بي ديني، مصداق حقيقيِ تحجرگرايي - بي ديني، مصداق حقيقيِ تحجرگرايي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بي ديني، مصداق حقيقيِ تحجرگرايي - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بي ديني، مصداق حقيقيِ تحجرگرايي

در اين گفتگو به بررسي معناي تحجرگرايي ديني، سابقه و منشأ آن و مصاديق آن در جامعه معاصر ايران و راههاي مصون ماندن از آن پرداخته شده است. تحجرگرايي ديني نوعي سنگ شدگي و ماندگاري در يك تلقي ثابت از دين معرفي شده است كه منشأ آن در روان خود آدمي است كه «از يك سو تلاش مي كند تا خود را از آنجا كه هست فراتر آورد و از سوي ديگر براي فراتر آمدن ناگزير است جايگاه كنوني و آنچه را كه اكنون دارد ترك كند.» بارزترين مصداق هاي تحجرگرايي ديني نيز شكافي كه ميان باورهاي ديني و پيشرفت هاي اجتماعي پديد آمده است دانسته شده و سرانجام توجه به گوهر ديني و تأكيد كمتر به صورت هاي دين، راه مصون ماندن از تحجرگرايي ديني معرفي شده است.

توجه به نكاتي در اين گفتگو خالي از لطف نيست. ابتدا بايد به تناقضي كه در خود اصطلاح «تحجرگرايي ديني» طبق تعريفي كه در اين گفتگو از دين وجود دارد اشاره كنيم. در اين گفتگو «دين نوعي راه رفتن به سوي مقصدي است كه مي پنداريم در آن مقصد به كمال و زندگي بي گزند خواهيم رسيد». تحجر نيز به «سنگ شدگي» معنا شده است. پس طبق اين تعريف تحجرگرايي ديني بايد «سنگ شدگيِ در نوعي راه رفتن» باشد. يعني سنگ شدگي در نوعي حركت كه به معناي توقف است. پس تحجرگرايي ديني مساوي با بي ديني خواهد بود و نه اينكه نوعي سنگ شدگي ديني هم وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، تحجرگرايي با اصل دين سازگار نخواهد بود و وصفِ ديني را نخواهد پذيرفت.

نكته قابل توجه اين است كه با جعل چنين تركيب هايي كه بار معنايي عميقي ندارند، كساني كه مصداق واقعي سنگ شدگي و تحجر هستند، يعني كساني كه نسبت به دين بي اعتنا بوده و از جرگه متدينين خارج مي باشند، از تهمت تحجر مي رهند و برخي از متدينين كه در پذيرش افكار بيگانه احتياط به خرج مي دهند، موضعِ تهمت تحجر قرار مي گيرند. در حاليكه طبق تعريف ارائه شده، پيوستن به جرگه ديني، خود خروج از سنگ شدگي و ايستايي است. در اين گفتگو، تحجرگرايي ديني نوعي سنگ شدگي و ماندگاري در يك تلقي ثابت از دين معرفي شده است.

در اين تعريف، عبارت «تلقي ثابت از دين» تبيين نشده است و مثال در سؤال بعدي تا حدودي اين مطلب را روشن مي كند. ايشان مي گويند: «به گمان من، شكافي كه ميان باورهاي ديني و پيشرفت هاي اجتماعي پديد آمده از بارزترين مصداق هاي تحجرگرايي ديني ما است.» به اين ترتيب، ايستادگي و احتياط جناح سنت گرا در پذيرش افكار و الگوهاي اجتماعي بيگانه، از مصاديق بارز تحجرگرايي دانسته شده است. در حاليكه عبارتِ «تلقي ثابت از دين» مفهوم ديگري دارد. اگر نوع خطاب دين به درستي تبيين شود، كه البته در آثار بزرگاني مانند شهيد مطهري(ره) به ويژه در كتاب اسلام و مقتضيات زمان به تفصيل به آن پرداخته شده است، معناي تلقي ثابت از دين روشن تر خواهد شد.

