اين عقيده كه جايگاه خداوند را در آسمانها ميداند، از كجا نشأت گرفته و آيا صحيح است؟
پاسخ
داشتن مكان و جهت خاص براي خداوند از اموري است كه اكثر فرق و مذاهب اسلامي آن را انكار كردهاند، به جز مجسمه (جسمانگاران) كه در مخالفت با ديگر فرق اسلامي معتقدند خداوند در جهت خاصي قرار دارد؛ و فرقه كراميّه كه بر اين باورند كه خداوند در جهت بالا (آسمان) واقع است.[1] و بر مكاني به نام عرش استقرار دارد.[2] علاوه بر اين دو فرقه كه به صورت رسمي معتقد به اين امر هستند، در برخي از ديگر از مسلمانان نيز ـ به علت سهلانگاري و نه به صورت اعتقادي رسمي ـ با نگرش عاميانه به مسائل اعتقادي اين توهم مشاهده ميشود.از جمله عواملي كه منشأ اين باور شدهاند ميتوان: نفوذ عقائد پيروان اديان و مذاهب ديگر در دنياي اسلام، پس از تلاقي و برخورد امت اسلامي با ملل ديگر و مراوداتي كه بين آنها پديد آمد، در پيدايش چنين عقيدهاي و لااقل در توسعة آن مؤثر بوده است.[3] (به عنوان نمونه بعضي اعتقادات يهوديان و يا برخي فقرات انجيل و تورات ـ كه تحريف شده ـ گوياي نوعي جسمانگاري براي خداوند هستند.) ولي نبايد ناديده گرفت كه آيات متشابه دربارة صفات خداوند زمينهساز آن بوده است، زيرا در اين آيات صفاتي براي خداوند بيان شده است كه مفاد ظاهري و ابتدايي آنها همان تشبيه و تجسيم است.[4] البته چنانچه به تفاسير قرآن به خصوص تفاسير شيعه مراجعه كنيم، خواهيم ديد كه آيات مذكور به هيچ وجه چنين معنايي ندارند، علاوه بر اين كه در آيات متعددي از قرآن كريم عقائد تشبيه آلود را مردود دانسته و منزه بودن خداوند از صفاتي كه مستلزم تشبيه و تجسيم است تأكيد ميكند، به عنوان نمونه:سبحان الله عما يصفون؛[5] منزه است خداوند از آنچه توصيف ميكنند؛سبحان رب السموات و الارض ربّ العرش عما يصفُون؛[6]
منزه است پروردگار آسمانها و زمين، پروردگار عرش از آنچه آنها توصيف ميكنند.از جمله آياتي كه از سوي اين فرقهها مورد استناد قرار ميگيرد و با برداشت ظاهري از آن، خداوند را در مكاني به نام عرش معرفي ميكنند آيه پنجم سوره طه است كه ميفرمايد:الرّحمنُ علي العَرشِ اسْتَوي؛ خداي رحمن بر عرش استيلا يافت.علامه طباطبايي در تفسير الميزان در مورد اين آيه شريفه ميفرمايد: استواء بر عرش كنايه از اين است كه ملك او همه عالم را فراگرفته و زمام تدبير امور همه عالم به دست اوست. به عبارت ديگر خداوند متعال رب هر چيز و يگانه در ربوبيت است، چون مقصود از ربّ جز مالك و مدبر چيز ديگري نيست، به همين جهت پس از استواء بر عرش (در آيات بعدي) داستان ملكيت او بر هر چيز و علمش بر هر چيز را بيان داشت، كه همين خود جنبه تعليل و احتجاج براي استواء مذكور است.[7]غير از موارد گذشته شايد به لحاظ روان شناسي نيز ما انسانها اين گونه باشيم كه احساس ميكنيم موجود متعالي در بالا قرار دارد و بلندي مرتبه معنوي را به صورت مادي تصور مينماييم.قرار گرفتن در جهت و سمت يا مكان خاص، از اوصاف يا عوارض اجسام است و خداوند جسم نيست، چرا كه اجسام به هر معنايي كه گرفته شود، داراي ابعاد سه گانه خواهد بود و به طور قطع از اجزاي مقداري تركيب يافته است. بنابراين هر جسمي مركب است و اين در حالي است كه خداوند متعال از هرگونه تركيبي مبرّا است.[8] چرا كه با غناي ذات الهي ناسازگار است.يكي از ادله منزه بودن خداوند از جهت و مكان آن است كه قرار گرفتن در جهت و مكان از اوصاف جسم يا عوارض جسماني است و خداوند نه جسم است و نه امر عارض بر جسم؛ زيرا هر عرضي به معروض خود نيازمند است و خداوند، واجب الوجود و بينياز مطلق است.بر اين اساس، هرگز جايز نيست كه انسان، حتي در پهنة اوهام و خيال خود، خداوند سبحان را موجودي جسماني تصور كند، بلكه بايد توجه داشت كه خداي متعال موجودي مجرد است[9]، هيچ يك از احكام و خصوصيات جسم، از جمله مكان و جهت داشتن، بر ذات مقدس او جاري نميشود.[10]بنابراين طبق اعتقادات شيعه و اكثر فرق اسلامي اين مطلب که خداوند در آسمان است نادرست است و تعيين جهت براي او ناممکن مي باشد.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1. استاد علي رباني گلپايگاني، عقايد استدلالي، ج 1، انتشارات نصايح، قم.2. دكتر محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، ج 1، انتشارات كتاب طه، قم.3. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 1، انتشارات سازمان تبليغات، تهران.4. علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج 14.5. استاد علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، قم.
[1] . ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، ص 71 ـ 73.[2] . رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب كلامي، ص 308.[3] . همان، ص 381.[4] . همان، ص 382.[5] . صافات/ 159.[6] . زخرف/ 82.[7] . ترجمه تفسير الميزان، ج 14، ص 166 ـ 167.[8] . رباني گلپايگاني، علي، عقايد استدلالي، ج 1، ص 182؛ سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 275.[9] . در فلسفه، مجرد به معناي غير جسماني است.[10] . سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 275.