معناي واژه، اختيار، قضا، قدر و ظلم چيست؟ - معناي واژه، اختيار، قضا، قدر و ظلم چيست؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معناي واژه، اختيار، قضا، قدر و ظلم چيست؟ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معناي واژه، اختيار، قضا، قدر و ظلم چيست؟

پاسخ

در ابتدا كلمة اختيار در عرف و نيز در مباحث نظري به چند صورت چند مورد بكار مي‎رود:

1. اختيار در مقابل اكراه: اين معنا كه در امور حقوقي مصطلح است، به اين معنا است كه مثلاًَ انسان در معامله‎اي كه مي‎خواهد انجام بدهد و چيزي را بفروشد با رضايت خودش باشد نه با تهديد و اجبار ديگران. چرا كه معاملة انسان مكره باطل است.

2. اختيار در مقابل اضطرار: گاهي اختيار به اين معناست كه انسان در شرايط خوب و مناسبي است يك فعلي را بدون هيچ خطر جاني و يا مالي انجام مي‎دهد يا ترك مي‎كند، در مقابل فعلي كه با اضطرار انجام مي‎گيرد. مثل خوردن گوشت مردار كه حرام است ولي در صورت اضطرار و گرسنگي شديد كه منجر به مرگ مي‎شود حلال مي‎شود.

3. اختيار به معناي قصد و گزينش: به اين معنا كه آدم عاقل، راههاي مختلف و متعددي در پيش روي داشته باشد و او با انتخاب و اراده و قصد خود، يكي از اين چند راه را برگزيند و فعلي را انجام دهد و يا ترك كند.

4. اختيار در مقابل جبر: گاهي اختيار در معناي وسيعي بكار مي‎رود و آن اين است كه كاري از فاعل، تنها با ميل و رغبت خودش صادر شود، بدون اينكه از سوي عامل ديگري تحت فشار قرار بگيرد. اين معنا از معاني ديگر اختيار وسيع‎تر است. چرا كه در معاني گذشته اختيار فقط براي انسان‎ها معنا داشت و داراي شرايطي بود.[1] امّا اين معنا از اختيار شامل خدا و فرشتگان و ساير مجردات هم مي‎شود.[2]

لازم به ذكر است در مباحث جبر و اختيار انسان، اين معنا از اختيار مراد است. در آنجا ثابت مي‎شود كه انسان با ارادة و انتخاب و تصميم گيري خود فعلي را مي‌تواند انجام بدهد و يا ترك كند، بدون اينكه از طرف شخص و يا قدرت مافوقي آزادي و انتخاب از او سلب شود و مجبور به انجام و يا ترك فعلي شود.

امّا در مورد واژة قضا و قدر

كلمة قضاء به حسب اصل لغت همانطور كه راغب در مفردات قرآن آورده عبارت است از: فيصله دادن، خواه فعلي باشد و خواه قولي، خواه به خداوند نسبت داده شود يا به غير خدا.[3]

قاضي را از اين جهت قاضي مي‎گويند، كه ميان متخاصمين حكم مي‎كند و به كار آنها فيصله مي‎دهد. پس معلوم شد كه قضا، به معناي يكسره كردن و به انجام رساندن و داوري كردن استعمال مي‎شود.[4]

قضاء در اصطلاح قرآني به سه معنا به كار رفته است:[5]

1. قضاء به معناي خلق و آفرينش و پايان كار است.

خداوند متعال مي‎فرمايد:, «وَ قَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ»[6]

آسمانهاي هفت گانه در دو روز خلق و به پايان رساند.

2. به معناي حكم الزامي كردن و واجب كردن.

قرآن مي‎فرمايد: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ»[7]

پروردگارت حكم كرده (امر كرده) كه جز او را نپرستيد.

3. به معناي اعلام و خبر دادن است. «وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ»[8]

ما به بني اسرائيل در كتاب (تورات) خبر داديم. امّا قضاء الهي، در اصطلاح متكلمين و علماي علم كلام كه به خصوص، در مباحث جبر و اختيار مطرح مي‎شود، عبارت است از به مرحلة نهايي و حتمي رسيدن پديده‎اي كه تمام مقدمات و اسباب و شرايطش فراهم شده است.

