انكار واقعيات تاريخي با قرينه‎سازي‎هاي ناهمگون - انكار واقعيات تاريخي با قرينه‎سازي‎هاي ناهمگون نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انكار واقعيات تاريخي با قرينه‎سازي‎هاي ناهمگون - نسخه متنی

علی اکبر عالمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انكار واقعيات تاريخي با قرينه‎سازي‎هاي ناهمگون

انكار واقعيات تاريخي با قرينه‎سازي‎هاي ناهمگون", "علي اکبر عالميان", "

بعضي از نويسندگان كشورمان، با بهره‎گيري از فرصت‎هاي به دست آمده در دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي،‌نقدهاي تند و بعضاً غير منصفانه‎اي را متوجه بسياري از اركان نظام مي‎كنند، اعتراض مي‎كنند، و در پاره‎اي از مواقع با نشر اكاذيب، ‌برخي ارزش‎ها را زير سؤال مي‎برند،‌با اين همه مدعي هم مي‎شوند كه اين نظام، ساختار سياسي غير دموكراتيك!! دارد. معلوم نيست اگر ساختار سياسي نظام جمهوري اسلامي غير دموكراتيك بود، چگونه عدّه‎اي آزادانه و بي‎محابا بسياري از امور را زير سؤال مي‎برند و حتي گاهي اوقات از آنچه «خط قرمز نظام و قانون اساسي» ناميده مي‎شود پا را هم فراتر مي‎گذارند، در عين حال اعتراضي را هم متوجه خود نمي‎بينند؟

وقتي صفحات آغازين نشريه «نامه» را ورق مي‎زدهم، نگاهم به مقاله سردبير محترم اين نشريه افتاد، او مطلع بحثش را با شعري از مرحوم مولانا آغاز مي‎كند كه به زعم نويسنده «كم و بيش وصف الحال سياست ورزي در بازار مكاره سياست امروز است» بعد از آن مي‎نويسد: «در نظام‎هايي با ساختار سياسي غير دموكراتيك، هميشه لازم نيست تبديل شدن يك موضوع به «مسئله ملي»، سلباً يا ايجاباً به اعتبار پيوند و نسبت آن موضوع با منافع ملي و دست‎آوردهاي رشد دهنده و تكامل بخش اوضاع اقتصادي و اجتماعي كشور و سطح رفاه و برخورداري مردم از مواهب و امكانات ملي باشد.

گاه شرايطي پيش مي‎آيد كه موضوعي مانند فعاليت‎هاي هسته‎اي، مي‎تواند به صورت يك جانبه و از بالا به پايين، بر فهرست مسايل ملي تحميل شود. اين گنجانيدن تحميلي از آن روست كه عامل و فاعل نظام قدرت، داراي سيطره و تفوقي آمرانه بر همه‌شئون زندگي خصوصي و جمعي مردم است و نهادهاي مدني مستقل، به دليل رنجوري و قلت و سست بنيه بودن عرصه‌عمومي، شكل نگرفته و دوام و قوام نمي‎يافت.»

در اينجا چند پرسش اساسي به وجود مي‎آيد. اول آنكه؛ منظور نويسنده، از تحميل شدن فعاليت‎هاي هسته‎اي بر فهرست مسائل ملي چيست؟ شايد منظور او اين باشد كه در موضع‎گيري‎هاي اخير، منافع ملي كشورمان تأمين نشد و يا آنكه مسئولان بايد با قبول تعليق و در نهايت تعطيل فعاليت‎هاي صلح‎آميز هسته‎اي،‌در برابر زياده‎خواهي كشورهاي غربي نرمش نشان مي‎دادند. در هر دو حال اين پرسش مطرح است كه آيا مسئولان عالي‎رتبه به مسئله‎اي غير از منافع و مسائل ملي فكر مي‎كنند؟ و آيا با تعليق يا تعطيل فعاليت‎هاي صلح‎آميز هسته‎اي منافع ملي كشورمان تأمين مي‎شود؟

ديگر آنكه منظور از جمله عامل و فاعل نظام قدرت، داراي سيطره و تفوقي آمرانه بر همه‌شئون زندگي خصوصي و جمعي مردم است» چه مي‎باشد؟ خوب بود نويسنده محترم صريحاً بيان مي‎كرد كه منظور ايشان از «عامل و فاعل نظام قدرت» كيست و اينكه اين فاعل در چه مواردي حتي بر «شئون زندگي خصوصي» مردم هم تفوقي آمرانه دارد؟

