اسلام و حقوق بشر
چندي پيش مقالهاي تحت عنوان «حقوق بشر و اسلام» در روزنامه ياس نو به چاپ رسيد كه از جهاتي نياز به تبيين و نقد داشت، نوشتهاي كه پيش روي شماست به اين مهم پرداخته است.نويسنده در اين مقاله با نقل برخي از آيات قرآن مدعي شده است كه آزادي عقيده در اسلام تضمين شده است، ايشان با قبول اين مطلب كه در قرآن مجازاتي براي تغيير مذهب بيان شده است، ادعا ميكند كه اين مجازات صرفاً جهت تهديد بوده و چنين مجازاتها بعدها توسط فقه به دين اضافه شده است؛ و در نهايت ايشان پرداخت جزيه را نافي آزادي، بيان كرده است. نوشتار حاضر در سه بخش به بحث و بررسي مطالب فوق ميپردازد.
بخش اول: آيا در اسلام عقيده و مذهب آزاد است؟
نويسنده مقاله جهت اثبات مدعاي خويش به آيه ذيل استناد جسته است: «كساني كه ايمان آوردند و يهوديها و نصرانيها و ستارهپرستان، آنهائي كه ايمان به خدا و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان خواهد بود و نه ترسي دارند و نه غمناك ميشوند.»[1]نقد و بررسي
اولاً اين آيه ـ چنانكه از شأن نزول آن به دست ميآيد ـ ناظر به سؤالي است كه براي بسياري از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده است، آنها در اين فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است، پس تكليف نياكان و پدران ما چه ميشود؟ در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت كه هر كس در عصر خود به پيامبر حق و كتاب آسماني زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است، اهل نجات است.[2]ثانياً: اين آيه درصدد بيان آن است كه صرف مؤمن بودن و اسم يهودي، نصراني و مانند آن بر خود گذاشتن، در هدايت و رستگاري كفايت نميكند، بلكه از ميان مؤمنان، يهوديان، نصاري و صابئان هر كس به خدا و روز قيامت ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، رستگار خواهد شد، چنانكه علامه طباطبايي در ذيل همين آيه مينويسد: «تكرار ايمان (در جمله من آمن بالله) كه به قرينه كلام، منظور اتصاف به حقيقت ايمان است به ما ميفهماند كه مقصود از ايماني كه در اول آيه ذكر شده ايمان ظاهري است و حاصل معني آيه چنين ميشود كه: نامها و اسمهايي مانند مؤمن، يهودي نصراني و صابئي بر خود گذاردن موجب اجر و امن از عذاب الهي نخواهد بود... بلكه ملاك سعادت، حقيقت ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است.»[3]بنابراين آيه بيانگر آن است كه هر كدام از طايفه مؤمنان، يهود، نصاري و مجوس داراي ايمان واقعي به خدا و عمل صالح باشند رستگار خواهند شد، و روشن است كه ايمان واقعي و عمل شايسته در هر دورهاي در پرتو اطاعت و تبعيت تمام عيار پيامبر همان دوره ميسور و ممكن خواهد بود، و در عصر ختم دين و نبوت ايمان كامل و عمل صالح از رهگذر اطاعت و تبعيت كامل خاتم پيامبران و رسولان كه حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ هست، ميگذرد، چنانكه اين حقيقت را خود قرآن به شايستگي بيان كرده است آنجا كه ميخواهد مؤمنان را معرفي كند چنين ميفرمايد: «مؤمنان كساني هستند كه از فرستاده خدا، پيامبر «اُمّي» پيروي ميكنند؛ پيامبري كه صفاتش را، در تورات و انجيلي كه نزدشان است، مييابند، آنها را به معروف دستور ميدهد، و از منكر باز ميدارد، اشياء پاكيزه را براي آنها حلال ميشمارد، و ناپاكيها را تحريم ميكند، و بارهاي سنگين، و زنجيرهايي را كه بر آنها بود، برميدارد؛ پس كساني كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نوري كه با او نازل شده پيروي نمودند، آنان رستگارانند.»[4]جالب اينجاست كه صدر آيه بيانگر نشانههاي اهل ايمان است كه اين نشانه همان پيروي كردن از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، پيامبري كه صفاتش در تورات و انجيل براي يهود و نصاري بسيار آشكار است، و از اين اينجا روشن ميشود كه خطاب در اين آيه هر چند عام است و لكن مخاطب ويژه آن اهل يهود و نصاري ميباشد. و باز در قسمت پاياني آيه، مطلب مهم كه ملاك هدايت، رستگاري و سعادت تنها در پرتو حمايت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و پيروي كامل از حضرتش خواهد بود، به صراحت و شايستگي تكرار شده است.