اثبات حقانيت عصر جديد، بايستهها و چالشها
زندگي تجسم و تبلور انديشههاي آدميست. هر كسي آنگونه ميزيد كه ميانديشد. زيستن بدون پرتوافكني انديشه همانند خميريست كه قراراست به مجسمهاي زيبا تبديل شود اما هيچ صورتي در ذهن و فكر سازنده آن نيست تا با آميختن آن، با اين خمير خام، آميزهاي زيبا و چشمنواز ارائه دهد. اين تاثير پذيري، در حيطه خاصي محدود نشده و تمام شئون زندگي آدمي را در مينوردد. بنابراين يكي از ايستارهاي مهم بحث از حقانيت يك عصر، با تمام ملاكهاي ارزشي آن، كنكاش پيرامون پايههاي مخفي آنها يعني بستري كه اين ارزشها بر آنها نهاده شده است، ميباشد. يعني اولاً بايد ديد معيارهاي ارزشي آن عصر چيست و بر چه پايه فكري بنا نهاده شده است و سپس به بحث و بررسي اين آموزههاي ارزشي پرداخته و صحت و استواري آنها را مبرهن ساخت آنگاه بر كرسي قضاوت پيرامون حقانيت و عدم حقانيت آن عصر نشست.بنابراين راهي كه براي بحث و بررسي ميزان حقانيت عصر جديد فراروي ماست اين است كه اولاً بايد جهان بيني انسان عصر جديد را شناخت و جايگاه انسان و خواستههاي وي نزد او را دانست و به معيارهاي ارزشي وي دست يافت. آنگاه ميزان پايبندي او به اين ارزشها را سنجيد و سپس به بررسي حقانيت و عدم حقانيت عصر او پرداخت.آقاي محمدرضا نيكفر يكي از كسانيست كه بحث حقانيت عصر جديد را مورد توجه قرار داده و در مقالهاي با عنوان «دفاع از حقانيت عصر جديد» كه در شماره 18 ماهنامه آفتاب نيز درج گرديده، سعي كرده است تا با بيان اثباتي، حقانيت عصر جديد را اثبات كند. وي با تعريف اين عصر به عنوان دوران آزادي و سرافرازي، حقانيت آن را گرد نكتههاي زير مستدل ميكند:عصر جديد بازنماينده حقيقت انسان است چون حقيقت وي در آزادي وي پديدار ميشود. عصر جديد دوران دستيابي به حق طبيعي آزادي است.و از آنجا كه اين مقاله حاوي مسائل تأمل برانگيز بسياريست كه ذكرهمه آنها در حوصله اين مقاله نميگنجد.
نكاتي پيرامون آن ذكر ميشود:1ـ اثبات حقانيت عصر جديد توسط نويسنده با بحث پيرامون مفهوم حقانيت آغاز شده و با محوريت آزادي راه خود را ادامه ميدهد.در حالي كه ترتيب منطقي بحث اقتضاء ميكرد اولاً حد و مرز آزادي مشروع را مشخص نموده (يعني آزاديي كه در استدلال بعنوان يك ارزش تلقي شده و گفته شده چون انسان معاصر انسان آزادي است پس عصر او نيز حقانيت دارد) و ميزان نيل به مهم را نيز تبيين كرده آنگاه به مداحي عصر جديد بعنوان تامين كننده اين خواسته تاريخي انسان، و تقبيح اعصار گذشته بعنوان عصر عبوديت واسارت انسان بنشينند. زيرا همگان ميدانند آزادي مفهوميست كه گستره ارزشي آن به تناسب انديشههاي مختلف هستي شناختي، توسعه و تضييق مييابد. مثلاً در مكتب اومانيستي و انسان مدار، تسليم در برابر خدا آنگاه كه با اميال آدمي مخالفت و تضاد دارد ضد ارزش و ضد آزادي است اما آزادي جنسي بدليل هماهنگي آن با هوسهاي انسان خود محور، ارزش قلمداد ميشود .
و همين امر نكوهيده در اين مكتب، يعني تسليم در برابر خدا، در جهانبيني مبتني بر خدا محوري، ارزش و ستودني بوده و آزادي جنسي نيز مذموم و ناپسند است. بنابراين همان آزادي كه در يك مكتب ارزش است در مكتب ديگر ناپسند بوده و بلكه درست نقطه مقابل آن تلقي ميگردد[1] و عدم تبيين آزادي مورد نظر در اين مقاله توسط نويسنده و مكتبي كه ارزشگذاري اين آزادي وامدار آن است؛ به ما اين امكان را ميدهد كه آزاديي كه در اين مقاله، بعنوان مبناي حقانيت عصر جديد تلقي گشته را به آزادي، با تمام مراتب آن، تفسير كنيم چنان كه از كلام خود او نيز چنين استفاده ميشود زيرا وي در شمارش ويژگيهاي عصر جديد به خودآگاهي جنسي به معناي ادراك جنسيت در سويههاي مختلف آن نيز اشاره ميكند[2].