با توجه به اينكه سردبير محترم نشريه نامه در متن اين مقاله به «قرينه سازي تاريخي»! روي آوردند و جريان فعاليت هسته‎اي ايران را با دوران قبول قطعنامه 598 شبيه سازي كرده‎اند، بنده هم مي‎توانم عامل و فاعل نظام قدرت» را با «قرينه‎سازي غير تاريخي»!‌و با توجه به جملات بعدي ايشان در متن مقاله پيدا كنم، به ويژه آنجا كه مي‎نويسد: «نقد نظام فكري ـ سياسي مبتني بر شالوده‎هاي فقه حوزوي و به چالش طلبيدن نظريه «سلطه مطلقه» به عنوان اسلوب ايدئولوژيك ساختار سياسي قدرت در نظام جمهوري اسلامي...». بگذريم...، اما پرسش خود را دوباره مطرح مي‎كنم، چطور مي‎توان اينگونه بي‎محابا بسياري از اركان نظام را زير سؤال برد، اما در عين حال آن نظام را «غير دموكراتيك» ناميد؟ جالب است كه نويسنده مقاله در بيان فرق‎هاي دوران پذيرش قطعنامه 598 و فعاليت‎هاي هسته‎اي ايران به چند نمونه اشاره مي‎كند كه دو نمونه آن واقعاً بحث برانگيز و در عين حال غير قابل قبول است.

اول انجا كه مدعي مي‎شود: «در آن زمان خواست و هدف دولت آمريكا در نحوه تعامل با جمهوري اسلامي، موضوع تغيير رژيم سياسي نبود يا لااقل به صراحت آن را بيان نمي‎كرد حال آن كه امروز چنين نيست و دولت ايالات متحده، از طرح بي پرده و صريح چنين خواسته‎اي ابا ندارد...»!! واقعاً از كسي كه سِمَت سردبيري يك ماهنامه‌سياسي را بر عهده دارد، بعيد است با انكار واقعيات روشن و مستند، تحليلي اشتباه و غير قابل قبول ارائه دهد. چطور مي‎توان پذيرفت كه در آن زمان هدف دولت آمريكا تغيير رژيم ايران نبود در حالي كه شواهد و قرائن غير قابل انكاري از قبيل اجراي كودتاهاي متعددي از قبيل نوژه و غيره از سوي آمريكايي‎ها بزرگترين دليل بر موضوع تغيير رژيم سياسي ايران توسط دولتمردان ايالات متحده بوده است و چطور مي‎توان ادعاي «عدم صراحت بيان آمريكايي‎ها در اسقاط جمهوري اسلامي» را مورد تأييد قرار داد. در حالي كه صراحت بيان مسئولين آمريكايي در آن دوران و پيش از آن در حافظه تاريخي باقي مانده است. اين صراحت بيان، قبل از تهاجم عراق ايران آغاز شد. «ادموند ماسكي» وزير امور خارجه دولت كارتر سه ماه و اندي قبل از آغاز جنگ صراحتاً و رسماً اعلام كرد:

«سياست اجرايي ما در قبال ايران عبارت است از اولاً: اضمحلال و از هم پاشيدگي داخلي ايران؛ ثانياً از هم پاشيدگي اقتصاد ايران؛ ثالثاً: تهاجم به مرزهاي ايران.»[1]

اين موضع گيري‎هاي صريحانه در مورد لزوم از ميان بردن نظام جمهوري اسلامي، بعدها در عمل و بيان توسط دولت ريگان نيز اجرا شد، با اين همه معلوم نيست،‌چرا نويسنده مقاله،‌بديهيات روز را انكار مي‎كند؟

