اسلام ناب محمدي و اسلام امريكايي
يكي از خطراتي كه در طول تاريخ و به ويژه در صدهاي اخير همواره اسلام جذاب و زنده و پويا و توانمند را تهديد كرده است تهي كردن آن از اصليترين مؤلفهها و شاخصههاي آن ميباشد. امري كه اينك از ناحيه دشمنان اسلام و استكبار جهاني و به ويژه امريكا به عنوان پروژهاي راهبردي نسبت به كشورهاي اسلامي مورد توجه قرار گرفته است و نتايج تاسف بار آن در برخي از سرزمينها و دول اسلامي به وضوح مشاهده ميشود.تلاش و كوشش غرب در مهار روند سريع و رو به رشد گرايش به اسلام و تضعيف مهمترين شاخصهي جذاب آن كه همان عدالت طلبي و ظلم ستيزي و در يك كلمه انقلابي بودن آن است امري غير قابل ترديد و انكار ميباشد.متاسفانه در اين برهه حساس برخي از روشنفكران و متفكران گاه جاهلانه و گاه غافلانه و گاه عامدانه همنوا با بيگانگان كوشيدهاند تا با گرفتن نيرو و پتانسيلهاي دين، چهرهاي به روح و بي تحرك از آن ارائه نمايند و در اين راستا هر از چند گاهي سخني مونتاژ شده و برگرفته از مغرب زمين را در آشفته بازار فعلي معرفت به عنوان كالايي گرانسنگ عرضه كردهاند. روزي مهمترين دستاورد حوزهي معرفت شناسي را در تفكيك معرفت ديني از خود دين ديدند[1]و تبليغ آن را وجههي همت خود قرار دادند تا از رهگذر آن، اسلامِ توانمند و آميخته با پوست و گوشت مردم را در هالهي ترديد قرار دهند و روز ديگر از پروسهاي به نام ضرورت غير ايدئولوژيك كردن دين سخن گفتند و اسلام ايدئولوژيك را اسلام جوان و در خور جوانان ناميدند[2] و روز ديگر كوشيدند تا اسلام پويا و توانمند و انقلابي را تنها يك قرائت در ميان انبوه قرائتهاي مختلف معرفي كنند[3] و امروز همين انديشه اين بار در قالبي نوين و تحت لواي ديگر به خورد جوانان اين مرز و بوم داده ميشود.
چندي قبل جناب آقاي دكتر سروش در خلال مصاحبهي خود با تفكيك اسلام حقيقت از اسلام هويت و اصرار بر تقابل اين دو، مهمترين مشكل تئوريك اسلام را در رويكرد به هويت اسلامي ديده و فرمودند: «فكر ميكنم يكي از بزرگترين مشكلات تئوريك جهان اسلام به طور كلي اين است كه مردم به تدريج اسلام را به مثابه يك هويت بپندارند تا يك حقيقت»[4] و در جاي ديگر همين امر را عامل ظهور گروههاي فشار معرفي نموده و بيان داشتند: «من پديد آمدن گروههاي راديكال و فشار در داخل كشور خودمان را هم در خوشبينانهترين تحليل، معلول غلبه هويت بر حقيقت ميدانم»[5]گفتار مذكور از زواياي مختلف تأملاتي را ميطلبد نخست آنكه معيار و ملاك تفكيك اسلام حقيقت از اسلام هويت چيست و مؤلفهها و شاخصههاي هر يك كدام است. ايشان در مقام ارائهي تعريفي از اسلام حقيقت و هويت عباراتي مبهم و كلي و دو پهلو را دستمايه خود قرار داده و ميافزايند: «اسلام هويت، ظاهري است براي هويت فرهنگي و واكنشي است به آنچه كه بحران هويت ناميده ميشود امام اسلام حقيقت به اسلام به عنوان گنجينه حقايق كه راه رستگاري دنيوي و اخروي را نشان ميدهد اشاره ميكند»[6]حال پرسش آن است كه آيا هويت بدون پشتوانهي حقيقت شكل ميپذيرد؟
