انقلاب اسلامي و هويت ديني
بيست و چهارمين بهار از پيروزي انقلاب اسلامي را در حالي پشت سر ميگذاريم كه ريشههاي درخت نوپاي انقلاب به رغم مخالفتها، دشمنيها و سوء تحليلها در تندبادهاي حوادث زمان، استحكام بيشتري يافته است. هر چند در طول اين مدت افراد يا گروههايي كه عناويني همچون روشنفكر، آزادي خواه و يا اصلاح طلب را با خود يدك ميكشيدهاند، عليرغم درك سطحي از فرهنگ ديني مردم ايران در تلاش بودهاند تا تحليلي از اين پديده شگفت ارائه كنند امّا به دليل بيتوجهي آنان به سه عامل مهم و بنيادين انقلاب يعني دين، رهبري و نقش مردم مسلمان، جز تناقضگويي و سردرگمي بيشتر را براي خود به ارمغان نياوردهاند. اين در حالي است كه غالب آنان به دليل برخورداري از رگههايي همراه با سوء نيت، ضديت و دشمني با اين نظام مردمي و ديني نتوانسته و يا نخواستهاند كه با بينشي صحيح و واقع بينانه به نحوي با اين پديده مهم كنار آيند. بديهي است كه در چنين مواردي انتظار ارائه تصويري روشن و واقع بينانه از سوي اين گونه ناقدان و تحليل گران ناآگاه و احياناً مغرض، انتظاري بيهوده خواهد بود. چندي پيش يكي از نشريات[1] در مصاحبهاي با آقاي احسان نراقي به تحليل انقلاب اسلامي از ديدگاه وي پرداخت كه اين نوشتار سعي در بررسي آن خواهد داشت.با اين توضيح كه آقاي احسان نراقي از جمله كساني است كه ناخشنودي خويش را از وقوع اين رخداد عظيم پنهان نميسازد و با صراحت اعلام ميكند كه «من طرفدار انقلاب نبودم»[2]. با اين توصيف پيشبيني نوع تحليل چنين فردي نيز چندان دور از ذهن نيست، امّا به دليل درج مطالب وي در يكي از نشريات رسمي كشور و نيز به منظور رفع پارهاي ابهامات بجاست كه برخي از ديدگاههاي وي را مرور كنيم:1. ايشان در تعريفي كه از انقلاب اسلامي ارائه ميدهد سعي ميكند با الهام از برخي نظريات شكست خورده خارجي، منطق ديني و اسلامي بودن انقلاب را زير سؤال برده و آن را حركتي كور و از پيش تعيين نشده به حساب آورد. وي در اين مورد ميگويد: «درست است كه آقاي خميني(ره) آمد و جرياني را هدايت و جمهوري اسلامي را بنا كرد ولي در حقيقت بنيانگذار واقعي جمهوري اسلامي، محمدرضا شاه است او راهها را بست و چارهاي براي مردم نگذاشت جز جنبش مذهبي».[3]واضح است كه وي از اين طريق تلاش ميكند بُعد مذهبي انقلاب را كم رنگ و بياهميت جلوه داده و آن را انتخابي نه چندان به خواست و ميل واقعي ملت ايران معرفي نمايد:
«انقلاب اسلامي راهي بود كه ملت از روي ناچاري به طرف آن رفت نه اين كه اختيار بكند، راههاي ديگري نبود».[4]
شايد به زعم وي اگر مردم راه ديگري جز جنبش مذهبي براي مقابله با خودكامگيهاي رژيم مييافتند هرگز سراغ مذهب نميآمدند، امّا واقعيت آن است كه چنين تحليلي در خصوص ايران اسلامي حاكي از عمق بياطلاعي از تاريخ و فرهنگ ديني حاكم بر اين سرزمين است كه ظلم ستيزي را در قالب فرهنگ ديني نهادينه كرده است.
بر كسي پوشيده نيست كه رژيم شاه، مخالفان ديگري نيز داشت كه در ابراز مخالفت با اين رژيم هيچ گونه دغدغه ديني نداشتند امّا چنين كساني هيچ گاه نتوانستند در ميان ملت ايران پايگاهي براي خود بيابند و يا رهبري مبارزه را در دست گيرند، بلكه اين ملت عليرغم وجود امواج گسترده تبليغات ضد ديني، با اختيار كامل رهبري مردمي الهي را براي خود برگزيد كه با فرياد پر طنيناش در جامعه ستم زدهاي كه اقتدار خداوندان زر و زور ناله ستمديدگان را در حنجره خشكانده بود، نقاب ظلم را دريد و رهايي و آزادي را بشارت داد.
