پيوند ملّيت ايراني با هويت ديني - پيوند ملّيت ايراني با هويت ديني نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پيوند ملّيت ايراني با هويت ديني - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيوند ملّيت ايراني با هويت ديني

امام خميني (ره): «من مكرر عرض مي‌كنم كه اين ملي‌گرايي اساس بدبختي مسلمين است».[1]

در بررسي تاريخ تحولات كشورمان طي قرون معاصر مي‌توان از تأثير سه لايه تمدن اسلامي، ايراني و غربي نام برد كه به ويژه در قرن حاضر در ايجاد گرايشات و گروه‌بندي‌هاي سياسي متعدد بسيار مؤثر بوده‌اند. تعامل فرهنگ غربي با تمدن ايراني ـ اسلامي و ورود انديشه‌هاي غربي به منظور ايجاد تنش ميان تمدن ايراني ـ اسلامي، گرايشات و موضع‌گيري‌هاي متفاوتي را برانگيخت. ناسيوناليسم از جمله مكاتب فكري است كه با خاستگاه غربي‌اش پاسخ مبهمي براي تبيين وضعيت آرماني جوامع ارايه مي‌دهد. اين اصطلاح كه با قدري تسامح مي‌توان آن را به آيين اصالت ملت و مليت‌گرايي ترجمه كرد، در مغرب زمين در ارتباط با تحولات عيني و ذهني پس از رنسانس ايجاد و با رشدي تدريجي و طبيعي ـ و نه جعلي و وارداتي ـ گسترش يافت. تفكر ناسيوناليسم پس از انقلاب كبير فرانسه و بسط استعمار اروپا بر ساير نقاط جهان به كشورهايي مانند ايران راه يافت و اين در حالي بود كه در اين سرزمين برخلاف غرب ملزومات عيني و ذهني آن وجود نداشت و نمي‌توانست به صورتي طبيعي مورد پذيرش قرار گيرد.

ريچارد كاتم در كتابي تحت عنوان ناسيوناليسم در ايران معتقد است كه اين ايده از بدو ورود به ايران، مخدور و تناقض خاص خود را به همراه آورد، زيرا پيروان اين مكتب شديداً زير نفوذ فرهنگ غرب بودند و در حالي كه ناسيوناليسم شكوفاندن و تأكيد بر اصالت فرهنگ خودي است، اينان مي‌كوشيدند با استفاده از تفكر وارداتي و فرهنگ و سياست و حتي نظام‌ها و دولتهاي غربي و ايجاد وابستگي فرهنگي، سياسي و اقتصادي به غرب، ملي‌گرا نيز باقي بمانند و به كمك غربيان ملت خود را به تعالي و بالندگي برسانند.[2]

تحليل‌گران و مورخان مختلف بر اين نكته اتفاق دارند كه تاحدود يكصد سال پيش ناسيوناليسم نيروي سياسي عمده‌اي در ايران به شمار نمي‌رفت و حتي نويسندگان لائيك نيز معتقدند تا آن زمان دين به مثابه ركن عمده هويت بخشي و انسجام ايرانيان ايفاي نقش مي‌نمود.[3] ايده ناسيوناليسم در دوره قاجار به تدريج در ميان نخبگان فكري و سياسي كشور راه يافت و از آنجا كه اين ايده به دليل ماهيت ويژه‌اش هرگز قادر نبود به تنهايي مكتب فكري كامل و الگوي جامع براي اداره يك واحد سياسي كشور ملت به حساب آيد، لذا عملاً مجبور بود با يكي ديگر از انواع تفكرات خارجي همچون ليبراليسم يا سوسياليسم درآميزد و اين همان آغاز تناقضي بود كه ملي‌گرايان ايراني با آن مواجه گشتند، زيرا آنان از يكسو تمايلات ايراني‌گري و استعمار ستيزي داشتند و از سوي ديگر شيفته و وابسته فكري و فرهنگ و تمدن غرب بودند و شايد به همين خاطر باشد كه هيچ كدام از گرايشات ملي‌گرايانه در ايران نتوانستند بر تناقضات نظري و عملي فراروي خود فايق آيند و هم‌پوشي و نسبتي صحيح ميان ايران ، اسلام و غرب ايجاد كنند.

چندي پيش آقاي عزت الله سحابي در بررسي تحولات دوران نهضت ملي دكتر مصدق به تحليل تاريخچه مبارزات ملي گرايانه دراين دوره و انطباق آن با وضعيت فعلي ايران پرداخت. وي در ابتدا با نگاهي بدبينانه به انقلاب اسلامي تأكيد مي‌كند در اوايل انقلاب تقريباً كسي دم از ضرورت مردم‌سالاري نمي‌زد و حكومت انقلابي ايده‌آل به تعبير وي، حكومت متمركز، بسته و اهل قهر انقلابي تلقي مي‌شد.[4] در ادامه وي در پاسخ به سؤالي مبني به اينكه چرا امروز برخلاف سابق تنها مقوله وطن ايراني و ايران را به عنوان مناط و محور همبستگي در راستاي شركت استقلال‎طلبانه و دموكراتيك ملت طرح نموده‎ايد در حالي كه پيش از اين علاوه بر ايران، اسلام و مذهب را نيز به عنوان ركن ديگر اتحاد و همبستگي ملي براي ايرانيان قايل بوديد، پس از ارايه توجيهاتي با صراحت اذعان مي‎كند كه ما از محور قرار دادن مليت نه مي‎هراسيم و نه شرم داريم.

