تأملاتي در حقوق بشر غربي - تأملاتي در حقوق بشر غربي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تأملاتي در حقوق بشر غربي - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تأملاتي در حقوق بشر غربي

چند روز پيش در نشريه شرق شماره 19، مورخ 25/ 6/ 82 مقاله‌اي از آقاي سيد علي طالقاني با عنوان «تأملاتي در باب حقوق بشر ديني» ملاحظه كردم و فرصتي دست داد تا چند جمله‌اي ناظر به آن بنگارم. اميد آن كه جز به رضايت حضرت حق (جل و علا) ختم نگردد.

ابتدا جملاتي از آن نوشته كه مدنظر است بعينه مرور مي‌كنيم:

«همه انسانها در انسانيت مساوي و برابرند و لذا در مواردي حقوق برابر هم دارند. بنابراين برابري كه معناي عدالت هم مي‌تواند باشد، مفهومي اساسي و مبناي اصلي براي حقوق بشر است. انسانها در انسانيت برابرند، پس در حقوق برآمده از آن هم برابرند. بدين ترتيب اگر كساني مدعي شوند كه خداوند برابري حقوق اساسي انسانهاي برابر را به رسميت نمي‌شناسد چه بايد گفت؟ لازمه پذيرش حقوق بشر به اين معنا اين است كه: اين دين نيست كه اين حقوق را به انسان مي‌بخشد تا بتواند از آنها سلب هم بكند، بلكه انسان بما هو انسان، فارغ از اينكه اين دين يا آن دين را داشته باشد و فارغ از اين كه اساساً مؤمن باشد يا كافر اين حقوق را دارا است و لذا حقوق بشر مقدم بر دين مي‌شود و به تعبير فقهي دليل وارد است و شما به هيچ وجه نمي‌توانيد به حكم شرعي حقي از حقوق بشر را نقض كنيد.»[1]

«حسن و قبح امور را عقل مستقلا و به نحوي خود بنياد و بدون استناد به هيچ منبع غيبي و فرازميني درك مي‌كند و خداوند الزاما بدون هيچ استثنايي در حدود همين حسن و قبح‌هاي عقلي عمل مي‌كند، بر اين اساس حقوق بشر كه مبتني بر همين عدالت و قبح ظلم است از محكمات عقلي است و هر متن ديني را كه با آن مخالفت داشته باشد بايد تأويل كرد. عقل سخنگوي خداوند است حنجره خدا است، كه تا انسان زنده است با او از اين حنجره سخن مي‌گويد.»[2]

حقوق بشر و چيستي انسان

همه سخن در اين است كه انسانيت چيست؟

انسانها در كدام انسانيت با هم برابرند؟

در شكل ظاهر انسانيت يعني يك موجود دوپا بودن يا در حقيقت انسانيت؟

حقيقت اين است كه همه اين طايفه حقوق بشري اتفاق نظر دارند كه انسانيت آنها با انسانيت قاتلان و جنايتكاران برابر نيست. بلكه آنها را حيواناتي مي‌دانند كه به جان انسانيت افتاده‌اند. آنان نه انسان كه آفت انسانيتند و بايد انسانيت را از دام آنان رهانيد.
بنابراين گام نخست آن است كه بايد دانست بشر چيست و از چه منظر انسان شناختي قرار است براي انسان حقوقي را بشناسيم؟

اساسا هرگز تدوين حقوق بشر بدون نگاه‌ها و تفسيرهاي معرفت شناختي و جهان‌شناسانه و انسان‌شناختي ممكن و ميسور نخواهد بود و محقق نيز نشده است. حتي اعلاميه جهاني كه جهاني بودن را يدك مي‌كشد. سرتاسر متأثر از نگاه‌هاي ليبراليستي، سكولاريستي، اومانيستي، پلوراليستي و نسبي‌گرايانه است. تفسير «مكتبي» از دموكراسي و تأكيد بر عدم ناسازگاري نظام‌هاي ايدئولوژيك با مقولاتي كه اعلاميه بر آن پاي فشرده است (چنان كه ماده 30 اعلاميه بر آن تأكيد مي‌كند) هر چند چنين نظام‌هايي بر پايه و اساس دموكراسي استوار شده باشند، نمونه‌اي از يك پيش‌فرض معرفت‌شناختي است كه اعلاميه بر آن پاي فشرده است. كاملاً پيدا است كه اعلاميه با برخي از ديدگاه‌هاي جهان‌شناختي و انسان‌شناختي هرگز سازش و تلائم ندارد. در چنين فضايي ادعاي تدوين حقوق بشري فارغ از نگاه‌هاي متفاوت به شوخي علمي شبيه‌تر است. بنابراين اعتماد به نفس مكتبي حكم مي‌كند فارغ از همه هياهوهاي طرفداران حقوق بشر به نگاه‌هاي مختلف در خصوص چيستي انسان توجه كرده بر اساس يك نگاه مطلوب، حقوق ايده‌آل را در زمينه مسائل انساني شناسايي كنيم.

