اماميّه و سياست
از سده چهارم هجري به بعد، كه دوره امامت و رهبري مبتني بر علم و عصمت پايان يافت و شيعه زندگي سياسي اجتماعي و ديني خود را بي حضور امام معصوم آغاز كرد، ديدگاه نيابت فقيه مطرح شد و به استناد آن، فقيهان و عالمان شيعي مظهر رهبري فكري و عملي جامعه شناخته شدند و درعمل، قدرت واقعي سياسي و اجتماعي را در جوامع شيعه به عهده گرفتند و لذا فقيهان به قطب قدرتمند سياسي پذيرفته جامعه مطرح شدند.قدرت و نفوذي كه همواره در پرتو آن امور اجتماعي شيعيان سامان مييافت و در موقع بروز حوادث و رويدادهاي سياسي، موجوديت وحيات اجتماعي آنان با حفظ هويت شيعي حفظ ميشد بر مبناي همين انديشه، فعاليتهاي علمي ـ سياسي عالمان شكل گرفت، كه البته آگاهي از اين تلاشها و فرآيند آن براي پژوهشگران به نظر ضروري و لازم باشد و غفلت و تغافل از آن باعث ناكامي در شناخت و تحليل موضعگيري فقها خواهد گرديد.با توجه به مقدمه فوق و تأملات فراواني كه پيرامون مقاله «فرايند تحول وتكامل انديشه و رفتار عالمان و فقيهان شيعي امامي؛ از غيبت امام معصوم تا تأسيس سلطنت صفوي؛[1] مطرح ميباشد به نقد و بررسي برخي از مطالب مطروحه در سه بخش ميپردازيم.
بخش اوّل
ايشان در بررسي فرايند فوق از آغاز غيبت امام معصوم ـ عليه السّلام ـ به بررسي شخصيت وجايگاه اجتماعي ـ ديني نواب اربعه (نواب خاص) پرداخته است و در اين مقام، نسبت به چگونگي كسب وكالت «حسين بن روح» (نايب سوّم) مدعي ميگردد كه «ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (شخصيت سياسي جامعه امامي در بغداد) پس از مرگ محمد بن عثمان عمري با حمايت از وكالت ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي (يكي از اعضاي خاندان نوبختي) مسأله جانشيني وكيل پيشين را حل كرد و با توجه به مقاومت موجود در ميان اماميان در برابر پذيرش وكالت حسين بن روح، شايد بتوان گفت كه آن مخالفت نوعي واكنش قشرهاي فرودست شيعي نسبت به تسلط سمتگيري اشرافي و اريستوكراتيك خاندانهاي ممتاز شيعي بوده است.» و سپس ميگويد: «امّا به هر صورت مخالفت قشر پايين با سومين سفير مغلوب شد و ديدگاه خاندانهاي برجسته و اشرافي شيعي در سه سده بعدي بر تشيع غالب و رايج گشت» و در تحليل اقدامات نايب چهارم ميگويد از زمان ايشان «نظريه امامت و غيبت از يك بافت وزمينه سياسي اجتماعي خارج شد و به عنوان ذيلي از كلام شيعي قرار گرفت».به نظر ميرسد ذكر مطالبي پيرامون ديدگاه اماميه نسبت به مسأله غيبت به منظور بيان تأملات مطرح در تحليل فوق لازم باشد و آن اينكه: اماميه در طول حيات سياسي، فرهنگي خود، همواره بر ختم مجموعه اهل بيت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ به امام دوازدهم، اصرار و اهتمام داشته است.امامي كه پس از دو دوره غيبت كوتاه و طولاني، سرانجام با قيام به قسط و عدل، جهان را از وجود ظلم پاك خواهد كرد.[2]. بدين ترتيب، تاريخ حيات و امامت دوازدهمين نايب بر حق رسول اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ به دو دوره مشخص قابل تفكيك است.دوره نخست در هنگام رحلت امام يازدهم در 260 هـ .ق آغاز شد و تا 329 هجري ادامه يافت، دورهاي كه امام در پرده غيبت به سر برده و فقط با شماري از ياران خاص خود در ارتباط بوده است.مداقّه در تاريخ اين دوره از اهميت تعيين كننده آن در تكامل تدريجي سازمان دروني اماميه خبر ميدهد. چه در اين دوران، امام به عنوان حجت خدا بر روي زمين، با رهبري امور اماميّه از طريق پيغمبران برگزيدهاش، ساز و كارها و سياست حيات سياسي، فرهنگي پيروانش در زمان سترِ موقت را مشخص كرده و فضايي مناسب در ادامه حيات اماميه در دوران غيبت كبري را فراهم آورد.بررسي تاريخ غيبت صغري برمينمايد كه در اين دوره، سفيران چهارگانه امام دوازدهم، به قصد مصون داشتن جامعه اماميه از فشارهاي سياسي، اقتصادي عباسيان، در جهت اجرايي فعاليتهاي امامان پيشين و امام زمان (عج) ميكوشيدند[3] لذا ضمن مخفي داشتن نام و محل زندگي امام از دشمنان وهواداران آن حضرت، اولاً وظيفه اثبات وجود او براي پيروان مورد اعتمادش را برعهده داشتهاند.[4] لذا به قصد اثبات حقانيت خود و ارايه معياري براي تشخيص سفير واقعي از سفيران دروغين اقدام به كراماتي، مانند خبر دادن از اخبار پنهان و...؛[5] ميكردند و ثانياً وظيفه تعليم و آموزش اماميان به قصد جلوگيري از ايجاد انشعابات متعدد اماميه را برعهده داشتهاند لذا زمينههاي لازم را براي امكان آموزش و تعليم دو نسل از اماميه توسط محدّثان مورد وثوق فراهم كردند به همين دليل در اين دوران تلاش عمده دارالحديثهاي شيعه در نواحي مختلف، و از جمله در شهرهاي بغداد و قم و كوفه، سرآگاه كردن عامه اماميه بر مسئوليتها و وظايف مذهبي خود و چگونگي گذران امور در هنگام ستر امام متمركز شد.