پاسخ آن است كه هويت در پرتو اتكا به يك دسته گزارهها و ارزشها و واقعيات كه حقيقت ناميده ميشوند شكل ميگيرد و تنها نكتهي قابل تامل آن است كه گاه اين عقبه و پيشتوانهها، اموري موهوم و غير واقعي بوده كه اينك به نادرست به عنوان حقيقت تلقي گشتهاند و در نتيجه، برآيند آن هويتي پوشالين را به بار نشسته است اما هويت بدون حقيقت همچون گياه روييده شده در بستر غير خاك است كه حيات آن توجيه علمي ندارد. پس انفكاك هويت ديني از گزارهها و حقايق آن امري نامعقول مينمايد جالب اينكه آقاي سروش خود به ريشه داشتن هويت در بستر حقيقت تصريح كرده و ميفرمايند: «هنگامي كه مردم اين حقائق و آداب مذهبي شامل اين حقايق را پذيرفتند به تدريج هويتها را توسعه ميبخشند و تمدنها را ميسازند.»[7]
حال پرسش مطرح آن است كه با توجه به عدم انفكاك هويت از حقيقت، اصرار بر جدا سازي اين دو و بي اعتنايي به هويت چه هدفي را دنبال ميكند؟ آيا جز اين است كه حقائق ديني هنگامي كه به هويت مبدل شوند و در فرازو نشيبهاي زندگي نقش آفرين شده و شاخصه يك اجتماع و نظام گردند استعدادها و نيروهاي آنها از قوه به فعليت رسيده و بستر ظهور اسلام انقلابي و محمدي را فراهم ميآورند و اين همان كانون جذابيتي است كه مشتاقان حقيقت را به سوي خود متوجه ميسازد و دشمنان از آن سخت در بيم و هراسند.
جالب آنكه ايشان در مصاحبهي خود با خبرنگاران ايرنا بزرگترين بحران و تهديد كشور را بحران هويت جوانان ميدانند[8]. عجيب است كه در عرصهي ملي بزرگترين تهديد، بحران هويت قلمداد ميشود و همهي مباحث تفكيك حقيقت از هويت به بوتهي فراموشي سپرده ميشود و نه تنها ديگر كسي نيست تا خطر غلبهي هويت بر حقيقت را گوشزد كند بلكه بحران هويت به عنوان مهمترين چالش فراروي نظام و كشور به شمار ميآيد اما هم اينكه از عرصهي ملي فاصله ميگيريم و به حوزه دين نظر ميافكنيم به ناگاه امر وارانه جلوهگر ميشود و اينجا است كه هويت طلبي، عامل ظهور گروههاي فشار و راديكال تلقي ميشود و درست در نقطهي مقابل عرصه ملي، از آن به عنوان بزرگترين مشكل تئوريك جهان اسلام تعبير ميشود آيا بيانات مذكور مصداق روشني براي پارادوكس يك بام و دو هوا نيست.
ايشان در گامي ديگر با تقسيم دينداري به مصلحت انديش، و معرفت انديش، و تجربت انديش، دينداري عامهي مردم را از نوع نخست قلمداد كرده و از آن به نام اسلام هويتي و مقلدانه نام ميبرند و سراسر فقه را متعلق به اين قسم دينداري ميدانند[9]. حال پرسش آن است كه با توجه به پيشنهاد تفكيك اسلام حقيقت از هويت آيا بايد فقه را گردونهي زندگي بشر امروز خارج ساخت و همهي احكام آن را تنها هويت بخش و با فاصلهي فراوان از حقائق اسلام تلقّي كرد آيا فقه اسلام بخش عمدهي حقائق اسلامي را تشكيل نميدهد؟ اگر فقه را تنها هويت بخش بناميم پس اسلام حقيقت كدام اسلام است و آيا اصلاً نامي از اسلام باقي خواهد ماند و آيا اين سخن چيزي جز پارادوكس اسلام بدون اسلام را تداعي ميكند؟ آيا فقه و به تعبير ايشان اسلام هويت بخش آفرينندهي گروههاي راديكال است؟
به راستي كدام بخش فقه اين چنين باعث رنجش خاطر ايشان شده است، زيرا نماز و زكات و خمس و غيره مستقيماً آفرينندهي گروههاي راديكال و غيره نخواهند شد پس آيا چيزي جز ابواب جهاد و قصاص و امر به معروف و نهي از منكر ميتواند مقصود ايشان باشد. جالب اينكه ايشان تولد اسلام هويت را به خاطر رهبران روحاني آن ميدانند پس نتيجه روشن گفتار ايشان، تلاش براي ارائه اسلام منهاي روحانيت و فقه است خواب آشفته و پريشاني كه به فضل پروردگار و عنايات حضرت بقيه الله الاعظم هرگز تعبير نخواهد شد.
