به نام دين؛ عليه دين - به نام دين؛ عليه دين نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

به نام دين؛ عليه دين - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به نام دين؛ عليه دين

هماهنگ با ظهور انقلاب صنعتي در غرب موجي در کشورهاي اروپايي و غربي به راه افتاد که در قالب «عصيان عليه مذهب» با اصالت بخشيدن به عقل و نامحدود دانستن آن در درک کليه مسايل بشري با آموزه هاي ماوراء طبيعي به مخالفت برخاست اين موج با پيشرفت ناگهاني و صنعتي شدن جوامع غربي ـ اروپايي به سرعت مرزهاي خود را در نورديد و با عناوين مختلف هم چون موج منور الفکري يا روشنفکري وارد جوامع شرقي و اسلامي گرديد.

واژه روشنفکر گر چه در مفهوم لغوي داراي معنايي ذاتاً مقدس و ارزشي بوده و حاکي از اهميت دادن به فکر و انديشه بشري مي باشد و از اين طريق آدمي را در مسير راه يابي به حقيقت و پيروي از آن قرار مي دهد اما در مفهوم اصطلاحي خود مصاديق گوناگون و بعضاً نا مقدس يافت چنان که در غرب در قالب ضديت با دين جلوه نمود.[1] اين جريان در جوامع شرقي و اسلامي نيز به شکلي ملموس و آشکار به سمت تقدس زدايي و نفي حضور دين از حيات اجتماعي بشر حرکت کرد. عمده مروجان اين جريان در جوامع شرقي و اسلامي کساني بودند که از يک سو با نظاره پيشرفت و توسعه صنعتي در غرب دچار نوعي از خود بيگانگي و شيفتگي مظاهر مادي غرب شدند و از ديگر سو به دليل آن که از آگاهي و معرفت ديني صحيحي نيز برخوردار نبودند به تقليد محض در فرهنگ و تمدن غرب و ترويج و تبليغ آن در جوامع شرق پرداختند حتّي برخي از آنان به دليل مواجهه با ضرورت هاي فرهنگي و ديني در جوامع اسلامي از در نيرنگ و نفاق وارد شدند و در صورت ظاهر، خود را دين دار و دلسوز جامعه متدين معرفي کردند تا از اين طريق اهداف خود را پي گيري نمايند. عملکرد ميرزا ملکم خان که در تاريخ ايران از وي با عنوان «پدر روشنفکري ايران» ياد مي شود گواه بر اين ادعاست؛ وي خود در تشريح اين عملکرد مي گويد:

«در اروپا که بودم سيستم هاي اجتماعي ـ سياسي و مذهبي مغرب را مطالعه کردم و با اصول مذهبي دنياي نصراني و هم چنين تشکيلات فراماسونري آشنا شدم طرحي ريختم که عقل سياست مغرب را با خود ديانت مغرب در هم آميزم چنان دانستم که تفسير ايران به صورت اروپا کوشش بي فايده اي است از اين رو فکر شرقي مادي را در لفّافه دين عرضه داشتم دوستان و مردم معتبري را دعوت کردم و در محفل خصوصي از لزوم پيرايشگري اسلامي سخن راندم....»[2]

فتحعلي آخوند زاده از نزديکان بسيار صميمي ميرزا ملکم خان نيز بر لزوم پوشاندن روشنفکري (و يا به تعبير رايج آن زمان، منور الفکري) با پوشش «دين» تاکيد ورزيد و از آن به «پروتستانتيسم اسلامي» تعبير نمود.[3] همان تعبيري که اين روزها نيز کم و بيش و با چهره هاي گوناگون در نوشته ها و گفته هاي برخي وابستگان به اين طيف مشاهده مي شود. چندي پيش دکتر عبد الکريم سروش با وارد شدن به اين مقوله سعي در ارايه تعريفي مشخص از آن چه که وي آن را «روشن فکري ديني» مي داند نمود.[4]

تعريفي که وي از اين واژه ارايه داد چندان تفاوتي با تعاريف اسلاف وي از روشنفکري ندارد: «روشنفکران ديندار روشنفکرند چون به عقل مستقل از وحي باور دارند... (روشنفکري نياز به) روحاني ندارد چرا که هر کس در آن مدرسه روحاني خويشتن است ... مقولاتي چون ارتداد، بدعت، کافر، مومن، و .... در آن راه ندارد چرا که اين مقولات تابع قدرت سياسي و ديني موجود است.»[5] وي با اصرار بر اين تعريف تا آن جا پيش مي رود که حتّي مجبور مي شود بسياري از بديهيات احکام و تاريخ اسلام را انکار نمايد او حتي مجبور است قيام و شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ را يک استثنا در سلسله امامت معرفي کند!