ثالثاً: اگر در قرآن فقط همين آيه را داشتيم، ميتوانستيم از آن به نحوي آزادي عقيده و پلوراليسم ديني را استفاده كنيم، لكن معني واقعي اين آيه در كنار دهها آيات ديگر آشكار ميشود كه ما را از استفاده نابجا از آن و فهم نادرست كثرتگرايي در حوزه دين باز ميدارد، از جمله آن آيات:الف) دستهاي از آيات قرآن هستند كه همه مردم دنيا را مورد خطاب قرار داده و از آنها ميخواهد كه به دين خدا ايمان بياورند؛ مانند: «و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين؛ و ما تو را نفرستاديم مگر اينكه مايه رحمت جهانيان باشي.»[5] و «بگو اي مردم، من فرستاده خدا به سوي همه شما هستم... پس ايمان بياوريد به خدا و فرستادهاش، آن پيامبر درس نخواندهاي كه به خدا و كلماتش ايمان دارد و از او پيروي كنيد تا هدايت يابيد.»[6]چنانكه آشكار است صدر آيه خطاب را به همه مردم متوجه ساخته و ذيل آيه بيانگر آن است كه تمام مردم اگر بخواهند طريق هدايت و رستگاري را طي كنند بايستي به خدا و رسولش ايمان بياورند، از اين آيه بخوبي فهميده ميشود كه دين اسلام، دين جهاني است و ديگر مجالي براي ساير اديان و تبعيت از غير آن دين باقي نميماند، چنانكه خود قرآن ميفرمايد: «انّ الدين عندالله الاسلام...؛ همانا دين نزد خدا اسلام است، هر كس غير از اسلام ديني را براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود.»[7] البتّه مراد از اسلام در آيه تسليم شدن در برابر خدا و اوامر اوست و تسليم شدن در عصر خاتميت، تبعيت از دين حضرت خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و لا غير.ب) طائفهاي ديگر از آيات خصوص اهل كتاب را مورد خطاب قرار داده و آنها را به تبعيت از اسلام و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فراميخواند؛ مانند: «... و به آنها كه اهل كتاب هستند و بيسوادان بگو: آيا شما هم اسلام آورديد؟ اگر اسلام بياورند، هدايت مييابند.»[8] و «اي اهل كتاب، رسول ما پس از فاصله و فترتي ميان پيامبران، به سوي شما آمد، در حالي كه حقايق را براي شما بيان ميكند، تا مبادا بگوييد: نه بشارت دهندهاي به سراغ ما آمد، و نه بيم دهندهاي.»[9]ج) طائفه سوم آياتي هستند كه اهل كتاب را به خاطر تحريفاتي كه در دينشان كردند، مذمت ميكند و صلاح و رستگاري آنها را در پرتو ايمان آنان به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و عمل صالح بيان ميكند؛ از جمله آن آيات: «اي اهل كتاب! در دين خود، غلو نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوسهاي جمعيتي كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه ساختند پيروي نكنيد.»[10] «اي اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر ميشويد، در حالي كه (به درستي) آن گواهي ميدهيد؟»[11] و «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، گناهان آنها را ميبخشيم.» [12] و «اگر آنها ـ اهل كتاب ـ نيز به ماندن آنچه شما ايمان آوردهايد، ايمان بياورند، هدايت يافتهاند.»[13] قرآن آشكارا بيان ميكند كه هدايت، صلاح و فلاح اهل كتاب در پرتو ايمان به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.رابعاً: از همه اينها كه بگذريم، همين آيهاي كه مورد استشهاد نويسنده مقاله است، خود بيانگر آن است كه اگر اهل كتاب به محتواي كتابشان ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهند قطعاً به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ايمان خواهند آورد چرا كه بشارت ظهور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با ذكر صفات و علائم ايشان در كتابهاي آسماني آنها آمده است، چنانكه قرآن ميفرمايد: «كساني كه كتاب آسماني به آنان داديم او (پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را همچون فرزندان خود ميشناسند (ولي) جمعي از آنان حق را كتمان ميكنند.»[14] چنانكه عبدالله بن سلام از علماي يهود بود پس از اينكه اسلام را پذيرفت، گفت: «من پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را بهتر از فرزندم ميشناسم»[15] عين همين مطلب در تفسير المنار نيز بيان شده است.