ميدانيم كه صفات الهي همان ذات الهي است. حال چرا افعال الهي همان ذات الهي نيست؟
پاسخ
به ظاهر مقصود از پرسش اين است كه چرا براي انتزاع صفات فعلي الهي، ذات الهي تنها كافي نيست؟ والّا روشن است كه هر ذاتي از آن جهت كه فاعل و علت است نميتواند خودش فعل و معلول خويش باشد. به اين معنا كه هيچ شيئي نميتواند معلول و فعل خويش باشد در نتيجه نميتوان گفت خدا همان فعلش (مخلوقاتش) باشد چنانكه فيلسوفان گفتهاند، فاعل و علت از آن جهت كه فاعل است واجد و دارا است و معلول از آن جهت كه قابل است، فاقد به شمار ميآيد، و اين دو جهت يعني وجدان و فقدان، قابل جمع با هم از يك حيثيت نيستند؛ چرا كه وجدان و فقدان به عنوان ملكه و عدم ملكه با يکديگر در تقابل هستند. در نتيجه هيچ فاعلي از آن جهت كه فاعل و علت است، نميتواند معلول خويش باشد، ضمن اينكه بايد توجه داشت كه ذات باري تعالي واحد بسيط است، و نميتوان مانند موجودات مركب (مثل انسان) جهات متفاوت برايش در نظر داشت.[1]اما اگر مقصود سؤال شما تفاوت صفات ذاتي و فعلي باشد بايد گفت:صفاتي كه به خداي متعال نسبت داده ميشود يا مفاهيمي است كه با توجه به نوعي كمال، از ذات الهي انتزاع ميشود مانند: حيات، علم و قدرت و يا مفاهيمي است كه از نوع رابطة بين خداي متعال و مخلوقاتش انتزاع ميشود، مانند: خالقيت، رازقيت غفاريت و ...[2]فرق اصلي بين اين دو دسته از صفات آن است كه در دستة اول، ذات مقدس الهي، مصداق عيني آنهاست، ولي دسته دوم حكايت از نسبت و اضافة بين خداي متعال و آفريدگان دارد و هنگامي كه سخن از رابطه و نسبت به ميان ميآيد لازم است براي آن دو طرف در نظر گرفت.براي به دست آوردن صفات فعليه، بايد مقايسهاي بين خداي متعال و مخلوقات، انجام گيرد و نوعي رابطه و اضافه بين آفريننده و آفريدگان منظور شود تا مفهومي متضايف و قائم به طرفين اضافه به دست آيد. از اين روي، ذات مقدس الهي، خود به خود و بدون لحاظ اين اضافات و نسبتها، مصداق صفات فعلي نخواهد بود.[3]به عنوان مثال تصور كنيد، دانشمندي كه علي رغم دانش فوقالعاده هيچ شاگردي نداشته باشد، نميتوان او را معلم خواند، چرا كه رابطه و نسبت خاصي كه بايد بين او و شاگرد باشد، به علت فقدان شاگرد، وجود نخواهد داشت.هنگامي ميتوان باري تعالي را خالق خواند كه مخلوقات او را در نظر بگيريم، اما اگر فرض كنيم هيچ مخلوقي وجود نداشته باشد، صفت خالق براي حضرتش بيمعنا خواهد بود. چنان كه اگر مخلوقي نباشد كه داراي اراده و اختيار و تكليف بوده و سپس مرتكب معصيت شود و بعد در شرائط بخشش الهي قرار گيرد و حضرتش او را ببخشد، نميتوان صفت غفار را براي خداوند به كار برد.البته بايد توجه داشت كه:اولاً ممكن است صفات فعلي را به لحاظ مبادي آنها در نظر گرفت كه در اين صورت، بازگشت آنها به صفات ذاتي است؛ يعني اگر مثلاً، خالقيت را به معناي قدرت بر خلق و خلاقيت بگيريم جلوهاي از قدرت الهي خواهد بود كه از صفات ذاتي است.[4]ثانياً: منشاء حقيقي صفات فعلي همان ذات الهي است،[5] و طرف ديگر صرفاً محتاج و وابستة تمام عيار است و سهمي حقيقي در آن فعل ندارد.بنابر آنچه گذشت صفات فعلي الهي، چون بيانگر نوعي نسبت بين خدا و مخلوقات اوست، لازم است در فرض ذهني براي آنها دو طرف در نظر گرفت و با تصور يك طرف مفهوم اين صفات قابل انتزاع نخواهد بود و نميتوان گفت اين صفات همان صفات ذاتي هستند، گر چه به لحاظ مبادي به صفات ذات بازگشته و منشاء حقيقي آنها ذات باري تعالي است.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1. محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقائد، چاپ چهارم، 1369، سازمان تبليغات، تهران.2. محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، چاپ دوم، بهار 1381، كتاب طه، قم.3.
علي رباني گلپايگاني، عقائد استدلالي، ج 1، چاپ اول، 1381، انتشارات نصايح، قم.
[1] . ن. ك: طباطبايي، محمد حسين، نهاية الحكمه، مرحلة هشتم، فصل دهم.[2] . طباطبايي، محمد حسين، نهايه الحكمه، مرحله 12، فصل 10. ص 349؛ مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، تهران، سازمان تبليغات، چاپ 4، 1369، ج 2، ص 95.[3] . سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، چاپ دوم، انتشارات طه، ج 1، ص 191.[4] . آموزش عقايد، چاپ 4، ج 2، ص 105.[5] . نهايه الحكمه، مرحله 12، فصل 10، ص 350.