امام روح الله خميني؛ مردي فراتر از القاب
مقاله «از حاج آقا روح الله تا امام خميني»[1] به قلم سر دبير محترم روزنامه شرق جناب آقاي محمد قوچاني، در نوع خود جالب و در عين حال بحث بر انگيز بود. جالب از آن نظر كه شخصيت رهبر فقيد انقلاب از نگاهي جديد و با رويگردي تازه بيان شده است و بحث بر انگيز از آن جهت كه در پارهاي از مطالب به اعتقاد اينجانب ـ دچار اشتباه در تحليل قضايا شده است البته من نيز ادعايي در مورد تحريمهايم ندارم و پذيرش يا عدم پذيرش آنها را بر عهده خوانندگان به ويژه آقاي قوچاني ميگذارم، اما با توجه به مستنداتي كه ذكر خواهم كرد مايلم تا دو فراز از مقاله نامبرده را مورد نقد و بررسي قرار دهم. يكي در مورد سير شكل گيري «مرجعيت» و ديگري هم بحث «غلبه يا عدم غلبه جنبههاي فلسفي و عرفاني در حيات علمي امام (ره).» ضمن تشكر از آقاي قوچاني به خاطر تلاش فراوان در نگارش مقاله خود،توجه خوانندگان محترم را فقط به دو فراز از اين مقاله نسبتاً مفصّل، و نقد آن جلب مي نمايم.1. نويسنده؛ «تولّد نهاد مرجعيت را از دوران صفويه و بعد از آن ميداند و معتقد است كه تولّد تدريجي نهاد مرجعيت از آن دورهاي است كه فقهاي شيعه به فربه كردن اصول فقه يا فلسفه فقه پرداختند و سپس رسالههاي عمليه نوشتند و در آن از حقوق و تكاليف فردي و اجتماعي مؤمنان سخن گفتند». اين در حالي است كه بسياري از صاحب نظران معتقدند كه دوران «مرجعيت» فقها، از زمان آغاز غيبت امام مهدي (عج) آغاز شده است. محتواي توقيع شريف حضرت به اسحاق بن يعقوب نيز مؤيد همين مدعاست. امام ـ عليه السّلام ـ در پاسخ به پرسش نامبرده مرقوم مينمايند:«و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله».
از كلمه «فارجعوا» به خوبي مقام مرجعيت فقهاي پرهيزگار و راويان معتبر احاديث اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ؛ دريافت مي شود. خاستگاه معرفتي مرجعيت نيز كاملاً مشخص است. اين خاستگاه همان اصل مهم «اجتهاد» است كه در زمانهاي ائمه ـ عليهم السّلام ـ هم به نوعي، محقق بوده است و زمان غيبت امام دوازدهم (عج) در سال 266 ق و بلكه تا سال 329 ق كه آغاز شروع غيبت كبري بود ادامه داشت و احكام شرعيه، مستقيم يا غير مستقيم از سوي امام دريافت مي شد. اما از سال 329 ق به واسطه غيبت كبراي امام عصر (عج) و عدم دسترسي شيعيان به ايشان، نياز به اجتهاد در مسائل به خوبي احساس ميشد. به خاطر همين «خاستگاه معرفتي» بود،كه نهاد مرجعيت شكل گرفت و ففقهاي نامداري سكان مرجعيت ديني شيعيان را در قرون گذشته تا به حال بر عهده گرفتند.در قرن چهارم و پنجم علمايي مانند: شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيّد رضي، سيّد مرتضي، شيخ طوسي و .... به عنوان مراجع مردم به شمار ميآمدند. در قرن ششم و هفتم نيز نام بزرگاني نظير: ابن زهره حلبي، محقّق حلّي و .... به چشم ميخورند. در قرن هشتم و نهم نيز فقهائي از قبيل: محمد بن مكّي معروف به شهيد اوّل، احمد بن فهد حلّي و ... در نقش مرجعيت عامه مردم انجام وظيفه مي كردند. البته با كمي اغماض مي توان حتي در دوران غيبت صغري هم فقهاي بزرگي را يافت كه به نوعي، «مرجع» به شمار ميآمدند. بزرگاني نظير محمد بن يعقوب كليني و علي بن بابويه قمي جزء همين فقها محسوب ميشدند. بنابراين؛ نمي توان تولد نهادي مانند مرجعيت را از دوران صفويه به بعد دانست. نهاد مرجعيت از دوران غيبت امام زمان (عج) شكل پذيرفت و اين مسألهاي است كه قابل انكار نميباشد.
