باز انديشي معنويت در تصوف
دکتر شهرام پازوکي در چند مقاله اي که از او در برخي از مطبوعات به چاپ رسيده ،تلاش نموده که تصوف به عنوان بعد معنوي بر دين اسلام تحميل گردد . اين بار در مقاله اي به نام «باز انديشي سنت معنوي نبي در دوره مدرن»که در شماره 32 فصلنامه هفت آسمان چاپ گرديده ، با ابتکار جديدي سنت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را به سنت معنوي و سنت ظاهري تقسيم نموده و صوفيان را حاملان سنت معنوي پنداشته است . از آنجا که اين مقاله مانند برخي مقالات ديگر ايشان خالي از اشکال نبوده نقد و بررسي برخي مطالب را از نظر مي گذرانيم:آقاي پازوکي بعد از اينکه در راستاي اثبات حقانيت تصوف، قول و فعل و تقرير پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را صرفاً سنت ظاهري دانسته، سنت ديگري به نام سنت معنوي يا باطن و حقيقت رسالت که هيچ ربطي به سنت ظاهري ندارد مطرح نموده، و ادعا کرده: «آنچه از اين تعريف در فقه اسلامي مورد نظر است صرفاً شأن رسالت يا به اصطلاح عرفاني، جنبه الي الخلقي پيامبر است. از اين جنبه، سنت نبوي فقط احکام ظاهري، فردي و مدني و به اصطلاح «احکام قالبي» را شامل مي شود.... ولي باطن و حقيقت رسالت، شأن معنوي يا به اصطلاح شأن ولوي ايشان است که به اصطلاح عرفاء همان جنبه الي الحقّي است، پيامبر اسلام از اين جنبه نگرش ديگري را به حقيقت هستي، مبداء هستي، معرفت و راه اصول به حضرت حق نشان مي دهد.... از جنبه رسالتي سنت نبي ارائه طريق است، ولي از جنبه ولايتي مراد ايصال به مطلوب يا وصول به حضرت حق است. بنابر آنچه گفته شد سنت نبوي دو جنبه دارد جنبه رسالت و جنبه ولايت، ولايت مغز و باطن رسالت است...».در اين گفتار مسئله ولايت که محور اصلي طريقه هاي تصوف و فلسفه وجودي اقطاب صوفيه را تشکيل مي دهد، باطن و حقيقت دين تلقي نشده است و با يک حرکت قهقرائي به علت تضاد بين تفکر اقطاب صوفيه و علماء دين، بين ظاهر و معناي دين جدايي ايجاد گرديده است تا تضاد بين علماء و فقهاء و بين صوفيه قابل توجيه گردد.اين مسئله از آنجا بهتر روشن مي گردد که آقاي پازوکي از اقامه کوچکترين دليل عقلي و نقلي بر تفکيک ظاهر و معني و دوئيّت اين دو بعد دين عاجز مانده و فقط ادعاي خود صوفيه را دليل بر اين مطلب گرفته است. ثانياً لازمه اين مبنا اين است که تمام دستورات خداوند که در قرآن و در قالب قول، فعل و تقرير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آمده اند به علت نداشتن هيچگونه ارزش معنوي، کوچکترين نقشي در مسير معنوي بندگان به سوي خدا نداشته باشد.البته آقاي پازوکي قبلاً در مقاله اي به نام «تصوف و بحران معنويت» که در روزنامه شرق چاپ شده بود. بر اين مطلب تصريح نموده است و گفته است که عبادات و شريعت ناتوان و غير مؤثر در اشباع خواست هاي معنوي جوان ها مي باشد. منتهي در آن مقاله تصوف را به عنوان بعد معنوي اسلام جوابگوي خواست هاي بشر دانسته و در اين مقاله ولايت را سنت معنوي پيامبر اسلام معرفي نموده که در نتيجه از ديدگاه ايشان ولايت همان تصوف خواهد بود، همانگونه که گفته شده تصوف همان حقيقت است که در برابر شريعت مغز مغز است.