بحران تصوف
گفتگويي كه به بهانه دفاع از تصوف و محكوميت تخريب حسينه شريعت در شهر مقدس قم، انجام شده است هر چند اول سعي شده كه به مسائل قضايي و حقوقي اين واقعه پرداخته شود لكن پس از بيان چند جمله در مسائل قضايي مسير بحث به سوي اثبات حقيّت تصوف تغيير داده شده و در آغاز اين بحث تصوف به عنوان لطيفترين و عميقترين طريقه تفكر اسلامي معرفي شده كه به همين مناسبت لازم بود اين ادعا تبيين و سپس اثبات ميشد اما به جاي اينكه اين حقيقت يا پندار شكافته و مستدل شود مستقيماً به سخنان بعضي از علما كه در مورد تصوف ذكر گرديده پناه برده شده و سخنان منقول از علامه طباطبايي را اولين پناهگاه خود قرار دادهاند و ايشان معتقداند كه علامه طباطبايي (ره) فرموده:«اين مشروطيت و آزادي و غرب گرايي و بي ديني و لااباليگري كه از جانب كفار براي ما سوغات آمده است اين ثمره را داشت كه ديگر درويش كشي منسوخ شد و گفتار عرفاني و توحيدي آزادي نسبي يافت وگرنه شما ميبينيد كه امروز هم همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آويختن براي سالكين راه خدا بود.»در مورد سخني كه به علامه نسبت داده شده بايد گفت كه اولا اين نقل به علت عدم استناد كتبي به علامه غيرقابل اعتماد ميباشد. و ثانياً خود اين كلام بيانگر اين است كه تصوف با بيديني، لااباليگري و غربگرايي سازگاري داشته و در دامن دين اسلام جايگاهي ندارد. زيرا در اين سخن، كفار با ترويج غرب گرايي، بي ديني و لااباليگري در كشور اسلامي در برابر متدينين و متشرعين حامي تصوف تلقي شده است. اگر تصوف متكي بر دين اسلام ميبود بايد در فضاي تدين اسلامي نفس راحتتر ميكشيد تا در ميان كفار و فرهنگ ضد اسلامي آنان. افزون بر اين دو مطلب، علامه طباطبايي، در جاي جاي تفسير الميزان، موضع فكري و اعتقادي خود را در برابر تصوف با شفافيت و متانت تام بيان نموده كه در اينجا فقط به يك مورد آن اشاره ميكنيم. علامه ميفرمايد: «صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند. تا اينكه به جايي رسيدند كه شريعت را در يك طرف و طريقت را در طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطهور شدند و واجبات را ترك كردند و در منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت،آخرين حالت تصوف است كه مقام فناء ناميده ميشود.»[1]ايشان در ادامه گفتگو با نقل سخن امام خميني (ره) از جلد دوم مجموعه تقريرات فلسفي ايشان سعي نموده كه امام را مدافع و موافق تصوف معرفي كند و طبق نقل ايشان امام خميني (ره) فرمودهاند كه:
«عرفان به علمي گفته ميشود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات به گونهاي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته.. و هر كسي كه اين علم را بداند به او عارف گويند و كسي كه اين علم را عملي كرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل كرده است به او صوفي گويند.»در اين سخن امام (ره) دو علم عرفان و تصوف توصيف شده است به اين معني كه امام (ره) علم عرفان و تصوف را به گونهاي كه در ميان اهل آنها مرسوم و رائج ميباشد بيان نموده است و هيچ اثري از تأييد تصوف در آن ديده نميشود بلكه بر عكس در تأليفات ديگر به رد صوفيه ميپردازند به عنوان مثال در كتاب چهل حديث تصوف و اهل آن را شديداً مورد حمله قرار داده و در ضمن سخنان مبسوطي تصوف را بازار عوام فريبي معرفي نموده و آن را مولود ناهنجار، معجون و اخلوطه غريبه دانسته