با اين همه امّا ـ همان طور كه نويسنده هم اشاره كرده است ـ ميتوان بحث تمركز يا عدم تمركز مرجعيت را مطرح كرد، اما اين بيانگر تولّد نهاد مرجعيت در دوران ذكر شده نيست. من نيز معتقدم كه مرجعيت تقليد را در يك نگاه كلّي ميتوان به دو دوره تقسيم نمود: قبل از تمركز و بعد از تمركز. مرجعيت، قبل از آن كه به صورت يك «نهاد» درآيد، دورهاي طولاني را پشت سر گذاشته است. اين دوره كه ـ همان طوري كه قبلاً گفته شد ـ با آغاز غيبت كبراي حضرت مهدي (عج) آغاز ميگردد، به صورت ساختاري محلّي و پراكنده وجود داشت و مردم هم به عالم و فقيه منطقه خود مراجعه ميكردند.
به تدريج، پيشرفت تمدّن وتوسعه وسايل ارتباطي و مكانيكي، شكل مرجعيت و تعاملات مردمي آن را تغيير داد به طوري كه از چهار چوب محلي و منطقهاي خارج و به شكل گستردهتري به صورت يك نهاد متمركز در جهان تشيع در آمد. با طرح مسئله «تقليد از اعلم» در جامعه شيعه و نهادينه شدن آن با پيروزي اصوليان بر اخباريان به دست آمد، زمينه اقتدار وسيع مرجع واحد در جامعه شيعه مهيا شد. برخي از صاحب نظران، تمركز در مرجعيت شيعه را از دوران زعامت شيخ مرتضي انصاري ميدانند،[2] برخي ديگر نيز آغاز اين مقطع را با زعامت شيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام همزمان ميدانند[3] و عدهاي مانند آيه الله مطهري نيز نقطه آغازين اين جريان را در زمان رهبري و زعامت مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازي ـ صاحب فتواي تنباكو ـ قلمداد ميكنند.[4]با اين همه، مشخص است كه در مورد تمركز مسئله مرجعيت، و آغاز دوران نوين فعاليتهاي علمي و سياسي اين نهاد از دوران صفويه به بعد، هيچ شك و شبههاي وجود ندارد و مسئلهاي است كه مورد قبول بسياري از صاحب نظران ميباشد، اما اين كه بخواهيم، تولد اين نهاد را در همين دوران ارزيابي نماييم، با توجه به پيشينه بحث مرجعيت كه شمهاي از آن ذكر شد، امري غير قابل قبول به نظر ميرسد.2. در جاي ديگر از اين مقاله، با نقل قول از برخي شاگردان امام بر اين نكته كه امام در دوران پيش از رحلت آيه الله بروجردي درس فقه و اصول نداشتند، تأكيد شده و اين مسئله مورد اشاره قرار ميگيرد كه «جنبه علمي غالب امام مباحث فلسفي بود. لذا پس از رحلت آيه الله بروجردي بيشتر به مباحث فقهي روي آورد. لقب «آيه الله» بر امام در اين زمان از آن رو بود كه بر ابعاد فقهي و اصولي ايشان در برابر ابعاد فلسفي و عرفي تأكيد شود.»در اين مورد ذكر دو نكته مهم است: اول آنكه كاربرد عناوين و القابي از قبيل آيه الله، حجه الاسلام، آيه الله العظمي و ... به خاطر سلسله مراتب علمي است كه به تعبير شهيد مطهري (ره)، خود مردم آنها را انتخاب كردهاند.