[16] باز قرآن در اين زمينه كه اگر اهل كتاب به تورات و انجيل عمل كنند، راه هدايت را پيدا ميكنند، بيان ميدارد: «بگو: اي اهل كتاب! شما هيچ آيين صحيحي نداريد، مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا داريد.»[17]پس با توجه به مجموعه آياتي كه بيان شد نتيجه ميگيريم كه اولاً: در هر عصر و مصري دين حق يكي بيش نيست، ثانياً: دين حق در عصر حاضر منحصر در دين اسلام بوده، و غير از اسلام هيچ ديني مقبول خداوند نخواهند بود، ثالثاً: نشانههاي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ به خوبي در كتابهاي آسماني يهوديان و مسيحيان بيان شده است، و رابعاً اينكه: اگر خود اهل كتاب به آنچه كه در كتابهايشان به حق آمده است، درست عمل نمايند به طور حتم به آيين تعالي بخش اسلام ايمان خواهند آورد. آري درست است كه انسان از آزادي تكويني برخوردار است و در بدايه امر ميتواند هر عقيدهاي را اختيار كند اما با وجود ادله محكم بر اينكه در سايه دين اسلام انسان به سعادت ابدي ميرسد نه اديان و عقايد ديگر عقل حكم ميكند كه آدمي غير از دين اسلام عقيدهاي را اتخاذ نكند در غير اين صورت مستحق عذاب است.بخش دوم: آيا در اسلام مجازاتي براي ارتداد بيان شده است؟
ايشان ضمن قبول پارهاي از مجازاتها در قرآن، آنها را صرفاً جهت تهديد تلقي كرده و بيان ميكند كه اين گونه مجازاتها بعدها توسط فقه به دين اضافه شده است!نقد و بررسي: در قرآن و روايات اسلامي بر اساس نقل فريقين (شيعه و سني) مجازات صريحي براي ارتداد و مانند آن بيان شده است، از جمله آياتي كه درباره ارتداد و حكم محارب در آن بحث شده است به شرح ذيل است: «كسي كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت، بر باد ميرود، و آنان اهل دوزخند، و هميشه در آن خواهند بود.»[18] و «كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ برميخيزند، و اقدام به فساد در روي زمين ميكنند، فقط اين است كه اعدام شوند، يا به دار آوريخته گردند؛ يا چهار انگشت از دست راست و پاي چپ آنها، يا به عكس يكديگر بريده شود، و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايي آنها در دنياست، و در آخرت مجازات سنگين دارند.»[19]چنانكه ملاحظه ميشود قرآن ضمن دستور صريح مجازات محارب، آشكارا آن را رسوايي دنيا ميخواند، آيا ميتوان دستورهايي از اين قبيل را كه نظاير آن در قرآن كم نيست، صرفاً تهديد تلقي كرد؟ و يا وجود چنين مجازات را تنها به فقه و فقها در دوران متأخر نسبت داد؟ قرآن درباره كافران و منافقان دستور صريح جهاد و قتال را صادر ميكند: «اي پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت گير! جايگاهشان جهنم است، و چه بد سرنوشتي است.»[20]
و «با آنها پيكار كنيد تا فتنه باقي نماند و دين، مخصوص خدا گردد.»[21] و دهها آيات ديگر كه به نحوي، حكم كافران، منافقان، محاربان و مرتدين به صراحت و روشني در آنها بيان شده است. ضمناً اگر هم قائل شويم به اينكه مجازات دنيوي براي مرتد در قرآن ذكر نشده است اما مجازات به صورت كلي ذكر شده و روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ آن را تفسير كرده است كه عذاب دنيوي مرتد، اعدام است به رواياتي در اين خصوص بنگريد.بخاري مينويسد: چند زنديقي را نزد (امام علي ـ عليه السّلام ـ ) آورند و امام علي ـ عليه السّلام ـ آنها را سوزاند و فرمود: من آنها را به خاطر فرمايش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كشتم كه فرمود: «هر كس دينش را تبديل كرد، او را بكشيد.»[22] نظير همين روايت در وسائلالشيعه نيز بيان شده است.[23]از عمار ساباطي است كه ميگويد: از امام صادق ـ عليه السّلام ـ شنيدم كه فرمود: «هر مسلماني بين مسلمانان از اسلام روي برگرداند و نبوت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را انكار و تكذيب كند، همانا خونش براي كسي كه آن را بشنود مباح است.[24] البته روايات در باب ارتداد، محارب، زنديق و منافق فراوان است كه مخاطبان عزيز ميتوانند جهت اطلاع بيشتر به كتابهاي وسائلالشيعه[25] و جامع لاحاديث الشيعه[26] مراجعه فرمايند.