امّا اصطلاح قدر و تقدير

تقدير كه قَدْر و قَدَر در موردش به كار رفته است به معناي اندازه گرفتن يا ايجاد اندازه كردن است.

قَدْر و قَدَر به معناي اندازه است و تقدير، به معناي ايجاد اندازه و كميت و مقدار شيء است.[9]

گاهي قضاء و قدر به صورت مترادف، به معناي «سرنوشت» بكار مي‎رود. ولي با توجه به مفهوم اين دو، مي‎توانيم بگوئيم مرحله قَدَر مقدم بر قضاء است. مرحلة قدر مرحله اندازه گيري و فراهم كردن اسباب و زمينة كار است و مرحله قضاء، مرحله پايان كار و يكسره شدن كار است. مانند خياط كه ابتدا لباسي را كه مي‎خواهد بدوزد بر روي پارچه‎اي كه در دست دارد، اندازه گيري مي‎كند و آنگاه آن را بر طبق همان اندازه و حدود و مشخصات مي‎دوزد.[10] با توجه اين معنا، منظور از تقدير الهي اين است كه خداي متعال براي هر پديده‎اي، اندازه و حدود كمي و كيفي و زماني و مكاني خاصّي قرار داده است كه تحت تأثير علل و عوامل تدريجي، تحقق مي‎يابد. و منظور از قضاء الهي اين است كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط يك پديده آنرا به مرحلة نهايي و حتمي مي‎رساند.[11]

اقسام تقدير

1. تقدير علمي

منظور از اين تقدير اين است كه، خدا مي‎داند كه هر چيزي، در چه زمان و مكاني و به چه صورت تحقق مي‎يابد. به عبارتي، علم داشتن خدا به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط پيدايش پديده‎ها و نيز علم به وقوع حتمي آنها را قضاء و قدر علمي مي‎گويند. لازم به ذكر است، اين معنا از قضا و قدر منافاتي با اختيار انسان ندارد. زيرا وقتي كه خدا مي‎داند كه مثلاً انسان فلان گناه را انجام مي دهد، مي‎كند يا فلان ثواب را معنايش جبر نيست؛ بلكه از جمله قَدَرها و مقدرها همين است كه انسان از مجاري اختيار و انتخابِ خود، افعالش را انجام دهد و اگر خلاف اين باشد، خلاف تقدير الهي است. خلاصه چون خدا مي‎داند كه هر انساني با اراده و اختيارِ خود چه مي‎كند. لذا با همين صورت و ويژگي‎ها، در علم الهي آمده است.

2. تقدير عيني

به اين معنا كه براي شيء در خارج اندازه‎اي ايجاد مي‎شود و حدود آن معين مي‎شود؛ و اينكه شيء در چه شرائطي و با چه خصوصياتي و از چه مجرائي بايد تحقق يابد. چنانكه همة موجودات اين عالم داراي حدود و قيود و مشخصات خاصي مي‎باشند و هيچ موجودي نامحدود نيست؛ حتي افعال اختياري انسان داراي حدود و شرائطي است. مثلاً با دست يا چشم نمي‎شود حرف زد. و دهان هم داراي شرائطي است و اسباب و جهاز مخصوص خودش را طلب مي‎كند كه عبارتند از شش‎ها و حنجره‎ها و زبان و دندان و لب و... همگي بايد سالم باشند تا انسان بتواند حرف بزند. و همين طور، ساير اعمال و افعال انساني و ديگر موجود است كه همگي داراي حدود و قيودي هستند.