اهميت مقام انسان و هرگونه تلقي از ماهيت او از نگاه هر فيلسوفي مربوط به جهان‌بيني و روان‌شناسي او است.

از يك سو فيلسوفي همچون هابز مي‌گويد: «انسان گرگ انسان است»

و از سوي ديگر فيلسوف ديگري همچون اسپينوزا مي‌گويد: «انسان خداي انسان است».[3]

به راستي انسان چيست؟

ارسطو را نماينده تفكري دانسته‌اند كه انسان را نه تنها موجودي برخوردار از عقل و زبان مي‌داند، بلكه علاوه بر آن او را موجودي تلقي مي‌كند كه همواره در كنش متقابل با ديگران به سر مي‌برد و موجودي سياسي است زيرا موجودي كه خارج از اين پيوندها باشد يا حيوان است و يا خدا.[4]

از اين ديدگاه كارل ماركس[5] انسان از خود ماهيتي ندارد و اين شرايط اجتماعي و محيطي و فرهنگي است كه افكار و عقايد آدمي را شكل مي‌دهند، آدمي از خود اراده و اختياري ندارد و مقهور بدون چون و چراي تحميلات محيطي و اجتماعي است. به عنوان مثال آزادي، عدالت و امنيت را، محيط فرهنگي است كه بر انسان تحميل مي‌كند و او مي‌پذيرد و چاره‌اي جز پذيرش ندارد. از اميل دوركيم جامعه‌شناس فرانسوي نقل شده كه: «انسان فاقد طبيعت ثابت است و اين اجتماع است كه انسان را مي‌سازد افراد انساني در مرحله قبل از اجتماع هيچ هويت انساني ندارند، ظرف خالي كه فقط استعداد پذيرش روح جمعي را دارند».[6]

در رهيافت فردگرايانه پيرامون ماهيت انسان كه اومانيسم متأثر از آن است، همچون ماركسيسم انسان را ظرفي تو خالي و لوحي نانوشته مي‌داند. با اين تفاوت كه اين ظرف توخالي و لوح نانوشته را نه عامل محيط اجتماعي و فرهنگي كه انتخاب آزاد خود او پر مي‌سازد و بر آن نگارش مي‌كند. دراين ديدگاه «هر كس آزاد است هرگونه كه خواست دست به انتخاب بزند، مجموعه اين انتخاب‌ها و گزينش طبيعت او را تشكيل مي‌دهد»[7] اگزيستانسياليستها نيز متأثر از اين ديدگاه حقيقت انسان را چيزي جز آنچه او انتخاب مي‌كند نمي‌دانند.

در رهيافت ماده گرايانه امتياز انسان از ديگر موجودات كار و نيروي توليد است[8]. در اين ديدگاه «ضمير و وجدان افراد از چگونگي و طرز زندگي آنان نتيجه مي‌گيرد، نه اينكه زندگي بر اساس ضمير و وجدان او شكل بگيرد»[9]. در رهيافت اگزيستانسياليستي انسان قابل تعريف نيست. از آن رو كه او در آغاز اساسا چيزي نيست. او از اين پس خواهد شد و او آن چنان خواهد شد كه خود خويشتن را مي‌سازد. انسان همان چيزي است كه از خود مي‌سازد. اين نخستين اصل اگزيستانسياليسم است. اين همان چيزي است كه آن را سابجكتيويسم يا اصالت فاعليت[10] مي‌نامند.[11]

در رهيافت تجربه گرايانه و پوزيتيويستي، «ميشل دومونتني»[12] عقل يا هوش انسان را با هوش جانوران سنجيد و وجود ارتباطي ميان هستي انسان و هستي جانوران را پذيرفت. از ديدگاه او هستي انسان به منزله دايره‌اي است كه محيط او همه جا و مركز او هيچ جا نيست.[13]

از يك سو تعبير «وجدان گناهكار» (guilty conscience) كه بر مبناي آن فلاسفه قرون وسطي انسان را موجودي گناهكار و بي‌ارزش مي‌دانستند در مورد انسان را شاهديم و از سوي ديگر و در برابر آن، در آينده و در بستر اومانيسم تعبير «وجدان پاك» (clear conscience) مطرح شد.[14]

در نظريه اومانيستي انسان موجودي مختار است نه مجبور، ولي انسان همان است كه مي‌خواهد و انتخاب مي‌كند كه مجموعه اين انتخاب‌ها هويت او را شكل مي‌دهد. مكتب اگزيستانسياليزم كه اغلب به اصالت انسان و بشر ترجمه شده است، اوج افراط‌گري در مورد انسان است.[15]

با اين همه به راستي آيا انسان يك حقيقت غيرقابل ترديد است؟ بايد دانست در اين ميان روش مراجعه به خالق انسان مطمئن‌ترين راه براي شناخت انسان است، چرا كه به مدد وحي به حقايق مي‌توان دست يافت كه با علوم و ابزارهاي بشري هرگز قابل دستيابي نيست.[16] و البته اين به معناي نفي روشهاي بشري براي شناخت انسان نيست،‌ بلكه ميزاني براي سنجش درجه صحت و اعتبار نتائج حاصله از آن روشها است.

