تفسير وارونه از كلام خدا - تفسير وارونه از كلام خدا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تفسير وارونه از كلام خدا - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفسير وارونه از كلام خدا

اشاره

مقاله اسلام و سكولاريسم» نوشته آقاي «اصغر علي انجينير» رييس دو سازمان «مؤسسه مطالعات اسلامي» و «مركز مطالعه جامعه و سكولاريسم» داراي نكات قابل نقد فراوان مي‎باشد[1] اما آنچه نقد اين مقاله را مهم‎تر جلوه مي‎دهد، تفاسير وارونه و غير مستدل نويسنده از قرآن جهت اثبات مدعيات خويش است. او با اين ادعا كه اسلام و سكولاريسم ـ به معناي ليبرالي (!) ـ با هم قابل انطباق‎اند، پلوراليسم را نيز مورد تأييد اسلام و قرآن مي‎داند و البته در ادامه مدعي مي‎شود كه قرآن اصلاً اشاره‎اي به معنا و نوع دولت ندارد. او همچنين مي‎گويد «ارتداد» ساخته و پرداخته فقها آن هم به دلايل سياسي است(!) در نقد مقاله نامبرده ارزيابي چهار فراز آن ضروري به نظر مي‎رسد:

الف) سكولاريسم

نامبرده معتقد است كه «توافق دين و سكولاريسم بستگي به تفسيري دارد كه هم از مذهب و هم از سكولاريسم ارائه مي‎كنيم. اگر مذهب در راستاي سنت‎هاي كاملاً محافظه‎كارانه تفسير گردد، با سكولاريسم كه خواهان مقررات ليبرال‎تر و نه تنها تساهل بلكه ترويج و گسترش پلوراليسم است كنار آيد...»

در اين مورد ذكر چند نكته لازم به نظر مي‎رسد:

1. چه در فرهنگ اسلامي و چه در ميان انديشمندان غير مسلمان و غربي از دين تعاريف گوناگوني ارائه شده است. در جوامع غربي، مذهب را به چند گونه تعريف كرده‎اند. برخي تعاريف جنبه تبليغي دارند. اين نوع تعاريف، معمولاً از سوي افرادي نظير «ماركس» ذكر شده است مثل آنچه او دين را «افيون ملت‎ها» و يا «هر چيز خوب در زندگي انسان» مي‎پندارد. برخي تعاريف نيز تعاريف حقيقي‎اند مانند تعريفي كه شايلر ماخر از دين ارائه مي‎كند: «دين احساس وابستگي يا اتكاي مطلق است» در فرهنگ اسلامي نيز معناي مستقلي از دين ارائه نشده است اما از مجموع تعاريف مي‎توان تعريفي كلي ارائه نمود: «دين مجموعه قوانيني است كه از طريق شخصيت متصل به وحي الهي ـ پيامبر ـ براي عموم افراد بشر آورده شود و در برگيرنده همه احتياجات مادي و معنوي انسان‎ها مي‎باشد.»

اسلام نيز به طور اخص به متون و نصوصي مي‎گويند كه از طريق وحي به حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ وحي شده است. سكولاريسم نيز كه از آن در فارسي به دنياپرستي، اعتقاد به اصالت امور دنيوي، غير دين‎گرايي، جدا شدن دين از دنيا، ناديني‎گري، مخالفت با شرعيات و مطالب ديني، عرف گرايي، تقدس زدايي و در عربي به علمانيت تعبير مي‎شود، واژه‎اي انگليسي است كه از ريشه seculum به معناي اين جهان گرفته شده است.[2] واژه سكولوم در زبان كلاسيك مسيحيت نقطه مقابل ابديت و جاودانگي الوهيت، يعني زمان حاضر است كه در آن به سر مي‎بريم و در اصطلاح به معناي هر چيزي است كه به اين جهان تعلق دارد و به همان اندازه و به طور غير مستقيم از خداوند و الوهيت دور است.[3]

سكولاريسم نوعي ايدئولوژي است كه ريشه در اخلاق طبيعي دارد و مبتني بر وحي و امور مافوق طبيعي نيست. البته اين واژه، ايدئولوژي واحدي نيست،‌بلكه به تعبير «برت. اف»: همان گونه كه در جهان دين‎هاي مختلفي وجود دارد، انواع مختلف سكولاريسم نيز وجود دارد كه هر يك هنجارها، ارزش‎ها و ساختار فلسفي متفاوتي را ارائه مي‎دهند.[4] شايد آنچه نويسنده مقاله‌از آن با عبارت «سكولاريسم ليبرال» ارائه مي‎دهد، ريشه در همين تعبير داشته است و به نوعي از سكولاريسم اشاره كرده است، اما با اين همه نبايد يك نكته‌ را فراموش كرد و آن اين كه عليرغم تنوع سكولاريسم، البته وجه مشتركي نيز در تمام انواع سكولاريسم وجود دارد، و آن؛ «تقابل تمام آنها با دين است».

