جور ديگر بايد ديد...! - جور ديگر بايد ديد...! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جور ديگر بايد ديد...! - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جور ديگر بايد ديد...!

صلح، پيشرفت، ترقي و واژه هايي زيبا و مقدس از اين دست نه تنها مورد تأكيد اسلام و نظام جمهوري اسلامي بوده بلكه همواره به آن عمل هم شده است. هر چند اين واژه ها توسط مدعيان دموكراسي و مردم دوستي به نفع خودشان مصادره شده است، اما كيست كه نداند آنان بزرگترين جنايتها را در قالب صلح و دوستي، در حق بشريت روا دانسته اند. نمونهء بارز آن را در سالهاي اخير و در سرزمين انبياء الهي ـ عليهم السّلام ـ يعني بيت المقدس ديده ايم. آنجا كه كشورهاي غربي به پيشاهنگي ايالات متحده، با نام زيباي «صلح»، «دوستي»، «همزيستي مسالمت آميز» و... ابتدائي ترين حقوق مردم فلسطين را ناديده انگاشتند و حق مسلم آنان را پايمال نمودند. در اين ميان مقاله اي نسبتاً مفصل پيرامون «مفهوم صلح» به قلم آقاي «محمد رضا نيكفر» در ماهنامه «نگاه نو»[1] درج گرديده است كه داراي مطالب نقدبرانگيز مي باشد. اينجانب نيز بدون هرگونه توضيح اضافي،‌به فرازهايي از اين نوشته ها اشاره نموده و آنها را مورد نقد قرار مي دهم:

1. نويسنده در فرازهايي از اين مقاله مي نويسد: «... از كانت آموختيم كه سياست چگونه اخلاقي شود: نه از اين راه كه آموزگاران اخلاق سررشته دار شوند... بل از اين راه كه حلقه‌پيوند ميان سياست و اخلاق وجود داشته باشد... هر آنچه نتواند علني شود نابحق است و هر آنچه نتواند عموميت يابد، از تبعيض برخاسته و به تبعيض راه مي برد و در نتيجه فسادآور است. حق رأي همگاني، امكان برابري همگان براي نشستن در مقامهاي تصميم گيرنده و آزادي بي قيد و شرط رسانه هاي همگاني: هر محدوديتي در اين زمينه ها به معناي غير اخلاقي شدن سياست است.»

در جاي جاي اين مقاله از فيلسوف نامدار جهان «امانوئل كانت» نام برده شده است. جان مايه كلام و انديشه نويسنده ـ همان طوري كه خودش در مقدمه بحث آورده است ـ از انديشه ها و منويات كانت نشأت گرفته است. اين مقاله، با الهام از كتاب «صلح پايدار» كانت به رشته تحرير درآمد و با باورپذيري از آموزه هاي اين كتاب،‌به تحليل،‌بررسي و در نهايت تطبيق آن با برخي مسائل داخلي كه از قضاء رنگ و بوي سياسي هم دارد، به پاره اي از باورها و آموزه ها انتقاد شده است.

قبل از انكه به هر يك از اين انتقادات جوابي مجمل بدهيم، خوبست نگاهي به چگونگي تأليف اين كتاب، با توجه به برخي تضييقات كه بر كانت وارد شده بود؛ بيندازيم اين رساله مشهور، كه به «صلح پايدار»[2] معروف شده است، كونيگز برگ پروس شرقي در اواخر 1795 م منتشر شد. اين جزوه در ميان نوشته هاي كانت منحصر به فرد است، زيرا براي توده وسيعي نوشته شده و انتشار آن را مي توان نوعي عمل سياسي دانست. از اين رو، يادآوري خلاصه اوضاع سياسي اي كه به نوشتن آن انجاميد سودمند است:

در مداخله نظامي اي كه بر ضد حكومت انقلابي فرانسه صورت گرفت، پروس نقش رهبري كننده اي داشت اما در اواخر 1794 م روشن شد كه فرانسه را به آساني نمي توان شكست داد، حكومت پروس آماده كنار كشيدن از جنگ شد، تصميمي كه با «پيمان بال» كه در ژانويه 1795 به امضاء رسيد عملي شد. اين رويداد از يك سو تأثير بسياري بر كانت نهاد و از سوي ديگر او را خرسند كرد؛ زيرا كانت اگر چه از نظر سياسي ليبرال بود، اما شهروند وظيفه شناس پروس خودكامه نيز بود؛ و با آن كه شورش سياسي را رد مي كرد، هوادار پرشور آرمانهاي انقلاب هم بود.

