تحجرگرايي نسبتي ناروا به دين اسلام
هانس كونگ متفكر مسيحي آلماني كه ضمن تحصيلات دانشگاهي، مدتي به عنوان مشاور پاپ يوهانس بيست و سوم بوده و بعد با نوشتن كتابي با عنوان معصوم از منصب كليسايي كنار نهاده شد؛ اخيراً در مصاحبه با روزنامه اسرار مطالبي را نقل كرده كه جاي نقد و بررسي دارد. ايشان درباره اسلام معتقد است اسلام با نوگرايي و نوانديشي ديني مشكل دارد. و در يك مقايسه نادرست بين اسلام و كليساي كاتوليك رومي مي گويد:«وضعيت اسلام مانند كليساي كاتوليك رومي در زمان پيش از شوراي واتيكان دوم است. كليساي كاتوليك رومي نيز در آن زمان اصلاح ديني را بر نمي تابيد و عصر روشنگري نداشت، به همين دليل در شوراي واتيكان دوم، كليساي كاتوليك روم مجبور شد به مطالبات موجه نهضت اصلاح دين تن دهد و از اين رهگذر در آداب نيايش مذهبي (ليترجي) و دعاهاي عمومي دست برد و كاربرد زبان محلي و رايج را در عبادات بپذيرد.» و در ادامه مي گويد: «هميشه بر اين اعتقاد بودم كه اگر كليساي كاتوليك با حدود يك ميليارد طرفدار توانست تغيير كند، اسلام هم بايد قادر به انجام اين كار باشد.»در مورد ادعاي ايشان بايد گفت كه اسلام به خصوص مذهب تشيع نه تنها با نوانديشي مخالف نبوده بلكه با هرگونه ارتجاع، كهنه گرايي، تحجر، جمود و ايستايي به مخالفت برخاسته و با قرار دادن مكانيزم «اجتهاد» قابليت هماهنگي و پاسخگويي به نيازهاي متحول انسان را در عرصه هاي اجتماعي و فردي دارا مي باشد. در واقع خاستگاه نخستين نوانديشي ديني، تفكر اجتنهادي شيعه است كه محصول آموزه هاي امامان و پيشوايان آن مي باشد. پذيرش اجتهاد به معناي نقدپذيري پديدارهاي ديني است اما نقدي ضابطه مند و در چارچوب روش هاي تعريف شده اي كه حجيت خود را وامدار تأسيس و يا امضاي صاحب شريعت مي باشد.و نو انديش ديني كسي هست كه متناسب با نيازها و پرسش هاي عصري به پاسخ يابي از متن دين پرداخته و خود را از حصار فهم پديداري خارج ساخته است و با شناخت نسبت ميان ثابت و متغير گزاره هاي ديني، هرگز همه آن چه به عنوان سنت ديني به ما رسيده را ثابت و اصيل نپندارد؛ آن گونه كه متحجر لازمه جاودانگي را جريان تاريخي و تداوم عصري دين مي پندارد و تلاش مي كند تا قطعه تاريخي صدر اسلام را با تمام ويژگي ها و مختصات پديداري اش، نظير شرايط جغرافيايي، اجتماعي و رواني در زمان حال و آينده باز توليد كند.
و لذاست كه بينش ديني با صبغه تفريط كه از آن به تحجر تعبير مي شود در نزد انديشمنداني همچون شهيد مطهري به عنوان عامل بازندارنده جامعه اسلامي و بشري معرفي مي شود كه فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شكوفايي او به سوي تعالي جلوگيري مي كند.[1] چنانكه بينش ديني با صبغه افراط آن نيز چنين پيامدهايي دارد. نوگرايي اسلامي كه مسلمانان در قرون نوزده و بيست در مواجهه با غرب و به تأثير از فرهنگ و تمدن غربي به علوم جديد و تجربي آن نشان داده اند، در واقع يك نوع تأويل گرايي التقاطي بود كه ملاك رد و قبول همه حقايق و از جمله مفاهيم ديني را ارزيابي به روش علوم تجربي و انساني جديد مي داند. اينها كه مرعوب رهاوردهاي علوم آزمايشگاهي جديد غرب اند و اطلاعات ناقصي از دين دارند، اصالت را به علوم جديد و روشهاي آن داده اند.