خداوند متعال فرموده كه انسان در كرة زمين باشد نه كره‎اي ديگر. و يا خواسته كه به اين شكل و قيافه باشد. و يا برخي‎ها را مرد و برخي‎ها را زن، يا بعضي‎ها سفيد و برخي‎ها سياه و... و صدها تقدير ديگر الهي كه همگي معين و منظم و حساب شده‎اند. حتي همين اعمال و رفتار كرداري كه از ما صادر مي‎شود، علاوه بر اينكه جبراً اعضا و جوارحي كه در اين رابطه لازم است به ما داده است تا فلان كار را انجام دهيم، همين طور مقدر فرموده كه اين افعال و رفتار انسانها با قيد اختيار و آزادي و انتخاب خودشان صورت گيرد. به عبارتي ما جبراً داراي خصوصيت انتخاب و قدرت و تصميم گيري و اختيار هستيم. پس در اينجا هم جاي توهم جبر در اعمال اختياري انسان نيست.

امّا در مورد واژة ظلم

ظلم در لغت به معناي وضع و قرار دادن شيء است در غير موضع و جايگاهش، در مقابل، ضدّش كه عدل است، به معناي وضع و قرار دادن شيء در موضع خودش مي باشد. و در اصطلاح علماء فقه، ظلم عبارت است از تصرف در حقوق و اموال ديگران به ناحق.

ظلم در علم اخلاق

ظلم گاهي به معناي ضد عدالت است و آن تعدّي از حدّ وسط در هر چيزي است و ظلم به اين معنا جامع همة رذائل است و اين به معناي اعم است و گاهي لفظ جور نيز بر آن اطلاق مي‎شود و گاهي مراد از آن مترادف زيان رساندن و اذيّت كردن ديگري است كه شامل كشتن و زدن و دشنام و تهمت و غيبت و گرفتن مال او به قهر و غارت و غصب و دزدي است يا غير اينها از گفتار و كرداري كه باعث اذيت ديگران باشد. و اين ظلم به معناي اخص است و ظلم در آيات و اخبار و در عرف مردم به همين معناست.[12] امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي‎فرمايد: «ظلم سه گونه است: ظلمي كه خدا آنرا مي‎آمرزد و ظلمي كه خدا نمي‎آمرزد و ظلمي كه خدا از آن صرف نظر نمي‎كند. امّا ستمي كه خداي عزوجل نمي‎آمرزد شرك است. و امّا ستمي كه خدا مي‎آمرزد ستمي است كه آدمي به خويش مي‎كند در آنچه ميان او و خداي عزوجل است، و امّا ستمي كه از آن صرف نظر نمي‎كند حقوق و ديوني است كه بندگان به يكديگر دارند.»[13]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ‌1377.

2. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج 2، سازمان تبليغات اسلامي، 1365.

3. رباني گلپايگاني، علي، جبر و اختيار، مؤسسه تحقيقاتي سيد الشهداء، 1368.


[1] . مثلاً در معناي سومي كه اختيار به معناي قصد بود مخصوص فاعلهائي بود كه قبلاً كارشان را تصور كرده باشند و سپس به آن شوقي پيدا كنند و آنگاه قصد انجام آنرا بگيرند امّا در معناي چهارم تنها شرط اين است كه فعل از روي رضايت و رغبت انجام بگيرد.

[2] . ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، انتشارات در راه حق، ص 375 ـ 377.

[3] . المفردات، راغب اصفهاني، ص 406.

[4] . ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 1، ص 180 و آموزش فلسفه، ج 2، ص 408.

[5] . حلي، كشف المراد، مؤسسه نشر اسلامي، ص 315.

[6] . فصلت/ 12.

[7] . اسراء/ 23.

[8] . اسراء/ 4.

[9] . ابن فارس، المقاييس اللغة، ج 5، ص 63، همچنين المفردات، راغب، ص 395.

[10] . طباطبائي، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، ترجمه علي شيرواني، ج 3، ص 282.

[11] . ر.ك: مصباح يزدي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1370، ج 1، ص 180.

[12] . نراقي، ملا محمد مهدي، جامع السعادت (علم اخلاق اسلامي)، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، چاپ چهارم، انتشارات حكمت، 1377 ش، ج 2، ص291 و 292.

[13] . همان، ص 293 و 294.



/ 1