در عصر جديد، سكولاريسم به معناي كنار گذاشتن آگاهانه دين از صحنه معيشت و سياست معرفي شده است به ديگر سخن، مراد از آن به حاشيه راندن يا حذف دين از صحنه اجتماع و حكومت و اختصاص دادن آن به زندگي فردي و عبادي و جايگزيني عقل بر مسئله دين در حيات دنيوي است.[5] مشخص است كه سكولاريسم با تمام تعاريفي كه از آن صورت مي‎پذيرد، به هيچ عنوان نمي‎تواند با دين و مذهب به ويژه با دين اسلام تطابق داشته باشد، چه رسد به آن كه بخواهيم مدعي شويم دين و سكولاريسم با هم توافق دارند، از اين گذشته؛ نويسنده توضيح نداده است كه منظور از تفسير ليبرالي و انعطاف پذير از اسلام و مذهب چيست تا بتوان آن را بر سكولاريسم قابل انطباق دانست؟

او البته در تعريف سكولاريسم ليبرالي به مواردي از قبيل: عدم باور به الحادگرايي، احترام به تمام مذاهب، باور به حقوق يكسان براي همه شهروندان به عنوان مؤلفه‎هاي آن ذكر مي‎كند. اين تعريف ـ ولو آنكه اسلام را مطابق با اين مؤلفه‎ها بدانيم ـ تا به حال در هيچ منبعي ذكر نشده و با توجه به تعرايفي كه از سكولاريسم ذكر شده،‌اصلي‎ترين مؤلفه‎هاي اين مسلك؛ مواردي از قبيل اصالت امور دنيوي، مخالف با شرعيات و مطالب ديني و.... مي‎باشد و اين مسائل دقيقاً در مقابل دين و مذهب است.

2. نويسنده مدعي مي‎شود كه «اگر كسي قرآن را به طور همه جانبه مورد بررسي قرار دهد در مي‎يابد كه قرآن از «سكولاريسم ليبرال يا غير الحادي» قوياً حمايت مي‎كند»! اين مدعا ريشه در همان تفسير نادرست نامبرده از معني و مفهوم سكولاريسم دارد. او آيات 148 سوره بقره و 7 و 8 سوره ممتحنه را مؤيد مدعاي خود ذكر مي‎كند اما در عين حال از دو نكته مهم غفلت ورزيده است: اول آنكه همان طوري كه گفته شد، منظور از سكولاريسم حذف دين از صحنه اجتماع و حكومت است، و اين معنا دقيقاً مورد مخالفت قرآن در آيات مختلفه قرار گرفته است.

آيات 48 سوره مائده، 26 سوره ص، 105 سوره نساء، 123 سوره بقره و دهها آيه ديگر، نشان دهنده مخالفت جدي قرآن با سكولاريسم مي‎باشد دوم آنكه آيات ذكر شده نيز نمي‎تواند مؤيد سكولاريسم مورد ادعاي نويسنده باشد. آيه 148 سوره بقره مربوط به موضوع قبله مي‎باشد و منظور آن است كه هر جمعيتي بر طبق مصالحي كه خداوند مي‎دانسته داراي قبله‎اي بوده‎اند و اين يك موضوع تكويني است كه غير قابل تغيير مي‎باشد،[6] آيات 7 و 8 سوره ممتحنه نيز ناظر به اين معناست كه از درگاه خداوند اين اميد هست كه بين مؤمنين و كفاري كه دشمنشان داشتيد، مودت ايجاد كند، تا به اين طريق آنان را مسلمان كنيد اين دو آيه البته كفار حربي را از دايره مودت فوق جدا مي‎كند. اين دو آيه مبين اين نكته‎اند كه مودت مسلمين با كفار جهت تأليف قلوب براي جذب آنان به اسلام مي‎باشد. البته نبايد انكار نمود كه اسلام بر آزادي مذهب و عقيده احترام مي‎گذارد اما نكته اينجاست كه مسئله مذكور نه دليلي بر سكولار بودن احكام قرآني است و نه آيات قرآني، رويكردي سكولاري دارند بلكه اين مشيِ معتدل و همراه با رأفت قرآن است كه البته هيچ ربطي بر مسئله سكولار بودن آن ندارد.