[5] اما با اين همه؛ اين طور نبوده كه در همه دورهها، اين القاب شيوع داشته باشد. در تاريخ حوزههاي علميه در هر دورهاي، عناوين خاصي شيوع داشته است. در يك زمان «ثقه الاسلام» و در زمان ديگر «حجه الاسلام» و «آيه الله» و ... از اين رو مرحوم كليني؛ با لقب «ثقه الاسلام»، مرحوم حسن بن يوسف حلّي با لقب «آيه الله» و «علاّمه»، مرحوم سيد مهدي طباطبايي با لقب «بحر العلوم»، صاحب شرايع با لقب «محقق»، مرحوم سيّد محمد باقر شفتي و همين طور ميرازي شيرازي با لقب «حجه الاسلام» شناخته و معروف شدهاند. البته بايد به يك برهه زماني اشاره نمود كه در آن هنگام، روحانيت شيعه داراي سلسله مراتب خاصّ شده بود، آن برهه زماني، عهد صفويه است.
در آن دوران؛ دولت صفويه بنابر ملاحظاتي، پيوند عميقي با روحانيت ايجاد كرده بود. اين عمل نيازمند سازماندهي و تنسيق اين گروه به دست دولتمردان بود. بر اين اساس، شاه وقت؛ با دادن عناوين خاصّ، سلسله مراتب روحانيت را در نظام سياسي و فرهنگي حكومت خود مشخص ميساخت. در هر حال بايد گفت كه در طول تاريخ، اين القاب و عناوين كاربردهاي متفاوتي داشته تا جايي كه شخصيت بزرگي چون شيخ كليني به «ثقه الاسلام» ملقب ميشود و ميرازي شيراز به «حجه الاسلام» و اين نشانه آن است كه اينها هرگز سلسله مراتب رسمي نبوده است ولي امروز اين القاب بالنسبه به حدود معلومات روحانيون به كار برده ميشود. در مورد انتساب لقب «آيه الله» به امام خميني، بر خلاف آن چه نويسنده مدعي است؛ بحث نشان دادن جنبههاي فقهي و اصولي حضرت امام نبوده است، امروزه عنوان «آيه الله» نشان دهنده اجتهاد يك شخص است. امام خميني نيز از سنين جواني ـ حدود 26 ـ 28 سالگي ـ به درجهاجتهاد رسيده بودند.
مراتب علمي ايشان نه فقط به خاطر تبحّر در فلسفه و علوم عقلي، بلكه به علت اشراف كامل ايشان به مسائل فقهي و اصولي نيز قابل ارزيابي است. حتي مي توان بر اين نكته نيز پافشاري كرد كه تسلّط علمي امام بر مسايل فقهي و اصولي، اگر بيشتر از مسايل فلسفي و عرفاني نبود، قطعاً كمتر از آن نيز متصوّر نبود.آيه الله شيخ جعفر سبحاني، ضمن تأكيد بر اشراف امام بر مسايل فقهي، تأكيد ميكند كه ايشان در سال 1324،سطوح عاليه را به ضميمه كتابهاي فلسفي تدريس ميكردند.[6] اين نكته يعني آنكه امام در كنار مباحث فقهي، مباحث فلسفي را نيز تدريس ميكردند. البته شايد بتوان علّت شهرت امام به غلبه جنبه فلسفي در حيات علمي ايشان را ناشي از اين مسئله دانست كه اصولاً در آن دوران تدريس درس فلسفه درحوزه، به علت نگاه متحجرانه و سلبي هه اين علم، نمود بيشتري مييافت. از اين رو وقتي امام خميني در كنار تدريس فقه و اصول، به تدريس فلسفه روي آورد، اين تلاش علمي ايشان، نمود بيشتري يافت تا آنجا كه او را مدرس فلسفه و علوم عقلي در حوزه علميه تلقي ميكردند. اما واقعيت چيز ديگري بود.امام خميني تدريس خارج فقه و اصول را در سال 1364 ق ـ 1324 ش ـ در چهل و چهار سالگي هم زمان با ورد آيه الله العظمي بروجردي به قم شروع كردند كه به زودي حوزه درسي ايشان يكي از مهمترين و پرجميعتترين حوزههاي درسي آن روز را تشكيل داده و روش ابتكاري معظم له در مباحث گوناگون فقه و اصول محور بحث و بررسي در محافل علمي طلاب و فضلا قرار گرفت.