كه از مخلوط شدن حب نفس و دنيا و سرقت مفاهيم با اضافات و اعتبارات ديگر به وجود آمده است امام (ره) ميگويد: حال صوفيان پستتر و غمزهاش بيشتر از عارفان و حكيمان متكبر است. آنان بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آنها را با علما و ساير مردم بدبين نموده و براي رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پارهاي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده، گمان كرده به لفظ «مجذوبعلي شاه» يا «محبوبعلي شاه»حال جذبه و حب دست ميدهد.[2]آقاي پازوكي بعد از اين نقل قولها به رواياتي كه در مذمت تصوف وارد شده اشكال نموده و گفتهاند اين روايات اگر صحيح بودند علامه و امام به آنها اعتنا ميكردند و در اين زمينه چنين ميگويد:
«آيا اين دو نفر به روايات وارد نبودند؟آيا روايات را نديده بودند؟ رواياتي كه الآن مستمسك ما شده و عليه تصوف صحبت ميكنيم، روايات ضعيفي است كه توجه نداريم الآن به قوت و صحت آن فكر كنيم و بعد ببينيم اگر اين رواياتي كه از ائمه نقل ميشود ... آيا ناظر به يك گروه خاص نيست كه در دوره ايشان تصوف خوانده ميشد؟»در پاسخ لازم است گفته شود كه قطعاً اين دو شخصيت علمي و فقهي جهان تشيع به اين روايات آگاه بوده و آنها را ديده و لذا موضع روشن و صريح خودشان را چنانچه اجمالاًبيان گرديد در برابر تصوف ابراز داشتهاند. و نيز هيچ دليلي تاريخي و هيچگونه قرينهاي در اين روايات ديده نمي شود كه باعث انصراف آنها به سوي گروه خاص صوفيه شود بلكه در تمام روايات، تصوف به صورت كلي مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است. ثانياً با قطع نظر از روايات، تضاد و مغايرت برخي از عقايد و رسوم خانقاهي صوفيه با مباني ديني و معيارهاي عقلي و وجود تناقضات و هرج و مرجهاي حيرتآور فرقهاي و طريقتي در ميان تمام فرقههاي صوفيه، معرف روشن و دقيق تصوف ميباشد و احتمال ضعيف بودن روايات مشكل را حل نميكند. ثالثاً تضعيف روايات به اين سادگي آن هم بدون مراجعه به علم رجال و بدون توجه به علم درايه نشانگر بيمبالاتي در درك و فهم احاديث اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ ميباشد سواي آنكه قاعده اين است كه با طرح يك ادعا دليل آن هم بايد ذكر شود كه ايشان از اين قاعده عقلي و عقلايي خارج شده و فقط ادعا كرده كه اين روايات يا ضعيف است و يا ناظر به گروه خاصي ميباشد.در قسمت ديگر از مصاحبه در مقام اينكه شيعيان و سنّيان همديگر را در ساختن تصوف متهم ميكنند چنين ميگويند: «... در عالم سنت هم مخالفان تصوف ميگويند تصوف ساخته شيعيان است. در عالم تشيع هم مخالفان تصوف ميگويند تصوف ساخته سنيها است هر كدام كه اين مكتب فكري را نميپذيرند رد ميكنند به گروه مخالف».اين سخن ايشان بالملازمه اين مطلب را ميرساند كه تصوف با اسلام نيامده و در آن ريشه نداشته بلكه بعدها ساخته شده و از همين روي شيعه و سني همديگر را به ساختن و ابداع آن متهم ميكنند. ثانياً اينكه پيرو كدام مذهب بستر و خواستگاه تصوف بوده چيزي نيست كه ابهام داشته باشد چون هم بنابر گواهي تاريخ و هم بنابر گفتههاي تذكره نويسان تا قرن هفتم هجري جملگي مؤسسين اوليه تصوف و مشايخ فرقههاي آن سني مذهب بودهاند و هيچ عالم سني مذهب نگفته كه تصوف ساخته دست شيعيان است بلكه با كمال افتخار ميگويند كه شيعه اصلاً صوفي ندارد و اين مطلب را دليل بر بطلان تشبع ميگيرند و از اين روي مير محذوم شريفي در كتاب فواضح الروافض ميگويد: «دليل بر بطلان روافض همين بس است كه اولياء صوفيه را منكراند و هيچ كسي از علماي ايشان صوفي و صاحب دل نبودهاند و از معارف كشفي و حالي خبر نداشتهاند.»