهي هميشه هدايتگري بوده است. ممكن است اين امر در آينده به عنوان يك راه كار علمي براي انديشمندان و فرهيختگان باشد. اگر دقت كرده باشيد در پاسخ مقام معظم رهبري خطاب ايشان، همه فرهيختگان و انديشمندان است نه آن تعداد خاصي كه نامه نوشتهاند.هر چند به لحاظ اجرايي به شوراي عالي انقلاب فرهنگي يا شوراي عالي حوزه تأكيد بيشتري داشتند. بعضي از اساتيد سطح اول حوزه كه كرسي درس خارج را دارند معتقدند كه نكند بحث جنبش نرمافزاري سبب شود كه يك عده بيايند نظام حوزه را تغيير دهند بدون اين كه بدل مناسبي داشته باشند، كتابها را تغيير دهند.اين دغدغهها كاملاً به جا است لذا مسئولين امر مخصوصاً شوراي عالي انقلاب فرهنگي و شوراي عالي حوزه بايد خيلي با احتياط، با ظرافت و عالمانه مسأله را پيگيري كنند تا نتيجه بهتري بدهد.
تعريف و تلقي خود را از جنبش نرمافزاري ارائه فرماييد؟
يكي از پرسشهاي ضروري و مهم، چيستي جنبش نرمافزاري است. اين اصطلاح از مفاهيم ماهوي نيست كه دنبال تعريف جنس و فصلي و عرض عام و عرض خاصش بگرديم. دقيقاً مراد خود را از اين اصطلاح روشن كنيم. اين اصطلاح از دو كليد واژه مدخل يعني جنبش و نرمافزاري تشكيل شده است، البته در تبيين اين اصطلاح مقام معظم رهبري يكسري واژههاي تبيين ديگري هم ذكر كردهاند مانند پاسخ به سئوالات، توليد انديشه، نظريهپردازي و مانند اينها. اصطلاح جنبش يا به تعبير ديگر نهضت، معمولاً در جايي گفته ميشود كه آن جامعه گرفتار ركود، سكون و ثبات است. لذا نهضت يك نوع حركت فزاينده است. نرمافزاري هم از اصطلاحاتي است كه امروزه بيشتر در علوم رايانهاي مطرح است در برابر سخت افزار.معمولاً حركتهاي علمي كه ميخواهند تحقق پيدا كنند به دو امور سخت افزاري و نرمافزاري نيازمند هستند. امور سخت افزاري عبارتند از نيازهاي لجستيكي مانند ساختمان وسايل آموزشي و كمك آموزشي. طبيعتاً جنبش نرمافزاري با اين ساحت از برنامههاي علمي كار ندارد البته در جاي خودش لازم است و شايد مقدمهاي باشد براي تحقق جنبش نرمافزاري ولي خود نرمافزاري ناظر به امور لجستيكي نيست. نرم افزار به محتواي علوم و آن چيزي كه به توليد انديشه و نظريهپردازي است مربوط ميشود. اين جنبش نرمافزاري صرفاً به معناي آموزش، تدريس و تعليم و تعلم نيست. اين فرآيند قرنها در جوامع و كشور خودمان هم وجود داشته است. دانشگاه از سال 1313 به سبك جديد تأسيس شد و قبل از آن هم ما مراكز علمي داشتيم. قبل از جهان اسلام هم در قرون وسطي و يونان باستان آكادميهايي بودند كه آموزش و تعليم و تربيت را داشتهاند.يك پروسه و فرآيند خاصي است كه ميخواهد فرآيند آموزشي و علمي مجامع حوزوي و دانشگاهي ما را تغيير دهد.ناظر به اين امر كه اين وضعيت، وضعيت مطلوبي نيست و ما به وضع مطلوبي برسيم. وضع مطلوب چيست؟ فرآيند علمي جنبش نرمافزاري چيست؟ جنبش نرمافزاري ميخواهد بگويد كه فرآيند علمي موجود در جامعه ما فاقد دو ركن مهم است. يكي ركن روحيه علمي و دوم نظام سيستماتيك علمي. جنبش نرمافزاري يك حركت علمي اجتماعي است كه اين دو ركن روحيه علمي و نظام سيستماتيك را به فرآيند تعليم و تعلم ما تزريق ميكند. روحيه علمي آن روحيهاي است كه همراه با اراده فهميدن، گشودن باب گفتوگو، نقادي عالمانه، منطقي و نوآوري است.البته عنصر اراده فهميدن، عنصر گفتوگو و نقادي و نوآوري ذو مراتب است. نوآوري معنايش اين نيست كه محققان و مراكز علمي دنبال اين باشند كه حتماً يك نظام معرفتي و يك دستگاه معرفتي جديدي معرفي كنند بلكه بتوانند اصطلاحات جديدي را جعل كنند يا تقرير نويي از مطالب با يك ادبيات جديد و گفتمان نويي مطالب گذشته را بازنويسي و بازخواني كنند تا پاسخ جديدي نسبت به پرسشهاي نو عرضه كنند. يا نيازهاي جديد را كشف كنند تا به دستگاه و روش معرفتي جديد برسد.بحث از نوانديشي ديني يا نوآوري ديني كه ميشود، بعضيها گمان ميكنند كه بايد حتماً يك پايه معرفتي جديد، يك نظام و يك دستگاه معرفتي جديد ارائه دهند و تمام ميراث گذشته را پشت پا بزنند. اين غلط است. نوآوري ميتواند مراتبي را داشته باشد. دغدغهاي كه بعضي از آقايان حوزوي دارند كه نكند اين نوآوري مستلزم بدعت در دين شود چون نوآوري و بدعت تقريباً هم معني هستند.خير، نوآوري اصلاً به معناي بدعت نيست. نوآوري مراتبي دارد كه يك مرتبهاش پاسخ به سئوالات و شبهات و نيازهاي جديدي است كه الآن در جامعه وجود دارد. كار اجتهادي فقهاي ما در حوزهها، يك كار نوآوري است. چون در برابر پرسشها به پاسخهاي جديدي ميپردازند. نظام سيستماتيك به ترتيب داراي عناصري است. تبيين و كشف مباحث زير ساختي علوم اولين عنصر آن است. از نظام سيستماتيك مرادم اين است كه ما اگر ادعاهايي را در هر عرصهاي از علوم چه علوم ديني و چه علوم غير ديني مطرح ميكنيم، چه علوم طبيعي و چه علوم انساني، حتماً بايد به اين فرآيند و عناصر آن توجه داشته باشيم.يكي تبيين و كشف مباحث زير ساختي و بنيادين علوم است كه بايد بپذيريم هر ادعايي كه ما مطرح ميكنيم يك پيش فرضهاي معرفتشناختي، هستيشناختي و جهانشناختي دارد كه به عنوان مباحث زير ساختي و بنيادين همه علوم به شمار ميآيد. دوم نيازشناسي فكري و نظري است. يعني به اين بايد توجه داشته باشيم كه ما به هر حال انسان هستيم. در جهاني هم زندگي ميكنيم كه گرفتار حركت و تغيير است. هم ما انسانها از يك حركت هويتي و جوهري برخورداريم و هم كل اين عالم طبيعت كه ما در آن زندگي ميكنيم. اين تغيير و تحول جزء لاينفك حيات فردي و اجتماعي ما است. از طرفي ما هم قبول داريم كه دين يك سري متغيراتي دارد.ما اين نيازهاي متغيري كه روز به روز بر ما نمايان است را بايد بشناسيم و اگر ما اينها را كشف نكنيم نظام ما سيستماتيك نخواهد بود. عنصر سوم بازپژوهي و بازپيرايي ذخاير علمي است كه تاكنون داشتهايم. يعني وقتي ما به نياز جديدي برخورد ميكنيم نبايد خودمان را از هويت علمي و فرهنگي گذشتهمان دور كنيم و بعد شروع كنيم به پاسخ يابي. بايد ميراث گذشته را هم شناسايي كنيم عنصر چهارم پاسخ يابي و دريافت انديشهها و علوم است كه جاي نوآوري در انديشه است.