اين درس نيز در سطح بالايي قرار داشت و لذا براي هر كس قابل استفاده نبود. شركت كنندگان حوزه درسي ايشان را معمولاً افرادي تشكيل ميدادند كه چندين سال سابقه حضور در دروس خارج را داشتند. در همان زمان كه آيه الله بروجردي تدريس را آغاز كردند، حضرت امام دو درس خارج يكي فقه و ديگري اصول كه خارج كفايه جلد دوم بود، تدريس ميكردند.
امام تا سال 1327 هـ ش دوره دوم خارج اصول را به اتمام رسانيدند و دوره سوم را آغاز كردند كه با دستگيري ايشان توسط رژيم شاه اين دوره تعطيل شد[7] از نظر فقهي نيز كتابهاي «زكات»، «طهارت»، «مكاسب محرمه»، «بيع و خيارات» و برخي از ابواب مخصوص را تدريس نمودند كه قسمت اعظم آنها به قلم خودشان به نگارش درآمده كه از آنها ميتوان كتابهاي ياد شده در ذيل را نام برد:1. الطهاره در دو جلد
.2. المكاسب المحرمه در دو جلد.3. كتاب البيع و الخيارات كه قسمتي را در قم و قسمت مهمتري را در نجف تدريس كردند كه همه اين مباحث منتشر شده است. علاوه بر اين، براي نگارش تعليقه بر كتاب «وسيله النجاه» مرحوم «سيد اصفهاني و يا تعليق بر عروه الوثقي، تأليف مرحوم «سيد يزدي» تقريباً يك دوره فقه را با دقت مطالعه نموده و خلاصه نظريات هر دو را در اين دو تعليقه آوردهاند.ايشان تعليقه فقهي خود را بر «وسيله النجاه» در سال 1365 هـ ق آغاز نمودند و در سال 1372 هـ ق به پايان رساندند و در اين مدت كمتر به كارهاي غير فقهي مشغول بودند و بيش از پيش به نگارش اين تعليقه ميپرداختند و تعليقه بر عروه الوثقي را متنزع از اين تعليقه ميدانست[8] اينها همه بيانگر وجود جنبه علمي فراوان، در حيطه مسايل فقهي و اصولي امام بود. اما به هر حال به همان دليلي كه ذكر شد، جنبه فلسفي امام، درحيات علمي ايشان، نمود بيشتري يافت.يكي از شاگردان امام ميگويد: در مهر ماه سال 1337، حضرت امام خارج اصول را مجدداً از اول مباحث الفاظ و خارج فقه را از مكاسب محرمه شروع فرموده بودند ... وقتي بنده در درس فقه شركت نمودم، جمعيتي حدود 60 ـ 70 نفر در بحث شركت ميكردند. روز به روز جمعيت اضافه ميشد تا بعد از چند روزي، به خاطر كثرت جمعيت و تنگي و نامناسب بودن محل، درس فقه را هم به مسجد سلماسي منتقل نمودند. در آن زمان حوزه درسي آن عزيز بعد از حوزه درسي مرحوم آيه الله بروجردي كه مرجع بزرگ شيعه بوند بزرگترين حوزه تدريس در قم بود و روز به روز هم بر جمعيت اين درس پر جمعيت، اضافه ميشد.[9] حُسن ختام اين بحث را گفتار يكي از برجستهترين شاگردان امام خميني به اتمام ميرسانيم.