او در جايي ديگر در بيان تفاوت آن دوران با دوران فعلي، ‌به شخصيت فرهمند رهبري امام خميني (ره) اشاره كرده و با مقايسه ايشان نسبت به حضرت آيت الله خامنه‎اي نتيجه مي‎گيرد كه: «... به خاطر نفوذ ديني و معنوي آيت الله خميني ... با اعلام قبول فطعنامه 598 و خاتمه جنگ، امكان هر نوع بروز اعتراض و مخالفت علني و... منتفي شد ... (اما) در حال حاضر وضعيت در اين خصوص به كلي در قياس با آن دوران متفاوت است و آن نفوذ معنوي و ديني ناشي از فرهمندي شخصيت رهبر... چندان نافذ نمي‎نمايد؛... به عنوان مثال، وقتي كه رهبري كنوني نظام در سخنراني خود در مشهد، حمايت صريح و آشكار خود را از مذاكره با آمريكا بر سر مسايل عراق بيان نمود... چنين موضعي از جانب رهبري مانع از آن نشد كه نيروهائي ... اعتراض و مخالفت خود را با عبور از حريم خط قرمز نظام و شكستن قبح قباحت مذاكره با آمريكا آشكار نكنند و نارضايتي علني خود را... ابراز ندارند.» او به اين ترتيب با قرينه‎سازي ناهمگون،‌به انكار بسياري از واقعيات همت مي‎گمارد.

در پاسخ بايد گفت: همگان، حتي رهبري فعلي جمهوري اسلامي نيز بر عظمت و كم نظيري امام خميني (ره) تأكيد داشته و دارند اما اين دليل نمي‎شود تا با مقايسه حضرت امام (ره) با حضرت آيت الله خامنه‎اي، تحليلي نادرست از وقايع سياسي و اجتماعي ارائه داده شود. از كجا معلوم كه اگر امام امت (ره) در حال حاضر هم حضور داشتند، مخالفت‎هايي از سوي برخي احزاب يا شخصيت‎ها ابراز نمي‎شد، وانگهي در همان دوران كه قعطنامه 598 پذيرفته شد، اعتراض‎هايي صورت پذيرفت كه گويا نويسنده مقاله آنها را فراموش كرده‎اند. بي‎گمان نمي‎توان اوضاع آن دوران را با توجه به جو ايجاد شده از فضاي جبهه و جنگ و معطوف بودن تمام نگاههاي اساسي اكثر قريب به اتفاق گروه‎ها و احزاب به اين مقوله، با دوران فعلي به ويژه با فعال‎تر شدن بيش از پيش احزاب و گروهها مقايسه نمود و قرينه‎سازي كرد.

از اين گذشته؛ مگر موضع رهبري در مورد مذاكره با آمريكا چه بود كه به زعم سردبير نشريه نامه، با مخالفت‎هاي جدي مواجه شد؟ او به گونه‎اي مي‎نويسد كه گويا رهبري با زير پا گذاشتن تمام اصول اساسي انقلاب و نظام، از بسياري از خط قرمزها عبور كرده‎اند!! نويسنده مقاله اين بار هم مانند موارد پيشين با انكار واقعيات، در صدد القاي تحليل‎هاي غير منصفانه است. رهبر انقلاب در اجتماع مردم مشهد تأكيد كرده بودند كه
:

«... اگر مسئولان ذيربط مي‎توانند ديدگاه‎هاي ايران را درباره عراق به آمريكايي‎ها حالي كنند و بفهمانند، گفت‎وگو در اين زمينه ايرادي ندارد اما اگر اين مسئله به معناي باز شدن عرصه‎اي براي آمريكايي‎هاي مكار و ادامه زورگويي‎هاي آنان باشد، گفت و گو با آمريكا در زمينه اوضاع عراق، هم مثل بقيه موارد ممنوع است.»[2]

از اين سخن رهبري،‌كجا عبور از خط قرمز رابطه و مذاكره با آمريكا فهميده مي‎شود؟‌آيا رهبر انقلاب قصد به حراج گذاشتن آبرو و اعتبار نظام و جمهوري اسلامي با طرح مذاكره مستقيم با آمريكا را داشتند؟ آيا ايشان از موضع اقتدار و نه از موضع ضعف و انفعال در برابر دولتمردان آمريكايي برخورد نكردند؟ يك بار ديگر نويسنده را به مطالعه‌دقيق و مجدد سخنان رهبري دعوت مي‎كنم تا به نادرستي تحليل و قرينه‎سازي!! خويش آگاه شود. از اين گذشته اجتماع اعتراض‎آميز عدّه‎اي در مقابل شوراي امنيت ملي نه از جهت مخالفت با رهبري،‌بلكه اتفاقاً در پي حمايت از مواضع ايشان، و آنچه به زعم آنان حركات مشكوك برخي از مسئولين در جهت ايجاد رابطه با آمريكا به حساب مي‎آمد، برگزار شد.
اما اوج قرينه‎سازي تاريخي و تحليل‎هاي غير قابل قبول نامبرده، به تكرار همان شبهات وارد شده در مورد «ادامه جنگ پس از صلح خرمشهر» بر مي‎گردد.