عجيب است كساني كه تاكنون كوشيدهاند مسايل نظري اسلام را در سايه ترديد قرار دهند امروزه به ناگاه سخن از تفكيك اسلام حقيقت از هويت گفته و با بيان هويت بخشي فقه خواستار تضعيف و كم رنگي آن در اجتماع ميشوند. ايشان در ادامهي سخن خود ميافزايد «آنچه در فقه سرمايه گذاري كرديم بايد در اخلاق سرمايه گذاري كنيم.[10]» بايد توجه داشت كه گويا سخنران محترم از تعريف فقه و حدود قلمرو آن آشنايي كاملي ندارند و گرنه اين سخن را بيان نميفرمودند از آنجا كه همهي اعمال و رفتارهاي ما داراي حكمي از احكام فقهي است از اين رو پيوستگي و همدوشي اخلاق و فقه را نميتوان از نظر دور داشت و همهي رفتارهاي اخلاقي نيز در سايه احكام فقهي قرار ميگردد از اين روست كه ميبينيم هيچ يك از محاسن اخلاقي و يا رذايل اخلاقياي همچون، دروغ، تهمت و تدليس و غيره خالي از حكم خاص فقهي خود نيست آيا با روشن شدن حدود و قلمداد فقه نميتوان آن را حامياي قوي براي به ظهور رسيدن ملكات اخلاقي در جامعه دانست؟اينك اين پرسش به وجود ميآيد كه چرا با توجه به پيوستگي فقه و لله اخلاق و سايه افكندن چتر حمايتي فقه بر اخلاق اينچنين آهنگ گوش خراش فاصله گرفتن از فقه نواخته ميشود شايد پاسخ اين باشد كه بايد اخلاق را از نظرگاه گوينده تفسيري نوين كرد تفسيري كه همنوا با اخلاق حاكم بر جوامع ليبرال غربي ارائه گردد و نيازمند همراهي و همگامي فقه نباشد. ايشان در جاي ديگر در عباراتي مبهم و مه آلود، هويت را در كنار تمدن قرار داده و چنين بيان ميدارند كه «توسعه يك هويت يا يك تمدن به هيچ وجه هدف پيامبران نبوده است اصطلاح تمدن ساخته تاريخ نويسان است مثلاً مسلمين تا قرن اخير نميدانستند كه سازندهي يك تمدن بودهاند.»[11]
بايد توجه داشت كه شايد يك اصطلاح و تعبير، امري نو به شمار آيد اما باعث نميشود كه واقعيت حكايت شده توسط آن نيز امري حادث باشد و هويت و تمدن اسلامي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. ايشان فرمودند كه ايجاد و يا توسعه يك هويت و يا يك تمدن هدف پيامبران نيست اگر ما تمدن را به تعبير مرحوم دكتر شريعتي عبارت از: «زمينهي مساعدي كه هر استعدادي در آن شكوفا شود»[12] بدانيم و يا «مجموعهاي هماهنگ از نقشهاي اجتماعي، تكنيكي، فكري، سازمان دهندگي»[13] آيا باز فراهم آوردن بستر مناسب براي آن و ساختن آن را جزو اهداف پيامبران نميدانيم آيا از نخستين روزهاي تولد اسلام در سياهترين نقطهي تاريخ كه آسمان آنرا ابرهاي ديجور جاهليت فرا گرفته بود، پيامبر گرامي اسلام داعيه دار و نويد بخش ايجاد جامعهاي آرماني نبود كه در سايه دين و اخلاق به رفاه دنيوي و سعادت اخروي ميانجاميد.آيا نام اين واقعيت آرماني نويد داده شده چيزي جز هويت و تمدن است؟