[1]اگر آن طوري که گوينده اين سخن مي پندارد، عباداتي که در ظواهر دين دستور به انجام آنها داده شده مثل نمازهاي يوميه و نوافل روزانه و شبانه، روزه هاي واجب و مستحبي و دعاها و شب زنده داري ها، حج، زکات، انفاق، احسان، صبر و توکل و..... عاري از معنويت هستند و باعث ايجاد و رشد معنويت و تقرب به خدا نمي شوند پس غير از اين امور کدام اعمال و رفتار باطني بار معنوي را دارا مي باشند؟علاّمه طباطبائي در ردّ چنين پنداري مي فرمايد: درست است که تحت ظواهر شريعت حقايقي است که باطن ظواهر مي باشند و اينکه براي انسان راه دسترسي به اين بواطن وجود دارد باز حق است لکن طريق و راه رسيدن به آن، انجام دادن ظواهر ديني به طوريکه سزاوار است مي باشد نه غير آن. و حاشا اينکه باطني باشد و ظاهري به سوي آن هدايت نکند و باز حاشا از اينکه چيزي نزديکتر از آنچه که شارع دين به آن دلالت و هدايت نموده وجود داشته باشد و شارع از آن غافل شده و يا تساهل نموده و از آن رو گردانده باشد در حاليکه شارع مي فرمايد: « و نزلنا عليک الکتاب تبياناً لکل شيءِ»[2] بنابراين مطرح کردن چيزي به نام سنت معنوي حالا تحت عنوان ولايت يا تصوف جداي از سنت ظاهري و شريعت هيچ گونه مبناي ديني و عقلي ندارد.اينکه دکتر پازوکي جنبه ولايتي يا سنت معنوي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را که مرادش همان تصوف است، ايصال الي المطلوب دانسته است، اولاً هيچ دليلي بر اين مطلب وجود ندارد. ثانياً هرگز قابل اثبات نمي باشد که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در زمان حيات خود بدون هدايت تشريعي با استفاده از سنت معنوي کسي را به صورت تکويني هدايت نموده و او را به حق وصل نموده باشد. ثالثاً خود سنت معنوي به خودي خود و به صورت خـارق العاده نمي تواند وظيفه ايصال به حق را انجام دهد بنابر اين بعد از وفات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز دليلي نداريم که کساني بوده اند و يا هستند که با استفاده از سنت معنوي ديگران را به حق وصل کرده باشند مگر آنچه که صوفيان مدعي هستند که اقطاب آنان از اين نيروي فوق العاده برخور دارند و مريدان خود را به صورت معجزه آسا به حق رسانده و به مقام فناء و بقاء مي رسانند.[3]ايشان معتقد است که: «حيات معنوي پيامبر نزد همگان معلوم نبوده و اصولاً همگان اهليت درک آن را ندارند. از ميان مسلمانان فقط مؤمنان متوجه آن بودند و به هدايت معنوي پيامبر از اين مائده آسماني بهره مي بردند و از آنجا که معارف معنوي مربوط به سنت نبوي به زبان نمي آيد و اصولاً نا نوشتني است و فقط قلوب مؤمنان، آنها که اهل معرفت بودند پذيراي آن بوده، اين معارف سينه به سينه منتقل مي شده است...»