تكرار يك اتّهام
با وجود گذشت قريب به يك قرن از شهادت مظلومانه شيخ فضل الله نوري گويا هنوز ابعاد مبارزات و تلاش هاي گسترده اين مجاهد بزرگ براي بسيار روشن نيست. هنوز قلم هايي در انتساب وي به جبهه استبداد، قانون گريزي و مخالفت با مشروطيت مي كوشند، هنوز او را حامي شاه مستبد قاجار و مخالف ديدگاه علماي برجسته اي همچون آخوند خراساني معرّفي مي كنند... و اين در حالي است كه آيت الله شيخ فضل الله نوري خود از جمله نخستين مبارزان برجسته و رهبران بزرگ نهضت تنباكو و سپس مشروطيت بود او خود زماني كه به اعتراض از عملكرد مشروطه خواهان به شاه عبدالعظيم مهاجرت كرده بود در اين باره گفت:«زماني كه علماي بزرگ مشروطه مجاور عتبات و عاليات سخني از برقراري مشروطيت و مجلس قانون گذاري به زبان نياورده بودند من چنين درخواستي مطرح و همه را به اقامه دلايل و براهين با خود همراه نمودم، الان هم من همان هستم كه بودم هيچ تغييري در رأي من به هم نرسيده است صريحاً مي گويم همه بشنويد و به غائبين هم برسانيد كه من همان مجلس شوراي ملي را مي خواهم كه عموم مسلمانان مي خواهند... خداي متعال راضي مباد از كسي كه درباره مجلس شوراي ملي غير از تصحيح و تكميل و تنقيح خيالي داشته باشد... (خداوند راضي مباد) از كساني كه با شبهه پراكني نمي گذارند سخن ما به گوش مسلمانان برسد و اين طور به خرج مردم مي دهند كه فلاني و ساير مهاجرين منكر اصل مجلس شوراي ملي شده اند.»[1] وي در جاي ديگر با تأكيد سوگند ياد كرد كه والله با مشروطه مخالفتي ندارد مخالفت او با كساني است كه قصد دارند به نام مشروطه به دين اسلام ضربه بزنند.[2]با اين حال معلوم نيست چرا قلم هايي كه در آن زمان اين فريادها و سوگندهاي غليظ شيخ را نشنيدند و يا نخواستند كه بشنوند و در بحبوحه قيام مشروطيت وي را مخالف قانون، مجلس و برقراري مشروطه معرفي كردند، هنوز نيز در اين انتساب مي كوشند! چندي پيش يكي از نشريات در سر مقاله خود ضمن بررسي ديدگاه هاي شيخ فضل الله حكم اعدام او را از جهاتي با حكم هاشم آغاجري مقايسه كرد.[3]نويسنده در اين مقايسه ضمن آن كه شيخ فضل الله نوري را به همراهي با استبداد و مخالفت با مجلس، قانون و آزادي متهم مي كند نتيجه مي گيرد كه به هر حال اينها جزو اعتقادات شيخ بود همان گونه كه در زمان حاضر نيز هاشم آغاجري اعتقاداتي داشت و به خاطرات اعتقاداتش محكوم شد!صرف نظر از ميزان صحت و سقم اين مقايسه، در اين ادعا نكاتي نهفته است كه نيازمند تأمّل بيشتري است:1. در نظام اسلامي هيچ كس به خاطر اعتقاد و عقيده شخصي مادام كه آن اعتقاد از محدوده انديشه و اعتقاد قلبي شخص فراتر نرود و در صدد گمراهي و فساد ديگران بر نيايد تحت تعقيب قرار نمي گيرد ترديدي نيست كه آزادي جز ذاتي عقيده و انديشه فردي است و كسي نمي تواند ديگري را بر پذيرش يا انكار يك اعتقاد قلبي وادار نمايد و از اين رو برخي از بزرگان با صراحت مي گويند عقيده و باور قلبي امري اجبار بردار نيست.