اما نظر فقها در مسئله
فقهاي شيعه و سني با تأسي به آيات و روايات صادقه در اين باب، همهشان در احكام ياد شده اجماع دارند، به اتفاق ائمه اربعه اهل سنت مرتد قتلش واجب است، چنانكه در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه آمده است: «ائمه اربعه اتفاق دارند كه: «هر كس ارتدادش از اسلام ثابت شود، قتلش واجب است و خونش مباح است و اينكه قتل زنديق واجب است.»[27]در «المغني» با استناد به آيه شريفه «و من يرتدد منكم عن دينه فيمت...»[28] و قول پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ «من بد ل دينه فاقتلوه»[29] چنين آمده است: «اهل علم بر وجوب قتل مرتد اجماع كردهاند و اين مطلب از ابيبكر، عمر، عثمان، امام علي ـ عليه السّلام ـ معاذ، ابوموسي، ابن عباس، خالد و غير اينها روايت شده است و انكاري در اين زمينه وارد نشده است پس قتل مرتد اجماعي است.»[30]مرحوم صاحب جواهر نيز در اين زمينه مينويسد: «مرتد فطري، توبهاش قبول نيست و قتلش واجب است، و اختلافي در اين مسئله نيست، بلكه اجماع به هر دو قسمش بر اين حكم وجود دارد.»[31] و مدرك اجماع را همان روايات صادره از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ ميداند.با توجه به آيات و روايات و استنباطهاي فقهاي شيعه و سني نتيجه ميگيريم كه وجود چنين احكامي جزو ضروريات دين ميباشد، و اينكه گفته ميشود: اين احكام در اسلام بعدها در فقه به اسلام اضافه شده، خود حكايت از غفلت و جهالت آشكار گوينده آن نسبت به مباني ديني و فقهي اسلام، ميكند؛ و در واقع انكار احكام قطعي دين و ايجاد تحريف در آن و انحراف در اذهان با شگردهاي گوناگون و در قالب دفاع از حقوق بشر از سوغاتهاي فريبنده عصر جديد است، كه البتّه تنها گويندگان آن را كه در قبال زرق و برق پرطمطراق غرب جادوگر محسور شدهاند، فريب ميدهد.بخش سوم: آيا احكام ذمّه با آزادي منافات دارد؟
اصل پذيرش «تعهدها» اساس هر نوع زندگي اجتماعي است، اگر گرايش انسان به زندگي اجتماعي را به عنوان كشش غير اختياري و فطري بدانيم، بايد پذيرش تعهدها را نيز به صورت يك اصل فطري و اجتناب ناپذير تلقي نماييم، بر اين اساس اسلام با طرح احكام اهل ذمه از جمله جزيه و مانند آن خواسنه است بين ملتهاي گوناگون با گرايشهاي مختلف وحدت ملي ايجاد كند، چنانكه همه مسلمانان با تأسي به آنچه كه در كتاب ديني آنها آمده است، در قبال يكديگر و جامعه مسؤول هستند، و با انجام تكاليف گوناگون از جمله پرداخت خمس، زكات ماليات و نفقات مختلف مشاركت ملي و ديني خود را نسبت به جامعه ابراز و اعلان ميدارند، حال آيا ميتوان پذيرفت كه اهل ذمه در يك جامعه اسلامي در امنيت و رفاه كامل زندگي كند، ولي در امور خرد و كلان آن جامعه كه به نحوي به خود او برميگردد، مشاركت نكند؟!