بنابراين
:
اولاً
در ساحت انديشه اماميه در زمان غيبت صغري، امام به عنوان حجت خدا بر روي زمين، با رهبري امور اماميه از طريق سفيران برگزيدهاش ساز و كارها و سياست كلي حيات سياسي، فرهنگي، پيروانش در زمان ستر موقت را مشخص كرده و لذا طرح دخالت و تأثيرگذاري ابوسهل نوبختي در انتخاب سومين سفير در تضاد با ساحت انديشه اماميه بوده و بطلان آن بديهي و مسلم است.ثانياً
پيرامون رابطه قرابتي ابوالقاسم حسين بن روح، با ساير خاندان نوبختي ترديد وجود دارد.[6]ثالثاً
بررسي بيوگرافي ايشان نشان ميدهد كه او از اصحاب خاص امام حسن عسگري ـ عليه السّلام ـ به شمار ميرفته[7] و در زمان سفير اوّل و دوّم به عنوان يكي از كارگزاران نزديك آنان منزلت و مقامي والا داشته است تا حدي كه محمد بن عثمان او را حلقه اتصال بين خود وكلاي ديگرش در بغداد قرار داده بود.[8] و بر جانشيني او از سوي امام دوازدهم تاكيد زيادي ميكرد[9] و لذا ادعاي اينكه ياري رساني ابوسهل نوبختي به محمد بن عثمان در جهت بهبود وضعيت سخت اماميان باعث تاثيرپذيري محمد بن عثمان در معرفي جانشين بعدي خود شده است، با واقعيات تاريخي نه تنها مطابقت ندارد بلكه در تضاد كامل ميباشد.رابعاً
واگذاري نيابت امام زمان(عج) به حسين بن روح بر اساس شواهد متعدد تاريخي به خاطر ويژگيهايي چون همانا «وفاداري»، «هوشياري»، «صبر و بردباري»، «خردمندي» و... بوده است.[10]نه اشرافيت او و نه استفاده او از رانت قدرت و ثروت و لذا نميتوان بر اساس فرض غلط غير مطابق با واقع حكم به غالب شدن انديشه و ديدگاه اشرافي بر سه سده بعدي كرد.
خامساً
مخالفتهايي كه در اوايل نيابت ايشان در اطراف و اكناف مشاهده شد به خاطر «اشرافيت» او و «استفاده او از رانت قدرت و ثروت» نبوده است چرا كه در زمان نيابت نايب اوّل و دوّم نيز در اوايل طرح نيابت نه تنها چنين مخالفتهايي وجود داشته است بلكه بر اساس شواهد تاريخي اين مخالفتها در زمان محمد بن عثمان نسبت به ديگر سفرا ز شدت و گستره بيشتري برخوردار بوده است و در زمان حسين بن روح كمرنگتر بوده است.سادساً
در انديشه شيعي امامي همانطور كه اشاره شد، نظريه امامت وغيبت از زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ به عنوان وجه تمايز انديشه شيعي محسوب گرديد، نه از زمان نايب چهارم.كلام آخر در اين بخش اينكه؛ ما بايد اقدامات سفيران آن حضرت را بازتاب فعاليتهاي مخفي امام دوازدهم به حساب آورده و در مقام رويكرد جامعه شناختي، تاريخي نسبت به اين دوران با دقت و تامل بيشتري به تحليل بپردازيم.