[3]چيز ديگري كه گوينده آن را در حمايت از تصوف علم نموده رسالهاجوبه علامه مجلسي به ملا خليل قزويني مي باشد و كلامي را از اين رساله چنين نقل ميكند «اين جماعت، زبده مردم هستند ولي چون در هر سلسله جمعي داخل ميشوند كه آنها را ضايع ميكنند و در هر فرقه از شيعه و سني و زيدي و صاحبان مذاهب باطله ميباشند... صوفيه شيعه هميشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با همديگر جمع كردند...»اگر رساله اجوبه علامه به دقت مورد توجه قرار گيرد چيزي كه بر تأييد تصوف و فرقهها و مشايخ مطرح در تصوف دلالت صريح داشته باشد به چشم نميخورد. بلكه قرائني بر خلاف آن در اين رساله مشاهده ميشود مثلاً در آغاز پاسخ خطاب به ملا خليل ميفرمايد: «بحمدالله حق تعالي شما را به اخبار اهل بيت رسالت ـ صلّي الله عليه و آله ـ و آثار ايشان آشنا گردانيده كه خود بتوانيد از كلام هدايت نظام ايشان آنچه حق است از اين مسائل استخراج نماييد» و سپس توجه ملا خليل را در اين مسائل به اطاعت از قرآن و رهنمودهاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ و آثار و راويان احاديث آنان ـ عليهم السّلام ـ جلب ميكند.»[4]
و هنگامي كه درباره صوفيه آغاز سخن ميكند چنين ميگويد: «بايد دانست كه راه دين يكي است و حق تعالي يك پيغمبر فرستاده و يك شريعت قرار داده و ليكن مردم در مراتب عمل و تقوي مختلف ميباشند، و جمعي از مسلمانان كه عمل را به ظواهر شرع شريف نبوي ـ صلّي الله عليه و آله ـ و به سنن و مستحبات عمل نمايند و ترك مكروهات و مشتهيات كنند و متوجه امور دنيا نگردند و پيوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ايشان موجب تضييع عمر است كناره جويند ايشان را مؤمن زاهد متقي ميگويند و مسمي به صوفيه ساختهاند.»[5]علامه مجلسي در حقيقت مؤمن زاهد و متقي را كه پايبند شريعت و ظواهر نبوي و عامل مستحبات و تارك مكروهات ميباشد توصيف و تمجيد نموده است نه آن فرقههاي صوفيه را كه خبر در قالب وحدت وجود، حلول، ولايت اقطاب، پير و مريدي، خرقه پوشي، خانقاه، رياضتهاي غير مشروعه، عشق، سماع،رقص و چرخ و امثال آنها كه از اركان تصوف ميباشند، نميگنجد.منتهي با توجه به حاكميت تصوف بر جامعه آن زمان و نفوذ و ريشه داري صوفيان در ميان مسلمين آنان را به عنوان صوفي واقعي تلقي نموده و خواسته تا با اين روش گرايش مردم را به سوي تشيع و علماء زاهد و پارساي اين مذهب جلب كند و لذا گفته است كه علماء شيعه در زهد و تقوي و ورع به مراتب بالاتر از صوفيان اهل سنت ميباشند و به عنوان نمونه اسامي علي بن طاووس، ابن فهد حلي را نام ميبرد كه اصلاً صوفي نبودهاند.[6]
از اينها كه بگذريم علامه مجلسي تفكر و اعتقاد خود را در برابر صوفيان در رساله اعتقادات و كتاب عين الحيات به حدي روشن و محكم بيان نموده كه هيچ ابهامي را باقي نگذاشته است كه در اينجا به چند جمله از رساله اعتقادات او اشاره ميكنيم علامه در ضمن مطالب گستردهاي در نكوهش و مذمت تصوف ميفرمايد: «و گروهي از اهل زمان ما، بدعتها را براي خود دين اخذ كرده، خدا را با اين بدعتها ميپرستند و آن را «تصوف» نام نهادهاند، اينها رهبانيت را عبادت ميشمارند... آنها به جاي عبادات اسلامي يك سلسله عبادتهاي بياساس را اختراع كردهاند...