فضاي سياسي اميدوار كننده و نوين، او را به علني كردن انديشه هاي انقلابي خود درباره قانوني بين المللي و بازنگري شده، كه او آن را شرط ضروري هرگونه صلح ديرپا مي دانست، واداشت. اما همه نتايج «پيمان بال» موافق ميل كانت نبود. پروس، با فراغت پيدا كردن از جنگ با فرانسه، به سومين و آخرين جنگ كه همراه با تقسيم لهستان بود، پيوست، عملي كه توهين آشكاري به اصول كانت بود و او در رساله اش تا آن حد كه يك شهروند پروسي مي توانست جرأت آن را داشته باشد به محكوم كردن آن نزديك شد. بدينسان، امكان اصلاحات سياسي نوين و مهم و به همان اندازه تهديد هميشگي بازگشت شرارت سياسي او را مجبور كرد كه به شيوه اي كاملاً غير عادي سخن گويد.

اين رساله به گونه اي تراژيك دريافت درست را از سهمي كه كانت مي بايست در مورد فهم روابط بين الملل ادا كند،‌به تأخير انداخته است. در واقع كوششهاي او براي عامه فهم كردن انديشه هاي خود درباره صلح اروپا به چنان تفسيرهاي متضادي انجاميد كه به ندرت در تاريخ انديشه سياسي ديده شده است. از همين روست كه «صلح پايدار» را معمولاً فراخواني به عمل سياسي مستقيم و رهنمودي براي دستيابي فوري به صلحي ديرپا براي اروپا دانسته اند[3] و برخي هم آن را رساله اي پاسيفيستي دانسته اند.

عليرغم موضعگيري هاي متعددي كه برخي انديشمندان غربي در برابر اين رساله داشته اند، نمي توان طرفداري جمع بسيار زيادي از ديگر انديشمندان نسبت به اين رساله را انكار نمود، اما با اين حال؛ شرح حال مختصر زمان و مقتضيات اين رساله كه تحت تأثير «پيمان بال» نگارش يافته بود، نشانگر اين مسئله است كه نمي توان به طور كامل به تمام مفاد و مفاهيم آن دل بست كما اينكه نويسنده اين مقاله با شيفتگي وصف ناشدني به تأييد و تحليل ايده هاي كانت با توجه به رساله «صلح پايدار» پرداخته است. اما نكته اي كه وجه مناقشه اين نقد را با مقاله آقاي «نيكفر» مشخص مي سازد، تأثيرپذيري او از مسلك «ليبراليسم» است چرا كه «كانت» نيز يك ليبرال تمام عيار بود.

به عنوان نمونه مي توان به يكي از ايده هاي اين فيلسوف آلماني اشاره نمود:او معتقد است كه همه داوريهاي اخلاقي و سياسي بايد «عام»[4] و همگاني باشد، يعني بر اساس احكام اخلاقي يا مشي فراگيري صورت گيرند و نه صرفاً به اقتضاي ويژگي هاي موردي خاص و منفرد اين همان ركن «ليبراليسم» است كه از ايده حكومت قانون پشتيباني مي كند. بر اين اساس مي توان آموزه هاي نويسنده را، آموزه هاي ليبراليستي تلقي كرد و تقابل اسلام با ليبراليست را به عنوان پايه اصلي نقد اين سطور قلمداد نمود:

1. در اين مقاله آمده است: «از كانت آموختيم كه سياست چگونه اخلاقي شود»... اما بايد ديد كه «اخلاق» از ديدگاه كانت چگونه تعريف مي شود. او معتقد است كه «اخلاق، به عنوان مجموعه اي از قوانين الزام آور مطلق و بي قيد و شرط، كه اعمال ما مي بايد مطابق با آنها صورت پذيرد، در يك معناي عيني، به حوزه عملي تعلق دارد...»[5] اين تعريف مطلق انگارانه كانت، علاوه‌بر آنكه متباين با آموزه هاي اسلام به عنوان مذهب رسمي اغلب مردم ايران است، حتي مورد انتقاد برخي از نزديكترين همفكران او نيز قرار گرفته است. به عنوان نمونه؛ «اميل دوركيم» كه مجذوب فلسفه دقيق وظيفه اخلاقي كانت شده بود، ضمن تعديل تأكيدهاي افراطي كانت، مي گويد: «ما نمي توانيم هر عمل معني داري را انجام دهيم تنها به خاطر آنكه آن عمل به ما فرمان داده شده است. از نظر روانشناختي امكان ندارد كه انسان هدفي را دنبال كند كه نسبت به آن بي تفاوت است... پس، اخلاق بايد نه تنها الزامي بلكه خوشايند و دلپذير نيز باشد...»[6]

از اين گذشته، معناي اخلاق،‌طبق تأكيد و تعريف قرآن و اهل‎ بيت عصمت ـ عليهم السّلام ـ نيز با تعريف مورد نظر كانت متباين است. از نظر اسلام، اخلاق گرايش انسان ها به سمت كمالات بي نهايت است و وجود بي نهايت كامل كه در بردارنده همه كمالات، به طور نامحدود و منشاء تمامي كمالات وجودي ديگر است، وجود خداوند متعال مي باشد. بنابراين مطلوب نهايي اخلاق در نظام اخلاقي اسلام، نزديگ شدن هر چه بيشتر به سرچشمه هستي و كمال يعني «قرب الهي» است. نظام اخلاقي اسلام، مبتني بر نوعي جهان بيني است كه وجود خداوند را به عنوان مبداء و آفريننده موجودات و انسان را به عنوان موجودي وابسته و نيازمند به او معرفي مي كند.

اين نظام بر دو اصل مهم استوار است: «رابطه انسان با مبداء» و «رابطه انسان با معاد». در كل بايد گفت مهمترين اختلاف اساسي بين نظام اخلاقي اسلام با ديگر نظام هاي اخلاقي و از جمله نظام اخلاقي كانت ـ از رابطه عميق بين جهان بيني و اخلاق به وجود مي آيد. به عنوان نمونه بايد به يك مورد خيلي كوتاه از تفاوت ديدگاه كانت با اسلام پيرامون اخلاق اشاره نمود. كانت معتقد است كه اگر كار با انگيزه اطاعت عقل انجام گيرد داراي ارزش اخلاقي خواهد بود و در غير اين صورت، كار با هر انگيزه ديگري كه انجام شود نظير ارضاء عاطفه، تحصيل كمال و سعادت و پاداش دنيوي يا اخروي به هيچ وجه ارزش اخلاقي ندارد. در حالي كه از ديدگاه اسلام، كار اخلاقي و ارزشمند، كاري است كه صرفاً، براي تحصيل رضاي خداوند انجام گيرد.[7] در نتيجه مي توان گفت كه اخلاق مورد نظر كانت غير از تعريفي است كه اسلام به آن توجه دارد. چرا كه اخلاق مورد نظر كانت فقط با انگيزه اطاعت عقل مورد تأييد است و در واقع او فقط به مرجعيت عقل بها داده است در حالي كه از منظر اسلام، فراتر از عقل،‌رضاي خداوند مورد نظر است. اسلام به عقل نيز بها مي دهد ولي نه به آن معنا كه عقل و اطاعت از آن را خير مطلق بداند،‌بلكه بالاتر از عقل به خالق عقول يعني خداوند حكيم به عنوان مرجع امور توجه نشان مي دهد.

