حقانيت عصر جديد يا ارعاب انديشه
رهاوردهاي عصر جديد براي بشر امروزي، همچون آزادي و تسلط نسبي انسان بر سرنوشت خويش و تحوّلات عظيم فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي سبب گرديده تا متفكران اين عصر با اين سئوال مهم روبرو گردند كه آيا اين عصر، حقانيّت دارد يا نه؟ واهميت اين بحث آنگاه آشكار ميشود كه بدانيم اگر اين عصر با انديشهها و شيوههاي زندگي مخصوص به خود حقانيت دارد شايسته است همه جوامع بشري پا در اين راه نهاده و با تحوّلات ساختاري و روبنائي اين عصر در همه زمينهها هماهنگ شوند و ميبايست سير حركت بشري در آينده نيز در راستاي تكامل بخشي به ايدهها و آرمانها و شيوههاي زندگي اين عصر و هماهنگ با تحوّلات آن باشد اما اگر حقانيّت كليت اين عصر با ترديد روبرو گشت مسير تحولات جوامع مختلف بشري در حال و آينده با آنچه كه امروزه در خاستگاه عصر جديد رايج است تفاوت خواهد داشت و همين امر روشنگر اهميت و جايگاه ويژه اين بخش نزد انديشمندان است.يكي از كساني كه به اين بحث توجّه ويژه نشان داده آقاي محمد رضا نيكفر است ايشان اعتقاد دارد «عصر جديد باز نماينده حقيقت انسان است چون حقيقت وي در آزادي وي پديدار ميشود عصر جديد دوران دستيابي به حق طبيعي آزادي است».[1] از همين رو عصر جديد، حقانيت دارد.آنچه سبب جنبش اين قلم و انگيزه اين نوشته گرديد مقالهايست با عنوان «پاسخ به منكران» كه در ردّ دلايل منكران حقانيت عصر جديد نگاشته شده و در شماره 19 ماهنامه آفتاب درج گرديده است.اين قلم به اين امر كه آيا جوابهايي كه ايشان به دلايل منكران حقانيت عصر جديد دادهاند كافيست يا نه؟ و اساساً قيمت اين دلايل در بازار انديشه شريف است يا وضيع، كاري ندارد (كه اين خود بحث جدايي را ميطلبد) اما نويسنده در لابلاي گفتار خود مسائلي را متذكر شده كه شايان توجّه و بررسي است.1. ايشان در مقام رد دليل منكران حقانيت عصر جديد، مبني بر اينكه «تجدّد و بينش و سبك زندگي مبتني بر آن از بيرون آمده، به ما تحميل شده ، اصالت ندارد و چون اصالت ندارد حقانيّت ندارد»[2] چنين ميگويد: «درون و بيرون مفهومهايي هستند ناروشن. بار ارزشي كنوني آنها برخاسته از عصر جديد است. عصري كه در آن، ملّتها شكل ميگيرند و ميان درون و بيرون خود مرز ميكشند. بسياري از چيزهايي كه ما آنها را خودي ميدانيم و درون خود را با آنها تعريف ميكنيم از بيرون آمدهاند، دين اسلام از جمله آنهاست».[3]آنچه كه در اين فراز قابل دقت بوده اين است كه نويسنده با تحريف معناي كلمه «درون» و «بيرون» و تفسير آنها به محدوده جغرافيايي و خارج از آن، اشكالاتي را از جمله اينكه اگر هر چيزي بيروني ضد ارزش است پس اسلام هم كه از خارج محدوده جغرافيايي ايران آمده نيز بايد ضد ارزش تلقّي گردد، در حالي شخص منتقد آنرا دروني دانسته و درون خود را با آن تعريف ميكند، بنابراين نميتوان پذيرفت كه هر چيزي كه خارج از محدوده جغرافيايي يك ملّت است حقانيت ندارد، بر استدلال وارد كرده است.