حديث مظلوميت
در ايام سوگواري شهادت بزرگ بانوي گرامي اسلام حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ بسر ميبريم، بانوي مظلومي كه به حق يگانه دهر و الگوي كامل زنان عالم بود البته مظلوميت جمع اهل بيت و پيشوايان معصوم مظلوميتي مثال زدني است لكن مظلوميت مادر سادات زهراي مرضيه و همسر گرانقدرش حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حديث ديگري است كه نقل آن رنجنامهاي به قطر حكايات پر رمز و راز رنجهاي تاريخ اسلام ميطلبد. اين مظلوميت به ويژه نسبت به نخستين امام معصوم حضرت علي ـ عليه السّلام ـ با رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آغاز و تاكنون استمرار يافته است.در حالي كه هنوز آب غسل و كفن رسول خدا خشك نشده بود و اميرمؤمنان ـ عليه السّلام ـ مشغول تجهيز آخرين پيام آور وحي در زمين بود عدهاي شتابانه در سقيفه گرد آمدند تا تكليف خلافت و زمامداري مسلمين را روشن نمايند! اما به راستي چرا اين گونه شد؟ مگر حدود 70 روز قبل از اين تاريخ پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در واقعه غدير خم تكليف جانشين پس از خود را روشن نكرد؟ اصحاب سقيفه به دنبال چه بودند و چرا از تحقق خواسته صريح رسول خدا ممانعت به عمل آوردند چرا بر جانشين به حق پيامبر براي بيعت با كسي كه خلافتش هيچ گاه به تأييد پيامبر خدا نرسيد آن چنان ظلم كردند كه ....عدم رضايت اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ به خلافت خلفاي راشدين نكتهاي نيست كه از توجه تاريخ نگاران اسلام پنهان مانده باشد راويان شيعه و سني در طول تاريخ قرن گذشته حكايت اين نارضايتي را به تفصيل آوردهاند با وجود اين در مظلوميت آن حضرت بس كه اكنون پس از گذشت قريب به 14 قرن از آن واقعه غم بار برخي آن هم در متن جامعه اسلامي و شيعي ايران با انكار واقعيات تاريخ، «از پذيرش و مشروعيت خلفا از ديدگاه امام» دم ميزنند! چنان كه اخيراً آقاي محتشمي پور در بحثي پيرامون جمهوريت، مقبوليت و مشروعيت، به جريان خلافت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و مدت بيست و پنج سال خانه نشيني آن حضرت اشاره نموده و ميگويد:«... امام علي ـ عليه السّلام ـ حق بود هم از نظر خدا و هم از ديدگاه پيامبر خدا، اما وقتي خلفاي راشدين قدرت را در دست گرفتند امام كه حق بود حكومت آنها را پذيرفت و به آنها مشروعيت بخشيد و بدين ترتيب كليه تصرفات خلفاي راشدين در امر حكومت از نظر امام علي ـ عليه السّلام ـ ممضاء بود ...»[1]در ردّ اين اظهارات كافي است به فرازهايي از سخنان امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ استناد كنيم امّا پيش از آن تذكر اين مقدمه ضروري است كه انبيا و اولياي الهي همواره آماج ظلمها و ستمهاي زمان خويش بودهاند ظلمهايي كه گاه از مجاري طبيعي قدرت دفاع يا جلوگيري از آن را نداشتند و يا بنابه حكمت و مصلحت مجبور بودند در مقطعي در برابر آن سكوت اختيار كنند و يا با همكاري مقطعي نسبت به خلافهاي موجود تذكر دهند لكن بديهي است اين سكوت يا همكاري با تذكر هرگز به مفهوم كنار آمدن با ظالم و مشروعيت بخشيدن به عملكرد آنان و يا امضاي خلافت نبوده است.پس از در اختيار گرفتن قدرت از سوي خلفاي راشدين حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در موارد متعدد به حقانيت خويش و عدم لياقت و مشروعيت خلفا در تكيه زدن بر مسند پيامبر تأكيد نمود چه شبها كه دست فرزندان معصوم خود را گرفت و با سر زدن به خانه مهاجرين و انصار و اتمام حجت بر ايشان، مظلومانه از حق خويش دفاع نمود اما افسوس كه اين مظلوميت و غربت را پاياني نبود و كسي به حمايت از جانشين بر حق رسول خدا برنخاست.امام به راستي تنها بود و در اين غربت و تنهايي جز صبر و شكيبايي چارهاي نداشت كه در آن شرايط بي كسي، مصلحت حفظ اسلام و مسلمين را نيز جز اين اقتضايي نبود.