هر چند در اين موارد بسيار سخن گفته شد و بسيار هم پاسخ شنيده شد. اما در اين مقال مناسب است پاسخي به اين ادعاي آقاي سردبير هم كه تأكيد مي‎كند «... پس از شكست متجاوزان عراقي... و عقب رانده شدن ارتش بعث از خرمشهر ... در حالي كه صدام حاضر به قبول آتش بس و مصالحه با ايران شده بود و كشورهاي منطقه براي تقبل خسارات و غرامت‎هاي ناشي از تجاوز دشمن اعلام آمادگي كرده بودند، بر قصد و تصميم ادامه جنگ تا رفع فتنه در جهان پافشاري شد. و فرصتي غيرقابل بازگشت را از نظام و نيز تأمين منافع و مصالح ملي مردم و كشور گرفته شد...»

از نويسنده اين مقاله دو پرسش اساسي دارم:

اول آنكه، كدام يك از كشورهاي منطقه براي تقبل خسارات اعلام آمادگي كرده بودند؟

و اگر هم قبول كرده بودند چه تضميني براي قبول قول آنان وجود داشت؟

‌اين در حالي است كه آقاي هاشمي رفسنجاني تأكيد مي‎كند:

«... پس از فتح خرمشهر، شايعاتي در مورد پيغام صلح و يا دادن پول در كشور مطرح بود ولي ما كه مسئول بوديم، مي‎دانستيم اين شايعات دروغ است (اصلاً) پيغامي وجود نداشت...»[3]

دوم آنكه؛ بر فرض هم كه صدام تقاضاي صلح و آتش بس داده بود، با چه تضميني مي‎شد حرف او را قبول كرد؟ گويا نويسنده، اين بار نيز در قرينه‎سازي تاريخي دچار اشتباه شده است و با فراموشي خواسته يا ناخواسته واقعيات، در صدد القاي حرف خود مي‎باشد. آيا ايشان فراموش كرده‎اند كه طه ياسين رمضان، معاون اول نخست وزير عراق در مصاحبه اختصاصي با روزنامه الثوره، ارگان رسمي حزب بعث در ديماه 1360 گفته بود: «ما بر اين نكته تأكيد مي‎كنيم كه جنگ به پايان نخواهد رسيد، مگر اين كه رژيم حاكم بر ايران به طور كلي منهدم شود، زيرا اختلاف اساسي ما با ايران بر سر چند كيلومتر مربع زمين يا نصف شط العرب «اروند رود» نيست؛ جنگ ما يك جنگ مرزي نيست كه بتوان به تعويق انداخت، ‌بلكه در حقيقت جنگ سرنوشت است...»[4] چطور مي‎توان به رژيمي كه در انديشه انهدام كامل نظام جمهوري اسلامي بود، اعتماد كرد و آنان را بعد از صلح در سال 1361 به مثابه يك كبريت بي‎خطر!! دانست؟

از كجا معلوم همان صدامي كه با پاره كردن قرارداد 1975 الجزيره كه قبول آن را به خاطر ضعف در مقابل رژيم شاه مي‎دانست و نقض آن را به خاطر قدرت حال حاظر رژيمش و ضعف نظام نوپاي جمهوري اسلامي قلمداد مي‎كرد، پس از صلح فرضي در سال 61، دوباره تجديد قوا نكرده و كيان ميهن عزيزمان را مورد حمله قرار نمي‎داد؟ هم او كه با نقض مقررات حقوق بين‎الملل خط تالوگ يا همان مرز آبي با ايران را مورد حمله قرار داد، چگونه مي‎توانست تضمين كند تا دگربار به مقررات و قوانين بين‎الملل تن دردهد؟ آيا مي‎شد به قول او اطمينان كرد؟ چه بسا اگر در آن زمان صلحي صورت مي‎پذيرفت و پس از آن صدام دوباره حمله مي‎كرد، همين آقايان مدعي امروزي بر طبل اعتراض كوبيده و مسئولان آن زمان را به خيانت و ترس و بي‎تدبيري محكوم نمي‎كردند؟!‌در آن دوران پس از فتح خرمشهر چند راه حل اساسي فراروي مسئولين سياسي نظامي كشور وجود داشت.