بخش دوّم
ايشان سپس در بررسي فرايند مورد نظر به تحليل انديشه و رفتار فقيهان شيعي امامي پيرامون نظريه امامت و غيبت در دوره غيبت كبري پرداخته و مدعي ميگردد به مرور «انديشه انتظار و رحمت، بعد «آخر الزماني» و فراتاريخي (متاهيستوريك) خود را بر گفتمان سياسي اجتماعي فقيهان شيعي مسلط كرد . از اين رو انتظار امام خاستگاه و برانگيزاننده فعالگري سياسي نميتوانست باشد وبيشتر نوعي اتوپيا و مدينه فاضله را در ذهن شيعي امامي تصوير ميكرد. (و لذا اولاً) سرچشمه انفعال و محافظه كاري سياسي در ميان فقيهان را از ديدگاه نظري و تئوريك» بايد در چنين درك و دريافتي از امامت معصوم و غيبت جست و جو كرد. (ثانياً:) باعث غير سياسي شدن امامت و قطع رابطه آن با واقعيت روزمره حيات سياسي گرديد.به نظر ميرسد ابتدا مطالبي پيرامون رويكرد انديشه شيعي به انتظار، زمينه را جهت طرح تاملات فراهم آورد و لذا تصريح ميشود كه انتظار درمكتب اسلام با رويكردي معرفتي، اجتماعي، اخلاقي و فردي منشوري است كه داراي تجليات گوناگون است. تجلياتي چون گسترش اميدهاي واقعي، پويايي معطوف به هدف، استقرار وحدت و همبستگي و... و لذا بر اساس انديشه انتظار يك فرد شيعي هميشه در صدد تحقق شرايط بهتر ميباشد به اين معني كه سعي در ايفا نقش در جامعه دارد و تماشاگر صرف نيست و به عبارت ديگر انتظار امام عصر(عج) همراه با مؤلفه «پويايي» معطوف به هدف بوده است و لذا منتظر به جامعهاي ميانديشد كه تمامي وعدههاي انبيا و اوليا در آن وقوع خواهد پيوست و از اين روي تلاش ميكند تا به ميزان توانايي و درك مسئوليت خويش در ساختن چنين جامعهاي سهيم باشد و لذا امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود:«هر كس دوست دارد از ياران حضرت قائم ـ عليه السّلام ـ باشد بايد در انتظار او باشد».به نيكويي و پرهيزگاري رفتار نمايد، پس اگر او به اين حال، پيش از قيام او از دنيا برود، پاداش ياران مهدي (عج) را خواهد گرفت، بنابراين بكوشيد و جدّيت كنيد وچشم به راه باشيد كه بر شما گوارا باد».[11]پس با توجه به بديهيترين آثار انتظار پويا و معطوف به هدف كه عبارتند از:الف. به جريان افتادن نيروهاي نهفته سرمايههاي راكد انسان در پرتو دوران سخت انتظار.ب. معني يافتن زندگي در پرتو پويايي معطوف به هدف، با نگاه تطبيقي نسبت به زندگي بدون هدف و روزمره ميتوان گفت انديشه انتظار نه تنها «مانع فعالگري سياسي» و «سرچشمه انفعال و محافظه كاري در ميان فقيهان» نشد بلكه با ايجاد پويايي انديشه، فقها را به سوي تحقق جامعهاي كه توانايي هضم مشكلات در زمينههاي سياسي، فرهنگي، را داشته باشد سوق داد و بدين خاطر است كه در طول تاريخ شاهد حضور فقهاء درجنبههاي مختلف اجتماعي و سياسي بودهايم. حضوري كه رويكرد آن گاهي در مقام نظريه پردازي بوده است و گاهي در مقام گفتمان با مخالفان وگاهي در سنگر جهاد و گاهي در سنگر وعظ و خطابه و گاهي... .
