اگر خدا بهشت و جهنم دارد، پس چرا دستورات ديني فرستاده و انسان را مختار نگذاشته است؟
پاسخ
خداوند سبحان در عين اينکه بهشت و جهنّم را خلق کرده است، باز هم انسان را در اختيار خودش گذاشته و هيچ فردي از افراد بشر را مجبور به انجام دستورات ديني نکرده اند. خداوند فرموده است: «ما راه را براي شما نشان داديم، انتخاب راه با خود شما است»[1] هر که مي خواهد ايمان بياورد و يا راه نافرماني را پيش گيرد.[2] «... فمن شاء اتّخذ الي ربّه سبيلا»[3] ... هر که بخواهد مي تواند راهي به سوي خدا انتخاب کند.بنابر اين، همه اينها نمونه اي از آن است که خدا انسان را مختار گذاشته است، در انتخاب راه اجبار ندارد. امّا آنچه که قابل تذکر است اين که، نتيجه و پايان کار انسان مربوط به دنياي ديگر و آخرت است و حقيقت انسان به آن سروکار دارد، که در واقع، آخرت همان ثمرة تکاليفي است که از طرف خدا آمده است. و اين انسان است که در انجام دادن و ندادن، هيچگونه اجباري ندارد.انسان موجودي است که بالاترين استعداد تکامل را دارد، از نقطة عدم و نيستي به بي نهايت مي رسد. از طرف ديگر، عبادت که بخشي از آن تکاليف و دستورات الهي است، انديشه انسان را بيدار و فکر او را متوجه بي نهايت مي سازد، گرد و غبار گناه غفلت را از دل و جان مي شويد، صفات عالي انسان را در وجود او پرورش مي دهد و روح ايمان را تقويت و آگاهي و مسئوليت به انسان مي بخشد.به همين دليل است که انسان لحظه اي در زندگي از اين مکتب تربيتي بي نياز نمي گردد. و آنهايي که فکر مي کنند. انسان ممکن است به جايي برسد که نياز به عبادت و دستورات الهي نداشته باشد؛ به تعبير علامه طباطبايي(ره)، اين يک مغالطه و خودفريبي بيش نمي باشد. زيرا در صورتي سعادت دين و دنياي انسان تأمين مي گردد که او داراي احکام، دستورات و قوانين منظمي باشد، و انسان ها در پرتوي احترام به آن، امور خود را سامان مي دهند و از آن طريق است که احکام الهي و حدودهاي اجتماعي حفظ شده و جامعه صالح مي گردد. آن وقت، هر کسي از پيروي اين قوانين و دستورات باز ماند، از تکامل نهائي خود باز خواهند ماند. از سوي ديگر، اين دستورات و قوانين، چه عبادي و يا اجتماعي در صورتي مؤثر خواهد بود که از طريق آسماني گرفته شود؛ اگر منهاي وحي آسماني باشد، ضمانت اجرايي و سعادت ديني و دنيايي به همراه نخواهد داشت. از اينجاست که روشن مي شود، تا جامعه انساني برپاست و زندگي در آن ادامه دارد، تکاليف الهي هم خواهد بود. برچيدن بساط تکاليف و دستورات الهي از انسان مفهومش فراموشي خدا و فساد اجتماعي و ديني انسان است.[4]حاصل آنکه دستورات الهي مايه تکامل و سعادت انسان است. منهاي آن مساوي با نابودي استعداد تکاملي و سعادت اخروي است. امّا در عين حال اگر انسان به وجدان خود مراجعه کند، در مي يابد که در افعال خويش مختار و آزاد است، ولي با وجدان در مي يابد که اعمال تکليفي و دستورات واضعه موجب کمال و ترقي است. چون هيچ کس بدون رعايت قانون تعليم و تربيت، و آموزش و پرورش به کمال علمي و مدارج آن نخواهد رسيد. آنکه به مدارج علمي بالا مي رسد، از ابتدا در برابر قانون تعليم و تربيت زانو زده و بي قيد و شرط تسليم تکاليف آموزش و پرورش مي گردد. هيچ عاقلي نمي پسندد، کساني که به هيچ قانوني پاي بندي ندارد جز بي بند و باري و آسايش طلبي، از زندگي چيزي نفهميده اند، به کمال علمي دنيايي و سعادت اخروي نايل گردند. فلذا هر کسي در انتخاب راه آزاد است. اگر دستوري هم وجود داشته باشد، در انجام آن اجباري نيست.اگر انسان مي خواهد به خير و سعادت و بهشت راه پيدا کند چاره اي جز اين ندارد که از تکاليف الهي پيروي کند و در مسيري حرکت کندکه خدا آن را معين کرد. و الا اگر نخواهد به آنچه صلاحش هست عمل کند و خدا را بندگي نکند و از شياطين و نفس تبعيت کند در مسيري قرار مي گيرد که نهايتش چيزي جز خسران و جهنم نيست.