راه حل اول: ترك مخاصمه، بدون اتمام جنگ

صدام و حاميان جهاني و منطقه‎اي او با توجه به نگراني از پيروزي ايران، در نظر داشتند جنگ را بدون دادن امتيازي به ايران و با استقرار ايران و عراق در پشت مرزها متوقف نمايند. تحت اين شرايط جنگ به صورت فرسايشي ادامه مي‎يافت. اين وضعيت كاملاً به سود عراق بود زيرا عراق پس از شكست‎هاي پي در پي و ناتواني نظامي و ضعف روحي، با استقرار در پشت مرزهايش به تحكيم مواضع خود اقدام مي‎كرد و ايران نيز بدون استفاده از موقعيت برتر سياسي ـ نظامي خود مي‎بايد در پشت مرزهايش مستقر شود. حاصل اين وضعيت، آغاز مجدد جنگ با برتري تازه عراق بود. اين وضعيت به هيچ وجه براي ايران قابل پذيرش نبود.

راه حل دوم: مذاكره سياسي براي تأمين صلح

تلاش شوراي امنيت سازمان ملل در اين شرايط با ناديده انگاشتن حقوق مشروع ايران مبني بر تعيين متجاوز، و تنها با تأكيد بر ترك مخاصمه و آتش بس بود. در واقع سازمان ملل حتي به هنگام برتري نظامي ايران حاضر به صحه نهادن بر خواسته‎هاي برحق ايران نبود. بنابراين زمينه و شرايط لازم، براي ارائه امتياز به ايران كه در نتيجه آن امكان مذاكره سياسي فراهم شود، به هيچ وجه مهيا نبود. پيروزي سياسي ـ نظامي ايران ماهيت جنگ را از يك جنگ تحميلي با هدف براندازي و ايجاد بي‎ثباتي، به يك جنگ با ماهيت تعرض به منافع آمريكا و متحدانش در منطقه تبديل كرده بود.

بنابراين سازمان ملل به حمايت از آمريكا حاضر به توجه و تأمين نظرات ايران نبود و عراق نيز با دركي كه نسبت به هدف و ماهيت تلاش‎هاي آمريكا و سازمان ملل داشت، تنها در انتظار زمان براي تجديد قوا و بازسازي نيروهايش بود و برقراري صلح عادلانه را كه لازمه آن تعيين متجاوز و محكوم كردن آن بود، اساساً به زيان خود ارزيابي مي‎كرد. در بي‎عدالتي سازمان ملل و به تبع آن شوراي امنيت همين بس كه اين نهادهاي بين‎المللي كه ظاهراً بايد از حقوق تضييع شده، ملت‎ها دفاع كند، به نفع قدرت‎هاي جهاني عمل كرده و مي‎كنند.

آنان تا حدود 22 ماه پس از آغاز تهاجم عراق به ايران سكوت معنادار و جانبدارانه‎اي را اعمال كردند. آنان اولين قطعنامه خود را به شماره 479 مورخ 28 سپتامبر 1980 يعني هفت روز پس از تجاوز عراق به خاك ايران صادر كردند در اين قطعنامه، تجاوز عراق عليه ايران ناديده، انگاشته شد و نه تنها اين عمل محكوم نشد، بلكه اشاره‎اي هم به نقض تماميت ارضي ايران صورت نگرفت. در اين قطعنامه نه از آتش بس سخني به ميان آمد و نه از نيروهاي متجاوز خواسته شد تا سرزمين‎هاي اشغالي را ترك كنند. اما پس از آغاز برتري‎هاي ايران در اين جنگ نابرابر و به ويژه پس از اجراي عمليات‎هاي پيروزمندي مانند طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس كه عمليات اخير منجر به آزادي خرمشهر گرديد، شوراي امنيت تازه از خواب غفلت بيدار شد و به درخواست رژيم اردن و به حمايت آمريكا تشكيل جلسه داد و دومين قطعنامه خود را درباره جنگ عراق عليه ايران به شماره 514 مورخ 2 ژوئيه 1982 صادر نمود.