رهبر فرزانهاي كه از نخستين طليعههاي نهضت تا شكوفايي آن در شكل حكومت اسلامي و پس از آن نيز، راه طولاني و دشواري را كه در مقابل مردم ايران قرار داشت، تا به سرمنزل مقصود ترسيم كرد. اين مردم به طور كاملاً آزادانه و با بينش و بصيرت كامل به تبعيت از رهبر خويش جمهوري اسلامي را كه ريشه در عمق فرهنگ ديني آنان داشت عنواني بيبديل براي رهايي از رژيم ظالم سلطنتي يافتند زيرا عليرغم وجود گزينههاي ديگر، آنها را مناسب با فرهنگ و اعتقاد ديني خويش نميدانستند.2. وي در ادامه تضعيف بُعد ديني انقلاب، وارد نقش روحانيت ميگردد و ضمن آن كه سعي ميكند اين گروه را مشتاق نيل به حكومت و قدرت معرفي نمايد ميگويد كه روحانيت با زرنگي و استفاده از فرصت پيش آمده پرچم مبارزات را در دست گرفت و بعد تمام قدرت را قبضه كرد و حاضر نشد آن را با ديگران تقسيم كند...[5].هر چند صفحات تاريخ اسلام گواه بر مبارزات پر فراز و نشيب حوزههاي علميه عليه حاكمان ظالم و دين ستيز است. امّا دقيقاً به همين دليل اين قشر همواره هدف آماج حملات، تهمتها و تاخت و تاز حركتهاي دين ستيز و دنيا طلب قرار گرفتهاند. به فرموده حضرت امام(ره) در شرايطي كه بسياري از روشنفكران در مبارزه با طاغوت به يأس و نااميدي رسيده بودند روحانيون متعهد خود را پيشتاز و سپر بلاي مردم نمودند و با رفتن بر بالاي دارها و تحمل زندانها و محروميتها، آماج طعن و تهمتها قرار گرفتند تا از حيثيت و اعتبار واقعي مردم دفاع كنند.[6]و از اين رو مردم مسلمان نيز در طول تاريخ، تنها روحانيت متعهد را زبان گوياي اسلام و همدرد و در كنار تودههاي محروم مييافتند. كسب قدرت به منظور نيل به مطامع دنيوي هيچ گاه مطلوب روحانيت متعهد و آگاه نبوده است، گر چه در ميان اين قشر نيز روحاني نماياني يافت ميشدهاند كه به طمع حطام ناپايدار دنيا بر سرسفره ستمگران نشسته و قولاً يا عملا آنان را تأييد مينمودند امّا واقعيت آن است كه اكثريت علما، روحانيون و حتي طلاب جوان خود را در حصار مناعت طبع و پرهيزگاري حفظ نموده و در راه اعتلاي دين الهي به مبارزه صادقانه برخاستهاند.
حضرت امام نه تنها هيچ گاه معتقد به انحصار قدرت و حكومت در دست روحانيون نبود بلكه اساساً در زمان اوج گيري مبارزات بارها اعلام ميكردند كه مقامات روحاني قصد ندارند خود حكومت كنند بلكه وظيفه روحانيت را حمايت و نظارت ميدانستند[7] و حتي بر بيرغبتي و بيميلي شخصي خويش در پذيرش هر گونه منصبي پس از پيروزي انقلاب تأكيد مينمودند.[8] روي كار آمدن مقامات و دولتمردان غيرروحاني بانظارت حضرت امام(ره) در بدو پيروزي انقلاب نيز در راستاي اجراي همين سياست بود كه البته به دليل ناتواني آنان در همراهي با روحيه انقلابي و معنوي مردم ايران، هرگز نتوانستند پرونده درخشاني از خود برجاي گذارند. حضرت امام نقش روحانيت را در حكومت ـ همچون ساير اقشار جامعه ـ صرفاً در بعد تكليفي و الهي آن جستجو ميكردند: «حرف ما اين است كه نه روحاني تنها، همه قشرها بايد در سياست دخالت بكنند، سياست يك ارثي نيست كه مال افراد خاصي باشد... همه اهالي اين كشور در اين معنا حق دارند خانمها حق دارند در سياست دخالت كنند بلكه تكليفشان اين است، روحانيون هم حق دارند در سياست دخالت كنند، چون تكليف آنهاست...»[9].3. بخشي ديگر از مطالب آقاي احسان نراقي به بحث مذاكره با آمريكا اختصاص مييابد. جاي بسي شگفتي است دقيقاً در زماني كه ايالات متحده منفورترين وجهه سياسي را در نظام بين الملل به خود گرفته و حقانيت جمهوري اسلامي در مبارزه با آن دولت بيش از پيش اثبات گرديده است، فرد يا گروههايي خواهان برقراري رابطه با آمريكا بوده و سعي دارند آن را به نفع منافع اقتصادي ايران ارزيابي كنند.