انسان دو گونه نياز در زندگي خود احساس مي كند. نيازهاي باطني و معنوي كه روح زندگي او را تشكيل مي دهد و نيازهاي صوري و ظاهري كه براي ادامه زندگي و تعامل با ديگران به آن نيازمند است. مخاطب اصلي دين نيازهاي ماندگار و ماوراءالطبيعي زندگي است كه علوم تجربي و اجتماعي توان پاسخگويي به آنها را را ندارند. توجه به اين بخش از دين ممكن است تلقي ثابتي را نسبت به آن به وجود آورد كه اساساً تحجرگرايي نيست بلكه پذيرش واقع به درك خطابي است كه مولا نسبت به عبد خويش دارد.

پس تلقي ثابت در دين هميشه مساوي تحجرگرايي نيست و نسبتشان عموم و خصوص من وجه است. از موارد اشتراك اين دو، مي توان از دگم انديشي برخي كه در طول تاريخ در برابر جريان اصلي تفكرديني، يعني اجتهاد قرار داشته اند، بر شيوه هاي استنباط نام برد كه به جاي استفاده از ابزارهاي نوين فكري، جهت استخراج حقايق و دقايق ديني، بر ظاهر متون ديني اكتفا مي كرده اند و حتي اگر قرائني بر تصحيف آن وجود داشت، به همانگونه مي پذيرفتند. البته چنين تفكري، پيش از همه توسط خود عالمان دين مورد نقد قرارگرفته و از مسير اصلي كاروان انديشه كنار گذاشته مي شده اند.

اما در مورد صورت زندگي انسان، خطابات ديني، دست بندگان را بسيار باز گذاشته است و اصولي مانند اصل مصالح عباد و دفع مفسده از زندگي انسانها كه از برخي روايات استفاده مي شود نشان مي دهد كه در اين گونه امور، خود افراد بايستي شيوه هاي تجربي موفق در اداره جامعه خويش را با رعايت كلياتي كه در دين بيان شده است كشف كنند. به عنوان مثال، اقتصاد اسلامي به دنبال ايجاد عدالت و ايجاد فرصت هاي مساوي براي اعضاي جامعه اسلامي است. يعني منابع اقتصادي كشور اسلامي را به گونه اي بكار گيرد كه افراد جامعه از فرصت هاي استفاده مساوي برخوردار باشند. اين «بايدهايي كه در مكتب اقتصادي اسلام بيان مي شود، نياز به طراحي يك نظام اقتصادي دارد تا به منصه ظهور در آيد.

طراحي اين نظام اقتصادي كه متكفل اجراي بايدهاي مكتب باشد به خود افراد جامعه واگذار شده است و كسي در اين موارد تلقي ثابتي ندارد. پس شكاف ميان باورهاي ديني و پيشرفت هاي اجتماعي دليل غلط بودن تلقي هاي ثابت از دين نيست و حال اگر «سنتي هاي ما با تغييرات مخالفت مي كنند كه مبادا باورهاي ديني خدشه بردارد» ريشه در عدم اعتماد تاريخ ايران به افكار غربي است كه در پس هر تفكر اصلاح گري، تفكري استثمارگر قرار داشته است. نكته تأسف انگيزي كه به عنوان پيش فرض در اين گونه تفكرات وجود دارد اين است كه فرض را بر آن مي گيرند كه جهان غرب به لحاظ علوم انساني نيز مانند علوم تجربي پيشرفت كرده است و لذا مي گويند «با رويكرد سنتي از روند رشد در جهان معاصر بريده مي شويم...». در حاليكه چنين نيست و به لحاظ علوم انساني، فاصله ايران با آنها بسيار زياد است.