اشكال دومي كه نويسنده با توجه به برداشت خود از درون و برون متوجه استدلال منكرين ميكند اين است: «كساني كه تجدّد را به عنوان پديدهاي بيگانه رد ميكنند اگر منطق خود را تعميم دهند دچار اين مشكل ميشوند كه تكليفشان با ديگر چيزهايي كه از بيرون آمدهاند چيست؟ آنها مجبور به جدابيني ميشوند يعني ناچار ميشوند بگويند برخي چيزهائي كه از بيرون آمدهاند خوب و و برخي از آنها بد هستند با اين جدابيني درون و بيرون و خودي و غير خودي بار ارزشگذار خود را از دست ميدهند.»و نيز سومين اشكالي كه نويسنده متوجه استدلال فوق ميسازد اين است:«مشكل ديگر طرفداران اين نظر... نبود سنّتي است كه به وازدن همه پديدههاي بيروني سفارش كند».هر سه اشكالي كه ذكر گرديد ناظر به برداشتي است كه نويسنده از مفهوم درون و بيرون ارائه نموده است. اما به نظر ميرسد درون و بيروني كه پايه استدلال منكران است به معناي ديگريست دروني (در اين استدلال) هر چيزيست كه مستقيماً از آموزههاي ارزشي رايج در يك جامعه گرفته شده و يا پايبندي به اين آموزهها سببساز آن بوده است بگونهاي كه اگر گزينه ديگري جانشين آن گردد مثلاً ديوارهاي حمّام خانه، شيشهاي شوند پايبندي به آنها ممكن نخواهد بود، و بيروني، هر انديشه يا روشي است كه با آموزههاي ارزشي رايج در آن جامعه در تضاد است.با اين تعريف، اشكال بيروني بودن اسلام حل ميشود. زيرا هر چند، اسلام از خارج محدوده جغرافيايي ايران امروزي وارد آن شده است اما از آنجا كه مردم، به آموزههاي آن پايبندند ارزشهاي آن بيروني محسوب نميشود.ثانياً اگر سخن نويسنده را پذيرفته معتقد شويم بار ارزشي مفهوم درون و بيرون برخاسته از عصر جديد است عصري كه ملتها شكل ميگيرند و ميان درون و بيرون خود مرز ميكشند اين ايراد در سخن وي وارد ميآيد كه وقتي مفهوم درون و بيرون بار ارزشي امروزي خود را بازمييافت اسلام در محدوده جغرافيايي امروز ايران به عنوان ارزش حاكم، تلقّي ميگشته بنابراين نميتوان، آنرا بيروني دانست و اگر نويسنده اين بار ارزشي را به سدههاي گذشته نيز تعميم داده و بگويد: هر چند آموزههاي اسلامي هنگام شكلگيري مفهوم درون و بيرون (به معنايي كه ايشان ذكر كرده است) در محدوده جغرافيايي ايران امروزي حاكميت داشته اما بالاخره پديدهاي است كه از خارج از آن آمده است از اين جهت امريست بيروني.جواب اين سخن نيز اين است كه كوچك شدن محدوده جغرافيايي يك كشور در بيروني شدن پديدههاي آن تأثير ندارد در غير اين صورت نويسنده بايد معتقد شود مثنوي مولوي و بار ارزشي آن در يك دوره جزء ارزشهاي دروني ملت ايران بوده سپس به امري بيروني تبديل گشته است و چنين چيزي ممكن نيست و از آنجا كه هنگام ظهور اسلام شبه جزيره عربستان تحت حكومت ساسانيان بوده است اسلام با بار ارزشي امروزي دو مفهوم درون و بيرون، نيز دروني به حساب ميآيد.همچنين اشكال دوم نويسنده نيز با اين تعريف درون و برون، رنگ ميبازد يعني تفكيك بين پديدههاي بيروني و گزينش پديدههاي خوب[4] و ترك پديدههاي ديگر باعث نميشود تا مفاهيمي همچون درون و بيرون خودي و غيرخودي بار ارزشگذار خود را از دست بدهند زيرا بيرون و غير خودي چيزيست كه با آموزههاي ارزشي يك جامعه در تضاد است نه هر چيزي كه در خارج از محدوده جغرافيايي يك جامعه رايج است.