اين از خدا بيخبران كه لعنت خدا بر آنها باد به اين بدعتها اكتفا نكرده به «وحدت وجود»قائل هستند و معناي معروفي كه از آن قصد ميكنند، آن طور كه از بزرگان شان در عصر ما شنيده ميشود كفر به خداوند عظيم است» و در آخر ميفرمايد: اي برادران ايماني! از اينها بپرهيزيد تا دين و ايمانتان سالم بماند.[7]دكتر پازوكي در بخش دوم گفتگويش عبادات و شريعت اسلامي را زير سؤال برده و آن را ناتوان و غير مؤثر در اشباع خواستهاي معنوي جوانان دانستهاند و ميپندارد كه اين خواستها و گرايشات معنوي جوانان در عصر و عالم جديد كه امروز جهان به آن رسيده فقط با طريقت صوفيانه قابل اشباع و جوابگويي است و در غير اين صورت بحران معنويت جوانان را به سوي عرفان هندي و بودايي سوق خواهد داد. ايشان درباره اينكه شريعت نميتواند پاسخگوي خواستهاي معنوي جامعه باشد به گونههاي مختلف ابراز نظر نموده و ميگويد: «من نميدانم به يك جوان مسلماني كه پرسشهايش بيشتر از پرسشهاي شك در نماز است بلكه پرسشهايي وجود دارد كه من از كجا آمدهام و به كجا ميروم، بگويم كه اسلام به نظر، مسلمانان دين جاودان است چه پاسخي دارد؟ در مقابل در عالم جديد سيل تهاجم افكاري كه آدم را ريشه كن ميكند و بين زمين و آسمان معلقش ميكند شكيات نماز پاسخ آن را نميدهد... ما الآن به جايي رسيدهايم كه زبان معنوي براي گفت و گو با مسلمانان جوان در ايران را نداريم.. ما در 500 سال پيش نيستيم در عالم سنتي كه همه چيزش به همه چيزش بخورد... ما در عالم مدرن هستيم كه اين عالم مدرن خودش لوازم و حرفهائي دارد... وقتي كه ما جوانهايمان را ميخواهيم به معنويت اسلامي دعوت كنيم،اين معنويت را از كجا ميخواهيم نشان بدهم... ميخواهيم ارجاع بدهيم به فروع؟ به مباحث سنتي كه مخاطب زمان خودش را داشته ولي الآن نميتواند مخاطب داشته باشد؟»اين نگرش از جهات متعددي قابل مناقشه است زيرا تصوف و طريقت اختراعي يك پديده كهنه و قديمي است و چيزي نيست كه براي رفع نيازهاي معنوي جوانان عصر جديد به تازگي اختراع شده و تجربه نشده باشد. ثانياً با توجه به اينكه تمام فرقههاي صوفيه بر مغايرت بين طريقت و بين شريعت و اخلاقيات اسلامي تصريح دارند،[8] طريقت جز اينكه از ابداعيات صوفيان باشد جايگاهي در دين اسلام براي آن ديده نميشود و معمولاًآن گونه كه قبلاً بيان شد شامل اموري است كه برخي از آنها در عرفانهاي هندي و بوديسم نيز رائج ميباشند و بيشتر اين امور منافات و تضاد صريح با دستورات شرع مقدس اسلام دارند. بنابراين دسترسي به معنويتي كه مورد پسند خدا باشد با اين امور نه تنها امكان پذير نبوده بلكه سالك به علت تمرد از دستورات الهي از معنويت تهي گشته و از خدا دور خواهد شد پس فرقي نميكند كه يك جوان به تصوف رجوع كند يا به معنويت تهي گشته و از خدا دور خواهد شد پس فرقي نميكند كه يك جوان به تصوف رجوع كند يا به عرفانهاي بوديسم و هندي، چون همگي در رفع بحران معنويت نقش همسان دارند. بنابراين اين ادعاي انحصاري بودن رسيدن به نيازهاي معنوي از طريق مسلك صوفيگري باطل و غير قابل قبول است.ثالثاً اگر طريقت مورد ادعاي صوفيان واقعيت ميداشت بنابر آنچه كه علامه طباطبايي ميفرمايد: سزاوار بود كه شارع آن را بيان كرده و خودش سزاوارتر به رعايت آن بود. و اگر چنين چيزي حق نيست پس بعد از حق خبر ضلالت و گمراهي چه چيزي ميتواند باشد؟[9] و در جاي ديگر ميفرمايد: اين حق است كه در تحت ظواهر شريعت حقايقي است كه باطن ظواهر ميباشند و اينكه براي انسان راه دسترسي به اين بواطن وجود دارد باز حق است لكن طريق رسيدن به آنها استعمال ظواهر ديني آنگونه كه سزاوار است ميباشد نه غير آن.