فلذا، فلسفه پرداخت جزيه تحت عنوان قرار مالي مشاركت در امور اجتماعي است كه البتّه يكي از آنها به خاطر عدم شركت در جهاد و مانند آن است، و با مشاركت خود اهل ذمّه در آن، تمامي جوانب و مصالح پرداخت جزيه تأمين نميشود، و طبيعي است كه در چنين حالي حكم جزيه بر موضوع خودش مترتب خواهد بود. چنانكه مرحوم صاحب جواهر درباره جزيه مينويسد: «جزيه مالياتي است كه حكومت اسلامي از اهل كتاب كه در حمايت او هستند ميگيرد.»[32]از بيان فوق چنين استفاده ميشود كه جزيه يك تعهد طرفيني است بين حكومت و اهل ذمّه در قبال برخورداري از امنيت ملي، منعقد ميشود.پس مقصود اصلي از تشريع پيمان جزيه ايجاد محيط امن و تفاهم و زندگي مشترك و همزيستي مسالمتآميز بين فرقههاي مختلف مذهبي در داخل قلمرو حكومت اسلامي است.[33] اين مقال را با بيان نوراني امير مؤمنان علي - عليه السّلام ـ به پايان ميرسانيم كه فرمود:«آن كس كه بهشت و دوزخ را پيش روي خود دارد، در تلاش است، برخي از مردم به سرعت به سوي حق پيش ميروند، كه اهل نجاتند؛ و برخي به كندي ميروند و اميدوارند؛ و ديگري كوتاهي ميكند و در آتش جهنم گرفتار است. چپ و راست گمراهي، و راه ميانه، جاده مستقيم الهي است كه قرآن و آثار نبوت، آن را سفارش ميكند، و گذرگاه سنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و سرانجام بازگشت همه بدان سو ميباشد.»[34]
[1] . بقره / 62.[2] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، چ 29، 1382، ج 1، ص 284.[3] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان، چ دوم، بنياد علمي و فكري علامه. 1364، ترجمه: ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 257.[4] . اعراف / 157.[5] . انبياء / 107.[6] . اعراف / 158.[7] . اآل عمران / 19.[8] . آل عمران / 20.[9] . مائده / 18.[10] . مائده / 77.[11] . آل عمران / 70.[12] . مائده / 65.[13] . بقره / 137.[14] . بقره / 146.[15] . فخر رازي، تفسير كبير: چ سوم: بيروت، ج 3 و 4، ص 128.[16] . شيخ محمد عبده، المنار، چ سوم، ج 2، ص 20.[17] . مائده / 77. [18] . بقره / 217.[19] . مائده / 33.[20] . توبه / 73.[21] . بقره / 193.[22] . صحيح بخاري، بيروت ـ لبنان؛ ج 9، ص 26.[23] . حر عاملي، محمد؛ وسائل الشيعه، بيروت، احياء التراث، ج 18، ص 551.[24] . همان، ص 545.[25] . همان، از 544 تا ص 570.[26] . معزي ملايري، اسماعيل؛ جامع احاديث شيعه، نشر الصحف، 1373، ج 26 از ص 12 تا 25.[27] . الجزيري، عبدالرحمن؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، بيروت دارالفكر، ج 5، ص 423.[28] . بقره / 217.[29] . نوري، حسين؛ مستدرك ج 18، ص 163.[30] . امام موفق الدين و شمس الدين بن قدامي، المغني، بيروت ـ دارالكتب، 1404، ص 75.[31] . نجفي محمد حسن، جواهر الكلام، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1368، ج 41، ص 605.[32] . همان، چ 7، ج 21، ص 227.[33] . زنجاني، عميد؛ حقوق اقليتها، دفتر نشر اسلامي، 1362، ص 57.[34] . نهجالبلاغه، ترجمه: دشتي، پارسايان، چ دوم، 1379، خطبه 16، ص 60.احمد شجاعي