ايدئولوژي ديني و معنويتگرايي جهاني
يكي از مهمترين حوزههاي تحقيق در علوم اجتماعي، مطالعه ايدئولوژي نظامها و انقلابهاي سياسي و اجتماعي جهان است. ايدئولوژي حاكم بر انقلاب اسلامي ايران از آن چنان ظرافت و پيچيدگي خاصي برخوردار است كه هنوز نيز پس از سالها تحقيق و مطالعه از سوي صاحبنظران در علوم اجتماعي و سياسي، واقعيت امر آن چنان كه بايد بر آنان آشكار نگشته است. گرچه «نيكي كدي» در يكي از مقالات خود در خصوص انقلاب ايران، اين پديده را براي محققيني كه روي تعامل مذهب و سياست در ايران مطالعاتي داشتهاند امري طبيعي و به دور از تحير توصيف ميكند، امّا خود وي در نوشته ديگرش مانند بسياري از پژوهشگران، رخداد اين حادثه را غيرمنتظره و ايدئولوژي حاكم بر آن را با الگوها و انتظارات مطلعين از اوضاع ايران ناسازگار ارزيابي ميكند. براي وي بيسابقه است كه يك رهبر مذهبي سردمدار قيام و حركتي عليه نظام قدرتمندي ميگردد كه حاكمش مدعي حقانيت و صحّت برنامههاي اصلاحي خود و پيوند عميقش با گذشته ملي اين سرزمين بود.[1]در تحيرزدايي از اين پديده تلاشهايي صورت گرفت تا با استفاده از مفاهيم موجود در مدلها و نظريههاي كلاسيك و يا طرح مدلها و نظريههاي نوين حادثه مذبور تبيين گردد امّا به دليل نارسايي در نظريهها و مفاهيم فوق اين تلاشها همچنان بينتيجه مانده است. زيرا اينان بايد به اين سؤال اساسي پاسخ ميدادند كه چگونه انقلاب اسلامي ايران در شرايطي به وقوع پيوست كه اجماع جهاني بر گسترش سكولاريسم و معنويتزدايي تأكيد داشت و چرا اين انقلاب به آنچه در نظريههاي قديم و جديد به منزله شرايط لازم و ضروري براي بستر يك انقلاب شناخته ميشد بهايي نداد و راهي نوين براي خويش برگزيد.چندي پيش آقاي دكتر بشيريه در مصاحبهاي با يكي از نشريات ضمن قرار دادن نظام ديني حاكم بر ايران در رديف سايردولتهاي ايدئولوژيك سعي نمود به اثبات و ريشهيابي بحران در چنين دولتهايي بپردازد.[2]در ابتدا وي با ارايه يك تقسيم بندي كلي از دولتهاي جهان به دو بخش ايدئولوژيك و غير ايدئولوژيك و ارايه تصويري خشن و نامطلوب از دولتهاي ايدئولوژيك به تبيين ويژگي اين دولتها ميپردازد. او در تعريفي كه از عموم اين گونه دولتها ارايه ميدهد، بر اين نكته اشاره ميكند كه دولتهاي ايدئولوژيك هدفشان انجام خدمات نيست بلكه هدف پياده كرده يك ايدئولوژي با هر وسيله و قيمتي است. وي در ادامه با تضادآميز خواندن نظام حكومتي در ايران علت آن را ناشي از رويكرد دوگانه اين نظام ميشناسد كه از يكسو واجد بسياري از آموزههاي مدرنيته است و از سوي ديگر به حفظ اصول سنتي و اسلامي، اخلاق عمومي و... ميانديشد. و در نهايت ايشان پيش بيني ميكند كه با روند جهاني شدن دنياي مدرن، تمامي ايدئولوژيها از جمله مذهب از بين خواهند رفت و جهاني يك دست بر اساس ارزشهاي ليبرالي (همچون فردگرايي) به وجود خواهد آمد.[3]آنچه در ادامه خواهد آمد نقد و بررسي اجمالي ديدگاههاي فوق است كه ذيل سه نكته ارايه ميگردد:1. واژه ايدئولوژي از جمله مفاهيمي است كه در محافل علمي و آكادميك معاني و برداشتهاي متعددي را به خود اختصاص داده است. گستردگي معاني در يك واژه، برداشتهاي متفاوت از آن را به دنبال خواهد داشت. و اين مسئله تبيين ويژگيهاي خاص و ثابت براي تمام مصاديق آن واژه را با مشكل مواجه ميسازد. مرام، مسلك، آرمان، انديشهورزي، انديشوارگي، دكترين برخي از مفاهيم اوليهاي است كه تاكنون به تعريف ايدئولوژي پرداختهاند.