آن حضرت درباره غربت و تنهايي خود پس از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد:«همين كه نگاه كردم ديدم جز خاندانم ياوري ندارم به مرگ آنان راضي نشدم ديدگانم را بر خاشاك فرو بستم و با گلويي كه در آن استخوان فرو رفته بود تحمل كردم و بر فرو خوردن خشم، شكيبايي نمودم در حالي كه اين شكيبايي تلختر از حنضل بود». [2]عدم پذيرش خلافت خلفا از سوي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نكتهاي است كه در روايات شيعه و سني به تواتر آمده است. هر چند به نقل از منابع معتبر شيعي دست آن حضرت را به زور و اجبار بر دست خليفه اول گذاشتند و بدينوسيله اعلام كردند آن حضرت بيعت كرده است اما چنانكه معلوم است اين امر با اكراه شديد و نارضايتي همراه بود هجوم به خانه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و آتش زدن درب آن در جريان اخذ بيعت اينگونهاي واقعهاي است كه بسياري از مورخان عامه و خاصه به نقل آن پرداختهاند برخي روايات حتي از تلاش براي سوزاندن كل خانه فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ سخن گفتهاند ابراهيم بن سعيد ثقفي از حمران بن اعين از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ نقل كرده كه فرمود: به خدا سوگند! علي ـ عليه السّلام ـ بيعت نكرد تا آن زمان كه دود كل خانه را گرفت.[3]منابع شيعه و سني بطور مكرر از توهين به خاندان اهل بيت و اجبار و اكراه در بيعت گرفتن از امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ سخن به ميان آوردهاند، با اين وجود آيا ميتوان چنين وضعيتي را حاكي از رضايت امام به خلفا و مشروع دانستن خلافت آنان تلقي نمود؟واقعيت آن است كه امام در راستاي مصلحت اسلام و حفظ و حراست از آن نهال نو پا مجبور به سكوت گرديد آن حضرت در فرازهايي از نامه معروف خويش به مالك اشتر زماني كه وي را به ولايت مصر ميفرستاد، از اين واقعيت چنين حكايت ميكند: اما بعد،خداي سبحان محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و گواه و نگهبان آيين رسولان باشد و چون آن حضرت، رخت از جهان بربست مسلمانان در امر خلافت به نزاع برخاستند به خدا سوگند هرگز فكر نميكردم و به خاطرم نميگذشت كه اين امر (خلافت) را از خاندان پيامبر خارج ساخته و مرا از حق خود محروم كنند چيزي كه بيش از همه بر من گران آمد بيعت مردم با فلان شخص بود! اما من دست نگه داشتم و تحمل نمودم تا اين كه ديدم مردم از اسلام روگردان ميشدند و به نابودي آيين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دعوت مي كنند! در اين حال بيم آن داشتم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم چالشي در آن پديد آمده و يا به نابودي كشيده شود كه مصيبت آن بر من سنگينتر است تا از دست دادن حكومت بر شما كه كالاي ناچيز چند روزه دنياست و هر چه باشد همانند سراب رو به زوال است و مانند ابرها فرو ميپاشد پس در اين حوادث و رويدادها به پا خاستم تا باطل رخت بر بست و دين پا بر جا و استوار گرديد.»[4]در خطبه فوق آن حضرت به صراحت دليل همكاري مقطعي خود با حاكمان غاصب وقت را در نگراني خويش از نابودي دين اسلام عنوان مينمايد اما آيا از اين همكاري اجباري ميتوان مشروعيت بخشيدن آن حضرت به خلافت خلفاي راشدين را نيز استنباط نمود؟! اجباري بودن بيعت آن حضرت با خلفا و عدم رضايت ايشان به اين امر واقعيتي است كه دشمنان آن حضرت هم به آن اعتراف دارند. معاويه در نامهاي به امام بر اين امر اشاره نموده و به رغم خويش آن حضرت را سرزنش ميكند كه چرا به خلافت خلفا راضي نشد و با اكراه و نارضايتي بيعت نمود! آن گاه امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ در پاسخ وي نامهاي مينگارد كه به گفته سيد رضي از جالبترين نامههاي تاريخ اسلام است. در بخشي از اين نامه، امام خطاب به معاويه مينويسد:«گفتي كه مرا همانند شتر مهار شده كشيدند و بردند تا بيعت كنم. به خدا سوگند! خواستي مرا نكوهش كني ستايش كردي. مي خواستي رسوا كني اما خود رسوا شدي. اين براي يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد ندارد و يقينش آميخته به شك نباشد و اين حجت من است براي ديگران كه براي تو اندكي آوردم.»[5]آن گونه كه از سخنان امام در عبارات فوق مشخص ميگردد، امام نه تنها اجباري بودن بيعت بدان گونه كه گفته شد، را ردّ نمي كند بلكه آن را از امتيازات خود هم ميشمارد تا همگان بدانند كه علي ـ عليه السّلام ـ به اختيار و تمايل خود بيعت نكرد و ديگر آن كه مظلوميت براي يك انسان با ايمان ضعف و نقص نيست مادام كه دين ثابت و در يقين استوار بماند. و بديهي است سكوت آن حضرت نسبت به خلافت خلفاء ثلاثه با وجود قرائن ياد شده، هيچگاه دليل بر امضاء خلافت آنها از سوي امام نبوده است.
[1] . محتشمي پور، روزنامه اعتماد، شماره 1124، ص 8.[2] . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 26.[3] . بحار،ج 28، ص 390.[4] . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 52.[5] . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 28.محمد ملک زاده