[4] لكن اين به آن معنا نيست كه انسانها در بيان ديدگاه هاي خود به هيچ محدوديتي قايل نباشند هيچ منطقي اهانت و توهين به ديگران را تحت عنوان آزادي بيان بر نمي تابد زيرا اگر بپذيريم كه عقيده يك عمل كاملاً شخصي است اما نمي توان اظهار عقيده را در چارچوب اختيارات شخصي منحصر ساخت. پس بايد در اين مسئله به حفظ حقوق و حرمت ديگران نيز پاي بند ماند.2. جنبش مشروطيت در ايران يك نهضت ديني و مردمي بود اساس برپايي اين جنبش رهايي مردم مسلمان ايران از سيطره و نفوذ بيگانگان، استبداد و بي عدالتي بود. از سوي ديگر در حاشيه اين جنبش ديني و مردمي جرياني همراه شد كه نه تنها هيچ دغدغه ديني نداشت كه با ترويج غربگرايي و زير پا نهادن اصول و آرمان هاي فرهنگ ملي و بومي ايران، عملاً مقاصد غير ملي خود را نيز آشكار ساخت.شيخ فضل الله نوري كه خود در تهران و در متن جريانات امر قرار داشت با درك به موقع اين خطر به مخالفت باجريان مذكور برخاست اما از آنجا كه اين جريان مخرّب در مراكز قدرت نفوذ داشت و از خارج پشتيباني مي شد به سرعت ابتكار عمل را در دست گرفت و با جوسازي و تبليغات وسيع كليه مخالفين خود را مستبد و مخالف آزادي ناميد. در اين ميان شيخ فضل الله نوري كه خود از پيش گامان نهضت عدالتخواهي و مبارزه عليه استبداد و بي قانوني بود، قانون ستيز، مخالف آزادي و طرفدار استبداد و در نهايت مخالف با ديدگاه علماي بزرگي همچون آخوند خراساني كه خارج از ايران و دور از مركز بحران قرار داشتند، قلمداد گرديد! و حال آن كه نه شيخ فضل الله طرفدار استبداد بود و نه آخوند خراساني و علماي ديگر موافق با مشروطه غربي. بررسي نظرات و ديدگاه هاي دو طرف از عالمان عصر مشروطه به وضوح نشان مي دهد كه اختلاف آنان به هيچ وجه ريشه اي نبود. اختلاف ناشي از نوع برداشت بود كه آنان از وضعيت بحراني آن روز ايران داشتند.
گروهي از خلع محمدعلي شاه حمايت مي كردند زيرا وي را عامل استبداد مي دانستند در حالي كه گروه مقابل هر چند او را شاه لايق و بي نقصي نمي ديدند اما از آنجا كه خطر اصلي را از جانب غرب گرايان افراطي احساس مي كردند كه آنان به بهانه برقراري مشروطيت در صدد محو دين، اعتقادات ملت مسلمان و در نهايت حاكميت جلوه ديگري از استبداد بر آمده اند لذا اولويت را به مبارزه با اين جريان خطرناك دادند.
شيخ فضل الله نوري در اين گروه دوم بود وي گرچه خود از نخستين كساني بود كه جنبش عدالت خواهي و محدود سازي قدرت شاه را خواستار گرديد، اما با مشاهده رخنه جريان مرموز غرب گرا به رهبري سفارتخانه انگليس در نهضت مشروطه و در دست گرفتن ابتكار عمل از سوي آنان، ادامه همراهي با اين جنبش را به مصلحت نديد و لذا تحت آن شرايط حساس و بحراني نه تنها دليلي براي مبارزه با شاه قاجار نمي ديد كه وجود وي را نيز براي برقراري امنيت و جلوگيري از حاكميت اين جريان مخرب ضد دين ضروري مي دانست. او به درستي مي دانست كه تحميل فرهنگ غربي با آموزه هاي ضد ديني بر مردمي مسلمان و دين خواه جز به استبداد نخواهد انجاميد و لذا با آن به مخالفت برخاست.