چرا كه به اعتقاد وي طرح اسلام در شرايط كنوني فاقد كارآمدي است![5] و در نهايت وي به طور ضمني به ايرانيان پيشنهاد مي‎كند كه براي درك صحيح‎تر و خالصانه‎تر اسلام، نبايد درد حكومت اسلامي داشته باشند:

«ما به عنوان مسلمانان ايران، اگر درد حكومت اسلامي انحصاري و سيطره اسلام بر جامعه از طريق حكومت را نداشته باشيم بسيار صادقانه‎تر و خالصاتر به اسلاممان مي‎رسيم...»[6]

اكنون بجاست كه در ارتباط با اين تفكرات به نكاتي از باب تذكر توجه نماييم:

1. يكي از بارزترين ويژگي‎هاي نظام جمهوري اسلامي در ايران به اعتراف دوست و دشمن، خصلت مردمي بودن آن است. در اين راستا حضرت امام به عنوان بنيان‎گذار جمهوري اسلامي همواره به نقش محوري مردم در شكل‎گيري حكومت اعتقاد و آن را از حقوق مسلم و اوليه هر ملتي مي‎دانست.[7] ايشان بارها با تأكيد بر نبوغ سياسي و معرفتي مردم، آنان را به عنوان تصميم‎گيران نهايي تمامي مسايل معرفي مي‎كرد.[8] و باز هم ايشان با عنايت به تجلي خواسته‎هاي مردم در شعار «استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي» مي‎فرمود:

«سياست ما هميشه بر مبناي آزادي، استقلال و حفظ منافع مردم است كه اين اصل را هرگز فداي چيزي نمي‎كنيم.»[9]

شوراها به عنوان يكي از روشن‎ترين نمودهاي جلوه حاكميت مردم توسط امام در آغازين ماههاي پس از پيروزي انقلاب بنيان نهاده شد.[10] ايشان احترام و تواضع به مردم را همواره به مسؤولان گوشزد و آنان را عظيم‎ترين پشتوانه و سرمايه براي پيشبرد و نيل به اهداف بلند انقلاب مي‎دانست.[11] و...

2. قريب به چهارده قرن است كه اتحاد و همبستگي ملي ايرانيان حول محور دين شكل گرفته و اسلام با هويت ملي آنان عجين گشته است. در طول اين مدت هيچ مبارزه و نهضت عمومي و هيچ انسجام ملي در برابر تجاوزي نمي‎توان سراغ داشت كه در آن دين به عنوان محور و عامل اصلي همبستگي ايرانيان شناخته نشده باشد. به اعتراف دوست و دشمن يكي از مهم‎ترين دلايل اضمحلال رژيم پهلوي، بي‎اعتنايي آن رژيم به دين و ارزش‎هاي ديني و پيروي محض از سياست ملي‎گرايانه و ناسيوناليسم افراطي بود.

اين رژيم بازسازي هويت ملي ايراني را در تخريب هويت ديني آنان دنبال مي‎كرد. به اشتباه تصور مي‎كرد كه مي‎تواند با بهره‎جويي از ميراث تاريخي ايران و ترويج و اشاعه باورهاي ناسيوناليستي باستان‎گرا، آن را جايگزين مناسبي براي مذهب و اعتقادات ديني ايرانيان قرار دهد. بزرگداشت مفاخر ملي چون فردوسي، نامگذاري شهرها، خيابانها و نهادها با الهام از نام‎هاي باستاني، ترجمه متون پهلوي به فارسي و... از جمله اقدامات آن دوست بود تا احساسات و گرايش‎هاي ناسيوناليستي را تقويت و اسطوره‎ها و فرهنگ كهن شاهنشاهي را به جاي باورها و اعتقادات اسلامي در ذهن ايرانيان جايگزين نمايد. اما نتايج اين تلاشها نه تنها به وحدت ملي حول محور سلطنت و اهداف ملي‎گرايانه رژيم نيانجاميد كه فروپاشي عظيم آن را نيز در برداشت: نيكي كدي يكي از تحليل‎گران معروف انقلاب اسلامي در ارتباط با اين تلاشهاي بي‎ثمر مي‎نويسد:

«قرائت جديدي از ناسيوناليسم كه ارزشهاي ليبرالي را به دوره پيش از اسلام نسبت مي‎داد در مقياس وسيعي توسط شاهان پهلوي به خدمت گرفته شده بود. شاهان پهلوي اصول ماقبل اسلام را در سخنراني‎هاي خود و سبكهاي معماري ترويج مي‎نمودند. محمدرضا پهلوي جشن‎هاي موهوم در باب دوهزار و پانصدمين سالگرد ساختگي پادشاهي ايران به راه انداخت و به نحو بي‎ثمري مبداء تقويم تاريخ ايران را از تاريخ هجرت پيامبر به تاريخ پايه‎گذاري سلسله پادشاهي پيش از اسلام تغيير داد...»[12]