عنصر پنجم كه بسيار حياتي است مطالعه تطبيقي بين انديشه برگزيده و انديشهاي كه در مكاتب و نظريات معارض وجود دارد، است. يعني ما نميتوانيم چشممان را ببنديم و از مكاتب و ايسمهايي كه در كنارمان وجود دارد غفلت كنيم. بايد ببينيم چه تمايز اشتراكي بين ديدگاه ما و ديدگاه ديگران وجود دارد كه همين مطالعه تطبيقي در انديشه ما نوعي رشد و بالندگي هم ايجاد ميكند.بعد از اين كه ما اين فرآيند را طي كرديم و اين نظام سيستماتيك را طي كرديم به تمدنسازي و فرهنگسازي ميرسيم.البته براي من جالب بود كه ايشان نفرمودند فرهنگسازي بلكه تمدنسازي را تصريح كردند و من فكر ميكنم كه اين با عنايت هم بوده است.زيرا فرهنگ جنبه محتوايي دارد و تمدن عمدتاً به جنبه عيني و خارجي قضيه ميپردازد. آن بُعد جنش نرمافزاري است كه بُعد محتوايي و فرهنگسازي را مطرح ميكند. يعني اگر ما بتوانيم جنبش نرمافزاري را با دو ركن روحيه علمي و نظام سيستماتيك تحقق ببخشيم. در نهايت ميتوانيم بگوييم ما فرهنگسازي كردهايم و بعد از اين مرحله است كه تمدنسازي تحقق پيدا ميكند يعني بحث تكنولوژي و صنعت، معماري و هنر و ساير مقولات كه به عنوان دست آورد علوم و فرهنگ به شمار ميآيد در چارچوب تمدنسازي كه به عنوان دستآورد و كاركردي است كه در نظام سيستماتيك علمي ميتوانيم به آن اشاره كنيم. اگر اجازه بدهيد يك توضيح ديگري براي اين تعريف بدهم و آن هم اين است كه يك واقعيتي كه ما الآن با انسان جديد مواجه هستيم. با دنياي نويي رو به رو شدهايم.
مناسبات اجتماعي ما، ارتباطات فرهنگي ما روز به روز در حال تغيير و تحول است. اين وضعيت نو براي ما يك سري پرسشها و مسائل جديدي را فراهم ميآورد. يك عده به اين پرسشهاي جديد پاسخهايي دادهاند كه اين پرسشها سبب شده است اسلام مدعي جامعيت و كمال است و حضور اجتماعي دارد پس بايد براي مناسبات اجتماعي، ارتباطات فرهنگي و پرسشها و مكاتب نوين، پاسخي داشته باشد.
ما نميتوانيم بگوييم كه كاري به اين پرسشهاي جديد نداشته باشيم و در دنياي امروز هم حضور داشته باشيم و حرف حسابي هم بزنيم يا بگوييم كه ما پاسخ اين پرسشها را ميدهيم ولي كاري به مكاتب جديد نداريم. به هر حال امروزه مكتب پوزتيويست مكتب اگزيستانسياليست، مكتب تأثير زباني، مكتب پديدارشناسي و دهها مكتب ديگر رو به روي ما هستند و به بعضي از اين پرسشها پاسخ دادهاند. ما حتماً بايد بگوييم كه پرسشهاي ما در قبال پاسخهاي ديگران چه وجه اشتراكي دارد. اگر بخواهيم اسلام را در دنياي امروز، ظهورش را نشان بدهيم چارهاي نداريم جز اين كه توليد انديشه و نوآوري داشته باشيم و اين با نقد، مناظره، گفتوگو و جنبش نرمافزاري فراهم ميشود.بر اين اعتقاد هستيد كه جنبش نرمافزاري عبارت است از يك حركت اجتماعي ـ علمي كه در سايه اين حركت روحيه علمي در قالب يك نظام سيستماتيك به ظهور ميرسد. يعني جنبش نرمافزاري در درجه اول داراي يك ابعاد روانشناختي است. در درجه دوم داراي يك ابعاد ساختاري و معرفتي است و ديگري فضاي همهگيري يعني جنبششناسي است كه بايد آن را در روانشناسي يا جامعهشناسي پي بگيريم. لطفاً وضع موجود ما را در اين سه بخش تبيين فرماييد سپس وضع مطلوب و وضع انتقالي را توضيح دهيد؟مفهوم جنبش حركت فزاينده همگاني است. پس اولاً حركت است نه ركود و سكون و يك حركت رو به رشد و تزايد است نه يك حركت آرام. از طرفي همگاني است يعني جنبه پابليك دارد و شخصي و فردي نيست. اين جنبشي بودن حركت و تبييني كه اشاره كرديم، پاسخ بعضي از پرسشها را ميدهد. چون بعضي از آقايان ادعا ميكنند كه تا به حال مگر باب گفتوگو بسته بوده است، مگر نقد و نظري نبوده، مگر كسي نظريهپردازي نكرده است؟ مگر اين تحولات علمي كه در حوزه و دانشگاه اتفاق افتاده است وجود خارجي نداشته است؟ اگر همين الآن حوزه علميه را مقايسه كنيم با حوزه قبل از انقلاب ميبينيم كه واقعاً تحول جدي داشته است. ما الآن در رشتههاي كلام، فلسفه، تاريخ، تفسير، اقتصاد، روانشناسي و جامعهشناسي و رشتههاي ديگر ميبينيم كه در حوزه تأسيس شده است و طلبه ميپذيرد و آموزش در سطوح مختلف در اين رشتهها برقرار است. ما الآن فرهيختگاني در حوزه داريم كه در رشته خودشان صاحبنظر هستند و حتي مقالاتشان در همايشهاي جهاني امتياز ميآورد. در دانشگاه هم پيشرفتهاي خيلي خوبي مخصوصاً در رشتههاي پزشكي و فني داشتهايم.يعني اگر ركورد جدي در علوم انساني بوده است در علوم فني و پزشكي هم پيشرفتهاي خوبي داشتهايم. خوب اينها نوآوري و نظريهپردازي است. بزرگاني مانند علامه طباطبايي حركت نو صدرايي را احيا كرد و خودش را مقابل ماركسيسم و ليبراليسم قرار داد و آثاري را به منصه ظهور رساند. آقاي مطهري، آقاي مصباح، آقاي جوادي و خيلي از اساتيد ديگر كارهاي مهمي انجام دادهاند. اين حركتها قبلاً هم بوده است ولي جنبش نبوده است. مراد از بحث جنبش كه در برابر ركود و سكون و حركتهاي آرام يا حركتهاي شخصي و فردي (مراد ركود شخص خاص و يا مركز خاصي نيست) ميخواهد بگويد كه در مجموعه، جامعه گرفتار اين ركود است.