2. نويسنده؛ پس از تبين «اخلاقي شدن سياست» از ديدگاه كانت، به بيان مصاديق «غير اخلاقي شدن سياست، پرداخته و مي نويسد: «حق رأي همگاني، امكان برابر براي همگان براي نشستن در مقامهاي تصميم گيرنده و آزادي بي قيد و شرط رسانه هاي همگاني: هر محدوديتي در اين زمينه ها به معناي غير اخلاقي شدن سياست است.»

«رأي همگاني» نه تنها مورد تأييد اسلام است بلكه در جمهوري اسلامي نيز كسي را از دادن رأي منع نكرده اند. در واقع حق رأي دادن متعلق به همگان است و در اين زمينه نظام اسلامي ايران بهترين الگو براي كشورهاي به ظاهر اسلامي و نيز غير اسلامي بوده است. اما در مورد دو گزينه بحث برانگيز بعدي نمي توان به راحتي گذشت. در مورد بحث «امكان برابر براي همگان براي نشستن در مقامهاي تصميم گيرنده»، منظور نويسنده از كلمه‌«همگان» مشخص نشده است! اگر منظور؛ همه انسانها اعم از صالحان و غير صالحان باشد، اين مسئله هم از نظر اسلام و هم از نظر عقل و عرف محكوم و غيرقابل پذيرش است. چطور مي توان مقام تصميم گيري يك نظام و يك حكومت را بدون در نظر گرفتن صلاحيتها و ظرفيتهاي افراد، به طور برابر به همگان سپرد؟! و چطور مي توان مسئوليت كلان يك ملت را آزادانه حراج نمود؟! دين مبين و البته عقل سليم مقامهاي تصميم گيرنده را با لحاظ كردن برخي شرايط و ضوابط، مجاز به تصدي گري مسئوليت كلان جامعه مي نمايد.

با اين حال مشخص است كه «امكان برابر براي همگان براي تصدي مقامهاي تصميم گيرنده»، نه تنها به معناي غير اخلاقي شدن سياست نيست، بلكه يك نوع سياست غير اخلاقي است!! و اگر مراد از همگان، همه آناني است كه واجد شرايط هستند، اين مطلب همان چيزي است كه الآن در نظام اسلامي به آن توجه شده است و مي شود و البته تعيين يكي از آنها به دست مردم و از طريق انتخابات است.

3. در جاي ديگري از اين مقاله، با انتقاد از اينكه در ايران «جنبش صلح» نداريم آمده است‌: «... در ايران اگر جنبش پيشگري خطرهاي زلزله مي داشتيم، داراي جنبش صلح نيز مي بوديم... هنوز ذهنيت مدرني نداريم. كمي حساسيت به زلزله، به جنگ، به اعتياد، به آزاد نبودن در انديشه و بيان و انتخاب سبك زندگي، قايل بودن به تمايزايت جنسي در برخورداري از حق، وجود مشكلاتي در عرصه مناسبات جهاني و نداشتن سياست خارجي اي كه به صلح و پيشرفت در منطقه و جهان كمك كند،‌همه از يك مقوله اند.»

البته مشخص نيست كه چگونه نويسنده اين مقاله از «نداشتن جنبش پيشگيري خطرهاي زلزله!!»، «نداشتن جنبش صلح» را استنتاج كرده اند!! اما با اين حال چند نكته قابل تأمل در اين سطور وجود دارد كه ذكر آنها خالي از لطف نيست:

اول آنكه به زلزله حساسيم چرا كه بعد از هر زلزله اي دولت و ملت در قالب يك عزم ملي به ياري زلزله زدگان مي شتابند، و البته نمي توان بي مديريتي برخي مسئولان در پيشگيري از خطرهاي احتمالي زلزله را انكار نمود؛ ولي با اين حال تسري اين معضل مديريتي به همه اركان به ويژه مديران مربوطه امري نادرست و دور از انصاف است.
دوم آنكه به جنگ هم حساسيم كما اين كه هيچگاه فكر تجاوز به هيچ كشوري در مخيله ملت و نظام اسلامي خطور نكرده چه رسد به اينكه عملي گردد. آنچه طي هشت سال در كشور روي داد، جنگ نبود؛ بلكه يك دفاع مقدس و همه جانبه در برابر تجاوز دشمنان گستاخ بود.