اين جريان ناسيوناليستي و تأكيد بر ملي‎گرايي محض پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همچنان توسط برخي ترويج گرديد اما حضرت امام با موضع‎گيري قاطع در برابر جرياني كه سعي در جداسازي مليت ايراني از فرهنگ ديني داشت، اساس بدبختي مسلمين را در ملي‎گرايي معرفي نمود.[13] اكنون بجاست كه مروجين اين سياست به اين سؤال پاسخ دهند كه هزينه‎هاي مالي و جاني هشت سال دفاع از سرزمين اسلامي ايران در برابر تهاجم بيگانگان توسط چه كساني پرداخت شد. به راستي اگر نبود شور و عشق مذهبي پير و جوان مسلمان اين سرزمين، آيا كسي حاضر بود به صرف اعتقاد محض به مليت و ميهن‎پرستي و عشق كور به آب و خاك، اين گونه به دفاع خالصانه از آن بپردازد؟

ترديدي نيست سرزمين جمهوري اسلامي ايران كه هم اينك افزون بر داشتن اكثريت قريب به اتفاق مسلمان از حاكميت دين و حكومت اسلامي برخوردار است مورد محبت و علاقه مردم ايران است. اين عشق و علاقه ديني به سرزمين و حكومت اسلامي ايران بود كه در جنگ تحميلي به خطر افتادن استقلال و تماميت ارضي ميهن‎ اسلامي را برنتافت و بدون ترديد از اين پس نيز برنخواهد تابيد. اين مردم به دفاع از سرزمين و مليتي برخاستند كه انوار خورشيد معنويت و اسلام بر آن تابيدن گرفته بود. ملي‎گرايي محض و بي‎پشتوانه دين و معنويت نه تنها از استحكام چنداني برخوردار نيست كه به فرموده امام راحل با منطق اسلام نيز ناسازگار است:

«حب وطن و حفظ حدود كشور مسئله‎اي است كه در آن حرفي نيست و ملي‎گرايي در مقابل ملت‎هاي مسلمان ديگر مسئله ديگري است كه اسلام و قرآن كريم و دستور نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ برخلاف آن است.
و آن ملي‎گرايي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مؤمنين منجر مي‎شود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمين و از حيله‎هاي اجانب است كه از اسلام و گسترش آن رنج مي‎برند.»[14]

3. اسلام دين حكومت و سياست است. اسلام منزوي و محبوس در كنج خانه‎ها، مساجد، گورستانها و... اسلامي بي‎روح، فاقد ارزش، و ناسازگار با منطق قرآن، وحي و اهداف بلند پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است. به تعبير حضرت امام، اسلام مبلغ جدايي دين از سياست، اسلام سازش و تسليم، اسلام سرمايه‎داران و مرفهين بي‎درد، از مصاديق اسلام آمريكايي است.[15] روشن است چنين اسلامي از سوي كساني ترويج مي‎گردد كه با منطق قرآن و مكتب اهل‎بيت، ناآشنا و پايه‎هاي معرفت ديني آنان سست و متزلزل است. حضرت امام در زمان اوج‎گيري انقلاب اسلامي در پاسخ به سؤال خبرنگاري كه از ناتواني خود در درك رهبري واحد مذهبي و سياسي خبر مي‎داد فرمودند:

«اگر شما بتوانيد مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامي ما درك و دريافت كنيد به روشني خواهيد ديد كه هيچ‌گونه تناقضي بين رهبري مذهبي و سياسي نيست... مبارزه سياسي بخشي از وظايف و واجبات ديني و مذهبي است و رهبري و هدايت كردن مبارزات سياسي گوشه‎اي از وظايف و مسئوليت‎هاي يك رهبر ديني است.»[16]


[1] . صحيفه امام، ج 13، ص 87.

[2] . ريچارد كاتم، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين، تهران، كوير، 1371، ص 65.

[3] . باقر مؤمني، دين و دولت در عصر مشروطيت، نشر باران، 1372، ص 89.

[4] . عزت الله سحابي، درس‌هاي ملي شدن صنعت نفت، نشريه نامه، شماره 25، ص 11.

[5] . همان.

[6] . همان، ص 14.

[7] . صحيفه نور، ج 3، ص 42.

[8] . همان، ج 16، ص 159.

[9] . جايگاه مردم در نظام اسلامي از ديدگاه امام خميني(ره) ، تبيان 35، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1379، ص 4.

[10] . صحيفه نور، ج 6، ص 107.

[11] . همان، ج 17، ص 15.

[12] . نيكي كدي، مطالعه تطبيقي انقلابهاي ايران، ترجمه فرذين قريشي، متين، شماره اول، زمستان 1377، ص 311 ـ 312.

[13] . صحيفه امام، ج 13، ص 87.

[14] . صحيفه نور، ج 13، ص 81.

[15] . اسلام ناب در كلام و پيام امام، تبيان پنجم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1374، ص 353 به بعد.

[16] . صحيفه نور، ج 4، ص 167.

محمد ملك زاده

/ 1