در اين قطعنامه، براي اولين بار موضوع برقراري آتش بس طرح شده و از ضرورت عقب‎نشيني به مرزهاي بين‎المللي و احترام به حاكميت كشورها سخن به ميان آمده و به عدم مداخله در امور داخلي كشورها تأكيد شده بود. اما سؤال اينجا بود كه چرا شوراي امنيت، تازه در اين زمان، متوجه احترام به حاكميت و تماميت ارضي در كشور شده و در راستاي وظيفه خود مسئله آتش بس را به ميان كشيده است؟ و چرا همينكه جمهوري اسلامي در موضع قدرت قرار گرفت و متجاوزين را از قسمت‎هاي اعظم خاك خود بيرون راند مسايلي از قبيل حاكميت، استقلال، تماميت ارضي و عدم مداخله در امور داخلي كشورها مطرح مي‎شود ولي آن زمان كه عراقي‎ها برخلاف تمامي اصول بين‎المللي و با زيرپا گذاشتن حقوق مسلم ايران به خاك پاك كشورمان حمله كردند، آنان هيچ عكس العملي از خود نشان ندادند؟!

راه حل سوم تلاش نظامي براي تأمين صلح شرافتمندانه

در پي مباحثي كه در شوراي عالي دفاع انجام گرفت و با دركي كه نسبت به ماهيت تلاش‎هاي آمريكا و سازمان ملل مبني بر حمايت از عراق و ناديده گرفتن حقوق مشروع ايران وجود داشت، و همچنين احتمال «ايجاد شرايط نه جنگ نه صلح» با استقرار نيروهاي چند مليتي در مرزهاي دو كشور،‌تلاش ايران براي ورود به داخل خاك عراق در عمليات رمضان و تحت شرايط خاص سياسي ـ نظامي با اين هدف انجام گرفت كه ايران با تصرف منطقه شرق بصره علاوه بر فراهم سازي مقدمات دفاع از منطقه جنوب خوزستان در برابر تهاجمات احتمالي عراق، شرايطي را به وجود آورد كه امكان تأمين خواسته‎هاي برحق ايران فراهم شود.

در عين حال ماهيت اين تلاش‎ها معطوف به تنبيه متجاوز نيز بود. بنابراين «تداوم جنگ و ورود به داخل خاك عراق» تنها راهي بود كه براي تنبيه متجاوز و تعيين حقوق مشروع ايران وجود داشت؛ در غير اين صورت با تحميل شرايط نه جنگ و نه صلح و حمايت سياسي ـ نظامي از عراق و فرسايش توان روحي و مادي ايران، عراق مجدداً حملات نظامي خود را از سر مي‎گرفت. در چارچوب همين شرايط، عمليات رمضان در تاريخ 23 / 4 / 61 در منطقه شرق بصره طرح ريزي و اجرا شد.[5]

شايد اين تحليل چندان خوشايند برخي افراد به ويژه سردبير نشريه نامه نباشد و آنان ـ به هر دليل بر تحليل خود ـ‌ در اين مورد پافشاري كنند، اما با اين همه، دوران قرينه‎سازي‎هاي نادرست و ناهمگون به سر آمده و نمي‎توان با اين گونه قرينه‎سازي‎ها، بسياري از اين واقعيات را انكار كرد.



[1] . مجموعه مقالات اولين نشست كنفرانس بررسي دفاع مقدس، تهران،دانشگاه امام حسين،ـ عليه السّلام ـ1365،ص35.

[2] . تاريخ 1/1/1385.

[3] . سفيري، مسعود، حقيقت‎ها و مصلحت‎ها، نشر ني، ص 90.

[4] . بازشناسي جنبه‎هاي تجاوز و دفاع، ج 2،‌ص 26.

[5] . ر. ك:انقلاب اسلامي،جنگ تحميلي و نظام بين الملل،مجموعه مقالات ـ نشر:سازمان تبليغات اسلامي،صص138 ـ 133.

علي اکبر عالميان

/ 1