مضامين بلند انساني كه در فرهنگ و ادبيات ايران وجود دارد، هنوز در غرب متولد نشده است و واژه هاي آن ابلاغ نگرديده است. و اما در مورد اين سخن كه «دين حق يكي است اگرچه شريعت ها و صورت ها گوناگون باشند و اگر چه به نام هايي چون كليمي، نصراني يا هرنام ديگري خوانده شوند.» بايد توجه كرد كه ظاهر با باطن دين در ارتباط تنگاتنگ و هماهنگيِ كامل است. متفكران و بزرگان ديني مانند امام خميني(ره) ظاهر و باطن شريعت را در ارتباط و هماهنگي با يكديگر مي دانند و افتراق آن دو را شديداً نهي مي كنند. بدين ترتيب گوهر ديني، بدون اعمال ظاهري و صورت ديني وجود نخواهد داشت يا حداقل مفهومي ناقص خواهد بود. كساني كه بر گوهر دين تأكيد مي كنند، كساني هستند كه دين را از لا به لاي مفاهيم مي جويند و به لحاظ عملي فاقد تجربه ديني اند. لذا گاهي قائل به اشتراك گوهر دين در اديان مختلف اند. حق دانستنِ اديان مختلف (با مفاهيم تحريف شده كنوني) مستلزم تناقض است.

بدين ترتيب كه در نهايت منجر به امر و در عين حال نهيِ خداوند بر يك عمل شود. مثلاً اگر هم كيش نصراني را بپذيريم و هم كيش كليمي را، بايد در عين حال كه قائل مي شويم عيسي پسر خداست، قائل بشويم عين پسر خدا نيست و چنين تناقضاتي يا عباديات و اخلاقيات نيز ادامه دارد و اگر اديانِ بزرگ جهان بررسي شوند، مشاهده مي كنيم كه برخي از آنها، به هيچ وجه وجه مشتركي ندارند تا به عنوان گوهر مشترك ميان اديان و حقيقت اصلي دين تلقي شوند. اين امر به ويژه در اديان هند كاملاً آشكار است. نكته ديگر در مورد تلقي اين گفتگو از قرآن درباره مسلم بودن بودا و زرتشت است كه جاي بسي شگفتي است. ايشان اظهار مي دارند: «تلقي من از قرآن اين است كه موسي ـ عليه‎ السلام ـ و مسيح ـ عليه‎ السلام ـ هم مسلم بودند، زرتشت و بودا هم مسلم بودند...»

مجموعه كانون پالي كه قديميترين منابع سخنان خود بودا است و از زبان آننده صحابي بودا و چند تن ديگر است، در مورد آسماني نبودن آئين بودا جاي هيچ ترديدي باقي نگذاشته است. بودا نه تنها ادعاي نبوت نكرد و پيامي نياورده بود بلكه به صراحت اعلام كرد كه فقط شيوه تازه اي در رياضت هندويي يافته است. يعني شيوه اي كه در زماني كمتر از مدت رياضت مرتاضان هندويي كه استاد خود بودا نيز بودند، مرتاض را به روشن شدگي مي رسانيد. بودا در مورد خداوند و معاد سخني نگفت و اصولاً‌ در اين دو مورد ساكت بود. هيچ سخني از بودا در مورد خداوند در منابع پالي و سنسكريت نقل نشده است. پس چگونه مسلم انگاشته مي شود و آن هم در تلقي از قرآن جاي بسي شگفتي است. زرتشت نيز باني ثنويت در تاريخ اديان جهان است. طبق سنت زرتشتي كه ريشه در گاهان دارد، براي آفرينش دو مبدأ انگاشته شده است و اين خلاف توحيد افعالي است. در فرازي از گناهان آمده است: «در آغاز آن دو مينوي همزاد با يكديگر سخن گفتند.» كه طبق تفاسير مختلف، دلالت بر ثنويت دارد. ريشه چنين انگاره هاي اشتباهي آن است كه برخي فكر مي كنند اگر كسي صاحب تعاليم باشد، پس پيامبر است، در حاليكه چنين نيست.

ابوالقاسم جعفري

/ 1