پايان سماجت و آغاز حساسيّت كجاست؟!
هر نظامي مبتني بر تئوري خاصي است كه نخبگان و خبرگان آن نظام، در مرامنامه و اساسنامه نظام كه قانون اساسي نام دارد، بر آن تأكيد دارند.فلسفه سياسي امام (ره) كه به عنوان اصليترين مبناي تئوري حكومت در جمهوري اسلامي توسط خبرگان و نخبگان ملّت در قانون اساسي تدوين و سپس به رفراندوم گذاشته شده است، از ابتداي انقلاب تاكنون مورد آماج حملات دشمنان بوده است.اين جملات از يك سو محصول حقد و كينه تئوري پردازان شرق و غرب به دليل برتريهاي منطقي و حقوقي اين تئوري بوده و از يك طرف چون مايه اصلي قوام و استحكام نظام بوده است به عنوان سبيل ثابت در برابر تيرهاي زهرآگين دشمن باقي مانده است.
دموكراسي ليبرال در باب تضعيف منطق اسلام در حكومت چارهاي جز استفاده از نيروهاي داخلي نداشت لذا برخي از روي غفلت و برخي از روي عناد متأسفانه در تهيه آتش توپخانه حريف بر روي مواضع فكري انقلاب و اسلام از هيچ گونه كمكي دريغ نورزيد.
مقدمه فوق ارائه شد تا زمينه براي طرح نقدي بر مقالهاي كه با عنوان «وقتي سياست ساده ميشود» در يكي از روزنامهها[1] به چاپ رسيد فراهم شود.آري ايشان در اين مقاله بدون توجّه به ريشههاي تاريخي خصومت استعمارگران و ابرقدرتها و به ويژه آمريكا با ايران اسلامي و شيوهها و روشهاي اتخاذ شده توسط آنها درجهت دخالت در امور داخلي ايران و ايجاد زمينهها در جهت براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران يكي از مهمترين و اصليترين ملاكهايي كه امام امت براي بيدارباش هميشگي مردم ارائه كردند را به زير سؤال بردند و آن را نوعي ساده سازي سياست قلمداد كرده و گفتند:
«پس از انقلاب و در طول بيست و اندي سال گذشته، ... سياست به نحوي عجيب ساده شد... در شكل جديد ساده سازي... اگر آمريكا از كسي تعريف بكند فرد بدي است و اگر آمريكا از كسي انتقاد كند، او آدم خوبي است! اگر آمريكاييها از برنامهاي حمايت كنند، آن برنامه بد است، حتّي اگر اجراي آن در جهت منافع ملي باشد، و اگر آمريكاييها با برنامهاي مخالف باشند آن برنامه خوب است، حتّي اگر به ضرر ما باشد.» و البتّه به همين هم اكتفاء نكرده بلكه فهم و درك تاريخي مردم شريف ايران را هم تضعيف كرده و آنها را به «عدم بلوغ فكري» متهم كرده است.به نظر ميرسد توجّه به نكات اجمالي ذيل مفيد باشد :1. در بررسي افكار و انديشههاي امام (ره) اگر ولايت فقيه را مهمترين نماد فكري ايشان بدانيم كه همه اركان تشكيل حكومت را شامل ميگردد، مقابله همه جانبه با دولت آمريكا، استكبار ستيزي و دشمنشناسي و تحليل موضعگيريهاي ويژه امام (ره) را نيز كه بر شعار «مرگ بر آمريكا» متكي است و برگرفته از انديشه اسلام ناب محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ استوار است را بايد نمود اصلي و تعيين كننده ديدگاه سياسي ايشان بدانيم. ديدگاهي كه با حمايت همه جانبه مردم منجر به پيروزي انقلابي گرديد كه پرده غفلت را از ديدگان امت اسلامي كنار زد و باعث وزيدن نسيم دل انگيز اسلام خواهي با همه ابعاد سياسي، اقتصاد،دفاعي و عبادي... آن گرديد.لذا پيروزي انقلاب اسلامي با آثار منطقهاي و بينالمللي عظيمي كه در پي داشت مورد خصومت ابرقدرتها و به ويژه آمريكا قرار گرفت چرا كه آمريكا به عنوان مهمترين كشور مؤثر در تحولات ايران زمان شاه، بزرگترين بازنده تحولات داخلي يران محسوب گرديد و در نتيجه انقلاب سلطه آمريكا در ايران پايان يافت و به قول «سايروس وسن» وزير امور خارجه كارتر «انقلاب ايران بزرگترين شكست كارتر بود...»[2] خصومتي كه طي دو دهه گذشته نيز با شواهد متعدد و مستند توسط آمريكا در جهت براندازي نظام اسلامي انديشيده شده است كه از جمله آنها عبارتند از:
نقشه تجزيه ايران و حمايت از گروههاي تجزيه طلب، اعمال فشارهاي اقتصادي، انجام فعاليتهاي جاسوسي عليه ايران، حمله نظامي طبس، كودتاي نوژه، تشويق و تحريك عراق به آغاز جنگ تحميلي و نيز حمايتهاي آمريكا در طي جنگ تحميلي، حمايت از گروهكهاي ضد انقلاب، تبليغ در مورد تهديد بودن ايران نسبت به همسايگان، جلوگيري از دسترسي ايران به تسليحات مدرن و تقويت بنيه نظامي، جلوگيري از استفاده صلح آميز ايران از انرژي هستهاي با طرح ادعاي تلاش ايران براي دستيابي به سلاحهاي هستهاي و شيمايي، متهم كردن ايران به نقض حقوق بشر و....حال، بايد گفت آيا كج فهمي نيست كه با ارائه تحليلهاي ناردست مردم را به عدم تعمق در حوادث و جريانات داخلي و جهاني و عدم بصيرت در دشمن شناسي متهم نماييم؟ آيا ايجاد يأس و شعاري و احساسي دانستن دشمني مردم و اركان نظام در طي دو دهه گذشته با آمريكا و تشويق اذهان، خردمندانه و درست و منطبق بر مصالح ملي كشور است؟2. امّا نسبت به دخالتهاي آمريكا قبل از انقلاب بايد گفت؛ رژيم آمريكا از اولين سالهايي كه در نيم قرن پيش در صحنه سياسي ايران قدم نهاد، به ايران و ايراني جفا وخيانت كرد، از رژيم فاسد و ضد مردمي پهلوي حمايت كرد، دوستهاي وابسته و ضعيف و نوكرمآب را به سر كار آورد، اراده خود را بر ملّت ما تحميل و منافع ملي را غارت كرد، ثروت عظيمي از اين ملّت را از طريق معاملات خسارت با نفت و سلاح ربود. نيروهاي مسلح ايران را در قبضه خود گرفت، دستگاه ضد امنيتي شاه و شكنجهگران آن را آموزش داد، موجب اختلاف ميان ملّت ايران و بسياري از ملّتهاي مسلمان، از جمله اعراب شد، فساد و فحشا را در ايران ترويج كرد، با رژيم شاه در سركوب نهضت اسلامي در مقاطع گوناگون، همكاري و ان را راهنمايي كرد![3] و...آري، تمام اينها نشان از گستردگي دخالت آمريكا در تاريخ ايران دارد حال، آيا زير سؤال بردن امام و مسؤولان در تداوم هوشياري مردم نسبت به اين دشمن تاريخي ملت[4] چيزي جز عدم توجّه به عبرتهاي تاريخي و بيتوجهي در خنثيسازي توطئهها نيست؟
بيتوجهيي كه نشانهآشكار آن انكار برخي از مسلمات تاريخي مثل انكار همسويي ساخت راهها و كارخانجات و... در زمان رضاشاه با منافع انگلستان ميباشد.[5]
در نهايت در يك كلام اين را بدانيم كه:ريشه خصومت آمريكا با ايران به دو عامل يكي خوي استكباري آمريكا و ديگري عملكرد توأم با جنايت و خيانت او در طي ساليان طولاني حضورش در ايران و منطقه بر ميگردد، و تنفر ايران اسلامي از آمريكا ناشي از همين خصومت است و لاغير. و اين را بدانيم كه به قول حضرت امام (ره) «شيشه حيات آمريكا در اين كشور شكسته شده است.»[6] و بر همين اساس است كه هر فرد يا گروه يا حزبي كه مورد حمايت دولت مغرور و تماميّت خواه قرار بگيرد در نزد ملّت مطرود و به عنوان زمينهسازان تحقق منافع امريكا در ايران قلمداد شده و خواهند شد و اين نخبگان سياسي مدعي باورمندي هستند كه بايد سعي كنند از مردم فريبي و سوار شدن بر موج سياست زدگي دست برداشته و همراه و همدوش ملّت؛ هوشيارانه در حفظ استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي همت نمايند و با تمسّك به اعتبار و حيثيت تمدن اسلامي، ايراني اقدام به درك و پذيرش واقعيّتها نمايند.
[1]. روزنامه مردمسالاري، (ويژه سياسي) شماره 177، 20/5/81.[2]. به نقل از؛ آمريكا و براندازي جمهوري اسلامي ايران، كامران غضنفري، انتشارات كيا، چ اول.[3]. آمريكا از ديدگاه رهبري، مركز تحقيقات اسلامي، انتشارات ياقوت، چ اول، ص 040[4]. ايران و آمريكا، بررسي سياستهاي آمريكا در ايران، حسن واعظي، انتشارات سروش، ج اول، 1379 و نيز آمريكا از ديدگاه امام، مركز تحقيقات سپاه، چ اول، بهار 78.[5]. ر. ك: ايران بين دو انقلاب، يرواند ابراهاميان، نشر ني، چ 5، 1379، تهران، ص ـ 128 ـ 203.[6]. صحيفه نور، ج 2، صفحات 236 و 235.حسن صادقي پناه