[4] برخي به ستايش و برخي نكوهش اين اصطلاح ميپردازند. ماركس با نكوهش از ايدئولوژي آن را به معناي آگاهي كاذب و عاملي براي فريب مردم ميشناخت، در حالي كه ماركسيستهاي پيرو وي اساساً خود ماركسيسم را به عنوان ايدئولوژي طبقه كارگر مطرح كردند.[5]برخي ديگر در صدر برآمدند به نحوي ميان اين تضاد معاني در مفهوم ايدئولوژي رابطه برقرار نمايند. اينان ادعا نمودند خود ايدئولوژي في نفسه معناي منفي و نكوهيدهاي ندارد بلكه خوب يا بدي ميتواند بر آن عارض گردد.[6]به هر حال صرفنظر از آن كه تقسيم بندي نظامهاي جهاني ذيل دو بخش كلي ايدئولوژيك و غير ايدئولوژيك تا چه ميزان قرين واقعيت و داراي اعتبار است، به اين نكته بايد توجه داشت كه تعداد زيادي از انديشمندان علوم سياسي مفهوم موسعي از ايدئولوژي ارايه كرده و آن را به مثابه نظامي از ايدهها، باورها و ارزشهاي متفاوت مطرح نمودهاند كه متضمن تفسيري جامع از تاريخ گذشته و حال است. اين مسئله گوياي آن است كه نه ميتوان تمام ايدئولوژيها را نامطلوب خواند و نه ويژگي يا پيامد خاص و ثابتي براي تمام دولتهاي ايدئولوژيك اثبات نمود.آرمانهاي عدالتخواهي، نفي روابط استعماري، دفاع از خلق محروم و حمايت از نهضتهاي رهايي بخش به ظاهر آرمانهاي مشترك دو ايدئولوژي اسلام و سوسياليسم هستند، در حالي كه دو مكتب فوق هرگز ذيل ايدئولوژي واحد يا ويژگيهاي ثابتي قرار نميگيرند. حضرت امام (ره) به عنوان بزرگ معمار و ايدئولوگ انقلاب اسلامي ايران هرگز به دنبال تحميل ايدئولوژي خاص و به قول نويسنده مذكور «پياده كردن ايدئولوژي با هر قيمتي» نبود، به طور قطع استقبال و خواست عمومي مهمترين محرك ايشان در قدم نهادن به مسيري بود كه خدمت به خلق و تأمين خواست و مصالح عمومي از اولويتهاي نخستين آن به شمار ميرفت. و اساساً قيام ايشان بر عليه سلطنت استبدادي، ذيل هدف خدمت به خلق محروم و نجات مستضعفان در مبارزه عليه استكبار قابل توجيه بود.2. واژههاي سنت و مدرنيسم همچون اصطلاح ايدئولوژي با برداشتها و مفاهيم گوناگوني مطرح شدهاند. برخي سنت را مساوي حصار، كهنهگرايي، حفظ وضع موجود، .... دانسته و برخي ديگر آن را با ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي برابري دادهاند. از سوي ديگر مدرنيسم و تجدد نيز از اين قاعده مستثني نيستند. برخي تجدد و مدرنيته را مساوي غربگرايي و عرفي شدن (سكولاريسم) گرفته و آن را در رديف بيديني و الحاد قرار دادهاند.و برخي ديگر مدرنيسم را به مفهوم صنعتي شدن و حركت به سوي فناوري و علم دانستهاند.[7]بديهي است جمع اين دو اصطلاح ذيل هر برداشت و تعريفي ميسر نيست. كسي كه عقلانيت را صرفاً محصول مدرنيته و در تضاد با سنت بداند، نظام ايدئولوژيكي همچون جمهوري اسلامي برايش تناقض آميز جلوه خواهد كرد. كما اين كه تا پيش از انقلاب اسلامي غالب تحليلگران در دفاع از سكولاريسم حكومتهاي ديني را غيرعلمي و غيرعقلاني ميدانستند، امّا انقلاب اسلامي با تلفيق هوشمندانه ميان جمهوريت و اسلاميت امكان بهرهوري صحيح و همزمان از اصول سنت و مدرنيزم را به اثبات رساند. «ميشل فوكو» نوآوري انقلاب اسلامي در ايران را در اين ميداند كه اين انقلاب بين عقلانيت و معنويت در سياست آشتي برقرار نمود.وي تأكيد ميكند كه پيروزي انقلاب ايران نظريه «دين افيون تودهها» را به «دين اميد ملتها» مبدل ساخت.