يعني اگر بخواهيم برآيند حركتها را حساب كنيم داراي ركود است و الا ما الآن در قم مؤسساتي داريم كه سير صعودي دارند با بعضي از دانشگاهها و دانشكدهها حركت اشتدادي دارند ولي وقتي من حيث المجموع ميسنجيم برآيند، برآيند مثبتي نيست. لذا جنبش نرمافزاري بايد به صورت يك فرهنگ عام در بيايد. يعني اگر ما ديديم كه اين ميوهها و ثمرههاي جنبش كه توليد انديشه و نظريهپردازي است، يك فرآيند طبيعي به خودش گرفت، ميتوانيم ادعا كنيم كه جنبش نرمافزاري تحقق پيدا كرده است. ارزيابي بنده از وضع موجود اين است كه جنبش تحقق پيدا نكرده است.ما در دانشگاهها شاهد هستيم كه براي عدهاي از اساتيد، دانشگاه محل كسب شده است. استادي كه در هفته پنجاه ساعت تدريس بگيرد و در يك ترم سي يا چهل رساله از دانشگاه دولتي و آزاد بگيرد وقتي سر جلسه دفاع ميرود، نميداند كه استاد راهنما است يا مشاور يا داور.ما هيچ ابزاري براي نظاممند كردن اساتيد براي امور آموزش نداريم. يا در حوزه درست است كه فرهيختگان نسل دوم انقلاب يك حركت جهشي خوبي داشتند كه خطاب رهبري هم بيشتر به اين گروه بود ولي هنوز عدهاي از اساتيد در حوزه هستند كه وقتي به آنها ميگوييم كه مثلاً بحث بيمه يك سري پرسشهاي فقهي را به ارمغان آورده است. اينترنت، رايانه و مسائلي از اين قبيل يك سري سئوالات و پرسشهاي فقهي را فراهم آورده است؛ ولي متأسفانه به اين مسائل اصلاً توجه نميكنند و چندان دغدغهاي براي اينها ندارند. ب
نابراين روحيه علمي كه مطرح كردم متأسفانه در جامعه ما وضعيت مطلوب ندارد. يا مثلاً عدهاي ميگويند اين مسأله جنبش نرمافزاري كه مطرح شده است همان پروژه دانشگاه اسلامي است كه آقا طرح كرده است يا آن پروژه انقلاب فرهنگي است كه حضرت امام مطرح كردند و در ارديبهشت 59 اتفاق افتاد و چندان نتيجه مطلوبي نداشت. من ميخواهم عرض كنم كه طرح جنبش نرمافزاري هم هست و هم نيست. يعني هم در درون دانشگاه اسلامي وجود دارد و هم در درون انقلاب فرهنگي وجود دارد و هم تمدن نو بنياد و حتي در مردمسالاري ديني وجود دارد.
يعني اين عنصر نقد و نظر اگر تحقق پيدا كند. مردمسالاري ديني قانونمند ميشود. الآن ما حركتهايي در جامعه داريم. اگر بعضيها نظريات جديدي دارند. حرفهايي دارند، نقدهايي راجع به حركتهاي نظام دارند و ممكن است به عدهاي بخورد و حركتهاي منفي از خود نشان دهند. يا حالتهاي انحصار گرايانهاي كه در خطوط سياسي وجود دارد و تحمل رقيب را ندارند همه اينها آفتها و پيامدهاي منفي است كه ميتواند در جنبش نرمافزاري كاهش پيدا كند و آن روحيه علمي فراهم بيايد. اين حركت را حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در زمان حياتشان داشتند و به نظر من مقام معظم رهبري از امام الگو گرفتند. اگر خاطرتان باشد در زماني كه امام قيام خودشان را شروع كردند سوسياليسم و ليبراليسم دو قطب و دو غول انديشهاي زمان حركت انقلابي امام بودند و خيلي از انديشمندان و روشنفكران هم در حوزه و هم در دانشگاه يا به سوسياليسم گرايش پيدا كرده بودند يا به ليبراليسم.اما حضرت امام در مقابل اين دو مكتب تئوري جمهوري اسلامي را مطرح كرد. يعني با اين كه به ايسمهاي مختلف توجه داشت با استفاده از ميراث گذشته يك تئوري جديد و نوآوري و نظريهپردازي ارائه داد و آن را تحقق داد.تمام اين نظريههاي علمي كه درمحيطهاي دانشگاهي و حوزوي مطرح ميشود مبتني بر پيش فرضهاي معرفتشناختي و جهانشناختي است. شايد بحران هويت علمي كه در بعضي از انديشمندان ما وجود دارد چه برسد به دانشجويان شنيدهايد. بنده اساتيدي را سراغ دارم كه به لحاظ اعتقادي انسانهاي متديني هستند ولي مثلاً در روانشناسي تخصص دارند كه كاملاً متأثر از روانشناسي فرويد است. جامعهشناس است اما متأثر از ماركس وبر است. چرا؟ چون توجه ندارد كه اين تئوري و اين نظريه جامعهشناختي و روانشناختي از چه مباني زير ساختي سرچشمه گرفته است؟ منبع آن كجاست؟ اصلاً به اينها توجه ندارد.پس اين تئوريپردازي و نظريهپردازي يا حتي شأن اين نظريه با آن مباني زير ساختي هماهنگي ندارد. اصلاً توجه ندارد كه چه ارتباط جدي و عميقي بين اين بحث رو بنايي و آن بحث زير بنايي وجود دارد. يا مثلاً بحث نيازهاي فكري و نظري كه الان در جامعه وجود دارد. چقدر پژوهشگران ما و مراكز پژوهشي به تحقيقات ميداني اهميت ميدهند. چقدر نياز سنجي ميكنند؟ اخيراً بنده مطرح شدهام در يكي از دانشگاهها مثلاً رشته فلسفه دين تأسيس شده است.يا در چند سال گذشته رشته فلسفه علم تشكيل شده است. آيا واقعاً براساس يك نوع نيازشناسي اين رشتهها در دانشگاههاي ما تأسيس ميشود؟ يا خير يك استادي يك ذوقي دارد، علاقهاي دارد و عضو شوراي انقلاب فرهنگي هم هست و پيشنهاد ميدهد كه اين رشته، رشته خوبي است و به اعتبار ذوق و علاقهاي كه ايشان دارند با تأسيس اين رشته موافقت ميكنند. چقدر از ذخاير علمي گذشته خودمان استفاده ميكنيم؟چقدر ما پاسخهاي جديدي نسبت به پرسشهاي نو پيدا كردهايم؟ بيشتر متأثر از ترجمههايي هستيم كه ديگران انجام ميدهند؟ اگر پاسخي را به دست آوريم چقدر با انديشههاي مكاتب ديگر تطبيق دادهايم؟ اگر ميبينيم در قرن سوم يك تمدن اسلامي نضج ميگيرد و چندين قرن ادامه پيدا ميكند به دليل اين است كه اولاً انديشمندان و بزرگاني مانند ابن سينا، فارابي، غزالي، ابن رشد و فخر رازي از منابع ديني بهره گرفتهاند. تمام دستاوردهايي كه از رم و يونان به دستشان رسيده بود را مطالعه و بررسي كردند و بعد در آنها بالندگي ايجاد كردند. افرادي كه ميگويند فلسفه اسلامي همان فلسفه يوناني است به نظر من نه فلسفه يونان را فهميدهاند و نه فلسفه اسلام را.