بخش سوّم
ايشان در پيگيري فرايند مورد نظر خويش در نهايت با شاهد گرفتن از انديشه و رفتار فقهاء بزرگي چون شيخ مفيد، سيد مرتضي در ارتباط با دستگاه سلطنت مدعي ميگردد كه «سلطان به گفتمان سياسي مسلط در انديشه فقهي سياسي عالمان شيعي تبديل ميشود و در يك فرايند نزولي از گفتمان «امام معصوم» به «امام عادل» و از آنجا به «سلطان عادل» با راه همسازگري هموار شد» و بعد مدعي ميگردد «فقيهان به همكاري با سلطان ظالم پاسخ مثبت دادند». و تا زمان صفويه فرايند همسازگري با حكام جور و سلطان بسط و توسعه يافت».به نظر ميرسد توجه به اين نكات حايز اهميت باشد كه اگرچه همكاري با ستمگران حتي به اندازهاي اندك و اظهار علاقه به زنده ماندن، آنان در انديشه اماميه در نهايت درجه ممنوعيت است.[12]ولي با اين حال مواردي سطور استثنايي به پذيرفتن مسئوليت در حكومت جور مشروط به حفظ عدالت و اقامه حدود الهي و احسان به مؤمنان وامر به معروف و نهي از منكر اجازه داده شده است.[13]كه البته در اين زمينه روايات بسياري از ائمه معصوم ـ عليه السّلام ـ رسيده است كه در آنها وظيفه و راه شايستهاي را كه حكام و مسئولان امر بايد رعايت كنند تشريح شده است، نمونه اين نوع همكاري، تعاون «علي بن يقطين» است كه به تشويق امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ در دستگاه عباسيان بماند.مضافاً كه اين همان چيزي است كه همه بينش ها به آن اجازه دادهاند، يعني هر مسلكي به پيروان خودش اين اجازه را ميدهد كه با حفظ مسلك خود به شرط اين كه هف او مسلكش باشد در دستگاه مخالف كار كند يعني آن دستگاه را به استخدام هدف خود گيرد، نه اينكه دستگاه ظالم او را به استخدام خود بگيرد.بر اساس مبناي فوق، به نظر ميرسد همكاري فقيهان با سلطان ظالم و يا سلطان عادل به حكم عقل و شرع بوده است تا با استفاده از فرصت ايجاد شده براي بقاء مكتب و گسترش احكام شيعي اقدام نمايند و اين همكاري هيچ دليلي اولا بر مشروعيت بخشي به قدرت حاكمه نبوده است همانطور كه سيد مرتضي تصريح ميكند كه «قبول ولايت از سوي طالمان... هر چند به ظاهر از قبل ظالم بوده است، امّا در باطن از سوي امامان حق انجام پذيرفته و ائمه حق ـ عليهم السّلام ـ با وجود شرطهايي كه برشمرديم جواز و اجازه آن را دادهاند».همانطور كه شيخ مفيد تصريح ميكند كه «هر كس از اهل حق كه از جانب ظالمان امارت و حكومت يابد، هر چند كه به ظاهر منصوب آنان است امّا در حقيقت منصوب از سوي صاحب الامر است.
پس همانطور كه ملاحظه ميشود توجه به «نيابت» علت همكاري و همگرايي بوده و اين با آنچه ايشان ادعا كرده پس «عرضي شدن» و «عرض كردن» همگرايي تفاوت زيادي دارد.
ثانياً به فرض اينكه گفتمان سپاس مسلط در انديشه فقهي بسياري عالمان شيعي يك فرايند نزولي را طي كرده باشد (كه البته پذيرش آن امري بس بعيد است) اين امر دليلي برغفلت آنان از طرح انديشه امام معصوم پيرامون مسائل سياسي ـ اجتماعي نشده است.
كلام آخر اينكه
نظريه علما كه از دو زاويه فقه و كلام برخاسته شد به بحرانهاي سياسي معاصر خويش پاسخ داد و توانست در حفظ انديشه شيعي و رونق و گسترش آن مؤثر واقع شود.
[1] . مجله آفتاب، شماره بيستم، سخنان دكتر هاشم آغاجري.[2] . شيخ كليني،اصول كافي،ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي،تهران،انتشارات علميه اسلاميه،بيتا،ج2، صص 132 ـ 145.[3] . براي شرح تفصيلي فعاليت سفيران امام دوازدهم، نك: جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت، امام دوازدهم ـ عليه السّلام ـ ، ترجمه محمد تقي آيت اللهي، تهران، انتشارات اميركبير، 1367، صص 134 ـ 216.[4] . نك: شيخ طوسي، كتاب الغيبه، بكوشش شيخ آقا بزرگ تهراني، تهران، مكتبه نينوي الحديثه، 1398، صص 151 ـ 152.[5] . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، بكوشش شيخ حسين اعلمي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1412 ق، صص 433 ـ 435.[6] . شيخ طوسي، الغيبه، پيشين، ص 371.[7] . اين شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 423.[8] . شيخ طوسي، كتاب الغيبه، پيشين، ص 372.[9] . شيخ طوسي، كتاب الغيبه، پيشين، صص 368 ـ 369 و نيز ص 371.[10] . شيخ طوسي، كتاب الغيبه، پيشين، صص 372 ـ 386؛ و نيز بحار الانوار، ج 51، صص 359 ـ 375.[11] . بحار الانوار، ج 52، ص 140، ح 50.[12] . نك: رجال كشيّ، ص 44، ش 828 و نيز تحف العقول، ص 275.[13] . تحف العقول، ص 322.حسن صادقي پناه