پروتستانيسم، پروژهاي نامناسب براي ايران اسلامي
چرا كه ايشان در راستاي هدف خويش با بيان مواردي از عقايد صاحب منصبان كليسا از جمله اينكه روحانيت و سلسله مراتب اسقفي كليسا، رابطه ميان مؤمنان مسيحي و روحالقدس است و بدون اين واسطه مؤمنان نميتوانند به حضرت مسيح متصل شده و به رستگاري برسند كه در نهايت هم به پيدايش نهضت رفورميسم كه به تحول جدي در عقايد كليسا انجاميد، به تأييد و تثبيت پروتستانيسم كه تأكيد آن بر فردگرائي ديني است، ميپردازد.امّا توجّه به نكتهاي در اينجا ضروري است و آن اينكه علّت بوجود آمدن پرتستانيسم در جامعه مسيحيت ناشي از جزمگرائي كليسائيان در اعتقاداتي بود كه غالباً در تعارض با علم و عقل بود.[1] تبعاً آموزههاي آنها هم به چيزي بيشتر از آن عقايد نميپرداخت مثلاً اصحاب كليسا معتقد بودند كه آنها ميتوانند گناهكاران را ببخشند و يا سعادت و بخشش بجز از طريق آنها بخشش آنها امكانپذير نيست تبعاً چنين رويكردي باعث پيدايش نهضت رفورميسم گرديد و بدين صورت ستونهاي پرتستانيسم ديني در غرب پايهگذاري شد.امّا اسراء چنين امري نسبت به علماء و فقهاي اسلام به چه دليل و منظوري موجه ميگردد؟با توجّه به سيره علمي و اصول نظري آنها كه برگرفته از متون مقدس ديني است روشن ميگردد كه علماي اسلام فقط دعوي تبليغ دين و فراخواني مردمان به شريعت مبين الهي را دارند بلكه خود را موظف بر اين امر ميدانستهاند و در واقع هيچ فاعليتي را براي خود در جنب فاعليت خدا در آمرزندگي و... قائل نيستند. پس قياس فضاي حاكم بر كليسائيان با علماي اسلام در راستاي تثبيت فردگرائي پروتستاني يا امري غافلانه است يا معاندانه.2. ايشان در قسمتي ديگر از گفتههايشان آورده است كه هدف انقلاب تشكيل يك حكومت روحاني نبود ودر اين خصوص به شواهدي استناد كرده است از جمله نخست وزيري مهندس بازرگان از سوي امام (ره)، رياست جمهوري بنيصدر، مخالف حضرت امام با نامزدي مرحوم بهشتي براي رياست جمهوري و بالاخره اينكه امام اوائل انقلاب حكومت را رها كرد و به قم رفت و او مملكت را به دولت موقت غير روحاني پرداخت.
نقد و بررسي
اولاً
هيچكس قائل نشده است كه هدف انقلاب، ايجاد حكومت روحاني بوده است بلكه چنانكه در قانون اساسي آمده هدف ايجاد حكومت اسلامي و ديني بوده است و به قول خود ايشان حضرت امام (ره) از افراد غير روحاني و حتّي تحصيلكردههاي غرب مثل بنيصدر استفاده ميكردند ولي آنچه قابل تأمل مينمايد آن است كه چگونه با بيان چند مورد به عنوان دليل كه دلالت كه هر كدام هم جاي بحث دارد ميتوان به اين نتيجه رسيد كه هيچ روحاني حق نامزدي در انتخابات و يا خدمت كردن در ساير فرصتهاي نظام اسلامي را ندارد به اين دليل كه حكومت اسلامي به حكومت روحاني تبديل نشود؟! ضمناً مخالفت حضرت (ره) با شهيد بهشتي از كجا معلوم است كه روي اين جهت و يا تنها اين جهت بوده است و مسائل و مصالح ديگري مورد نظرشان نبوده است.ثانياً
در خصوص غزيمت حضرت امام (ره) به قم در اوائل انقلاب نكاتي قابل توجّه است.الف. چنين استفادهاي را از حركت امام (ره) به قم، نه تنها ايشان بلكه بعضي از داعيهداران روشنفكري نيز قبل از ايشان به منظور تلقين و ترويج تفكّر سكولاريستي و جدا كردن دين و روحانيت از امور جامعه، مطرح كردهاند.[2]ولي آنچه عجيبتر مينمايد استفاده مخالفت حضرت امام با حضور روحانيت در صحنههاي سياسي ـ اجتماعي از اين مطلب است. اينكه امام (ره) به قم رفت و حكومت را به دولت غير روحاني واگذار كرد اوّلاً يك قضيه جزئيه هست و ارتباطي با كليت قضيه و اثبات ادعاي ايشان ندارد بلكه همين كه امام (ره) به قول ايشان بعدها مجبور شد به تهران بيايد و به قول بعضي مدعيان روشنفكري، وارد سياست شود، خود دليل محكمي بر نظارت تمام عيار ايشان بر امور مملكتي و حكومتي بوده است. مضافاً بر اينكه نظارت و حضور دقيق او به عنوان يك رهبر روحاني و بنيانگذار جمهوري اسلامي و نيز دغدغههائي كه نسبت به سلامت حكومت از ناحيه مديريت يك شخص غيرروحاني ميديد، چه بسا باعث عزيمت ايشان به تهران گرديد.