و ارزشانگاري چنين گستره وسيعي از آزادي مانند غالب ارزشهاي عصر جديد وامدار مكتب اومانيست است كه همان انسان محوري افراطي است[3]. و در باورها نميگنجد كه نويسنده محترم تا اين پايه با آموزههاي اين مكتب همراه و همگام بوده و براي بشريت امروز بخاطر تأمين چنين گستره وسيعي از آزادي هورا بكشد[4].2- اثبات حقانيت عصر جديد بخاطر اينكه بشريت را از ذلت عبوديت و بردگي رهائي بخشيده، مبتني بر ديدي، اجتماعي سياسي به بشر و خواستههاي اوست. با اين ديد، حياتيترين نياز بشر، آزادي و تسلط بر سرنوشت خويش است و هر چيزي كه در مقابل اين خواسته بشري بايستد حتي دين محكوم به شكست است و عصر جديد بخاطر تامين اين نياز مبرم بشري، حقانيت دارد. اما اگر زاويه ديد خود را تغيير داده و با نگاه صرفاً اجتماعي و يا روان شناختي، بشريت و خواستههاي او مورد مطالعه قرار دهيم اهميت ارزش آزادي، رنگ باخته و به عنوان نياز دست چندم بشريت تلقي ميگردد.
نه ضرورترين نياز او.(بشرگرسنه غذا ميخواهد و آنگاه كه سير گشت با خود انديشه ميكند كه آزادي هم چيز خوبيست) در اين صورت بايد ضروريترين نياز بشر را شناخت و ميزان نيل بشر به اين نياز خويش را د رعصر جديد سنجيد آنگاه به قضاوت درباره حقانيت اين عصر پرداخت. مثلاً از ديدگاه روان شناختي ضروريترين نياز بشر، كه همواره و همه جا بدنبال آنست و ريشه اصلي همه خواستههاي اوست، آرامش است و بشريت امروز قطعاً به اين نياز ضروري خويش دست نيافته است بنابراين نميتوان پذيرفت عصر جديد عصر سرافرازي بشر است و حقانيت دارد.
گذشته از اين، نهاد ناآرام بشري وقتي آرام ميگيرد كه برتر از چيزي را كه بدست آورده را نتواند تصور كرده و بدان اشتياق يابد و از آنجا كه چنين چيزي فقط خداست بشريت تا به خدا نرسد آرام نميگيرد. از اين ديد حقانيت تنها مخصوص عصري است كه جهان بيني توحيدي بر تمام زواياي زندگي بشر سايهافكن شود آيا چنين اتفاقي در اين عصر رخ داده است؟3- نويسنده براي اثبات برتري اخلاقي عصر جديد چنين استدلال ميكند:آرمان اخلاق بهسازي رابطههاي انساني است بدانسان كه كسي ديگري را نيازارد، ارج هر كسي پاس داشته شود و فرد و جمع در سعادت و از سعادت يكديگر سعادتمند باشند مبناي سعادتمند بودن از سعادت يكديگر آزادي انسانهاست. با عصر جديد دوران آزادي آغاز شده استسپس پا را فراتر نهاده و براي اثبات اين مطلب كه عصر جديد سر آغاز اخلاق است چنين استدلال ميكند:به اين اعتبار كه تنها انسان آزاد ميتواند رفتار اخلاقي داشته باشد عصر جديد را بايد آغاز اخلاق دانست.آنگاه چنين نتيجهگيري ميكند:اگر از دركي به تمامي اخلاقي از دين عزيمت شود ميتوان عصر جديد را دينيترين عصر دانستنويسنده در اين بند از مقاله در صد القاء سه امر به مخاطب خويش است كه عبارتند از:1- عصر جديد عصر اخلاق است.2- فقط عصر جديد عصر اخلاق است و ساير اعصار چنين نبودهاند.3- عصر جديد دينيترين عصر است.و محور اثبات هر سه امر نيز آزادي استاستدلالي كه براي اثبات امر اول ذكر ميكند دو مقدمه دارد كه عبارتند از:1- اخلاق عبارت است از ارتباط صحيح بين انسانها كه موجب سعادت فرد و جمع شده و باعث سعادتمندي انسان از سعادت ديگران ميشود.2- سعادت انسانها و سعادتمندي آنها از سعادت يكديگر در گرو آزاديست اگر اين دو مقدمه را بپذيريم نتيجه آنها اين است اخلاق در گرو آزاديست و از آنجا كه عصر جديد عصر آزاديست سپس عصر اخلاق و برتري اخلاقي نيز به حساب ميآيد اما هر دو مقدمه اين استدلال جاي بحث دارد و لازم بود نويسنده اولاً به اثبات اين دو مقدمه بپردازد آنگاه از آنها براي برتري اخلاقي عصر جديد كمك بجويد و تا آنجا كه ما ميدانيم انحصار آرمان اخلاق در بـهسازي روابط انساني ناصحيح است و اگر هم چنين انحصاري را بپذيرم هيچگاه انحصار سعادت و سعادتمندي انسانها در گرو آزادي را نخواهيم پذيرفت زيرا كم نبودهاند جوامعي كه به تعبير قرآن، رحماء بينهم[5] بودهاند و در عين حال از آزادي به مفهوم امروزي آن نيز بر خوردار نبودهاند.