مطالعه در لوايحي كه در حرم عبدالعظيم از سوي شيخ انتشار يافت خود به حد كافي گوياي اين حقيقت است كه او هيچ ضديتي با مشروطه اي كه مردم مسلمان ايران و علماي مشروطه خواه مي خواستند و مجلس و قانوني كه آنان طلب مي كردند، نداشت وي در بخشي از اين لوايح ضمن اشاره به توطئه مخالفان كه سعي داشتند با القاء وجود اختلاف در ميان علما برخي را مشروطه خواه و برخي ديگر را طرفدار استبداد معرفي كنند با صراحت چنين گفت:«آنچه لازم است برادران بدانند و از اشتباه كاري خصم بي مروّت بي دين تحرّز نمايند اين است كه چنين ارايه مي دهند كه علما دو فرقه شده اند و با هم اختلاف ديني دارند و با اين اشتباه كاري عوام بيچاره را فريب مي دهند كه يك فرقه مجلس خواه و دشمن اسبتدادند و يك فرقه ضد مجلس و دوست استبداد! لابد عوام بيچاره هم مي گويند حق با آن هاست كه ظلم و استبداد را نمي خواهند. افسوس كه اين اشتباه با هر زباني و به هر بياني بخواهيم دفع شود خصم بي انصاف نمي گذارد.»[5]وي در بخشي ديگر از اين لوايح ضمن انكار مخالفت خود با مجلس قانون گذاري و مبارزه عليه استبداد بر عدم اختلاف خود با آخوند خراساني تأكيد مي كند:«من همان مشروطه و مجلسي را مي خواهم كه جناب آخوند خراساني مي خواهند. اختلاف بين ما و لا مذهب هاست كه از عناوين مقدس سوء استفاده مي كنند... اي مسلمانان كدام عالم است كه بگويد مجلسي كه تخفيف ظلم نمايد و اجراي احكام اسلام كند بد است و نبايد باشد؟ تمام كلمات راجع است به چند نفر لامذهب بي دين آزادطلب كه احكام شريعت قيدي است براي آنها، مي خواهند نگذارند كه رسماً اين مجلس مقيد شود به احكام اسلام و اجراي آن، هر روز به بهانه اي القاي شبهات مي نمايند...»[6]افسوس كه آن روز دستگاه تبليغاتي جريان مخرب غرب گرا اجازه نداد فرياد مظلومانه شيخ به گوش كسي برسد. آنان كه شيخ را با شعار مقابله با استبداد به بالاي دار كشيدند خود با پشتيباني بيگانگان، نهضت مشروطه خواهي مردم مسلمان ايران را به بي راهه اي سوق دادند كه سرانجام اش گرفتاري در چنبره استبدادي به مراتب شديدتر از قبل يعني استبداد پهلوي بود اما آيا اكنون پس از گذشت يك قرن هنوز هم مي توان همراه با آن جريان انحرافي شيخ را به طرفداري از استبداد متهم ساخت؟
[1] . علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج 1، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، ص 117ـ118.[2] . اديب هروي خراساني، تاريخ پيدايش مشروطيت ايران، مشهد، چاپخانه خراسان، ص 137-139.[3] . از شيخ فضل الله نوري تا هاشم آغاجري، نشريه همبستگي، 27/4/83، ص 1.[4] . براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: علامه طباطبايي، الميزان، ج 3، ص 117.ـ محمدتقي مصباح يزدي، پرسشها و پاسخ ها، ج 1، مؤسسه آموزشي امام خميني، قم، 1379، ص 38.ـ عبدالله جوادي آملي، ولايت فقيه، مركز نشر اسراء، قم، 1378، ص 32-33.[5] . موسوي نجفي، موسي فقيه حقاني،تاريخ تحولات سياسي ايران، مؤسسه مطالعاتي تاريخ معاصر ايران،1381،ص341.[6] . همان، ص 282.محمد ملك زاده