شما فلسفه يونان را از تالس و فيثاغورث گرفته تا برسد به افلاطونيان مانند فلوتين بررسي كنيد. آن چه كه فارابي و ابن سينا و غزالي و ابن رشد گفتهاند همينها است؟ خير. از آنها استفاده كردهاند. با توجه به نيازهايي كه در جامعه اسلامي خودشان ديدند از آنها استفاده كردند و آن چه كه با فرهنگ اسلامي سازگاري نداشت را كنار زدند و مستدلانه نقد كردند، بعد به تئوريپردازي و نظريهپردازي پرداختند.
لذا كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» فارابي يك نوآوري است يك تئوري نويي در عرصه سياست است. الآن علوم تجربي و طبيعي ما نظاممند نيست. يعني اگر هم فلسفه اسلامي الآن در حوزهها و دانشگاهها مطرح ميشود باز يك بخشي از آن دنبال ميشود. گام چهارم كه پاسخ يابي براي پرسشهاي جديد هست ما خيلي عقب هستيم. به ندرت و گهگاهي مطالعه تطبيقي را انجام ميدهيم. مثلاً بحثهايي را كه در علم اصول داشتهايم شبيه همين مباحثي است كه در هرمنوتيك و فلسفه تحليل مطرح است.يا مباحث الفاظ علم منطق بايد در مورد اين مباحث كار تطبيقي انجام شود تا ضعفهاي خودمان را متوجه شويم و بتوانيم در اين زمينه يك رشدي را ايجاد نماييم. وضع موجود عليرغم پيشرفتهاي خوب و رشد عميقي كه در اين سالهاي اخير داشتهايم مطلوب نيست. زيرا به نظر بنده نه آن ركن اول كه روحيه علمي هست را تأمين ميشود و نه آن ركن دوم كه حركت سيستماتيك است.
آسيبشناسي جنبش نرمافزاري كه حركتي است كه با رهنمود مقام معظم رهبري آغاز شده است و در گامهاي ابتدايي خودش به سر ميبرد چيست؟
چه آسيبهايي اين جنبش را تهديد ميكند؟
و براي برطرف كردن اين موانع چه راهكارهايي را پيشنهاد ميكنيد؟آسيبها را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد. آسيبهاي معرفتي، آسيبهاي اجتماعي و آسيبهاي روانشناختي. آسيبهاي معرفتي ريشهايتر و مهمتر هستند. يك دسته از اين آسيبها، آسيبهاي معرفت شناختي است. اين آسيبهاي معرفت شناختي در سه عنوان خودشان را نشان ميدهند. يكي شكاكيت است. دوم نسبيگرايي و سوم ناكارآيي رويكرد واقعگرايي است. يك عده از انديشمندان ما خصوصاً در عرصه علوم انساني گرفتار شكاكيت يا نسبيگرايي هستند معتقد هستند كه معرفت يقيني امكان ندارد يا معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. يعني اگر معرفت را به معني باور صادق موجه تعريف كنيم (البته معرفت تصديقي را) يك عده ميگويند اصلاً باور تحققپذير نيست و يقين يا ظن قريب به يقين تحققپذير نيست. اينها گرفتار نوعي نسبيگرايي شدهاند و ميگويند معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. اين حركتهاي اخير نسبيگرايي يا پست مدرن كه در جامعه ما هم ظهور پيدا كرده است و در بعضي از روشنفكران كه ادعاي طرفداري از مدرنيست دارند ولي گه گاه از ديدگاه افردي مانند داگامر استفاده ميكنند و سر از پست مدرنيست در ميآورند، اينها نسبيگرا هستند و معيار معرفت صحيح از سقيم را انكار ميكنند.بسياري از اساتيد جامعهشناس در دانشگاههايي كه جامعهشناسي تدريس ميكنند و نهادهاي اجتماعي را تبيين ميكنند هستند و دقيقاً همين مسأله را مطرح ميكنند كه يك زماني نهاد خانواده ارزش داشت و الآن نهاد همجنسبازي ارزش دارد. وقتي شما يك جامعه شكاك و نسبيگرا داشته باشيد آيا ميتوان از جنبش نرمافزاري صحبت كرد؟ پس ما بايد حتماً واقعگرايي را تبيين كنيم وجايگاه مكتب رئاليسم را در جنبش نرمافزاري پيدا كنيم تا علم و نوآوري و توليد انديشه رشد پيدا كند. اما نظريه واقعگرايي هم يك سري كاستيهايي دارد. اينها را بايد حل كرد. چون نظريه واقعگرايي معتقد است كه ما معياري براي كشف معرفت صحيح از سقيم داريم و معرفت يقيني هم امكان پذير است. چطور؟
از اين طريق كه معرفتهاي ما به دو دسته بديهيات و نظريات تقسيم ميشوند. بديهيات معرفتهاي خود معيار هستند و قضاياي نظري را با كمك معرفتهاي خود معيار و معرفتهاي پايه به مرحله استنتاج ميرسانند. بعد هم شروع ميكنند و بديهيات را ذكر ميكنند. مثلاً اوليات، فطريات وجدانيات و مانند اينها، آسيب جدي كه اين جا وجود دارد و حل نشده اين است كه اوليات اصلي استحاله تناقض، اصل عليت، اصل الوهيت يا فطريات و وجدانيات را جمع كرديم اين ده بيست گزاره پايه چگونه ميتوانند تمام گزارههاي نظري عالم را حل كنند؟ ما اين همه چالشهاي علمي در عرصه علوم تجربي، طبيعي، انساني، علوم فلسفي، علوم عقلي، اين همه علوم حقيقي اعتباري وجود دارد.