بر اين اساس، شخصي كه در خارج از يك محدوده جغرافيايي مانند داخل آن ميانديشد و ميزيد خوديست وشخصي كه در همان محدوده جغرافيايي به سبك خارج آن ميزيد و ميانديشد غير خوديست.همچنين با اين تفسيري كه از مفهوم درون و بيرون ارائه گشت اشكال سوم نويسنده مبني بر نبود سنّتي كه به وازدن همه پديدههاي بيروني سفارش كند نيز حل خواهد شد، زيرا قرار نيست هر پديده بيروني، يعني خارج از يك محدوده جغرافيايي، وازده شود و هر فرهنگي كه كمترين اصالت و ريشهاي در فطرت آدمي دارد ميداند كه اگر به وازدن همه پديدههاي بيروني سفارش كند، قطعاً محكوم به شكست است ، از همين رو اسلام به پيروان خود سفارش ميكند تا يادگيري از دورترين نقاط جهان را فراموش نكنند، زيرا بسياري از پديدههاي دورترين نقاط جهان رهاورد بشريت نه دستاورد يك انديشه خاص و دستاوردهاي بشري به همه بشريت تعلق دارد، اما همين اسلام حتي نگهداري كتابهائي كه حاوي اموري كه خلاف آموزههاي آن است را براي غير اهلش حرام ميداند.ثانياً خود نويسنده اعتراف ميكند كه «برگرفتن از بيرون به ويژه در زمينه سبك زندگي اگر حاصل روندي سنجيده و انديشيده نباشد، نابهنجاريهاي گوناگوني در پي خواهد داشت» و يقيناً شخص مستدلّ نيز همين عقيده را داشته و با استدلال خود در پي اثبات همين امر است. معلوم نيست دعواي نويسنده با او بر سر چيست، زيرا هيچ كدام به كليّت اعتقاد خويش بيني بر حقانيت و عدم حقانيت عصر جديد قائل نيستند.2. در بخش ديگري از اين مقاله آمده است:
«بيگانه ستيزي خود يكي از مجراهاي نفوذ ايدههاي بيگانه است آنچه دستاندازي بيگانه ستيزان به مفهومهاي بيگانه را باعث شده خواست قدرت است. سنتي كه پاسداران اصلي آن همواره بخشي از پهنه قدرت بودهاند، نميتوانسته چشم بر دگرگوني جهان بربندد و در جهان دگرگون شده تنها محدود به فكري شود كه از راه از ذكر از نسلي به نسلي ديگر ميرسد خواست قدرت كنار آمدن با سويههايي از جهان دگرگون شده را به دنبال داشته است... سنت ديني يگانه شده رسمي با وجود پيوندهاي قوي اساسي آن با گذشته پديدهاي جديد است و از نظريههايي با عصر جديد همسازي دارد همسازيهاي آن با جهان كنوني در سويههايي است كه به زبان قدرت ترجمهپذير است سويه اصلي، دانش در مفهوم فن آورانه آن است سويه ديگر همبسته با آن، اشتياق به سبك زندگي مدرن در مفهوم بهرهگيري از وسيلههاي مدرن است اين همسازيهاي موضعي سنت رسمي با عصر جديد به مايههاي دنيوي آن بر ميگردند. اين مايهها را بايد در زمينه تاريخ قدرت واكاويد».آنچه كه در اين فراز از مقاله قابل بررسي است تحليلي است كه نويسنده، پيرامون انگيزهاي كه سبب شده تا سنتگرايان به دانش و فن آوري رايج در عصر جديد و استفاده از وسايل مدرن آن اشتياق يابند، ارائه داده است او اين انگيزه را در مايههاي دنيوي سنّت ميداند و آن مايهها را در مقوله قدرت جستجو ميكند ما نيز با نويسنده در اين اعتقاد كه مايههاي دنيوي دين سبب اين اشتياق گشته موافقيم اما هيچ گاه نميپذيريم كه «اين مايه را بايد در زمينه تاريخ قدرت واكاويد».هر چند مقوله قدرت در تسريع روند دستيابي به دانش قدرت و فنآوري مربوط به آن بيتأثير هم نيست امّا انگيزه اصلي آن به حساب نميآيد.ميل سنتگرايان به دانش و فنآوري عصر جديد و بهرهگيري از وسايل مدرن آن، ريشه در ديدگاه سنت درباره دنيا دارد.ديد سنت نسبت به دنيا اين گونه است. بشر در عين اينكه بايد رو به آخرت داشته باشد نبايد سهم خود از دنيا را فراموش كند.