از اين رو با پيروي كوركورانه از غربيان مي كوشند فرايندهاي فكري آنان را در ارتباط با دين دنبال كنند. اين تأويل گران با توجه به مبناي پوزويتويستي خود بر سر دو راهي ميان روش تجربي جديد و مفاهيم غيبي چون: وحي، اعجاز، فرشته، جن، شيطان، برزخ، قيامت، حشر، نشر، حساب، كتاب، پاداش و كيفر الهي و مانند آن، ناگزير هر جا نتوانند مفاهيم ديني را در چارچوب مبناي تجربي اثبات كنند، دست به تأويل گشوده، آن موضوعات را تفسير مادي مي كنند و يا آنها را در مضامين نمادين، اسطوره اي و به اقتضاي فرهنگ و باورهاي معاصران نزول قرآن و مماشات با ذهنيت آنان تحويل مي برند.
يكي از اين شخصيتها كه با نگرش پوزيتويستي و رويگرداني از قوانين وضع و دلالت زبان شناختي، دستي گشاده در تأويل قرآن و غالب مفاهيم آن دارد سر سيد احمد خان هندي است كه هانس كونگ از او به عنوان اولين كسي كه به تجددگرايي توجه نشان داد، ياد مي كند. از آنچه گذشت مي توان گفت نوانديشي بمعناي پاسخگويي به نيازها و پرسش هاي زمانه، با اتكا به دين، تفكر و رسالت اجتماعي محصول آموزه هاي ديني است. اما دو نگاه متحجرانه و متجددانه به دين و مقوله هاي ديني، انحرافي عميق در حوزه انديشه اصيل و ناب ديني است كه يكي پيروانش را در دام افراط، قشري گري و ظاهر پرستي فرو برده و ديگري حاميانش را به گرداب تفريط و تقليد از غرب مي اندازد. استاد شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد:اسلام «ديني است كه براي نظام زندگي و پشرفت زندگي بشر آمده، پس چگونه ممكن است فقيهي از نظامات و جريان طبيعي بي خبر باشد، به تكامل و پيشرفت زندگي ايمان نداشته باشد و آنگاه بتواند دستورهاي عالي و مترقي اين دين حنيف را كه براي همين نظامات آمده و ضامن هدايت اين جريانها و تحولات و پيشرفتها است كاملاً و به طور صحيح استنباط كند.»[2]«اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت، خطري كه متوجه اسلام است هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته. جمودها و خشك مغزي ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قديمي ـ و حال آن كه ربطي به دين اسلام ندارد ـ بهانه به دست مردم جاهل مي دهد كه اسلام را مخالف تجدد به معني واقعي بشمارند و از طرف ديگر، تقليدها و مدپرستي ها و غرب زدگي ها و اعتقاد به اين كه سعادت مردم مشرق زمين در اين است كه جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگي بشوند؛ تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند، قوانين مدني و اجتماعي خود را كوركورانه با قوانين آنها تطبيق دهند،بهانه اي به دست جامدها مي دهد. كه به هر وضع جديدي با چشم بدبيني بنگرند و آن را خطري براي دين و استقلال و شخصيت اجتماعي ملتشان به شمار آورند.
در اين ميان آن كه بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد، اسلام است. جمود جامدها به جاهل ها ميدان تاخت و تاز مي دهد و جهالت جاهل ها، جامدها را در عقايد خشكشان متصلب تر مي كند.»[3]اما درباره اصطلاحات مذهبي كه در كليساي كاتوليك اتفاق افتاد و هانس كونگ پيشنهاد كرد چنين اصلاحاتي بايد در اسلام نيز صورت بگيرد، بايد بگوييم فرهنگ ديني مسيحي، آميزه اي از افكار و انديشه هاي گوناگون بشري است كه كليسا قرنهاي متمادي با تعصب تمام اين متون را به نام دين عرضه كرد.