با توجه بهآن كه در خصوص اين مسأله بحثها و نظرات كارشناسانه بسياري صورت گرفته، به نظرنميرسد اطاله كلام در اين زمينه ضرورتي داشته باشد، امّا آنچه مسلم است به اعتقاد اكثر صاحبنظران، مذاكره با آمريكا آن هم در چنين شرايطي كه آن دولت اين گونه بيمحابا بر طبل جنگ ميكوبد قطعاً نميتواند توجيهي براي حفظ منافع ملي و اقتصادي جمهوري اسلامي ايران داشته باشد. همچنين توجه به تجربه دورانهاي گذشته و نيز وضعيت موجود به خوبي بر نادرستي اين تصور كه برقراري رابطه با آمريكا به حل مشكلات اقتصادي ايران منجر خواهد شد تأكيد دارد.
وضعيت بسياري از كشورهايي كه در عين رابطه با آمريكا داراي مشكلات اقتصادي عميقي هستند، مؤيد اين نكته است وضعيت گذشته ايران نيز صحت اين ادعا را ثابت ميكند. زيرا در دوران پهلوي به رغم درآمدهاي كلان نفتي و برقراري رابطه حسنه و همه جانبه با آمريكا، ايران از وضعيت اقتصادي مطلوبي برخوردار نبود حال چگونه ميتوان انتظار داشت كه در شرايط فعلي با برقراري اين رابطه، منافع اقتصادي و ملي ايران تأمين گردد؟!4. در خاتمه ايشان به منظور زير سؤال بردن نتايج انقلاب سعي دارد چنين وانمود كند كه انقلاب نتوانسته به اهداف خود برسد زيرا از جمله اهداف مهم انقلاب تأمين منافع مستضعفان بود در حالي كه به اعتقاد وي انقلاب نتوانسته است چنين هدفي را تأمين نمايد. در برخورد با اين ايده نخست بايد تأكيد نمود كه كسي مدعي آن نيست كه انقلاب در اين مدت نسبتاً كوتاه با وجود آن همه چالشها، مخالفتها و كارشكنيها توانسته باشد وضعيت بسيار ايدهآلي براي محرومان و مستضعفان فراهم آورده باشد، بلكه ادعاي ما اين است كه بدون شك انقلاب اسلامي توانسته به رغم تمامي مشكلات در مسير تحقق عدالت بيشتر و محروميتزدايي از اقشار مستضعف گامهاي اساسي بردارد.
مروري بر دستاوردهاي انقلاب در بعد اقتصادي و حمايت از طبقات محروم جامعه همچون تصويب قانون كار و ارتقاي سطح زندگي و فرهنگي طبقه كارگر، توسعه بيمه، بهداشت، شبكههاي آبرساني، برق، گاز و مخابرات، خاصه در روستاها و مناطق محروم كه در مقايسه با پيش از انقلاب از رشد چشمگيري برخوردار بوده است حاكي از توجه انقلاب به اين قشر محروم و ستمديده ميباشد.[10]
و اين نكته مرهون اين عقيده است كه بيشترين حاميان انقلاب از همين طبقه مستضعف بودهاند و به طور قطع انقلاب با حمايت همين قشر محروم و زجر كشيده توانسته است گردنههاي سخت مبارزه و تلاش را به سلامت پشت سر بگذارد. حضرت امام انقلاب اسلام را مرهون كوششهاي مستضعفان و پابرهنگاني ميدانست كه از جان و دل در راه پيروزي و حفظ آن مايه نهادند و همواره خطاب به مسئولان كشور بر حفظ خط اصولي دفاع از مستضعفين در انقلاب اسلامي تأكيد داشتند.[11] اين در حالي است كه به طور قطع پيروزي انقلاب اسلامي در ايران فرياد رهايي و نويد آزادي مستضعفين و پابرهنگاني بود كه قرنها در تلاطم منافع قدرتهاي بزرگ، بازيچه دست حكام خودكامه بوده و هيچ گاه به عنوان انساني داراي حقوق بشري مطرح نبودهاند. ويژگي عمده انقلاب دعوت مستضعفين به قيام و انقلاب و ايجاد اميد و انگيزه در آنان نسبت به آيندهاي آزاد و تابناك بوده است. ما معتقديم موج بيداري كه ملل تحت ستم را از خواب تاريخي خود به قيام و ظلمستيزي دعوت ميكند بيترديد آينده جهان را از آن صاحبان واقعي يعني مستضعفان و محرومان خواهد ساخت. انشاء الله.
[1] . نشريه گزارش، شماره 144، اسفند 81، ص 36 ـ 43.[2] . ر.ك: احسان نراقي، انقلاب اسلامي از ظهور تاكنون، نشريه گزارش، پيشين، ص 43.[3] . همان، ص 36.[4] . همان.[5] . همان، ص 37.[6] . صحيفه نور، ج 20، ص 242.[7] . همان، ج 2، ص 204.[8] . همان، ج 2، ص 262 ـ ج 3، ص 56.[9] . همان، ج 9، ص 136. [10] . براي مطالعه بيشتر مراجعه شود به: ره توشه انقلاب، مروري بر دستاوردهاي انقلاب اسلامي، نشر هماهنگ، 1377، ص 113 ـ 391.[11] . همان، ج 14، ص 164.محمد ملك زاده