ب) پلوراليسم

در بخش ديگري از اين مقاله، در امتداد ادعاي «توافق اسلام با سكولاريسم» بر «توافق اسلام با پلوراليسم» نيز تأكيد شده است و آيه 48 سوره مائده مورد استناد قرار گرفته است.
در اين مورد بايد گفت كه پلوراليسم ـ به معناي كثرت‎گرايي يا گرايش به تعدد و كثرت ـ در دو بعد عملي و نظري قابل ارزيابي است. از بعد عملي، مبناي آن همزيستي مسالمت‎آميز است در بُعد نظري نيز مقتضاي آن عدم تعصب به فكر خاص مي‎باشد. پلوراليسم ديني نيز به دو قسمت نظري و عملي تقسيم مي‎شود:

1. نظري

از حيث نظري به معناي حقانيت في الجمله همه‌اديان و مذاهب است. اما بيان و تفسير اين مطلب در ضمن كلمات به سه نوع متفاوت مطرح شده است:

1. 1. «هيچ ديني باطل محض و يا حق مطلق نيست،‌ بلكه هر ديني داراي آموزه‎هاي صحيح و آموزه‎هاي نادرست است.» اين رويكرد با مخالفت جدي اسلام مواجه مي‎باشد. از نگاه اسلام، آنچه دين الهي و شريعت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است كاملاً صحيح است و آنچه در مكاتب ديگر آمده است، اگر موافق با اسلام باشد، صحيح و در غير اين صورت باطل است.

1. 2. «حق و حقيقت واحد است و هر يك از ديان راهي به سوي آن حق واحد است.» اين معنا نيز مورد قبول نمي‎باشد. وقتي اسلام اولين سخنش اين است كه «خدا يكي است» و راه رستگاري، پذيرفتن توحيد است، اين راه چگونه با راه مسيحيتي كه دعوت به تثليث مي‎كند يكي است؟ و چگونه ما را نهايتاً به نقطه واحدي مي‎رسانند؟

1. 3. «قضاياي ديني از قبيل گزاره‎هاي غير حسي‎اند؛ و اين گزاره‎ها يا اصولاً بي‎معنا هستند و يا اگر هم معنايي داشته باشند قابل اثبات نيستند؛ بنابراين همه در يك رديف‎اند و هر فردي هر ديني را بپسندد مي‎تواند اختيار كند.» اين نظريه نيز از ديد اسلام مردود است چرا كه در عرصه معارف و علوم بشري تكيه صددرصد بر حس و عدم اعتماد بر عقل مردود است تنها راه بررسي صحت و سقم يك سخن، حس و تجربه نيست بلكه از راه عقل هم مي‎توان قضيه‎اي را ثابت يا رد كرد.

2. عملي

پلوراليسم در بعد عملي يعني احترام به عقيده طرف مقابل و هر مذهب و ديني كه بدان معتقد است و زندگي مسالمت‎آميز در كنار يكديگر. اسلام نه تنها اين مسئله را قبول دارد بلكه حتي فراتر از دين، از صدر اسلام رابطه مسلمانان با اهل ذمّه دوستانه و صميمانه بوده و با يكديگر معامله يا مشاركت مي‎كرده و به يكديگر وام مي‎داده و از بيمارارن يكديگر عيادت مي‎نموده‎اند.

اما در عين حال از حيث نظري و فكري هر كدام از آنها دين خود را بر حق مي‎دانسته است.[7] به نظر مي‎رسد نويسنده، بدون لحاظ كردن معناي جامع پلوراليسم،‌در انطباق آن با اسلام و قرآن دچار قضاوت عجولانه شده است اسلام پلوراليسم عملي را قبول دارد اما در مورد پلوراليسم نظري يا فكري، آن را مردود مي‎شمارد. به همين علت نمي‎توان بدون لحاظ كردن يك قسم از پلوراليسم، فقط پلوراليسم عملي را مورد مداقّه قرار داده و اسلام و قرآن را منطبق بر آن دانست. از اين گذشته آيه 48 سوره مائده كه مورد استناد نويسنده قرار گرفته است، مؤيد مدعاي او نيست.