ميلياردها گزاره معرفتي وجود دارد. چگونه ميتواند اين بيست گزاره پايه آن همه گزاره نظري را براي ما معلوم كند؟ و معيار كشف صدق و كذب اين همه گزاره نظري شود؟ اين يك خلاء معرفت شناختي است يك دسته ديگر از آسيبها، آسيبهاي فلسفي است كه اين هم باز مظاهري دارد از جمله حاكميت عقلانيت سكولار در جامعه ما. حالا ميخواهد به صورت پوزتيويستي باشد يا ميخواهد به صورت نئو پوزتيويستي باشد. ميخواهد به صورت تحليل زباني باشد، ميخواهد به صورت فلسفه اگزيستان باشد. عقلانيتي كه الان در جامعه ما حاكم است عقلانيت سكولار است.
خودش را هم در برنامهريزي سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور نشان ميدهد. من نميخواهم ادعا كنم كه كارگزاران نظام سكولار هستند. ممكن است كه بعضيهاشان باشند و بعضيها هم لااقل ادعا كنند كه ما سكولار نيستيم. ولي سكولاريزاسيون در برنامه خودش را نشان ميدهد. چرا؟ چون عقلانيت حاكم بر برنامهريزي عقلانيت سكولار است و عقلانيت ديني نيست و اين خيلي مهم است كه ما نميتوانيم عقلانيت گفتوگويي داشته باشيم.آسيب فلسفي كمبودي است كه ما در فلسفههاي مضاعف داريم. به نظر من اين كه ما در علوم انساني رشدي نداشتهايم و بيشتر مقلديم اين است كه فلسفههاي مضاعف در عرصه علوم انساني رشد نكرده است و اصلاً مطرح نشده است. فلسفه روانشناسي، فلسفه جامعهشناسي، فلسفه اقتصاد كه همه اينها تحت عنوان فلسفه علوم اجتماعي هم قابل طرح است. يا فلسفه زيستشناسي و فلسفه شيمي و فلسفه فيزيك كه تحت عنوان فلسفه علم مطرح است اينها يك نگاه تاريخمندانه به تمام دست آوردهاي علوم به ما ميدهند.
قدرت تجزيه و تحليل را در ذهن انسان تقويت ميكنند. لذا اگر بخواهيم جنبش نرمافزاري در كشور ما تحقق پيدا كند بايد آسيب فلسفي يعني فقدان فلسفههاي مضاعف را بايد جبران كنيم. دسته سوم از آسيبهاي معرفتي، آسيبهاي دينپژوهي است. ما يك سري مسائل زير ساختي دينپژوهي داريم كه بايد آنها را حل كنيم. يعني جزء ولايت است. مانند مسأله انتظارات بشر از دين و مسأله قلمرو دين. سالها است كه در جامعه ما گفته ميشود سياست عين ديانت ماست و ديانت عين سياست ما. دين نميتواند سياسي نباشد. از آن طرف هم عدهاي ميگويند سياست نيرنگ است و حقه بازي است. دين مقدس است و سياست نامقدس. امر مقدس را در حريم نامقدس راه ندهيد.چه مقدار انتظارات ما از دين در عرصه سياست و در عرصه اقتصاد موجه است و چه مقدار ناموجه؟ قلمرو آن چقدر است؟ شما وقتي از اقتصاد سخن به ميان ميآوريد، به ترتيب داراي فلسفه اقتصاد، مكتب اقتصاد، نظام اقتصاد، فقه و حقوق اقتصاد، اخلاق اقتصاد و علم اقتصاد داريم. اقتصاددانان شش ساحت براي اقتصاد ذكر كردهاند. ما از كارشناسان استفاده كردهايم. وقتي ميگوييم اسلام و دين اقتصاد دارد كدام يك از اين ساحتها مورد نظر است؟آيا اقتصاد همه همين است؟ مباني فلسفي اقتصاد منتج ميشود به مكتب اقتصاد. از مباني مكتب اقتصاد، احكام اقتصاد سرچشمه ميگيرد و از اين دو حقوق اقتصادي و اخلاق اقتصادي و از اين دو نظام اقتصاد و بعد علم اقتصاد. در بحث تعليم و تربيت در نظام تعليم و تربيت ما يك مباني تعليم و تربيت داريم. يك اصول تربيتي داريم. يك روش تربيتي داريم.ما علم سياسي، فلسفه سياسي، كلام سياسي، فقه و حقوق سياسي، نظام سياسي، نظريه و تئوري سياسي، جامعهشناسي سياسي، تحليل سياسي، شكل سياسي، جريان سياسي و رفتار سياسي داريم.
خوب وقتي كه دين در سياست دخالت ميكند كدام يك از اينها است؟ بحث انتظارات از دين، قلمرو دين، بحث مقاصد دين و شريعت بايد روشن شود.مثلاً آيا فقه ميتواند كل مشكلات جامعه ما را حل كند؟ آيا فقه برنامهساز است يا حكمساز؟ اين يك سئوال جدي است. اين بحثهاي زير بنايي دينپژوهي است كه در اولويت پژوهش هستند.