اين سخن آقاي پازوکي برگرفته از فرهنگ تصوف مي باشد نه از آيات و روايات و دليل عقلي که البته خود نيز بر اين مطلب با اين گفته خود که اصولاً معارف معنوي نانوشتني است اعتراف نموده است. افزون بر آن چيزي که نانوشتني يا ناگفتني است چگونه قابل درک و فهم گرديده تا چنين قضاوت شود که فقط قلوب مؤمنان پذيراي اين معرفت بوده است. ثانياً به فرض اينکه امور نانوشتني قابل دريافت باشد، اهل معرفت چگونه اهل معرفت شده اند و استعداد پذيرش معارف معنوي را به دست آورده اند اگر بدون پذيرش معارف معنوي از پيش، اهل معرفت بوده اند ديگر نيازي به پذيرش سنت معنوي نداشته اند و اگر با پذيرش سنت معنوي اهل معرفت شده اند پس پيش از آن اهل معرفت نبوده اند بنابر اين پذيرش سنت معنوي در اثر دوري که بر پايه ي اين سخن لازم مي آيد غير ممکن مي گردد. و نيز بر گوينده اين سخن است که بگويد مؤمنيني که اين معارف را از پيامبر، حالا به هر نحوي که گرفته اند چه کساني هستند؟آقاي پازوکي هر چند از نام بردن کساني که به پندار او سنت معنوي از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به قلوب آنان منتقل شده عاجز مي باشد لکن براي قرن هاي بعدي بزرگان صوفيه را حاملان اين سنت دانسته و چنين مي گويد: «در تاريخ اسلام عارفان و بزرگان تصوف حاملان اين سنت بوده اند و هر بار که بيم تضعيف آن مي رفته در صدد تجديد و احياي آن بر آمده اند....» چيزي که در اين رابطه قابل توجّه است اينست که مدعيان اين مطلب به جز ادعاي خود صوفيه هيچ دليلي را نمي توانند بر آن اقامه کنند با اينکه قبلاً با بيان سخنان علاّمه طباطبايي گفته شد که انفکاک شريعت از معنويت غير معقول و غير منقول مي باشد و فقط از راه ظاهر، وصول به معني امکان پذير است و لذا مي توان گفت: صوفيان چونکه با ظواهر دين و شريعت به دليل پوسته بودن آن نسبت به طريقت سروکاري ندارند نمي توانند حاملان سنت معنوي هم باشند.پازوکي در جهت توجيه فرهنگ تصوف از دوگانگي سنت به سه گانگي آن قدم برداشته و بياني اينگونه دارد:
«تأکيد و رجوع اهل عرفان به تقسيم ثلاثي سنت به شريعت، طريقت و حقيقت يا متناظر آن، اسلام، ايمان و احسان ناظر به تجديد سنت در همه ابعاد است. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: شريعت گفتار من، طريقت کردار من و حقيقت احوال من است»اين روايتي که براي مشروعيت دادن به طريقت و حقيقت در برابر شريعت مورد تمسک قرار گرفته در هيچ کتاب حديثي معتبر شيعه و سني اثري از آن ديده نمي شود و روي اين جهت «عجلوني» آن را در کتاب خود به نام «کشف الخفاء و مزيل الالباس....» از رواياتي شمرده که فقط بر سر زبان هاي مردم جاري مي باشد و مي گويد من کسي را نديده ام که اين روايت را ذکر کرده باشد، بلي بعضي ها مي گويند که آن را در کتاب هاي بعضي از صوفيه ديده است.[4]بي ترديد اين حديث از مجعولات خود صوفيه مي باشد زيرا منشأ اصلي آن کتاب غوالي اللئلالي تاليف ابن ابي جمهور احسايي (لحساوي) است که او خود صوفي معروف و داراي طريقه تصوف بوده است.[5] و اين روايت را هم در اين کتاب بدون ذکر هيچ سندي به پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نسبت داده است. [6] و بعد از آن در هر کتابي که اين حديث ذکر شده يا استناد آن از اين کتاب تجاوز نمي کند و يا به طور غير مستند ذکر گرديده است.اگر اين حديث واقعاً از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ صادر شده بود علامه طباطبائي نمي فرمود که:
«اگر آنچه که صوفيه به عنوان اسرار الشريعه ادعا مي کنند و به عنوان حقيقت آن را پذيرفته و ظواهر دين را مثل پوست براي حقيقت يا طريقت پنداشته اند واقعيت مي داشت، سزاوار تر بود که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن را اظهار و بيان مي کرد همانگونه که صوفيه اعلان کرده اند، چون خود شرع از همه بيشتر و پيشتر بايد اين امور را رعايت مي کرد، اگر چنين چيزي حق نيست پس بعد از حق جز ضلال و گمراهي چه چيزي مي تواند باشد»؟ [7]ايشان در ادامه مقاله اهل ظاهر و شريعت را به تنگ نمودن سنت متهم مي کند و مي گويد: «تجديد سنت معنوي توسط عارفان معمولاً در دوره هايي صورت گرفته که اهل ظاهر سنت نبي را تنگ کرده و آن را به شريعت منحصر کرده اند. گويي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ حيات معنوي و احوال ايماني نداشته و فقط اهل ظاهر بوده است.»در برابر اين اتهام سزوار است گفته شود که از ديدگاه خود صوفيه حيات پيامبر از معنويت و احوال ايماني خالي مي گردد زيرا جدايي معنويت از شريعت اين مطلب را براي پيامبر خدا ثابت مي گرداند اما از ديدگاه اهل شريعت که فقهاء و متکلمين باشند ظواهر شرع همه اش معنويت است و جدايي بين آنها غير معقول مي باشد و اين صوفيه هستند که به خيال خود سنت در واحد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را تکه تکه نموده و هر تکه را به طائفه اي از مسلمانان اختصاص داده و برخي را از معنويت و برخي ديگر را از ظواهر شرع بي بهره ساخته است. اما اگر مراد از معنويت و احوال ايماني برنامه ها و مراسم خانقاهي باشد به يقين مي توان گفت که زندگي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از اين نوع معنويت پاک و عاري بوده است.دکتر پاوزکي در قسمت ديگري از اين مقاله با يک تير دو نشان را هدف گرفته و از کلمه سنّي که در اشعار مولانا و شاه نعمت الله به کار رفته، اصطلاح سنت معنوي را استنباط نموده و به اين ترتيب هم سنّي بودن آنان را توجيه کرده و هم اين اصطلاح را در برابر شريعت بر کرسي قبول نشانده است.او چند بيتي را از مثنوي مولانا اينگونه ذکر مي کند:
چشم حس را هست مذهب اعتزال
سخــره حـسنـد اهــل اعتــزال
هر که در حس ماند او معتزلي است
هر که بيرون شد ز حس او سنّي است
اهل بينش چشم حس خويش بست
ديده عقل است سنّي در وصال
خويش را سنّي نمايد از ضـلال
گرچه گويد سنّي ام از جاهلي است
اهل بينش چشم حس خويش بست
اهل بينش چشم حس خويش بست
«اشعار مولانا ناظر به اختلاف معتزله با ساير مسلمانان در نتيجه حواس ظاهري مي باشد به اين معنا که معتزله معتقد اند محصول حواس پنجگانه در درون انسان به هيچ وجه با هم پيوستگي ندارد. اما جلال الدين بلخي مي گويد هر چند حواس ظاهري اختلافاتي با يکديگر دارند ولي هنگامي که نتايج آنها به درون منتقل مي شوند در يک وحدت عالي تر متحد مي گردند. از نظر معتزله عقل همان حس است و تعقل هاي انسان در نزد معتزله مانند حواس ظاهري پنجگانه انواع گوناگون دارد. در اين اشعار مولانا بر معتزله اعتراض مي کند که دامنه عقل را بيش از حدّ وسعت داده است و حتي در دريافت حقايق عالي براي آن جايگاهي قائل شده اند.» [8]شبستري نيز شبيه مولانا بر معتزله چنين اعتراض مي کند:چو اکمه بي نصيب از هر کمال کسي کو را طريق اعتزال است.[9]شهرام پازوکي مي گويد: «شاه نعمت الله ولي نيز سنّي بودن را به معناي تابع سنت معنوي بودن به کار مي برد. وي در اشعار خويش بيش از چهار صد بيت اعم از قصيده و غزل در مدح علي ـ عليه السلام ـ و اهل بيت دارد و اصولاً ايمان را حبّ آل علي مي داند و خطاب به آن گروه از شيعيان علي که سنت را فقط به معناي ظاهري آن مي فهمند مي گويد:
اي که هسـتـي محبّ آل عـلي
ره سنّي گزين که مذهب ماست
رافضــي کسـيت دشمـن بوبکر
خارجي کيست دشمنان علي
مؤمـن کامـلي و بـي بـدلــي
ورنه گم گشته اي و در خللي
خارجي کيست دشمنان علي
خارجي کيست دشمنان علي
هر که او هر چهار يار دارد دوست
دوستـدار صـحـابه ام بـه تـمـام
يار سنّــي و خصــم معـتزلي[10]
امّت پاک مذهب است و وليّ
يار سنّــي و خصــم معـتزلي[10]
يار سنّــي و خصــم معـتزلي[10]
ارکان اصلي ايمان برطبق صريح آيات و روايات اعتقاد به توحيد، معاد، نبوت، و نيز امامت و خلافت الهي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مي باشد. افزون بر اين مطالب از اين ابيات، سنت معنوي که شاه نعمت الله و يا هر صوفي ديگر تابع آن شمرده شود قابل دريافت نمي باشد بلکه اين شعرها ناظر به مذهب شاه نعمت الله است به دين معنا که او در عين حالي که از اهل سنت است و معتقد به حقانيت خلفاء چهارگانه بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و دوستدار تمام صحابه رسول خدا است، علي را نيز دوست مي دارد و با او دشمني نمي ورزد و اين چيزي نيست که فقط شاه نعمت الله قائل به آن باشد بلکه تمام اهل سنت به جز گروهايي که استثناء شدند داراي چنين اعتقاد مي باشند.دکتر پازوکي اعتقاد خود را درمورد فقهاء و علماء دين که گويا در مورد اصول دين بي اعتنا هستند و فقط بر عمل تأکيد دارند چنين ابراز مي دارد: «در تفسير کاملاً فقهي از سنت اسلامي بر درست بودن عمل (orthoprax) بيش از درست بودن نظر و عقيده (orthodoxy) تأکيد شده است»اين نظريه آقاي پازوکي با وجود آيات و روايات بي شمار درباره ايمان و عقيده که توسط علماء دين تفسير و توضيح گرديده با واقعيت منافات دارد. گويا ايشان اين آيات و روايات و لااقل کتاب اصول کافي را که فقهاء و علماء سخت به آن پاي بند هستند ملاحظه نفرموده که چنين نظريه اي خلاف واقع را به علماء دين نسبت مي دهد.آنجا که ايشان مي گويد: «طبيعي است کساني که اهل سنت معنوي باشند خود به خود به جرم عدم انحصارشان به معناي ظاهري سنت به رفض يا خارج بودن از سنت متهم مي شوند» نيز دچار اشتباه شده است، زيرا در تاريخ اسلام اطلاق عنوان رفض يا خارجي بودن بر پيروان سنت معنوي سالبه به انتفاء موضوع مي باشد. چون هيچگاه کساني به نام پيروان سنت معنوي وجود نداشته، تا اين عناوين بر آنها اطلاق گردند و هيچ کسي از صوفيه هم به معناي رافضي يا خارجي ياد نشده است بلکه از ديدگاه اهل سنت رافضي به کسي گفته مي شود که اصحاب رسول خدا را مورد انکار قرار داده و شتم را نسبت به آنان جايز مي داند. [12] کلمه رفض در مقابل نصب به کار برده مي شود و محبين اهل بيت به رافضي معروف بوده اند اين سخن از مقايسه شعر شافعي و ابن تيميه به خوبي روشن مي گردد. شافعي مي گويد:
ان کان رفضاً حب ال محمد