در اين آيه آمده است «... لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجاً...» اين جا خداوند متعال به مسئله «شريعت» اشاره مي‎كند نه «دين». شريعت معناي اخص و كوتاه‎تر از دين دارد. شريعت راهي است كه براي هر يك از ملت‎ها و يا پيامبراني كه بدان مبعوث شده‎اند آماده شده است ولي دين يك قانون و راه الهي عمومي براي تمام امت‎هاست و از اين روي شريعت نسخ مي‎پذيرد ولي دين به معناي وسيع خود نسخ نمي‎پذيرد. از اين گذشته، دين به يك نفر و عدّه‎اي هر طور كه باشند نسبت داده مي‎شود ولي شريعت به يك نفر نسبت داده نمي‎شود مگر آنجا كه آن يك نفر وضع كننده آن بوده و يا قيام به دست او باشد. مثلاً گفته مي‎شود دين يهود و شريعت يهود.

همين طور گفته مي‎شود دين زيد و دين عمرو ولي گفته نمي‎شود شريعت زيد و عمر. اين آيه مي‎رساند كه شريعت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه براي امت آن حضرت تشريع شده است مجموعه‎اي از وصاياي خداوند به نوح، ابراهيم، موسي، عيسي به اضافه وحي‎اي كه به محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرستاده مي‎شود مي‎باشد. نتيجه اين كه خداوند بندگان خود را جز به يك دين كه همان اسلام و تسليم در برابر اوست مكلف نساخته ولي آنان را براي رسيدن به آن هدف به راههاي گوناگون انداخته و طبق استعدادهاي متنوعشان سنت‎هاي مختلفي برايشان درست كرده كه همان شريعت‎هاي نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.[8]

مشخص است كه استناد بي‎اساس نويسنده به آيات قرآني در تثبيت پلوراليسم ادعايي، نه مبناي علمي دارد و نه آن كه از لحاظ تفسيري قابل تأييد مي‎باشد.

ج) قرآن و دولت

او در ادامه مدعي مي‎شود: «در قرآن ... هيچ مفهومي از دولت... وجود ندارد... قرآن هيچ اظهار نمي‎دارد كه براي مسلمانان فرض است كه دولتي مذهبي يا تئوكراتيك برپا دارند قرآن حتي به طور غير مستقيم به هيچ مفهومي از دولت اشاره نمي‎كند. تأكيد كلي آن تا جايي كه به زندگي در اين جهان مربوط مي‎شود بر حقيقت، عدالت، كرامت،‌شفقت،‌بردباري، و خردمندي است ...».

معطوم نيست نويسنده بر اساس كدام تفسير از قرآن چنين ادعاهايي را مطرح مي‎كند؟! البته ممكن است در آيات قرآني، نامي از دولت به صراحت برده نشود، اما حكومت كه معناي اعم دولت است و همين طور منشور حكومت و حاكم و نوع حكومت، به وضوح نام برده شده است دو ركن مهم و اساسي حكومت، يعني قانون اساسي و حاكم از مواردي است كه قرآن به تشريح موضع خود در اين زمينه پرداخته و تعيين هر دو ركن را از شئون الهي توصيف كرده است: «فاحكم بينهم بما انزل الله...» مائده 48 ـ «فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي» ـ ص 26 ـ . اين دو آيه، به طور صريح با خطاب به پيامبر، او را مسئول و ناظر مستقيم حكومت معرفي مي‎كند و به دنبال آن مبناي نظري و قانوني حكومت را مشخص مي‎سازد، مبنايي كه عبارت از «ما انزل الله» است؛ يعني شريعت آسماني بايد محور و ملاك حكم‎راني قرار گيرد نه آراي گروه خاص. آيات فوق پاسخ روشن به شبهه سكولاريست‎هاي مسلمان است كه مدعي‎اند قرآن فقط به منظور انذار و بشارت مردم در مورد آخرت نازل شده است.[9] چطور مي‎توان پذيرفت كه در قرآن نامي از دولت و يا حكومت برده نشده است در حالي كه در همين كتاب غير از تعيين رهبر، جانشين رهبري اين حكومت و يا دولت را معرفي نموده است؟[10]