سوم آنكه به اعتياد هم حساسيم چرا كه بر جان و دل اين ملت مي زند و باعث تباهي جامعه مي گردد و با همين حساسيت ما شهداي بزرگ فراواني در راه جلوگيري از بسط اعتياد و مواد مخدر فدا كرده ايم.
چهارم آنكه به آزادي بيان و انديشه نيز حساسيم، ولي تا آنجا كه اين آزادي به افسار گسيختگي فرهنگي منجر نگشته و به محلي براي از بين رفتن حرمت مقدسات مردم ايران تبديل نشود.

پنجم آنكه به آزادي انتخاب سبك زندگي هم حساسيم ولي اين انتخاب تا زماني كه در حيطه شخصي و جزء حريم ويژه افراد باشد محترم است ولي اگر اين انتخاب موجب ناهنجاري در جامعه شود، آنگاه با آن مخالفيم. از اين گذشته، مقصود نگارنده از اين جمله را ندانستيم. آيا منظور سبك زندگي شخصي است يا سبك زندگي اجتماعي؟!

ششم آنكه به تضييع حقوق زنان نيز حساسيم و آن را بر نمي تابيم اما ديدگاه برابري زن و مرد در تمام عرصه ها را به معناي ناديده گرفتن تمام تفاوت هاي واقعي بين زنان و مردان مي دانيم. وانگهي عدم برخورداري زنان از برخي حقوق مساوي مانند مردان ـ مثل حق ارث و... را ناشي از مصالحي مي دانيم كه شرع مقدس وضع كرده و بررسي دلائل و مستندات آن از حيطه بحث خارج است اين مسئله به معناي قائل بودن به تمايزات جنسي در برخورداري از حق نيست چرا كه مبناي اصلي قوانين داخلي ما فقه اسلامي است.

هفتم آنكه به صلح و پيشرفت در جهان علاقه منديم ولي صلح و پيشرفت را غير از جنايت و غارت و غصب سرزمين ملل مي دانيم.
سياست خارجي كشور ما نيز بر مبناي كمك به صلح وپيشرفت در منطقه و جهان است، ولي با اين حال نمي توانيم از حق كشي هاي آشكار مدعيان دموكراسي كه در زير اين نقاب چهره اي دروغين دارند سكوت نماييم.

به ياد سخن زني آزاديخواه در انقلاب فرانسه به نام «مادام رولاند» افتادم كه سرانجام سرش با گيوتين قطع شد. او گفته است: «آه آزادي! چه جناياتي به نام تو مرتكب نمي شوند» و من هم در پايان بايد بگويم كه: اين جا ايران است، مذهب غالب هم، اسلام است، حقوق انسان ها هم رعايت مي شود، صلح هم در انديشه اسلام و انقلاب بوده و خواهد بود و منتهي براي ديدن حقايق «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد».

علي اکبر عالميان



[1] . نگاه نو، شماره 65، ارديبهشت 84، ص 40 الي 56.

[2] . zum ewigen frieden.

[3] . فيلسوفان جنگ و صلح، و. ب. گالي، ترجمه محسن حكيمي، نشر مركز، صص 17 و 16.

[4] . universal.

[5] . امانوئل كانت، صلح پايدار، ترجمه محمد صبوري، نشر به آوران، تهران: 1380، ص 105.

[6] . ليوييس كوزر، زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات علمي، تهران، 1368، ص 219.

[7] . مصباح يزدي، محمد تقي، اخلاق در قرآن، مؤسسه آموزشي امام خميني (ره) ، قم، 1377، ج 1، صص 117 ـ 116

/ 1