درباره اين پرسش بايد گفت:1ـ چون مفهوم و محور مسئله جبر و اختيار درباره اعمال انسان خوب روشن نبوده است لذا اين سؤال پديد آمده است. پس قبل از همه بايد به اختصار مفهوم و محور اختيار روشن گردد: مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او انجام پذيرد و به گونه اي که بتواند به ترک آن نيز اقدام کند. به بيان ديگر؛ فعل اختياري آن است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او انجام گيرد، البته اختياري بودن يک عمل لزوماً به اين معنا نيست که با ميل و رغبت انجام پذيرد، زيرا چه بسا انسان عملي را بر خلاف تمايل اوليه خود، اما با علم به سودمندي آن به طور ارادي انجام مي دهد مانند بيماري که بر خلاف تمايل خويش به خوردن داروي تلخ مبادرت مي ورزد.[5]و از اين بيان تعريف مفهوم جبر نيز تا حدودي معلوم مي شود که فعل جبري عبارت است از کاري که خصوصيات ياد شده را نداشته باشد.نکته ديگر آن است که در مجموع محور بحث مسئله جبر و اختيار مصطلح يعني جبر فلسفي و کلامي نوعاً تکويني است و نه امور تشريعي.2ـ از توضيحي که درباره مفهوم و محور فعل اختياري و بالتبع جبر داده شد، جواب سؤال بخوبي بدست آمد، بدين بيان که اشاعره پنداشته است که اعمال انسان حتي امور عبادي نظير نماز خواندن و امثال آن از روي جبر انجام مي شود و بر اساس اراده الهي تحقق پيدا مي کند که محورش اراده تکويني خداوند است که در مقابل اين پندار غلط، حقيقت آن است که افعال عبادي انسان نظير نماز گرچه بر اساس اراده الهي انجام مي شود اما هرگز به مفهوم جبر و سلب اختيار نيست. يعني از آن جا که اساساً در نظام هستي هيچ حادثه و پديده اي از حوزة اراده و مشيت خداوند خارج نمي شود، افعال عبادي انسان از روي اراده الهي انجام مي شود اما اراده خدا به صورت مطلق به انجام آن کار و عمل عبادي تعلق نمي گيرد بلکه متعلق اراده الهي آن است که هر فعلي از علت مباشر آن با حفظ تمام خصوصيات صادر گردد، بنابراين متعلق اراده خداوند در مورد افعال اختياري انسان است که فعل هاي انسان همراه با علم و اراده و اختيار انسان و ساير شرايط لازم آن به وقوع بپيوندد.[6]
گذشته از اين که خداوند از انسان خواسته است نماز بخواند و اگر نخواند به جهنم مي رود و اگر بخواند به بهشت مي رود. اساساً از دايره مساله جبر و اختيار که در کلام و فلسفه مطرح است بيرون است چون خداوند با اراده تشريعي از انسان خواسته نماز بخواند و نه با اراده تکويني که تخلف پذير نباشد لذا چون خداوند با اراده تشريعي از انسان خواندن نماز را طلب کرده است مردم مي توانند نماز بخوانند و مي توانند نخوانند و اگر اراده الهي در خواندن نماز تکويني مي بود اصلاً ممکن نبود کسي نماز نخواند، چون اراده تکويني قابل تخلّف و تمرّد کسي نيست.نکته ديگر اين که اگر خداوند نخواندن نماز را مساوي با جهنم رفتن دانسته است و خواندن نماز را بهشت رفتن دانسته است، بدين معناست که نتيجه عمل انسان را در واقع مطرح کرده يعني فرمود نتيجه نماز نخواندن جهنم رفتن و نتيجه خواندن آن با مراعات ساير تکاليف، بهشت رفتن است، بنابراين مسئله ربطي به جريان جبر و اختيار ندارد.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1ـ آيت الله جعفر سبحاني، منشور عقايد اماميه، ص85.2ـ علي رضا مسجد جامعي، معارف اماميه، ج1، ص 207.3ـ حسن زاده آملي، هزار و يک نکته، نکته هاي 96، 957، 670.4ـ آموزش کلام اسلامي، محمد سعيدي مهر.
[1] . دهر، 3.[2] . همان، 29.[3] . همان.[4] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج12، ص 210، اعلمي، بيروت.[5] . سعيدي مهر، محمد، آموزش کلام اسلامي، قم، نشر مؤسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377ش، ج1، ص 348.[6] . همان، ج1، ص356 و 355.