فليشهدان الثقلان اني رافضي
فليشهدان الثقلان اني رافضي
فليشهدان الثقلان اني رافضي
ان کان نصبا حب صحب محمد
فليشهدان الثقلان اني ناصبي [13]
فليشهدان الثقلان اني ناصبي [13]
فليشهدان الثقلان اني ناصبي [13]
...»بي ترديد قرآن و روايات معصومين اصلاً شئون معنوي و اخلاقي دين را فروگذار نکرده است و آنچه که در قرآن کريم و روايات ديده نمي شود مباني و ارکان تصوف است که از نظر آقاي پازوکي همان سنت معنوي مي باشد ولي ايشان در حلّ اين اشکال به تناقض گويي گرفتار شده است زيرا قبلاً گفته است که معارف سنت معنوي اصلاً به زبان نمي آيد و اصولاً نانوشتني است در اينجا هم بهتر بود همين پاسخ را مي داد نه اينکه بگويد احاديث معنوي و عرفاني از گونهي مطالبي نيست که همه مسلمانان اهليت سمع يا فهم آن را داشته باشند تا به تواتر نقل شوند. و نيز اگر اين مطلب درست باشد پس چرا صوفيان و بزرگان آنان بر خلاف آنچه که مي گويند اين گونه مطالب غير قابل فهم را در کتاب هاي ضخيم و گفتارهاي شان به خورد مردم عوام مي دهند مگر اينکه گفته شود در دوره مدرن اين مطالب براي همگان قابل فهم گرديده اند!!در مجموع مي توان گفت چند مقاله اي که از ايشان در راستاي جا اندازي تصوف به عنوان بعد معنوي دين اسلام مورد ملاحظه قرار گرفته. چندين ضعف عمده دارد که مي توان به چند مورد ذيل اشاره کرد.1ـ معمولاً بيشتر مطالب و ادعاها بدون ارائه دليلي مطرح شده و فقط دلايل نقل شده از خود صوفيه اکتفاء گرديده است.2ـ در برخي موارد نصوص روشن با سليقه ذوقي در جهت اثبات مدعا در معرض تأويل قرار گرفته است.3ـ در بعضي موارد بدون رعايت قواعد منطقي از مغالطه و تناقض گويي استفاده شده و نتيجه مطلوب بر آنها مترتب گرديده است.حميد الله رفيعي
[1] . مؤذن خراساني، محمد علي، تحفه عباسي، ص 28، تهران، انس تک، اول، 1381، ش.[2] . طباطبائي، محمد حسين، الميزان، 5/282، قم، موسسه نشر اسلامي، بي تا.[3] . رک: لاهيجي، شمس الدين محمد، مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، ص10و11، تهران، نشر زوار، چاپ پنجم، 1383ش.[4] . عجلوني، اسماعيل بن محمد، کشف الخفاء...2/5، بيروت، درار الکتب العلميه، دوم، 1408ق.[5] . مجلسي، محمد تقي، تشويق السالکين، ص 12، نور فاطمه، سوم، 1375 ش.[6] . ابن ابي جمهور احسايي، محمد، غوالي الئلالي، 4/124، قم، سيد الشهداء، اول، 1403ق.[7] . الميزان، 5/282.[8] . جعفري، محمد تقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج اول، دفتر دوم، ص 109 و 110، شرکت سهامي انتشار.[9] . مفاتيح الدعي في شرح گلشن راز، ص 70.[10] . ديوان شاه نعمت الله ولي، ص 88، تهران، انتشارات نعمت اللهيه.[11] . روک: زمخشري، محمود بن عمر، کشاف، ج4، ص 219-221ف بيروت، دار الکتب العربي.[12] . مبارک خوري، محمدعبد الرحمن، تحفه الاحوذي، 2/300، بيروت، دار الکتب العلميه. و اتابکي، جمال الدين، يوسف، النجوم الزاهره، 4/218، مصر، وزارت فرهنگ و ارشاد.[13] . قاري، علي بن سلطان محمد، مرقاه المفاتيح، 8/316، بيروت، درا الکتب العلميه اول، 1422ق. و احمد بن ابراهيم، توضيح المقاصد في شرح قصيده ابن قيم، 1/29، بيروت، المکتب الاسلامي، چاپ سوم، 1406ق.