يعني آن شورايي كه ميخواهد مسأله جنبش نرمافزاري را راه بيندازد بايد از اين جا يك پروژه تحقيقي را شروع كنند. يا مثلاً بحث مصلحت در فقه شيعه. اين هم از بحثهاي زير ساختي دينپژوهي است. مثلاً بعضيها خيال ميكنند كه بحثي كه حضرت امام (ره) مطرح كردند همان مسائل مرسلهاي است كه اهل سنت گفتهاند. خيال كردهاند كه فقه شيعه يك منطقه الفراغي در احكام دارد كه آن جا جاي مصلحت است.
شبيه حرفي كه اهل سنت ميزنند. اصلاً منظور امام از مصلحت اين نبوده است. يا بعضي ديگر خيال كردهاند مصلحتي كه امام فرموده همان مصلحتي است كه سكولارها گفتهاند. فقه شيعه خصوصاً ولايت مطلقه فقيه و عنصر مصلحتي كه امام طرح كردهاند جامعه را به سمت سكولاريزاسيون ميكشاند. خير مصلحتي كه حضرت امام مطرح كردهاند نه شبيه مسائل مرسله اهل سنت است كه بحث منطقه الفراغ مطرح شود و نه مصلحتي است كه سكولارها مطرح ميكنند و اينها باز نشده است و من تعجب ميكنم كه وقتي با اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام در باب مصلحت صحبت كردم، اصلاً برايشان روشن نيست كه مصلحت چه جايگاهي در نظام كارگزاري اسلام دارد؟ يعني اصلاً تبيين امام و فقه شيعه برايشان روشن نيست. خوب اينها چگونه ميتوانند يك حكم مصلحتي صادر كنند.
مصلحت حكم حكومتي است و نبايد منافاتي با اصل دين داشته باشد. يعني ما حكم حكومتي را در داخل دين تعريف ميكنيم. دسته چهارم آسيبهاي معرفتي، آسيبهاي علمي است كه در عرصه علوم انساني بيشتر شاهد آن هستيم. علوم انساني ساحتهاي مختلفي دارد. در اقتصاد، علم اقتصاد است كه به كشف روابط بين پديدههاي اقتصادي ميپردازد و اين كه بين عرضه و تقاضا چه رابطهاي هست.
در علم سياست پديدههاي سياسي و روابط بين آنها را كشف ميكند. پس اين بحثي كاملاً تجربي است. يعني شما بايد در جامعهاي كه زندگي ميكنيد يك تحقيقات ميداني داشته باشيد تا روابط بين پديدهها را كشف كنيد. يك عده از محققان آمريكايي و انگليسي يك تحقيق ميداني از جامعه آماري خودشان انجام ميدهند و يك نظريهپردازي در علم سياست يا علم اقتصاد انجام ميدهند و نيازهاي اجتماعي و روانشناختي سياسي و اقتصادي خودشان را برطرف ميكنند. همين دستاوردها به دانشگاههاي ما ميآيد و به عنوان علوم انساني مطرح ميشود. بدون اين كه جامعه آماري آمريكا يا انگلستان وفاقي با جامعه آماري ايران داشته باشد.
بعد ميگويند چرا مشكلات اقتصادي در كشور ما حل نميشود؟ براي اين كه مسئولان و متصديان اقتصاد كشور يا الگوي چين را در اين جا پياده ميكنند يا الگوي اقتصادي آمريكا را. هيچ كدام ازاين الگوها جواب نميدهد. براي اين كه جامعه آماري از يك فرهنگ، بينش و كنش خاصي شكل گرفته است.در كشور ما يك عرضه و تقاضا حكم فرما است و در آن جا يك چيز ديگر.ما نميتوانيم از جوامع ديگر الگو بگيريم و در كشور خودمان پياده كنيم. بنابراين اين يك آسيب علمي است. حالا بعضي از تصميمهايي كه نه علم مجوز آن را صادر ميكند و نه دين كاري نداريم.اين مقوله تحقيقات علمي كه در كشورهاي خارجي انجام گرفته است، همان را عيناً ميخواهند در كشور پياده كنند. آسيب تاريخي نسبت به علوم است كه ما متأسفانه نگرش تاريخي نسبت به مسائل نداريم. آسيب علمي و معرفتي ديگري كه هست آسيب مغالطه جمع المسائل في مسأله واحده است. وقتي بحث جنبش نرمافزاري مطرح ميشود، همه جانبه است. يعني فقط جنبش نرم افزارهاي علوم ديني را شامل نميشود بلكه غير ديني را هم در برميگيرد. بنابراين بايد يك سهمبندي در جنبش نرمافزاري داشته باشيم.ما بايد جنبش نرمافزاري را در زيست شناسي، شيمي، فيزيك، روانشناسي، جامعهشناسي و... توسعه دهيم. بحث فقط بحث علوم ديني نيست. بايد سعي كنيم جنبش نرمافزاري در تمام عرصهها همگاني شود.به نظر من يكي از اشكالات نامهاي كه دوستان امضاء كرده بودند اين بود كه افرادي كه امضاء كرده بودند همه دغدغهشان نرمافزارهاي علوم ديني است. ولي خطاب آقا به همه بود و پاسخ ايشان اين اشكال را نداشت. اغلب كساني كه نامه را امضاء كرده بودند از چهرههاي دينپژوه بودند. اصلاً دينپژوهي را شما از فيزيك پژوهي، شيمي پژوهي و روانشناسي پژوهي نميتوانيد جدا كنيد. اينها به صورت حلقههاي در هم تنيده هستند.
اگر اين طور شود گرفتار آسيب مغالطه جمع المسائل في مسأله واحده ميشويم. آسيب معرفتي ديگر آسيب غرب ستيز در قالب معرفتي و آسيب غرب زدگي باز در ساحت معرفتي است. الآن در جامعه ما يك عدهاي هستند كه ميگويند بايد غرب را يك پارچه كنار گذاشت. اصل مسأله، مسأله خوبي است كه بايد طرح شود و اين مسأله جا دارد كه برايش راه باز شود و پيش برود و اين طور تبيين ميكنند كه پيش فرضهاي فرهنگي بر علوم تأثير ميگذارد و علوم بر تكنولوژي تأثير ميگذارد، تكنولوژي بر صنعت تأثير ميگذارد. ما قبول داريم كه پيش فرضهايي تأثير گذار بر علوم انساني و طبيعي هست.