[5] از همين رو دنيا خواهي و دنياطلبي آنگاه كه انسان را از آخرت غافل و منحرف نسازد. در سنّت ستوده است[6] بلكه دنيا طلبي با انگيزه خدمت به ديگران يكي از اموريست كه به اعتقاد سنّت، سبب تقرب انسان به كردگار ميشود[7] و از آنجا كه دانش عصر جديد و فنآوري مدرن آن دستاورد بشريت است نه يك مكتب فكري خاص، بهرهمندي از آنها بلا مانع است.3. در قسمتي از اين مقاله آمده است: «علمي كه در متنهاي ديني از آن سخن ميرود ربطي به دانش در مفهوم امروزي آن ندارد و منظور از آن اساساً علم دين يعني آگاهي بر وظيفه عبوديت و بر تكليفهاي ناشي از آن بوده است در متنها ميتوان جملههايي يافت كه مشوّق دانش در مفهومي هستيشناسانه و طبيعتشناسانه باشند اما به همان نسبت يا بسي بيشتر از آن ميتوان جملههايي را در آن متنها گزين كرد كه به شدت با اين دانش حكيمانه مخالفت كردهاند و عاقبت آن را دور افتادن از راه دين دانستهاند اگر قرار بر نابگرايي باشد پس بايد تمامي متنهايي را كه پذيراي تفسيري مخالفت پاداش هستند كنار گذاشت سرانجام روشن است در كتابخانه سنّت ما هيچ متني به جا نخواهد ماند.»اي كاش نويسنده محترم حداقل به يكي از متوني كه به قول ايشان با دانش حكيمانه هستي شناختي و طبيعتشناسي مخالفت داشته و عاقبت آن را دور افتادن از راه خدا ميدانند اشاره ميكرد تا تكليف اين قلم هم روشنتر ميگشت. با اين همه، نويسنده در اين متن كوتاه دچار تناقض آشكار شده است.در ابتدا، ميگويد در سنت متوني يافت ميشوند كه مشوق دانش به مفهوم هستي شناختي و طبيعت شناختي هستند آنگاه ميگويد اگر قرار باشد متوني را كه با دانش اندوزي به معناي امروزي آن مخالف دارند كنار گذاريم در كتابخانه سنت هيچ متني باقي نخواهد ماند اين سخن به معناي آن است كه همه متون سنت با دانش اندوزي به معناي امروزي آن مخالفند. كدام يك از اين دو سخن درست است؟ آيا واقعا همه متون سنت با علم و فنآوري مخالفند چنانكه در آخر گفتهاند يا بعضي متون آن مشوق آنند چنانكه در ابتدا گفته است.ثانياً: تشويق دين به دانش اندوزي به مفهوم امروزي آن، ضرورت شرعي ندارد تا نبود آن نقصي براي سنت شمرده شود. زيرا خداوند انسانها را از زمين آوريد و از او خواست تا آبادش كند[8] بنابراين در نهاد بشريت ميل به آباداني كه لازم لا ينفكّ آن ميل به دانش اندوزيست قرار داده شده است يعني انسان ذاتاً خواهان دانستن پيرامون اطراف خويش است از همين رو عقل بشري براي درك ضرورت دانشاندوزي كافيست و هيچ لزومي ندارد، سنت همين امر فطري را مورد توجه مولوي قرار دهد و اگر تشويقي و سخني نيز در سنت پيرامون آن ذكر شود لطفي ايست از طرف سنتگذار، براي هدايت عقل بشري به آنچه كه صلاح اوست و اگر احياناً از نوعي دانش آموزي نهي شده بخاطر اين است كه مفاسد آن دامنگير بشريت نشود مثلاً سحر نوعي دانش است كه در سنّت يادگرفتن آن نكوهيده است نه بخاطر اينكه صرفاً يك علم است بلكه بخاطر اينكه سبب از هم پاشيدگي نظم طبيعي اجتماع ميگردد. چنانكه خود نويسنده نيز فرزند خود را از آموختن قمار نهي ميكند نه بخاطر اينكه صرفاً يك علم است بلكه بخاطر اينكه سبب تباهي او ميشود.4. نويسنده در بخش ديگري در توصيف جهان معنوي گذشته ميگويد: «اين جهان نيز اروتيسم خود را داشته است اروتيسمي كه در واقعيت بهنجار زندگي آن، انحرافهاي آن، شايست نشايست نامههاي آن و سرانجام در نمادسازي آن متجلّي است ميان آن با اروتيسم عصر جديد و جهان فرآورده آن هيچ تفاوت جوهري ندارد.» و در پاورقي اين مطلب آورده است «به ياد آوريد الفيه و شلفيههاي آن را، عرفان در آميخته با اروتيسم آن را هزليات و قبحيات آن را، نوشتههاي آن دوره درباره اخلاق عملي را (چيزهائي از زمره حليه المتقين علامه مجلسي) و توصيف بهشت در آثار آن دوره را».