اما دليلي كه براي اثبات امر دوم يعني انحصار اخلاق در عصر جديد و آغاز اخلاق در اين عصر، ذكر شده نيز دو مقدمه دارد كه عبارتند از:1- تنها انسان آزاد ميتواند رفتار اخلاقي داشته باشد.2- انسان تنها در اين عصر آزاد است.و نتيجهاي كه از اين دو حاصل ميشود اين است كه تنها اين عصر، عصر اخلاق است حال اگر اندكي ترديد در صحت مقدمه اول بوجود بيايد (چنانكه وجود دارد زيرا انسانهائي كه در قيد بندگي خدا هستند قطعاً از منظر عصر جديد آزاد نيستند اما رفتار آنها به معياري اخلاقي بسيار نزديكتر است تا بشر آزاد امروزي) اثبات اين امر كه عصر جديد آغاز اخلاق است دچار مشكل خواهد شد. و اگر صحت اين مقدمه را نيز پذيرفتيم تنها نتيجهاي كه ا زتركيب دو مقدمه حاصل ميآيد اين است كه عصر جديد سر آغاز اخلاق است و اما اثبات اين نكته كه هيچ كجي اخلاقي در اين عصر وجود ندارد مبتني بر اين است كه گفته شود انسان آزاد فقط رفتار اخلاقي دارد و هيچ گونه كجي و ضعف اخلاقي از خود بروز نميدهد و يقيناً نويسنده محترم به چنين چيزي معتقد نيست در اين صورت راه گزينش و تفكيك سره از ناسره باز ميشود كه به نظر ميرسد نويسنده محترم به تفكيك بين آموزههايي اخلاقي عصر جديد علاقمند نيستند.
با آنچه كه ذكر شد معلوم ميگردد كه توصيف عصر جديد به عنوان دينيترين عصر نيز صحيح نميباشد زيرا استدلالي كه براي اثبات اين امر اقامه شده چنين است:
مقدمه اول
امروزه جامعه بشري در طلائيترين دوران خود، ازجهت اخلاق (بهسازي رابطههاي انساني، بدانسان كه كسي ديگري را نيازارد، ارج هر كسي پاس داشته شود...) به سر ميبرد.مقدمه دوم: اخلاق همان دين است
با حذف واسطه در اين دو مقدمه، چنين نتيجهاي از اين استدلال بدست ميآيد: امروزه جامعه بشري در طلائيترين دوران خود، از جهت ديانت به سر ميبرد. درستي اين نتيجه به درستي دو مقدمه استدلال وابسته است از همينرو لازم است نويسنده محترم اولاً درستي اين دو مقدمه راس اثبات نموده آنگاه به درستي نتيجه يقين پيدا كند.و از آنجا كه مقدم دوم شرطي (اگر) بوده يعني نويسنده گفتهاست:اگر از دركي به تمامي از دين عزيمت شود مي توان عصر جديد را دينيترين عصر دانست.ما نيز درستي مقدمه دوم را مفروض داشته و از بحث پيرامون ميزان راستي اين ادعا، چشم ميپوشيم (يعني دين را مجموعه قواعدي ميدانيم كه صرفاً جهت بهسازي رابطههاي انساني وضع شدهاند) و بحث با نويسنده را حول مقدمه اول متمركز ميكنيم.1- دليلي كه نويسنده براي اثبات اين مقدمه ذكر ميكند اين است: چون جامعه بشري در عصر جديد از آزادي عمل برخوردار است جامعهايست اخلاقي، و از آنجا كه دليل، از نوع تمسك بر وجود يكي از دو ملازم براي اثبات وجود ملازم ديگر است لازم است نويسند اولاً تلازم آزادي و اخلاق را اثبات نموده (يعني اثبات كند هر جا آزادي هست اخلاق نيز هست) سپس با استفاده از وجود آزادي در عصر جديد، وجود اخلاق آنهم اخلاق برتر، در اين عصر را اثبات كند و متاسفانه چنين چيزي در اين مقاله به چشم ميآيد.