و حاشا اينكه باطني باشد و ظاهري به سوي آن هدايت نكند و باز حاشا از اينكه چيزي نزديكتر از آنچه كه شارع دين به آن دلالت و هدايت نموده، وجود داشته باشد و شارع از آن غافل شده و يا تساهل نموده است در حالي كه ميفرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي»[10] رابعاً شريعت منحصر در شكيات نماز نبوده هر چند آن هم در محل خودش مهم ميباشد بلكه عبادات متنوعي در شريعت وجود دارد كه اگر به صورت صحيح انجام بگيرد قطعاً موجب كمال و معنويت اصيل و واقع و مايهرستگاري ابدي ميشود و نيز اخلاقيات اسلامي در كنار عبادات كه از ظواهر متون ديني به دست ميآيد بخش ديگر شريعت است كه براي جوابگويي نيازهاي معنوي بشر و تزكيه نفوس جعل شدهاند.بنابراين بهتر است گفته شود كه بحران معنويت را بايد در درون جوانان و عوامل خارجي تأثيرگذار بر آنان جستجو نمود نه در برنامههاي عبادي و اخلاقي اسلام. و اين بحران چيزي نيست كه تازگي داشته باشد بلكه در هميشه تاريخ، گرايشات نفساني و خواستهاي معنوي لذتبخش و سرگرم كننده برخي از انسانها بحران زا بوده و ميباشد. آنچه نفسي خواهد بود كه با نمازي كه خداوند خودش آن را براي كمال و تقرب بندگانش تشريع نموده، معنويت حاصل نميكند ولي با انجام برنامههاي دست ساخته بشر به معنويت ميرسد؟!در نتيجه ميتوان گفت معنويتي كه انسان به آن نيازمند است و واقعاً او را به كمال ميرساند يك امر ثابت و محكم و غيرقابل تغيير ميباشد و شريعت مقدس اسلام كه مطابق با حكمت الهي و مقتضيات فطري انسان جعل و تشريع شده است براي هميشه در هر مكان و هر زمان داراي آثار نجاتبخش بوده و خواهد بود. پس بحران در اصل معنويت اسلامي و زبان آن به وجود نيامده و نخواهد آمد بلكه اين برخي از افراد جامعه است كه در همهزمانها دچار بحران شده و انجام عبادت مشروع آنان را كسل نموده و خواستها و گرايشات نفساني را به جاي تمايلات معنوي و فطري انسان اشتباه گرفته و در اين منجلاب به دام افتادهاند و سماع، موسيقي، چرخ و برنامههاي دسته جمعي خانقاهي و امثال اين امور را به عنوان طريقت بهتر از شريعت دانستهاند.آقاي پازوكي در راستاي حمايت از تصوف مانند غريق به هر خار و خاشاكي دست انداخته و كلامي را از دروس شهيد اول و كشف الغطاء براي اين هدف چنين نقل ميكند: «شهيد اول كتابي دارد بنام دروس درباره وقف،بحث سر اين است كه ما چه چيزهايي را ميتوانيم وقف كنيم، ميگويد: (الصوفيون المشتغلون بالعباده والمعرضون عن الدنيا). صوفيه كه براي خانقاه وقف مي كنند موقوفه شان چه حيثيتي دارد بعد شرح ميدهد كه صوفيه چه كساني هستند، صوفيه كساني هستند كه مشغول عبادت هستند از دنيا روي گردانند اين را در مقام مدح آنها ميگويد. مرحوم كاشف الغطاء كتابي دارد به نام كشف الغطاء بابي دارد به نام وقف آنجا شرح ميدهد كه اگر بر صوفيه وقف كند و اين صوفيه عارف باشند بر كساني وقف ميكند كه از دنيا خودشان را كناره ميكشند و به عبادت مشغول هستند.»اگر به كتاب دروس رجوع شود شهيد در ضمن فرضهاي متعددي صحت وقف بر صوفيه را متوقف بر شروطي ميداند و ميگويد وقف براي صوفيهاي كه مشغول عبادت بوده و از دنيا گريزانند، در صورتي صحيح است كه فقير بوده و عدالت داشته باشند و از مسير شريعت حقه خارج نباشند.[11] از اين سخنان شهيد اول جز اينكه اشاره بر جهات منفي صوفيه دارد چيزي ديگري به دست نميآيد و نيز كاشف الغطاء در همين كتاب، صوفيه را در كنار جبريه و مفوضه از منكرين برخي از ضروريات دين به حساب آورده منتهي آنان را از مرتدين فطري خارج نموده و توبهشان را مورد قبول دانسته است.