گرچه اين گونه موضع گيري و سخن گفتن خود به حدّ کافي گواه بر ميزان درک ناقص و اطلاع سطحي گوينده آن از احکام و تاريخ اسلام است اما جا دارد که از باب تذکر تأملاّتي هر چند کوتاه در اين رابطه داشته باشيم:

1ـ در نگاه فقهي، «عقل» در قالب يکي از مهم ترين و معتبر ترين منابع ديني گر چه به عنوان منبعي مستقل و در عرض دو منبع «کتاب» و «سنت» در نظر گرفته مي شود اما با توجه به آن که داراي محدوده خاصي است که مستقلات عقليه و يا غير مستقلات متلازم که از ناحيه شرع تلازم آن کشف شده باشد را شامل مي شود.[6] از اين رو مي توان عقل را در دامن شريعت قرار داد و بر همين اساس مي توان با قاطعيت اظهار نمود که عقل (ناب و خالص) هرگز در تقابل دين قرار نگرفته و قسيم شرع به حساب نخواهد آمد. بنابر اين در رويکرد ديني و فقهي عقل به عنوان ابزار قدرتمند وحي تعريف مي شود يعني همان طور که دين گاهي مطالب خود را از طريق نقل به مخاطب مي رساند گاهي نيز آن را از طريق عقل مي فهماند. پس اين استقلال عقل به معناي بي توجهي و بي ارتباطي آن با وحي نيست.

2ـ روحانيت در اسلام به گروهي اطلاق مي شود که متخصص و صاحب نظر در علم دين و فقاهت باشند با انکار اين گروه تحت اين عنوان که «هر کس مي تواند روحاني خويش باشد.» مثل آن است که کسي ادعا کند در علوم مختلف اجتماعي ما نيازي به متخصص نداريم و به اجتهاد خود عمل مي کنيم! ضرورت نياز به مهندس، پزشک، کارشناس مسايل حقوقي، سياسي و ساير علوم و متون شناخته شده اجتماعي از بديهي ترين و ضروري ترين مسايلي است که عقلاي عالم هرگز آن را انکار نمي کنند همين ضرورت در علوم ديني نيز وجود دارد.

اگر براي همگان امکان فراگيري و تبحّر در همه علوم و فنون اجتماعي ميسّر نيست ـ که نيست ـ به همين ترتيب براي همه کس نيز مجال فراگيري و تخصص در علوم مختلف ديني هم چون رجال و حديث و تفسير و فقه و اصول و... وجود ندارد و بايد براي منکر نياز بشر به روحاني و روحانيت همان نگاهي را داشت که با منکر ضرورت وجود صاحب نظران ساير علوم و متون اجتماعي. زيرا ضرورت وجود و تمايز علما و روحانيون هم چون تمايز پزشکان، قضات، مهندسان و... با سايرين، اگر معلول ضرورت هاي طبيعي هم نباشد لا اقل معلول ضرورت هاي اجتماعي است و مجالي براي انکار آن باقي نمي ماند.

3ـ انکار مقولاتي چون ارتداد، بدعت، کفر و ... انکار بديهيات دين اسلام است همان گونه که به فرموده الهي کسي که به خدا کفر مي ورزد هيچ بهره اي از ايمان ندارد.[7] منکر وجود اين مقولات در اسلام نيز داراي وضعيت مشابهي است. به اين ترتيب عدم اعتقاد برخي روشنفکران ديني به مقوله ارتداد، کفر، بدعت و... آن گونه که سروش ادعا مي کند ـ نه تنها افتخاري براي آنان نيست که پسوند ديني را نيز براي آنان بي مسمّي مي سازد.


[1] . رک: زر شناس، شهريار، تأملاتي درباره جريان روشن فکري، تهران، برگ، 1373.

[2] . الگار ، حامد، ميرزا ملکم خان، ترجمه جهان گير عظيما، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1361، ص 14ـ 13.

[3] . فريدون آدميت. انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده، تهران، ص 22.

[4] . ويژه نامه آسيب شناسي روشن فکري ديني، اعتماد ملي، 20/6/86، ص25.

[5] . همان.

[6] . براي مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع به: جوادي آملي، ولايت فقيه، نشر اسراء، 1378، ص 238.

[7] . خداوند در آيه 7 سوره حجرات کفر و فسق و عصيان را در کنار هم قرار داده و آن را نقطه مقابل ايمان مي شناسد.

محمد ملک زاده

/ 1