نويسنده دربخش ديگري از اين مقاله با موازين ارزشي امروزي به تحليل رخدادهاي اعصار گذشته پرداخته، ميگويد:مشكل ذهني وي ( انسان دوران كهن) اين است كه ماجرايي چون قتل منصور حلاج را عمدتاً زير هر مقوله اي دسته بندي ميكند جز مقوله ساده آدم كشي. مفهومها و شبحهايي كه فضاي فكري و زيستي آن روزگار را پركرده و محركه سرسام آوري از نبرد قدسي و شيطاني به پا ساختهاند، از او امكان تحليل ساده و منطقي موضوع را ميگيرند. بر خشونت به عنوان خشونت انديشه نميشود.و هنگامي كه خود را با اين اعتراض هنرمنوتيكي «كه اگر به گذشته بازگرديم و درباره رخدادهاي آن پيشداوري كنيم آن را نخواهيم فهميد»، روبرو ميشود اين چنين پاسخ ميدهد:در اين تقابل آنچه از دست ميرود معناي ساختگي يك ماجراست نه حقيقت آن و همانا آگاهي بر ساختگي بودن معناي سنتي ماجراست كه فهم درست آن و چرايي بودنش را امكان پذير ميكند.اما آنچه قابل توجه است آن است كه اگر سفر به گذشته براي بشر امروزي و فهم رخدادهاي آن به كمك موازين سنجشي امروزي بدون هيچ مشكل هنر منوتيكي ممكن است سفر به آينده نيز براي بشر ديروزي و فهم و مطالعه رخدادهاي آن به كمك معيارهاي ارزشي ديروزي ممكن است بنابراين اگر شخصي چون امام صادق(ع) بخواهد با معيارهاي خويش رفتار بشر امروزي را ارزش گذاري كند بدترين نمره انسانيت را به بشريت امروز خواهد داد.
او خواهد گفت: مشكل بشريت آينده اين است كه ماجرايي چون همجنس بازي با همه پليدي آن را زير مقوله آزادي ارزش گذاري كرده و برسميت ميشناسد آنچه كه فضاي فكري و زيستي بشريت آينده را پر كرده محركه سرسام آوريست از جنگ بين خواستههاي انسان از يك سو و بين واقعيت و حقيقت امور از سوي ديگر[6]. بشر امروزي ميگويد عصر جديد به دليل برخورداري انسانها از آزادي در آن، حقانيت دارد و اعصار گذشته بدليل اينكه اعصار عبوديت انسان بودهاند حقانيت نداشتند بشر ديروزي نيز ميگويد حاضر بدليل اينكه عصر بندگي انسان در برابر خدا ست حقانيت دارد و از آنجا كه اعصار آينده عصر آزادي از عبوديت خدا و گرفتار شدن انسان در دام هوسهاي نفس است حقانيت نخواهد داشت.كدام يك از اين دو صحيح است آيا قضاوت بشر امروزي نسبت به گذشته و رخدادهاي آن صحيح است يا قضاوت بشر ديروزي نسبت به آينده و رخددهاي آن؟ يا هر دو پاسخ اين پرسش به عهده نويسنده است.
[1]- ... و يضعُ عنهم إصْرَهُم وَ الاَغْلالَ الني كانت عليهِمُ ... ؛سوره اعراف، آيه 157، خداوند در اين آيه تبعيت از پيامبر را باعث آزادي انسان ميداند. اما انسان خود محور آنرا بندگي و ضد آزادي ميپندارد.[2]- معناي ديگر اين جمله همان آزادي جنسي است.(نويسنده بخاطر بار منفي اين لفظ از كاربرد آن خودداري كردهاست.)[3]- اساساً بحث مدرنيست با بحث اومانيست ارتباط تنگاتنگ داشته و ريشه مدرنيته در باورهاي اومانيستي جستجو ميشود. رك: صورتبندي مدرنيته و پستمدرنيته، بسترهاي تكوين تاريخي و زمينه تكامل اجتماعي، حسينعلي نوذري، انتشارات نقش جهان.[4]- يكي از مشكلات مهم روشنفكران مسلمان، مسئله تطبيق بين ارزشهاي ديني از يك سو و بين ارزشهاي انسانمحور عصر امروز از سويي ديگر است و طرح نظريه دين اقلي و اكثري توسط بعضي از آنها تلاشي جهت تنگتر كردن دامنه اين تعارض است.[5]- سوره فتح، آيه29. [6]- در كتاب روضه كافي، ج1، صص52-60،(انتشارات علميه اسلاميه) روايت بسيار زيبايي از امام صادق(ع) پيرامون وقايع آينده وجود دارد كه توصيه ميشود نويسنده محترم و ديگران آن را مطالعه نمايند.حسين حجامي