[12]دكتر پازوكي در اين راستا سخني را هم به آيت الله خويي (ره) نسبت داده و ميگويد: «او از آقاي تابنده خواسته بود كه در ايران رساله بنويسد.» در حالي كه مرحوم آيت الله خويي در كتاب طهارت مسئله طهارت و نجاست صوفيه را مطرح نموده و ميفرمايد: «اقوي اين است كه صوفيه نجس نباشند مگر اينكه علم داشته باشيم آنان به لوازم مذاهب خوشان كه جز مفسده چيزي نيست، ملتزم باشند.[13]و بالاخره دكتر پازوكي از موقعيت جهاني مسيحيت و بوديزم متأثر گشته و با يك حركت انفعالي اسلام را زير سؤال برده و بن لادن و امثال او را نماد اسلام بدون تصوف قلمداد كرده و اسلام ذوالفقاري را در عصر حاضر خشونت تلقي نموده و خواستار جايگزيني تصوف به جاي ذوالفقار علي ـ عليه السّلام ـ شده است او در اين زمينه چنين ميگويد: «بعد از ماجراي 11 سپتامبر ما در موضع عيجبي قرار گرفتيم بايد يك جوري نشان دهيم كه اهل صلح هستيم همين اخيراً مقالهاي خواندم كه يك نفر از نزديكان پاپ جديد نوشته بود گفته بود اصلاح پذير نيست مبانياش بر خشونت است بويي از صلح در آن نيست.ما بايد اسلام صلح را نشان دهيم. بايد جنبهمعنوي آن را نشان دهيم، جنبهمعنوي آن در تصوف است... اينكه اسلام جنبهجهاد اصغر را داشت اما جهاد اكبر را هم داشت. در تصوف بر جهاد اكبر آن تأكيد شده است ... من به آنها گفتم ذوالفقار علي در صدر اسلام ذوالفقار بود كه ميكشت. بعد در تاريخ اسلام اين ذوالفقار تعبير شده به فكر و ذكر سالك. ذوالفقار دو لبه داشته است ذكر و فكر براي كشتن نفس اماره... آن شمشير علي در زمان غيبت ذوالفقار نيست جهاد اكبر جاي جهاد اصغر را گرفته. فقط در صدر اسلام ما جهاد اصغر داشتيم چه كسي مروج جهاد اكبر بود. اصلاً تصوف جنبهجهاد اكبر اسلام است.»اين طرز تفكر در حالي كه منافات صريح با نصوص قرآني و روايي دارد و بر جهاد و دفاع در مقابل دشمنان دين و امر به معروف و نهي از منكر خط بطلان كشيده است، به يقين ناشي از توطئههاي دشمنان اسلام بوده و تازگي هم ندارد و در طول تاريخ اين اركان اصلي اسلام و قيودات اخلاقي و ديني آن از طرف دشمنان و به تبع آنان دانسته يا ندانسته از طرف روشنفكران و نوانديشان زير سؤال برده شده و آنها را بر خشونت و مخالف با حقوق بشر، آزادي و مردم سالاري و امثال اين عناوين فريبنده حمل نمودهاند. و چشمان تيزبين خود را بر جنايات استعمار در كشورهاي مختلف آسيايي، آفريقايي و آمريكاي جنوبي بسته و به راحتي از آنها گذشته و لبه تيز انتقادات و سؤالات مغرضانه خود را بر فرق اسلام و مسلمانان ميكوبند. با كدام انصاف و معيارهاي عقلي و ديني پيروان اديان بيگانه صلح طلب تلقي ميشود. در حالي كه با چاپ كاريكاتورهاي موهن و شرمآور، احساسات بيش از يك ميليارد مسلمان را به بازي گرفته و آنان را داغدار ميكنند؟حميد الله رفيعي
[1] . محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج 5، ص 282، قم: انتشارات مؤسسه نشر اسلامي، بيتا.[2] . امام خميني، شرح چهل حديث، ص 91، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، پنجم، 1373 ش.[3] . محمد تقي مجلسي، رساله تشويق السالكين، ص 13 و 14، انتشارات نور فاطمه، 1375ش.[4] . رسالهتشويق السالكين، (اجوبه ملا خليل)، ص 27 و 28.[5] . همان، ص 29.[6] . تشويق السالكين، ص 29 ـ 31.[7] . محمد باقر مجلسي، اعتقادات مجلسي، ص 15 ـ 17 (ترجمه علي اكبر مهدي پور) قم، رسالت دوم، 1376 ش.[8] . ميرزا ابوالقاسم شيرازي، مناهج انوار المعرفه، ص 6، تهران، خانقاه احمديه، دوم 1363 ش.[9] . الميزان، ج 5، ص 281..[10] . همان، ج 5،ص 282.[11] . شهيد اول، دروس، ج 2، ص 275 و 276،قم، مؤسسه نشر اسلامي، اول 1414 ق.[12] . شيخ جعفر الغطاء، كشف الغطاء، ج 1، ص 183، اصفهان، انتشارات مهدوي، بيتا.[13] . سيد ابوالقاسم خويي، كتاب الطهاره، ج 2، ص 81، قم،دارالهادي، دوم 1410 ق.