حقوق بشر و مسئله «برابري»

نويسنده در جاي ديگر از نوشته خود آورده است:

«برابري كه معناي عدالت هم مي‌تواند باشد، مفهومي اساسي و مبناي اصلي براي حقوق بشر است.»[17]

ظاهرا مراد از برابري دراين سخن همان تساوي است كه مبناي اسنادي نظير كنوانسيون رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان شده است كه بنا بر آن هرگونه تفاوت، تبعيض به حساب آورده شود و به عنوان نقض حقوق بشر با آن برخورد گردد.
مقتضاي عدالت اين نيست كه حقوق كاملاً يكسان و مشابه باشد، بلكه اين امر گاهي ناديده انگاري توانايي‌ها و تفاوت‌ها و ويژگي‌هاي تكويني است. و گاهي ناديده انگاري امتيازات بر اساس ارزش‌هاي ثانويه است. عدالت در اين است كه هر يك از زن و مرد از حقوق و تكاليف مناسب با ويژگي‌هاي تكويني و ارزشهايي كه كسب كرده‌اند برخوردار شوند.

به عنوان مثال كاركردهاي متفاوت زن و مرد و نقش تكميلي آن دو براي يكديگر و ايجاد توازن و تعادل در نظام هستي، تفاوت‌هاي زن و مرد در برخي از حقوق و تكاليف را ضروري مي‌سازد و اين عين عدالت است نه ظلم و تبعيض تا سعي در زدودن و از بين بردن آن شود.
مرحوم شهيد مطهري در آن زمان بر نكته‌اي اشاره داشته‌اند كه اين برنامه‌ها نوعي تزوير و فريب است، آنان تساوي حقوق را مدنظر ندارند، بلكه تشابه حقوقي را در نظر دارند. اسلام ضمن اين كه زن و مرد را برابر و از يك جنس مي‌داند. امّا اين دو را مكمل يكديگر قرار مي‌دهد تا بتوانند راه تعالي را بپيمايند.[18]

تفاوت حقوقي بر مبناي تفاوت‌هاي ارزشي نيز از آنجا كه به اراده آزاد انسان بر مي‌گردد خلاف عدالت نيست. دين براي مؤمنان، حقوقي در دايره ايمان جعل كرده است كه آنان را همچون خانواده‌اي از ميان ديگر انسانها متمايز مي‌سازد.


[1] . سيد علي طالقاني، تاملاتي در باب حقوق بشر ديني، نشريه شرق، ش 19، 25/6/82، ص 13.

[2] . همان.

[3] . ر.ك: انسان در اسلام و مكاتب غربي، علي اصغر حلبي، انتشارات اساطير، 1374، چ دوم، ص 105.

[4] . ر.ك: انسان شناسي فلسفي هانس ديركس، ترجمه محمدرضا بهشتي، تهران، انتشارات هرمس، 1380، ص 99 ـ 109.

[5] . karl marx (1818 - 1883).

[6] . جامعه و تاريخ، مرتضي مطهري، ص 320.

[7] . منصوري لاريجاني،اسماعيل،سير تحول حقوق بشر و بررسي تطبيقي آن با حقوق بشر در اسلام،تابان،1374،ص123.

[8] . منصوري لاريجاني، ص 187.

[9] . سرمايه، ماركس، ص 351.

[10] . subjectivism.

[11] . انسان شناسي فلسفي هانس ديركس، ترجمه محمدرضا بهشتي، تهران، انتشارات هرمس، 1380، ص 63 ـ 64.

[12] . michel de montaigne.

[13] . ر.ك: انسان در اسلام و مكاتب غربي، ص 109 ـ 110.

[14] . ر.ك: همان، ص 107 ـ 108.

[15] . مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، ص 320، به نقل از اسماعيل منصوري لاريجاني، سير و تحول حقوق بشر و بررسي تطبيقي آن با حقوق بشر در اسلام، ص 120.

[16] . قرآن كريم، به پيامبر اكرم گوشزد مي‌كند كه به مدد وحي به علومي دست مي‌يابد كه دستيابي به آنها از توان استعداد بشري خارج بوده است: و علمك مالم تكن تعلم.

[17] . ر.ك: سيد علي طالقاني، پيشين.

[18] . ر.ك: نظام حقوق زن در اسلام، مرتضي مطهري.

/ 4