از شخصي چون نويسنده بسيار عجيب است كه اورتيسم ادوار گذشته و موجود در متون ديني را با اورتيسم رايج در عصر جديد همسنگ دانسته و بگويد هيچ تفاوت جوهري بين آنها وجود ندارد آيا آدمي با خواندن داستان يوسف و زليخا در قرآن همان اندازه شهواني ميشود كه با خواندن يك رمان عشقي؟! آيا بيپرده سخن گفتن پيرامون مسائل جنسي در كتابهايي كه فقط بدست بزرگسالان ميافتد با سكس و فيلمهاي مبتذل وتصاوير مستهجن ماهوارهاي كه ارمغان عصر جديد است هيچ تفاوت جوهري ندارد؟!بيپرده سخن گفتن پيرامون مسائل جنسي در متون ديني با هدفي متعالي كه عبارت است از هدايت انسان به آنچه كه صلاح است صورت ميگيرد از همين رو شخص كه اين متون را مطالعه ميكند هيچ حركت شهواني در خود احساس نميكند اما اروتيسم عصر جديد صرفاً براي تهييج شهوانيست بنابراين چگونه ميتوان پذيرفت هيچ تفاوت جوهري بين آنها وجود ندارد.5. نويسنده در بخش ديگري از اين مقاله ميگويد: «تفاوت اصلي ميان افغانستان طالبان با ايران كنوني در يك چيزاست: پيشرفتهتر بودن تجدّد در ايران، اگر در ايران تجدّد پاسفت نكرده بود شاهد همان وضعيت افغانستان بوديم مثلاً اينكه زنان از كار و تحصيل محروم نشدند. دانشگاهها را يكسر نبستند، كتابي هست و روزنامهاي و چيزهاي ديگر از اين دست. و اينكه كساني ميكوشند از متنهاي كهن رواداري و حقوق بشر و پرهيز از خشونت را استخراج كنند همه و همه به بركت تجدد است پس چرا از آنچه به ما امكان داده كه هنوز نفسي بكشيم دفاع نميكنيم.»اين سخن مبيّن عدم آگاهي نويسنده از شيوههاي اجتهاد و تفاوت شيوه اجتهادي شيعه با شيوه اجتهادي اهل سنت است آنچه كه سبب شده تا در ايران مسائلي را نويسنده بر شمرده رخ ندهد نه رسوخ تجدّد است كه تجدد به مفهومي كه ايشان گرفتهاند هيچ گاه در اين سرزمين پا سفت نكرده است بلكه بخاطر نوع نگرش اجتهاد شيعه نسبت به حوادث محيطي ميباشد يكي از مهمترين مسائلي كه در اجتهاد شيعه و احكام آن پيرامون حوادث محيط دخالت دارد عنصر مكان و زمان است در شيعه هيچگاه باب اجتهاد بسته نبوده و هر فقيهي آزاد است در چهارچوب سنت يا مقدميت مكان و زمان استنباط حكم نمايد. اما فقيه اهل سنت ناچاراًَ ميبايست در محدوده فكري فقيه ديگري انديشه فقهي خود را پا نهد طبيعتا دچار بن بست خواهد شد.آنچه كه ذكر شد مواردي چند از اين مقاله بود كه نقد شد هر چند موارد بسيار ديگري نيز وجود دارد كه جاي بحث و بررسيست اما پرهيز از طولاني گشتن اين نقد مانع ذكر آنها گرديد. اميد است نويسنده محترم قبل از درج نوشته خود در مجلات و اقدام به انتشار آن، اين نوشتهها را به صاحبنظري عرضه نموده آنگاه كه از جوابهاي او قانع نگشت، اقدام به انتشار آن نمايد.
[1] . ماهنامه آفتاب، شماره 18، ص 5 - 6، «دفاع از حقانيت عصر جديد»، محمد رضا نيكفر.[2] . ماهنامه آفتاب، شماره 19، ص 20.[3] . ماهنامه آفتاب، شماره 19، ص 20.[4] . برخلاف تصوّر نويسنده پديدههاي خوب بيروني تنها در دانش و فنآوري خلاصه نميشود بلكه شامل انديشههاي خوب نيز ميگردد. در نهج البلاغه آمده است: «حكمت را از هر جا كه باشد فراگير. گاهي حكمت در سينه منافق است و بيتابي ميكند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مؤمن آرام گيرد. حكمت 79 ص 640، ترجمه: محمد دشتي، انتشارات پارسايان.[5] . و اتبع فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك. سوره قصص، آيه 77.[6] . رجوع شود به تفسير الميزان، ذيل تفسير 77 سوره قصص.[7] . مشخصه اعتقاد اسلامي نيز همين است، يعني غايت اقتصاد اسلامي بهرهمندي بيشتر از دنيا در راستاي بكارگيري آن در مسير آخرت است از همين رو مفاسدي كه در اقتصاد عصر جديد مبتني بر غايت منفعت طلبي بيشتر، به هر قيمت ممكن، وجود دارد در اقتصاد اسلامي دست و پاگير بشريت نخواهد شد، اما دو صد حيف كه گرداندگان پهنه اقتصاد با اين مكتب اقتصادي اشنا نيستند.[8] . «هو الذي اَنشَاَءكم من الارض و استعمركم فيها» سوره هود، آيه 61.حسين حجامي