اما گاهي اوقات اين تبيين يك تبيين پست مدرني است. يعني چه؟ يعني چون معياري براي معرفت قائل نيستند، چون گرفتار نسبيگرايي هستند با مدرنيزم مقابله ميكنند و يكپارچه با غرب هم مقابله ميكنند. خطر اين گرايش و رهيافت كمتر از خطر پوزيتويست نيست. درست است كه پوزيتيويست فقط روش تجربي را ميپذيرد يا مدرنيست عمدتاً گوهر متدولوژي كه مدرنيسم، آمپرسيسم و تجربهگرايي است.
ولي به هر حال امكان معرفت را ميپذيرد و ميگويد معرفت يقيني ممكن است ولو در ساحت تجربه. ولي اين رويكرد هيچ معياري براي معرفت قابل نيست و به تعبير پست مدرنيسم اسلامي يك تفكر التقاطي است و يك تفكر تفسير به راي است. آسيب غرب زدگي كه عدهاي اسلاميزه كردن مدرنيسم را مطرح ميكنند اسلام ماركسيستي را مطرح ميكنند. يعني غرب و دستاورد علم غرب را ميپذيرند و آن را بر ديدگاههاي اسلام تحميل ميكنند، دقت بفرماييد. من نميخواهم بگويم در جامعه ما ماركسيسم، ليبراليسم، مدرنيسم و پست مدرنيسم مطرح نشود بايد مطرح شود و الا نظام سيستماتيك تحقق پيدا نميكند، غرض اين است كه آسيب علمي است كه ما يا غرب را در بست بپذيريم و در پذيرش، گرفتار نوعي تحميل شويم و دچار تفسير به راي شويم يا آن را در بست رد كنيم كه رد غرب هم باز برگرفته از رويكرد جديدي از خود غرب است.
لطفاً عناوين آسيبهاي اجتماعي را هم مطرح فرماييد؟
من سلسلهوار اين آسيبها را عرض ميكنم. آسيب اول وجود نهادهاي در عرض يكديگر است. جنبش نرمافزاري توسط شوراي انقلاب فرهنگي، شوراي عالي حوزه، دفتر تبليغات و پژوهشگاه پيگري ميشود. باز هم قصه گذشته در حال تكرار شدن است.جنبش نرمافزاري بايد نهادينه شود نه اين كه نهادها تكثير شوند. بعد كه نهادينه شد به مقتضاي آن، نهادها متكثر شوند. آسيب دوم فرمايشي بودن و حكومتي انگاشتن مسأله است. بعضيها خيال ميكنند كه آقا يك مطلبي را گفته است و ما هم به نحوي وابسته هستيم به رهبري و آقا انتظار دارند يك حركتي بكنيم ما هم براي رفع تكليف گزارش كار را كه معمولاً فاقد تخصص است اين نوع كارها انجام ميدهيم.به جاي اين كه دولت بسترسازي كند و موانع را بر طرف كند، كار را به كاردان بسپارد.انديشمندان ميتوانند به آن تحقق ببخشند نه دولت. اين كار، كار دولت نيست. اگر دولت بخواهد دخالت كند (منظور از دولت، عام كلمه است) اين امر به نتيجه نخواهد رسيد. دولت بايد بسترسازي و زمينهسازي كند. مسأله فرمايشي و حكومتي نيست. يعني پاسخ رهبري به عنوان يك فرهيخته و انديشمند بايد مد نظر گرفته شود نه از آن جهت كه ايشان عاليترين مسئول نظام هستند.آسيب سوم اجتماعي مديريت تفرعنگونه يا تساهلگونهاي كه در نهادها و مراكز پژوهشي است. در بعضي از مراكز پژوهشي، يك مدير تمام شخصيتهاي علمي آن جا را جاهل مطلق و خودش را عقل كل فرض ميكند. بعضي از مراكز، مديريتي كاملاً تساهلگونه دارند. اينها افراط و تفريط است و جالب اين جا است كه گاهي اوقات همه آنها زير مجموعه يك نهاد هستند ولي با دو سياست غلط. چهارم، شتاب زدگي، ساده انديشي و روزمرگي شدن اين مسأله است. به جاي اين كه تأمل و تعمقگرايي حاكم شود. پنجم، اداري محور كردن مراكز پژوهشي به جاي پژوهش محوري است.اگر از اين مراكز آماري گرفته شود، ميبينيد كه از صددرصد بودجه، هفتاد درصدش بودجه اداري و سي درصد پژوهش است. چطور ميتوانيم جنبش نرمافزاري را در كشور ايجاد نمائيم؟ شش، نيازهاي اقتصادي پژوهشگران است. پژوهشگراني كه ما در كشور داريم و فرهيختگان كشور به لحاظ اقتصادي نميتوانند روي يك موضوع واحدي تمركز پيدا كنند. با اين مشكل تمركززدايي ميشود. واقعاً نيازهاي اقتصادي مشكل جدي است. در كشورهاي توسعه يافته ميبينيم كه يك پژوهشگري يك عمري را روي يك مسأله صرف ميكند.فلان فيلسوف روي يك تئوري در باب عدالت سي سال كار ميكند. ولي در مركز پژوهشي ما ميگويند شما بايد سالي يك كتاب بنويسيد بعد در آن كتاب نوآوري داشته باشيد، نظريهپردازي كنيد و با تمام مكاتب معارض رقيب هم درگير شوي. اين جنبش نرمافزاري نيست. هفتم؛ فقدان طرحهاي كليدي در مراكز پژوهشي است. ما در اين مراكز بيشتر روي طرحهاي سطحي كار ميكنيم. يكي ديگر از اين آسيب بيتوجه به حقوق معنوي محققان است. اگر يك محققي سي سال روي يك مسأله فقهي، كلامي، اصولي، ديني و غير ديني كار كرده و نظريهپردازي كرده باشد آيا يك مركزي داريم كه تئوريهاي او را ثبت كند تا كس ديگري آنها را به خودش نسبت ندهد؟ سرقتهاي علمي در كشور ما بيداد ميكند. محققي زحمت ميكشد و كتابش هنوز چاپ نشده كس ديگري در جاي ديگر آن را مطرح كرده است.آسيب ديگر فقدان برنامه كلان و جامع پژوهشي و فقدان نظرات عالي بر عملكرد مراكز پژوهشي است. بسياري از مراكز پژوهشي دانشگاهي و غير دانشگاهي وابسته به دفاتر خاصي هستند. آيا نظارت عالي بر عملكرد آنها وجود دارد؟سازمان تبليغات كار پژوهشي ميكند، نهاد رهبري در دانشگاه كار پژوهشي ميكند، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه كار پژوهشي انجام ميدهد و دهها مركز ديگر كه كار فرهنگي تبليغي دارند كارهاي ناپخته، ناساخته و بيمحتوا و تكراري انجام ميدهند. با اين كه مقام معظم رهبري مكرر فرمودهاند كار تكرار نكنيد، كارهاي هم عرض انجام ندهيد و از كارهاي تكراري جلوگيري كنيد. يك نظارت عالي بايد باشد كه نظارت كنند كه كار تكرار نشود.