آيه الله شيخ محمد فاضل لنكراني كه هم اكنون يكي از مراجع سرشناس شيعه نيز به حساب ميآيند؛ در زمينه مقام علمي امام و سابقه فراوان ايشان در زمينه تدريس دروس فقهي و اصولي؛ خاطر نشان ميكنند: «در زمينه علمي، امام از مقامهاي متعددي برخوردار بودند، چنان كه در رشتههاي فلسفه، عرفان، اخلاق، تفسير، فقه و اصول متخصّص بودند. متأسفانه افرادي آگاهانه يا ناخودآگاهانه در صدد بودند كه براي جلوگيري از رشد و گسترش انديشههاي امام، مقام فقه و اصول ايشان را كوچك جلوه دهندو حتي صلاحيت مرجعيت تقليد را از ايشان بگيرند ... دشمنان در صدد آن بودند كه مقام علمي امام را خدشه دار كنند ولي ... به خاطر عظمت علمي ... ايشان موفق به كار نشدند؛ تا حدي كه رژيم شاه تنها به خاطر همين امر، حضرت امام را از تركيه به نجف تبعيد كرد ... حضرت امام نه تنها از نظر علمي شكست نخوردند، بلكه مقام علمي و اخلاقي ايشان براي حوزه نجف نيز روشن شد. به اين ترتيب، بزرگان آنجا نيز به عظمت مقام علمي امام در فقه و اصول آگاهي يافتند ... تصادفاً امام در حوزه نجف تدريس مشكلترين مباحث فقهي را انتخاب كرد ...»[10]. نتيجه اين بحث، دو نكته مهم است:1. امام (ره) از سنين جواني به درجه اجتهاد رسده بودند، و لقب «آيه الله» به ايشان از باب پررنگ كردن ابعاد فقهي و اصول ايشان بر ابعاد فلسفي و عرفاني نبوده است چه اينكه ايشان قبل از آنكه يك فيلسوف و عارف شناخته شوند، به يك فقيه و اصولي متبحّر در تمام ابعاد علم فقه و اصول معروف بودند.2. ذكر سلسله مراتبي از قبيل، حاج آقا روح الله، آيه الله، آيه الله العظمي، امام و .... يك مسئله اعتباري است و نميتوان آن را دليلي براي ذكر ابعاد گوناگون شخصيت علمي يا سياسي امام خميني ذكر كرد. بي شك، روح الله خميني (ره) قبل از آن كه حاج آقا روح الله يا امام باشد، شخصيّتي جاوداني است كه نمي توان او را صرفاً در كليشه القاب و عناوين تحليل نمود. شخصيت او فراتر از القاب بود.
[1] . روزنامه شرق، 10 / 3 / 85 ـ ياد نامه ـ 13 ـ ص 2.[2] . دكتر حميد عنايت، انقلاب در ايران، ترجمه مينا منتظر لطف، مجله فرهنگ و توسعه، ش 4، ص 8.[3] . دكتر عبد الهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص 83.[4] . مقاله «مشكل اساسي در سازمان روحانيت»، از كتاب بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، ص 181.[5] . مطهري، مرتضي، خاتميت، ص 108.[6] . پا به پاي آفتاب،جلد 3، ص 208. [7] . غلامرضا گلي زواره، فرازهاي فروزان، صص 172 ـ 171.[8] . به نقل از آيه الله جعفر سبحاني، ر.ك: بررسي ابعاد علمي شخصيت حضرت امام خميني (ره)، كتاب سروش، مجموعه مقالات، ص 26.[9] . آيه الله محمد مؤمن، ر.ك: صحيفه دل، خاطراتي از شاگردان امام،ج 1، ص 137.[10] . پا به پاي آفتاب، ج 5، صص 116 ـ 115.علي اکبر عالميان