د) ارتداد

نويسنده همچنين با بي‎توجهي به آيات قرآني، مسئله ارتداد را نيز فاقد پشتوانه قرآني مي‎داند! او ضمن استناد به اعلاميه حقوق بشر، مسئله ارتداد را مغاير با حقوق بشر و دموكراسي دانسته و مدعي مي‎شود كه اين مسئله ساخته فقهاي مسلمان است و آنان اين مجازات را بيشتر به دلايل سياسي و نه مذهبي مقرر كرده‎اند(!!) معلوم نيست آقاي «انجينير» كه براي تثبيت مدعاهاي خود هر آيه را طبق سليقه خود تفسير مي‎كند و خود را در جايگاه يك مفسر قرار مي‎دهد(!) چطور آيات مسلم قرآني پيرامون «ارتداد» را ناديده انگاشته، و آن را ساخته و پرداخته فقها نسبت مي‎دهد؟ جالب آن كه آيه 48 سوره مائده را جهت ترويج پلوراليسم به ميل خود تفسير مي‎كند اما از آيه 54 همين سوره كه صراحتاً بر «ارتداد» تأكيد شده است، چشم پوشي مي‎كند همين طور آيه 217 سوره بقره كه مسئله ارتداد را متذكر شده است را ناديده مي‎گيرد. در اين آيه شريفه خداوند مي‎فرمايد: «و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم في الدنيا والآخره...» اين آيه ضمن تأكيد بر وجود اصل ارتداد، اين مسئله را تقبيح كرده و كفر و ارتداد را موجب از بين بردن تأثير عمل در سعادت انسان‎ها مي‎داند. پس اگر كسي بعد از كفر، ايمان بياورد اعمالش زنده شده و در سعادتش مؤثر خواهد بود چنانكه اگر كسي بعد از ايمان كفر بورزد همگي اعمالش مرده و بي‎اثر خواهد بود و ديگر تأثيري در سعادت دنيوي يا اخرويش نخواهد داشت.[11] ارتداد به معني برگشتن از اسلام پس از قبول آن است.

وجوب قتل مرتد مورد اجماع فقهاي شيعه و سني قرار گرفته است. سيره اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ به ويژه پيامبر اعظم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز همين گونه بوده است حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ پس از فتح مكه، همگان حتي ابوسفيان را امان داد اما در عين حال افرادي نظير: عبدالله بن سعد بن ابي سرح، عبدالله بن هلال بن خطل ادرمي، قريبه و فرتني را به جرم ارتداد واجب القتل دانستند.[12] مسئله ارتداد يك قضيه شخصي نيست،‌بلكه به عنوان يك توطئه فرهنگي بر ضد امنيت فكري مسلمانان مطرح است كه در صورت رواج يافتن آن مي‎تواند موجب تزلزل در نظام فكري و فرهنگي اسلام باشد. با وجود مستند مسلم قرآني و همين طور سيره رسول خدا، مشخص نيست،‌ چگونه نويسنده چشم بر حقايق فرو بسته و مسئله «ارتداد» را معلول تلاش فقها آن هم به دليل سياسي مي‎داند؟


[1] . ماهنامه ايران مهر، ش 23 و 22 ،‌ص 50.

[2] . شمس الدين فرهيخته، فرهنگ فرهيخته، ص 489.

[3] . ر. ك: «سكولاريزاسيون چيست؟»، مجله نامه فرهنگ، ش 22، ص 37.

[4] . پيشين، ص 52.

[5] . محمد حسن قدردان قراملكي، سكولاريزم در مسيحيت و اسلام، ص 125.

[6] . علامه محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج 2، صص 176 ـ 175.

[7] . محمد تقي مصباح يزدي، پرسش‎ها و پاسخ‎ها، ج 4، ص 71 ـ 62

[8] . علامه طباطبايي، پيشين، ج 10، ص 225 ، 223.

[9] . قدردان قراملكي، پيشين، ص 128.

[10] . آيات 3 و 2 سوره مائده.

[11] . براي توضيح بيشتر، ر. ك: تفسير الميزان، ج 3، ص 244 ـ 240 و ج 10، ص 270.

[12] . محمد ابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، ص 562 و 563.

علي اکبر عالميان

/ 1