آيا از نظرگاه اعتقادات همهي اديان مهدي موعود داعيهدار و پايه گذار تمدني عظيم نخواهد بود؟البته سخن از هويت و تمدن اسلامي، مباحث عميقتر و پردامنهتري را ميطلبد اما اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه بحث مذكور با توجه به زير بناهاي معرفتي جناب آقاي دكتر سروش با چالشهاي فراواني رو به روست زيرا ايشان معتقد به صحت و درستي قرائتهاي متفاوت و متعدد از دين هستند. حال پرسش آن است كه هويت و تمدن اسلامي زاييدهي كداميك از اين قرائتها ميباشد قرائتهايي كه گاه در اوج تقابل در نقطهي تناقض در برابر هم صفآرايي كردهاند. و همگام با اين باور و با ديدگاهي بنياديتر ميتوان اصل تفكيك حقيقت از هويت و اصرار بر پر رنگ كردن يك طرف را نيز تنها يك قرائت ناميد كه در كتاب ساير قرائتها قرار داشته و فاقد ويژگي خاصي است كه اصرار بر آن را موجه بنمايد.ايشان در ادامه در توجيه ضرورت رويكرد به اسلام حقيقت ميفرمايند:«اعتقاد دارم كه اسلام هويت بايد تسليم اسلام حقيقت شود. اسلام حقيقت ميتواند با ساير حقايق همزيستي مسالمت آميز داشته باشد اما اسلام هويت در سرشت خودش طالب هويت است و آماده جنگ با هويتي ديگر دو هويت با يكديگر درگيرند در حالي كه دو حقيقت با يكديگر تشريك مساعي دارند.»[14]سخن مذكور عبارتي نوين از بحث پلوراليسم ديني است و چالشها و نقدهاي فراواني را پيش رو دارد نخست آنكه چگونه دو دسته از گزارههاي متناقض حقائق ناميده ميشوند و حقيقت كه مطابقت با نفسالامر است چگونه بر دو گزارهي متناقض صدق ميكند دوم آنكه همزيستي اين دو دسته گزارههاي متناقض چگونه تفسير ميشود اگر مقصود تحمل افكار ديگران و مدارا با معتقدان به ساير اديان باشد در اين صورت چرا هويتي كه بر آيند از حقائق، اسلامي است داراي اين ويژگي نباشد و چرا مسلمانان با داشتند هويت ديني خود كه در سايه دستورات ديني مبني بر مدارا، شكل گرفته است نتوانند در كنار معتقدان به ساير اديان زندگي مسالمت آميزي را داشته باشند.مگر آنكه مقصود از همزيستي حقائق، دست شستن از يكسري گزارههاي ديني باشد كه در اين صورت چهرهي ارائه شده اسلام كامل نبوده بلكه پازلِ ناتمامي است كه به هيچ وجه آيينه تمام نماي حقيقت شريعت نميباشد امري كه از ديرباز دشمنان اسلام پس از نااميدي از نابود كردن آن كوشيدهاند با حذف گزارههاي جذاب و نيروبخش و با پتانسيل آن قرائت جديدي از اسلام را ارائه نمايند ترجماني كه با از دست دادن اصليترين گزارههاي خود به حوزه امور فردي اختصاص يابد و فاقد عناصر اساسي و جذاب عدالت طلبي و ظلم ستيزي گردد و به تعبير ايشان مسالمتجو و عافيت طلب باشد ترجماني كه رهبر فقيد انقلاب اسلامي بارها با گوشزد كردن خطرات آن، از آن به نام اسلام آمريكايي ياد كردهاند.
[1].سروش، عبدالكريم، قبض وسبط تئوريك شريعت، مؤسسه فرهنگي صراط.[2]. سروش، عبدالكريم، فربهتراز ايدئولوژي ص119، موسسه فرهنگي صراط، چ1، 1373.[3]. مجتهد شبستري، محمد، نقدي به قرائت رسمي از دين، طرح نو ، چ1، 1379.[4]. همشهري، 25/4/81.[5]. حيات نو، 28/4/81.[6]. همشهري، 25/4/81.[7].همشهري، 25/4/81.[8]. حيات نو، 28/4/81 مقاله: شعله اصلاح طلبي در ايران همچنان فروزان است.[9]. همبستگي 22/5/81.[10]. همان.[11]. همشهري، 25/4/81[12]. شريعتي، علي، تمدن و فرهنگ، ص4، انتشارات الفتح.[13]. همان، ص10 [14]. حيات نو، 28/4/81سيد هبت الله صدر السادات زاده