من يادم هست كه گفتند مركز مديريت حوزه علميه بيايد و جلوي كارهاي تكراري را بگيرد و بين مراكز پژوهشي يك هماهنگي انجام دهد. بودجه يك جاي ديگري ميرود، هماهنگياش را جاي ديگري انجام ميدهد. ممكن نيست. از همان جايي كه بودجه سرازير ميشود بايد نظارت عالي و برنامهريزي را انجام داد. لذا اشكال بعدي عدم تخصيص بودجه به صورت نظاممند و هدفمند است. من فكر ميكنم كه يكي از مهمترين آسيبهاي اجتماعي در كشور همين به حاشيه راندن نخبگان است. نخبگان در كشور ما جايگاهي ندارند اين مديران كشور هستند كه جايگاه دارند غير از اين كه اين مديران در جايگاه اصلي خودشان مديريت ندارند، اشكال ديگر اين است كه هر بحثي ميشود مديران ميخواهند حرف اول را بزنند الآن در بحث جنبش نرمافزاري اگر مديران تصميم نهايي را نگرفتند كه چكار كنند! بگذاريد نخبگان حرف بزنند! كار را به دست نخبگان و فرهيختگان بدهيد! همين باعث ميشود كه خيلي از نخبگان كشور ترجيح ميدهند كه مدير شوند.
چون نخبه است، طرح دارد و دوست دارد به اين كشور خدمت كند ولي ميگويد من اگر مسئول فلان نهاد شوم بهتر ميتوانم دغدغههاي علمي و ديني خودم را در جامعه تحقق ببخشم. بعد هم كه مدير شد آن قدر گرفتار كارهاي روزمره ميشود كه نخبگي خودش را هم از دست ميدهد. اينها آسيب است و بايد آنها را حل كنيم. در باب آسيبهاي روانشناختي هم چند آسيب را تيتروار عرض ميكنم. اينها آسيبهايي است كه جنبه روحي ـ رواني دارد. نخبگان و فرهيختگان يك روحيهاي دارند كه آن گرايش به مباحث انتزاعي است به جاي مباحث عيني.من نميخواهم بگويم كه بحثهاي عيني نيازمند به بحثهاي انتزاعي نيستند. پيش فرضهاي معرفتشناختي و فلسفي در همه علوم نقش دارد ولي بايد سهمبندي را رعايت كنيم. همهاش دنبال مباحث فلسفي رفتن يك روحيهاي است. بزرگان ما در گذشته اين طور نبودهاند. مثلاً فارابي وقتي بحثهاي فلسفياش را دنبال ميكند. آراء مدينه الفاضله يا سياست مدرن را هم مينويسد. ابن سينا و غزالي و ابن رشد هم همين طور هستند. يعني فلسفه آنها فقط يك فلسفه انتزاعي نيست كه كاري به مسائل اجتماعي و جامعه خودشان نداشته باشند.
ما بايد به گونهاي ديگر فلسفه را دنبال كنيم. من اصلاً اعتقاد ندارم كه فلسفه اسلامي كار آمد نيست و بايد عوض شود يا يك مدل ديگر فلسفه را بدهيم. اين حرفها، حرفهاي شعارگونه است. و اگر فلسفه ملاصدرا را بفهميم خودش خيلي كار است. فلسفه اسلامي را خوب درك كنيم خودش خيلي كار است. من ميخواهم بگويم بايد فلسفه را به سمت نيازهاي عيني و واقعي مثل تكنولوژي، هنر، اقتصاد، حكومت و عدالت سوق دهيم و اين توانايي را فلسفه اسلامي دارد. ملاصدرا كمتر وارد اين بحثها شده است.
چطور ما فلسفه ملاصدرا را در بحثهاي معرفتشناسي استفاده ميكنيم در كلامجديد. از علم اصولي خيلي استفاده ميكنيم ولي ميخواهم عرض كنم كه در بحثها و نيازهاي واقعي هم ميشود از اينها بهره برد. در واقع نقد بنده نسبت به انتزاعي شدن افراطي اين مباحث است نه اصل نيازي كه به فلسفه و مباحث انتزاعي داريم. نكته دوم روحيه تجدد زدگي، تحجر زدگي يا تقليد افراطي متجددان و سنتيها است كه يك نوع دلباختگي بيش از حدي به انديشه ديگران و وارداتي وجود دارد و آن قدر در اين تجدد غوطهور ميشوند كه نسبت به ذخاير مباحث علمي گذشته بياعتنايي ميكنند يا آن قدر غرق در مباحث گذشته هستند كه حاضر نيستند به سئوالات جديد بپردازند. اين روحيه تجددزدگي يا تحجرزدگي است. آسيب روحي ديگر تفاوت عميق روحي و رفتاري ميان نسل جديد در حوزه با نسل گذشته است.اين فاصله را بايد كم كرد و بايد برايش تدبيري اتخاذ كرد. خودخواهي و غرور انديشمندان كه باعث ميشود آراء خودشان را با آراء ديگران مقايسه نكنند. مثلاً در بعضي از دروس درس خارج ميبينيم كه استادي كه نظريات قدما را ميگويد بعد ميخواهد نظريه خودش را ابراز كند ميگوييم در اين جا شهيد صدر هم نظريهاي داشته است ميگويد او جزء متأخرين است. يعني حجاب معاصرت و مرده پرستي آن هم مردههاي قديمي نه مردههاي جديد!توهين، تحقير و توطئه انگاشتن به جاي نقد و نوآوري خيلي مهم است. من نميخواهم بگويم كه در كشور ما توطئه نميشود. ولي يكي از روشهاي توطئه همين است كه بعضي از شبهات را در جامعه پياده كنند. ولي اگر شما نقد عالمانه بدهيد اين توطئه دفع ميشود. مگر ائمه اين شيوه را به كار نميگرفتند؟ جايگزيني نفي و طرد به جاي نقد، آفت ديگري كه خيلي خطرناك است روحيه اشعري پنهان در رفتار روحي ما است. من موارد متعددي را مشاهده كردهام.از شركت حضرت عالي در اين گفت و گو سپاسگزاريم.عبد الحسين خسرو پناه