[8] جمهوري اسلامي به عنوان نظام حكومتي ايران، تلفيق روشني از سنت و مدرنيسم ارايه ميدهد. اين نظام ضمن آن كه معتقد به دين اسلام به عنوان تنها منبع معتبر دين در تدوين قوانين خويش است، جايگاه مشخصي براي جمهور در نظرميگيرد بدون آن كه نيازي بداند در اين مسير خود را پيرو محض از برداشتهاي غربي و مدرن قرار دهد. به اين معنا كه اسلام دين اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران است و همين مردم در عين بهرهمندي از علوم جديد و دستاوردهاي مفيد بشري خواستار حفظ اخلاق و ارزشهاي ديني و حاكميت دين اسلام با تمام شرايط و احوال آن بر سرنوشت خويشاند.3. امروزه هيچ انگاري اخلاقي مدرنيسم و پسامدرنيسم كه در پس پروژه جهاني شدن نهفته است تناقضات دروني جهاني شدن را آشكار ساخته است. اثبات بياساسي شعارهاي اين پروژه ـ مبني بر كاهش فاصله كشورهاي فقير و غني و غلبه بر فقر و توسعه نيافتگي ـ جهانيان را به مقاومتهاي شديدتر و گرايش به معنويت بيشتر سوق داده است. دقيقاً از زماني كه فرايند جهاني شدن در عرصه امور اقتصادي به طور جدي ظهور و بروز يافت ما شاهد موج گستردهاي از بازگشت به ناسيوناليسم، معنويتگرايي و جستجوي هويتهاي مذهبي، ملي و قومي در سراسر جهان بودهايم. ارتقاي خودآگاهي جمعي بشري كه خود از نتايج اين فرايند به شمار ميآيد نيز به افزايش آگاهي نسبت به وجوه تمايز و تفاوتهاي فرهنگي و تمدني و تحريك احساسات مليگرايانه گرديده و تضاد موجود را تشديد نموده است.موج گسترده تبليغاتي كه مكتب ليبرالي غرب بر عليه دين و معنويت به راه انداخت، نتايج معكوسي حتي در خود غرب در پي داشت. در ايالات متحده عليرغم تبليغات و تمهيدات گسترده عليه اسلام، ساليانه هزاران نفر به اين دين ميگرايند. اكنون دانشمندان غربي نيز به اين باور رسيدهاند كه تمدن جدا از معنويت و اخلاق ره به جايي نخواهد برد. «الكسيس كارل» بناي تمدن جديد را از آن سو اسفناك توصيف ميكند كه بدون توجه به سرشت طبيعت و احتياجات حقيقي و معنوي انسان گسترش يافته است.[9] «آرنولد توين بي» با اطمينان ميگويد تمدني كه پايه و شالوده روحاني خود را از دست بدهد از هم خواهد پاشيد. وي چنين تمدني را به اتمي تشبيه ميكند كه هسته مركزي خود را از دست داده باشد.[10]
و بالاخره ريچارد نيكسون رئيس جمهور اسبق آمريكا اعتراف ميكند جريان اسلامگرايي معاصر كه تحت تأثير انقلاب اسلامي ايران به وجود آمده، در اصل مولود خلأ معنويت و بحران هويت موجود در تمدن غرب است.[11] اين همه خود گوياي آن است كه اميد بستن به جهاني يك دست بر اساس ارزشهاي ليبرالي و محو دين و معنويت به دنبال فرآيند جهاني شدن تا چه حد بياساس است.
[1] . نيكي كدي، ريشههاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، قلم، 1369،ص 15.[2] . حسين بشيريه،بحران دولتهاي ايدئولوژيك، مردمسالاري، شماره 478، ص 1.[3] . همان.[4] . ماري بريجانيان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي، بهاء الدين خرمشاهي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ج 1، 1371، ص 393.[5] . داريوش آشوري، دانشنامه سياسي، تهران، مرواريد، 1366، ص 52 ـ 55.[6] . جان پلامناتس، ايدئولوژي، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص 152 ـ 154.[7] . محمود سريع القلم، سنت، مدرنيسم و فرهنگ توسعه، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 61 ـ 62، مهر و آبان، 1371، ص 26 ـ 30.[8] . محمدباقر خرمشاد، فصلنامه متين، شماره 1، زمستان 77، ص 209 به بعد.[9] . الكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته، تهران، انتشارات شهريار، چ پنجم، ص 35.[10] . آرنولد توين بي، آينده نامعلوم تمدن، ترجمه فرهنگ جهانپور، اصفهان، 1355، ص 196.[11] . ريچارد نيكلسون، فراسوي صلح، نشريه اطلاعات، 21 /3 /73، ص 12.
7محمد ملك زاده