افرون بر اينكه رفتارها و گفتارهاي ناپسند ارباب كليسا نيز همه با نام دين انجام مي گرفت. فساد مالي و اخلاقي درون كليسا، اعترافات و خريد و فروش گناهان و بهشت و جهنم، چگونگي تفسير عشاء رباني، ترجمه انجيل و حق قرائت فردي آن، تشريفات دعا، خشونت هاي مذهبي، تثليث، تجسيد، مرگ فديه وار مسيح و... همه موجبات يك پيرايش جدي و اصلاح اساسي را در اين فضا فراهم مي ساخت. اما در فضاي فرهنگي دين اسلام كه متن وحي بدون هيچ تغيير و تبديلي در اختيار بشر قرار دارد، اصلاح در قلمرو آموزه ها و متن دين معنايي ندارد؛ چرا كه آموزه هاي دين اسلام يا آنها است كه با عقل قطعي به اثبات رسيده اند مثل وجود خدا، توحيد، معاد،ضرورت نبوت و شناخت نبي و جز آن، و يا آموزه هايي است كه به صورت نص يا ظاهر از قرآن به دست مي آيد، كه از نظر سنديت فوق تواتر و حجت قطعي است و يا آموزه هايي است كه از طريق سنت محرز و اثبات شده از معصوم ـ عليه السّلام ـ است .اما اصلاح در شيوه فهم دين و جلوگيري از وقوع انحرافات و بدعتها و تحريفات معنوي در دين و نيز اصلاح در رفتار و عمل به همه جوانب و خواسته هاي دين و پرهيز از افراط در برخي و تعطيل برخي ديگر از آموزه ها و ابعاد دين امري اجتناب ناپذير است، چنانكه قيام حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ به همين منظور و براي از ميان برداشتن بدعتها و انحرافات و تحريفاتي بود كه حكام بني اميه در شريعت محمدي ـ صلي الله عليه و آله ـ در آورده بودند: «و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي»[4]هانس كونگ در قسمتي ديگر از ادعاهايش مي گويد: «تصور نمي كنم در قرآن نيز از كسي كه اداره همه امور به دست او باشد، سخني به ميان آمده باشد» «و اين خود امتياز بزرگي است، چرا كه اگر بخواهيد مي توانيد اصلاحاتي در ايران انجام دهيد، بدون اينكه محتاج كسب اجازه از مثلاً الازهر يا فردي معين باشيد.»
در خصوص اين ادعا بايد گفت در فرهنگ شيعي، حكومت و رهبري يكي از شؤون امامت و برخاسته از دين است و امام، زعامت سياسي و رهبري اجتماعي را بر عهده دارد. افزون بر آنكه داراي ولايت معنوي است و مرجعيت ديني و وظيفه تبيين و تفسير وحي بر عهده اوست. در عصر غيبت وظيفه فهم و تفسير دين بر دوش عالمان و مجتهدان گذارده شده است. آنان با رجوع به منابع دست اول دين يعني كتاب و سنت، و با به كارگيري عقل و علم خويش در تطبيق قوانين كلي كتاب و سنت بر نيازهاي زمان خود، پاسخ گوي اين نيازها و مشكلات خواهند بود، هر چند شأن ولايت تفسيري امامان ـ عليهم السّلام ـ را ندارند و بايد بتوانند فهم و نظر خويش را برهاني كرده و در برابر انتقادها از نظر خود به طور مستدل دفاع كنند.
همچنين رهبري اجتماعي مسلمانان نيز در عصر غيبت بر عهده فقيهي است كه دين شناس و عالم به قانون الهي است و توانايي مديريت و قدرت تدبير امور و از كفايت و كارداني لازم برخوردار است و از مرتبه عالي عدالت بهره مند است. چنين شخصي كه در فرهنگ شيعي از او به عنوان ولي فقيه ياد مي شود، همه اختيارات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار در امر سياست و حكومت را دارا مي باشد. چنانكه مرحوم نراقي در اين باره مي فرمايد: «هر آنچه را كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ـ كه پيشوايان خلايق و به مثابه دژهاي اسلام محسوب مي گردند ـ در آن ولايت دارند، فقيه نيز همان ولايت را دارد. مگر دليلي آن را استثناء كرده باشد.»[5]خصوصيت نظام سياسي اسلام آن است كه مردم در تصميم گيري ها در شؤون مختلف آن حتي قبول اصل نظام اسلامي از حق آزادي برخوردارند و حتي از عالي ترين فرد نظام مي توانند انتقاد كنند و از او در مورد عملكردهايش پاسخ بخواهند، با اين رويكرد، جانب دمكراتيك نظام ديني هم به صورت جدي تأمين است.
[1] . مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، قم: صدرا، 1376، ص 80.[2] . همو، ده گفتار، قم: صدرا، 1369، ص 122.[3] . همو، نظام حقوق زن در اسلام، قم: صدرا، 1369، ص 120 ـ 121.[4] . محمد صادق نجمي، سخنان حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ ، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1379، ص 36[5] . احمد نراقي، عوائد الايام، قم: مكتب الاعلام الاسلامي، 1375، ص 262.سيد مهدي صالحي