ب. حضرت امام (ره) كه مستند ايشان در اين مسئله است با مطرح كردن مسئله ولايت فقيه، مصداق حكومت اسلامي در زمان غيبت را مشخص كرد و پس از استدلال بر ضرورت وجود حكومت اسلامي كه در رأس آن ولايت فقها به عنوان قانونشناسان و دينشناسان است، محوريت حكومت اسلامي را به دست علماء و دانشمندان ديني قرار داد و مگر ايشان نبود كه بدينوسيله توطئه اسلام منهاي روحانيت را نقش بر آب كرد. پس چرا فقط بعضي از بيانات حضرت امام (ره) با گوش آقايان آشناست و ديگر سخنان گهربار او بر گوش آنها سنگيني دارد. مگر حضرت امام (ره) نفرمودند:«اگر گفتند اسلام منهاي روحاني، بدانيد با اسلام هم موافق نيستند. اين را براي گولزدن ميگويند... اسلامي كه گوينده اسلامي ندارد، اين اسلام نيست.»[3]3. ايشان در ادامه القاي تفكّر به حاشيه راندن روحانيت از صحنه سياست و اجتماع، و به عنوان چاشني مطالب گفته شده، تمسك به تقويت جنبه ژورنالگرائي مطالب خود كرده است كه به بعضي از آنها اشاره ميرود:«روحانيت نشان داده است كه همچون ساير مردم، تعريف، تمجيد و متأسفانه حتّي تملق را ميپسندد و همچون ديگران از انتقاد بدشان ميآيد و تمايلي به اينكه اشتباهاتشان گفته شود ندارد. همچون ساير گروههاي اجتماعي در روياروئي با مخالفان خود كمتر حاضر به گذشت و عفو بودهاند و در مجموع همچون ديگران قدرت برايشان لذتبخش است و حاضر نبودهاند به سهولت آن را كنار بزنند.»[4]
نقد و بررسي
اولاً
القاء نقدناپذيري روحانيت و اينكه مدعي قداست و برخورداري از يك مقام ماورائي هستند، امري غير وجيه و استنادي ناشايست است. در كداميك از سنن و سلوك عملي و حتّي نظري علماي دين نقدناپذيري نهفته شده است. با نگاهي غيرمغرضانه به سيره و روش آنها در عرصههاي مختلف عملي و...) خلاف اين ادعا ثابت ميشود. البتّه اگر بنا باشد اعتراض روحانيت به يك روند انحرافي در جامعه و يا نپذيرفتن نقدي از جانب آنها كه مستدل نبوده و يا... . نقدناپذيري روحانيت محسوب شود، شايد بتوان موطني براي كلام ايشان پيدا كرد.ثانياً
اينكه روحانيت مانند ساير مردم، تعريف و تمجيد و تملق را ميپسندد و... سواي آنكه چنين اوصافي را علي الاطلاق بر مردم بار كرده است كه اين خود خلاف مروت اخلاقي و اجتماعي است خصوصاً از جانب كساني كه داعيهدار مردمسالاري و تحفظ بر كرامت مردم بوده و از نام مردم و با نمام آنها، ارتزاق سياسي مينمايند، بلكه علماي دين و روحانيت نيز از گيوتين اين اطلاقگوئيهاي مبغضانه در امان نمانده است.ثالثاً
اينكه روحانيت در مجموع همچون ديگران قدرت برايش لذتبخش است و...، از مصادرات ديگري است كه گوينده محترم در راستاي اهداف خويش به آن پرداخته است. التبه وجود افراد غير متعهد در هر قشري، امري پذيرفتني است امّا جريان آن به نحو موجبه كليه به همه افراد، امري غيرمنطقي و خلاف است. ضمناً اگر ملاك ايشان در صحت اين استنادات، همين رويه باشد، بايد به ايشان خاطرنشان كرد، همين مشكل را با ابعاد وسيعتر در گروهاي ديگر و خصوصاً داعيه داران روشنفكري كه عمدتاً در پي گلآلود كردن آب و اصطياد ماهي از آن هستند، وجود دارد. راستي اين همه جنجالپراكنيها كه فضاي مطبوعات مملكت را به خود اختصاص داد است و در راستاي پروژه اطمينانزدائي و... فعال است، به چه منظوري است؟!آيا براي كسب قدرت نيست، به چه دليل؟
اين همه زد و بندهاي سياسي و گروهي با انواع لطايف الحيل به منظور تضعيف و انحلال نظام جمهوري اسلامي چه معنائي دارد؟در خاتمه اموري را يادآور ميشود.وجود افرادي غيرمتعهد و متحجر در سلك روحانيت، مجوز تضعيف و تخريب اين نهاد شريف نيست، چنانكه همين اصل در همه قشرهاي جامعه جاري است.در عين اذعان به مشكلات اقتصادي و اجتماعي و ناكارآمدي در بعضي طرحها و پروژهها، در مقام داوري، توجّه به موفقيتها پيشرفتها و از طرفي موانع و مشكلات داخلي و خارجي موجود و عدم تعهد بعضي مسئولين در انجام وظيفه و نيز وجود عناصر نفاق در بخشهائي از نظام شرط انصاف است.
[1] . جهت مطالعه بيشتر ر. ك: جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، ص 668.[2] . به روزنامه ايران، ويژهنامه تئاتر و سينما، 14/7/80، مقاله «عرفي شدن عليه عرفي شدن» و پاسخ آن در همان روزنامه مورخ 5/8/80 به عنوان «قدسيّت دين و عرفي بودن» به قلم نگارنده مراجعه شود.[3] . صحيفه نور، ج 17، مورخ 3/3/58.[4] . تمام مطالبي كه به صورت نص يا فحوي از ايشان نقل شده مربوط به همين مطالب مندرج در شماره 146 و 147 روزنامه آزاد است.حسن رضايي مهر